فصل 1
قسمت 16
انقلاب روسیه ۴
مدت زمان : 116 دقیقه
تاریخ پخش : ۵ بهمن ۱۳۹۷
161 مگابایت
Comming Soon
180 کیلوبایت
برچسب‌ها:

متن کامل

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم هم‌چنان که می‌دانید تبار‌شناسی انقلاب‌های معاصر موضوع اولین فصل از مجموعه برنامۀ دوران است و این قسمت از برنامه به بررسی انقلاب روسیه می‌پردازد با این توضیح که این چهارمین قسمت از مجموعه برنامۀ انقلاب روسیه است که به‌همت گروه پژوهشگران جوان این برنامه تقدیم حضورتان می‌شود با گروه پژوهشگران برنامه آشنا می‌شویم برای این‌که بررسی انقلاب شوروی با تمام ابعادش صورت بگیرد سعی کردیم انقلاب شوروی را به چند زیر شاخه تقسیم کنیم بازه‌ای که به‌عهدۀ من گذاشته شد برای پژوهش از بعد از مرگ استالین تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است در انقلاب شوروی یکی از مسائلی که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که این انقلاب به‌اصطلاح ایدئولوژیک است برای هر کدام از این زیرشاخه‌ها لازم بود که این ایدئولوژی را تا حدی بررسی کنند چون در واقع این ایدئولوژی به قولی این انقلاب را کرده ما در مطالعاتمان به این نتیجه رسیدیم که دو اتفاق اصلی در این بازه زمانی افتاده یکیش که معروف و مشهور است جنگ سرد و بحث جنگ سرد است یکی هم خود قضایای این تقریباً چهل‌سال و بعد فرو‌پاشی است تقریباً جلسات گروه از همان ابتدای کار به‌صورت مداوم وجود داشت بحث‌های خیلی جدی بحث‌های خیلی تخصصی بود ما منابع زیادی را مطالعه کردیم کتاب‌هایی که در این حوزه نوشته شده یا اصولاً به نفع شوروی و چپ‌ها نوشته شده یا آمریکایی‌ها نوشتند و به نفع خودشان و بلوک غرب داریم راجع به چنگ و دندان نشان دادن دو ابرقدرت خیلی جدی نسبت به هم صحبت می‌کنیم حالا شما فکر کنید که یک کدام از این ابرقدرت‌ها ساقط شده و فقط آن یکی فعلاً هست و خب رجز فتح مدام الآن می‌خواند شما در منابع که ما مراجعه می‌کنیم اکثر منابعی که آمریکایی‌ها نوشتند که اکثراً هم جاسوس‌ها یا مثلاً نویسنده روشنفکرهایی که در آن دورۀ چهل پنجاه‌ساله داخل شوروی بودند بعداً این کتاب‌ها را نوشتند همگی به نفع بلوک غرب، به مطالب کاملاً متناقضی می‌رسیدیم که مجبور بودیم برای دستیابی به حقیقت اسناد خیلی زیادی را بررسی کنیم ما یک تحلیل درست همین الآن نمی‌توانیم در یک کتاب پیدا کنیم که واقعاً چه خبر بود حتی بعضی متون واقعاً روسی است ما واقعاً به‌خاطر کمبود منابع مجبور شدیم برویم خود متن قانون اساسی شوروی را حالا با چندتا اصلاحاتش پیدا کنیم و خودمان بخوانیم مطالبی را انتخاب کردیم که در حال معاصرمان هم دارد اتفاق می‌افتد و در حال معاصر تأثیرگذار هست از آن دورۀ انقلاب متن پلی‌بک در بین بستر تاریخی گفته شد و تا آن‌جایی که مباحث نیاز به تحلیل داشت ما گذاشتیم در گفتگو انجام بشود چون مباحث محتوایی و در واقع آن چیزی که مربوط به تحلیل است نیاز به تبیین دارد و شاید در پلی‌بک قدرت تبیین نبود سعی کردیم بستر تاریخی و فکت‌های تاریخی را در پلی‌بک بیاوریم که ناخودآگاه با همان فکت‌ها ذهن مخاطب به تحلیل هم می‌رسید خب خانم آقایی، خانم جان‌نثاری به استودیوی برنامۀ دوران خوش آمدید بسیار خوشبختم که در این چهارمین جلسه‌ای که در خدمت تیم پژوهشی برنامۀ انقلاب روسیه هستم می‌توانیم این قسمت را در خدمت شما باشیم همکاران شما در گروه پژوهشی انقلاب روسیه مطالب بسیار مفیدی را از تاریخ پیش از وقوع انقلاب اکتبر و وقایع بعد از انقلاب برای بینندگان محترم ما ارائه دادند و الآن رسیده‌ایم به مقطع جنگ سرد و پایان جنگ جهانی دوم که آغاز جنگ سرد است و رقابت دو ابرقدرت بر سر حوزۀ نفوذ جهانی اجازه بدهید با این سؤال شروع کنیم که جنگ سرد ماهیتاً چیست و چرا اتفاق افتاد در خدمت شما هستیم بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم به سؤال شما فکر می‌کنم که خوب است یک اشاره‌ای داشته باشیم به انواع جنگ‌ها غیر از مبحث جنگ نرم در عرف دیپلماتیک جنگ‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند جنگ داغ، جنگ گرم و جنگ سرد، جنگ داغ جنگی هست که دو طرف در مقابلۀ مستقیم با هم قرار دارند جنگ گرم جنگی هست که علی‌رغم این‌که نیروها بسیج شدند اما مذاکرات سیاسی هم در جریان است و اما جنگ سرد، جنگ سرد جنگی است که دو طرف به‌صورت نیابتی و با واسطه با هم مقابله می‌کنند و در واقع توابع و هم پیمانانشان هم دخیل هستند در این‌ جنگ اما اصطلاح جنگ سرد در تاریخ معاصر ما به تنش‌های بین شوروی و آمریکا گفته می‌شود که از بعد جنگ جهانی دوم آغاز شده و تا حدود چهار دهه ادامه پیدا می‌کند برای بررسی چرایی به‌وجود آمدن جنگ سرد بهتر است که برگردیم به زمانی که جنگ جهانی دوم در جریان بود جنگی که نزدیک به سی‌سال به‌طول می‌انجامد جنگی که سی کشور جهان نزدیک شش‌سال با هم درگیر هستند و آمار دردناک کشته شده‌های این جنگ از رقمی بالغ بر هفتاد میلیون نفر حکایت می‌کند خب این جنگ از نیمۀ دوم به بعد عملاً کشورهایی که خودشان را پیروز این میدان می‌دانستند به فکر تعیین تکلیف برای دنیای بعد از جنگ می‌افتند در این خصوص نشست‌ها و کنفرانس‌های متعددی را برگزار می‌کنند ازجمله کنفرانس تهران، کنفرانس پونسدام و کنفرانس یالتا هدف کلی همۀ این کنفرانس‌ها این بود که چهرۀ جهان بعد از جنگ را ترسیم کنند حتی کنفرانس یالتا جالبه که اصلاً به کنفرانس تقسیم جهان معروف می‌شود خب این‌ها برنامه‌ریزی‌ها را انجام می‌دادند اما جنگ جهانی هم‌چنان در جریان بود زمانی که جنگ جهانی دوم به اتمام می‌رسد یعنی وقتی که ارتش سرخ بسیاری از کشورهای اروپایی را فتح می‌کند ازجمله بلغارستان، مجارستان، چکسلواکی و از همه مهم‌تر آلمان و از سوی دیگر آمریکا آن حملۀ اتمی وحشتناک و وحشیانه را به هیروشیما و ناکازاکی انجام می‌دهد و ژاپن را مجبور به تسلیم‌شدن می‌کند دیگر عملاً جنگ جهانی دوم به پایان می‌رسد دو ابرقدرت این‌جا ظاهر می‌شوند به‌نام‌های ایالات متحدۀ آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در چه شرایطی؟ در شرایطی که تلفات انسانی بسیار زیاد بوده آسیب‌های روحی، آسیب‌های زیست محیطی و زیرساخت‌های اقتصادی و صنعتی که همه رو به نابودی رفته بودند حالا این دو ابرقدرت خودشان را صاحبان دنیای بعد از جنگ می‌دانند و هر کدامشان تلاش می‌کنند که سهم بیشتری را مالک باشند در حقیقت دنیا بعد از این‌که از بحبوحۀ جنگ جهانی دوم خلاص می‌شود بدون این‌که نفسی تازه کند وارد یک بحران جدید می‌شود به‌نام جنگ سرد که عرصۀ درگیری این دو ابرقدرت هست و خصوصیات منحصر به فردی شاید بشود گفت دارد یکی این‌که مبارزات تبلیغاتی بسیار فشرده هست در دوران جنگ سرد و این‌که هر دو طرف مجهز به سلاح‌های هسته‌ای هستند البته آمریکا از ابتدا این فناوری را داشته بعد از چهارسال شوروی هم به این فناوری دست پیدا می‌کند ضمن این‌که چانه‌زنی‌های دو طرف بی‌نتیجه است و جز داد و ستدهایی که با هم‌دیگر دارند نتیجۀ خاصی در بر ندارد و به این صورت هست که کشاکش بین کمونیسم و سرمایه‌داری به همۀ جهان سرایت می‌کند و عملاً ما یک دو‌قطبی داریم که کل جهان دارد در این دوقطبی تعریف می‌شود وقتی که می‌گوییم بلوک شرق، بلوک غرب منظورمان شرق و غرب عالم نیست حتی در داخل یک کشور، یک شهر هم ما این را داشتیم برای نمونه شهر برلین خیلی شاخص هست در این زمینه خب به نکتۀ مهمی رسیدیم مهم‌ترین نماد و نشانۀ دوران جنگ سرد یعنی دیوار برلین این دیوار یک تاریخچه‌ای دارد که قاعدتاً در برنامه قرار است به آن اشاره‌ای بکنیم و این‌که چطور می‌شود پایتخت آلمان بعد از اشغال آن‌قدر مهم است که با این‌که در حوزۀ تسخیر شوروی یعنی در آلمان شرقی قرار‌گرفته هر چهار طرف پیروز جنگ در جبهۀ متفقین از این پایتخت سهمی می‌خواهند یعنی انگلستان فرانسه، آمریکا و شوروی که عملاً می‌شود آمریکا و شوروی آن دوتا فرعی‌تر هستند و برلین در واقع میان این‌ها باید تقسیم بشود و مدتی این تقسیم فرضی است خط کشیدند وسط شهر بعد چون شهروندان از این خط عبور می‌کنند قاعدتاً به سیم خاردار تبدیل می‌شود بعد به دیوار تبدیل می‌شود و بعد به مهم‌ترین نماد دوران جنگ سرد و یک نوبت هم که وقتی راه زمینی رسیدن به برلین غربی توسط شوروی مسدود می‌شود و یک‌جوری انگار می‌خواهند برلین غربی را هم به قسمت شرقی ملزم کنند یک صف‌آرایی نزدیک به درگیری نظامی میان دو بلوک شرق و غرب در می‌گیرید و با تهدید رئیس‌جمهور وقت آمریکاست که روس‌ها دست از محاصرۀ برلین غربی برمی‌دارند و برلین غربی تا پایان دوران جنگ سرد یک جزیره است در دل آلمان شرقی خب این دیوار برلین به‌عنوان مهم‌ترین نماد دوران جنگ سرد چه مختصاتی دارد برای ما بیشتر از آن بیان بفرمایید عرض به حضورتان که در جنگ جهانی دوم وقتی که آلمان به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می‌شود این برلین در حقیقت یک مرکزیت جاسوسی پیدا می‌کند به‌خاطر همین برای هر دو طرف بسیار مهم بوده وقتی که غربی‌ها آن‌قدر چانه‌زنی می‌کنند تا سهمی از برلین که در قسمت شرقی و در زیر نفوذ شوروی بوده درخواست می‌کند بالاخره این چانه‌زنی‌ها بعد از مدتی نتیجه می‌دهد و تصمیم می‌گیرند که برلین را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کنند همان‌جور که فرمودید ابتدا با خط‌کشی خیابانی بعد با سیم خاردار و نهایتاً در سیزده اوت سال ۶۱ توسط خروشچف دستور داده می‌شود به اولبریخت که رئیس‌جمهوری آلمان شرقی بوده که دیوار بتونی بلندی را بکشند بین آلمان شرقی و آلمان غربی قبل از کشیدن دیوار بسیاری افراد سعی می‌کردند که از آلمان شرقی بگریزند به سمت آلمان غربی و در حقیقت از قلب منطقۀ کمونیستی فرار می‌کردند به سمت منطقۀ آزاد جهانی به‌زعم خودشان این اتفاق برای این صورت می‌گرفت که روس‌ها در تلافی اشغال سرزمین خودشان توسط آلمان‌ها بسیار سختگیر بودند نسبت به اهالی آلمانی برای همین آنها از این سختی معیشت و نبود آزادی و از آن طرف هم ترس از افکار کمونیستی که حاکم بوده سعی می‌کردند فرار کنند به‌سمت قسمت غربی بعد از کشیده‌شدن دیوار بسیاری افرادی که سعی می‌کردند از این دیوار عبور کنند و به‌سمت آن آلمان غربی بروند کشته و یا دستگیر و زندانی می‌شدند گفته می‌شود که چهارده هزار نظامی و شش هزار سگ نگهبان حفاظت از این دیوار را به عهده داشتند … گویا آن‌جا یک گورستان معروفی هم ایجاد شده بود برای عبرت شهروندان برلین شرقی که گورستان افرادی بود که خواسته بودند غیرقانونی عبور کنند و کشته شده بودند و این هم ظاهراً الآن از جاذبه‌های توریستی آلمان است و به‌عنوان یکی از نمادهای جنگ سرد از آن یاد می‌شود … حالا یک روش‌های غیر مرسومی هم البته بوده برای فرار مثل کندن تونل یا ساخت باله‌های دست‌سازی که از بالای دیوار بپرند که این‌ها در تاریخ ذکر شده است … و فیلم‌های سینمایی زیادی هم در این باب کار شده که حالا موضوع برنامۀ ما نیست ولی مثلاً فرار از برلین شرفی فیلم مهمی است و حالا قاعدتاً بعضی از بینندگان مصادیق دیگری هم خاطرشان هست خب … خب این دیوار بیست و هشت سال پابرجا می‌ماند تا این‌که نهایتاً با روی کارآمدن گورباچف و زمانی که گورباچف تزی را به‌نام طرح خانۀ مشترک اروپایی ارائه می‌کند دیگر آن محدودیت‌ها برداشته می‌شود و آن اتفاق جالبی که در پای دیوار برلین رخ می‌دهد و شادی و پایکوبی مردم و این‌که بعدش با چکش و تیشه به جان این دیوار می‌افتند برای تخریبش و حتی تا مدت‌ها بعد بقایای دیوار را سعی می‌کردند تخریب کنند هر وقت که از آن‌جا رد می‌شدند اتفاقات جالبی هست که در تاریخ افتاده این دیوار از آن‌جایی که قسمت شرقی و قسمت غربی را از هم جدا می‌کرده همان‌جور که شما در توضیحاتتان فرمودید به مهم‌ترین نماد جنگ سرد تبدیل می‌شود این جنبۀ نمادین آن‌قدر مهم بوده که بعد از تخریب دیوار حالا یک قسمتی از آن که جهت حفظ شأن تاریخی باقی می‌ماند در خود برلین قطعه‌هایی از آن‌ که تخریب شده بوده به کشورهای دیگر برده می‌شود و این حالت نمادین را در کشورهای خودشان حفظ می‌کنند … تبرکاً بردند بله؟ من خب دیوار برلین را از نزدیک دیدم و قطعاتی از آن را که حالا به‌عنوان یادگار دوران جنگ سرد به کشورهایی رفته در موزه‌هایی دیدم این از عجایب است که تا بود آن‌قدر منفور بود بعد که فروریخت آن‌قدر مشهور و متبرک شده خب گویا شما یک کار تصویری هم انجام دادید که مربوط به این قسمت از برنامه می‌شود … مربوط به وجوه مختلف جنگ سرد است بسیار خب اگر همکاران ما آماده هستند ما این قسمت از کار تصویری تیم پژوهشگر انقلاب روسیه را می‌بینیم و دوباره به بحث برمی‌گردیم در ادبیات سیاسی جهان قرن بیستم به کارگیری ابزار‌های نظامی در جنگ سخت فقط کورۀ منازعات را گرم می‌کرد اما پایان استفاده از سلاح‌های گرم، پایان جنگ نبود بلکه آغاز استیلای سرما بر آن بود آمریکا با پیشدستی در استفاده از بمب اتمی آن هم نه یک‌بار که دوبار جهان را در بهت و حیرت فرو برده اما هم‌زمان جنون انحصار قدرت و توان تسلیحاتی خود را به رقیب اثبات کرده بود حالا ضرادخانه‌های هسته‌ای دو طرف به پایگاهی برای پیشبرد فناوری‌های نظامی تبدیل شده بودند رقابت نظامی پیوسته موجب رشد علوم مرتبط با صنایع جنگی می‌شد و بخش قابل توجهی از بودجۀ هر دو بلوک را به خود اختصاص می‌داد جلو‌ افتادن در این رقابت برای شوروی و آمریکا چنان اهمیت داشت که حتی پس از فاجعۀ هیروشیما و ناکازاکی بحث بر سر این‌که کدام یک زودتر به‌توان تولید و پرتاب موشک هسته‌ای دست یافته‌اند ادامه داشت و نوعی افتخار محسوب می‌شد مسابقۀ علمی میان شوروی و آمریکا در دو زمینۀ اصلی رقابت هسته‌ای و رقابت فضایی ادامه داشت و هر یک سعی داشتند اگر در واقعیت هم نمی‌توانند از رقیب خود پیشی بگیرند دست‌کم در تبلیغات چنین وانمود کنند فرستادن اولین انسان به کرۀ ماه موضوعی بود که به یکی از محورهای مهم رقابت فضایی شوروی و آمریکا بدل شد و نهایتاً علی‌رغم سر و صدای تبلیغاتی دولت آمریکا با سوء‌ظن جهانیان به پیروزی پروژۀ آپولو ۱۱ و رسوایی آن پایان یافت از سوی دیگر رقابت تنگاتنگ دو کشور و لزوم تأمین امنیت زیر سایۀ هراس جنگ سوم هسته‌ای نیاز به اطلاعات دست اول را ناگزیر کرده بود تعداد جاسوسان و مأموران سرویس‌های اطلاعاتی دو کشور که در سیستم اطلاعاتی دشمن نفوذ می‌کردند رشد قابل توجهی داشت دهۀ هفتاد و هشتاد اوج این رقابت‌ها بود لو‌رفتن اطلاعات مربوط به ماهواره‌های شناسایی سری KH-11 آمریکا توسط ویلیام کمپایلس تولید نسل جدید زیر‌دریایی‌های شوروی با کمک اطلاعات به‌دست آمده از جاسوسی‌های جان آنتونی واکر و دستگیری صد عامل اطلاعاتی آمریکا در دستگاه شوروی توسط شکارچی جاسوس‌های رقیب الدریچ آمس تنها گوشه‌ای از عملیات‌های موفق اطلاعاتی شوروی توسط عناصر به خدمت گرفته شدۀ آمریکایی بودند از سوی دیگر مسابقات ورزشی به عرصۀ دیگری برای قدرت‌نمایی دو بلوک تبدیل شده بود موفقیت‌های پی‌در‌پی شوروی و اقمار آن در برابر آمریکا و متحدانش کفۀ پیروزی‌های جنگ سرد را به‌سمت سرخ‌ها سنگین‌تر می‌کرد رقابت ورزشی در دهۀ هشتاد رنگ و بوی تندتری از جنگ سرد به خود گرفت به‌طوری که المپیک ۱۹۸۰ توسط ایالات متحده و المپیک ۱۹۸۴ توسط شوروی تحریم شدند بدین‌ترتیب جنگ سرد طولانی‌ترین جنگی بود که قریب به نیم قرن زیر پوست مسائل مختلف میان دو بلوک شرق و غرب جریان داشت خب پلی‌بک خیلی خوبی بود و با دیدن این محصول تصویری تیم پژوهشگر شما قاعدتاً دیدیم که دوران جنگ سرد چه گسترۀ وسیعی داشت اهم از اتفاقات سیاسی فرهنگی، اجتماعی حتی ورزشی که در قالب رقابت میان دو ابرقدرت اتفاق می‌افتاد سرکار خانم آقایی با شما شروع می‌کنیم از وقایع جنگ سرد بفرمایید بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم برنامۀ دوران، جنگ سرد ناگزیر به هر جنبه‌ای که نشانی از موفقیت یا برتری یکی از ابرقدرت‌ها را می‌تواند نشان بدهد کشیده می‌شود مثلاً همان‌طور که در بخش تصویری دیدیم در عرصۀ ورزش المپیک‌ها تبدیل می‌شوند به عرصه‌ای برای پیکار دو ابرقدرت و المپیک ۱۹۸۰ مسکو در اعتراض بلوک غرب به حملۀ شوروی به افغانستان تحریم می‌شود و آلمان غربی، ژاپن و آمریکا به ورزشکاران‌شان اجازه نمی‌دهند که در این المپیک شرکت کنند خب در پاسخی متقابل المپیک سال ۸۴ لس‌آنجلس آمریکا هم توسط بلوک شرق و هم‌پیمانانش تحریم می‌شود و آنها هم اجازۀ حضور در این عرصه را ندارند … من اتفاقا هر دو المیک کاملاً یادم هست که مثلاً در ۱۹۸۰ مسکو عمدتاً ورزشکاران اروپای شرقی بودند یعنی اقمار خود شوروی آمده بودند و آنها برندگان مدال شدند البته خب خود روس‌ها بیشتر ۱۹۸۴ لس‌آنجلس هم در یک تلافی سیاسی این اتفاق افتاد خب نسبت سیاست به المپیک چیست قبلاً سابقه داشته؟ بله البته یک مرتبه قبلاً این اتفاق در زمان برلین افتاده اما کاملاً برخلاف منشور المپیک باستان است که کشورها را به صلح موقت دعوت می‌کند در دوران برگزاری المپیک، جاسوسی عرصۀ مهم دیگری است که همان‌طور که باز در بخش تصویری دیدیم دو طرف به‌شدت در آن فعال هستند و برای به‌دست آوردن هرگونه اطلاعاتی چه از پیشرفت‌های نظامی و یا از خرابکاری‌های نفوذی‌های طرف مقابل در درون کشورشان پیگیر ریز جزئیات هستند تا آن‌جا که اولین زوج آمریکایی که به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر می‌شوند و توسط صندلی الکتریکی اعدام می‌شوند در آمریکا دقیقاً در همین موضوع اتفاق می‌افتد … تا قبلش ظاهراً تبهکاران، گانگسترها و افرادی که جرم مسلحانه‌ای برخلاف امنیت جامعه انجام دادند روی صندلی الکتریکی می‌نشستند حالا یک خانوادۀ آمریکایی افتتاح می‌کنند این صندلی را به جرم جاسوسی، که حالا این هم عجیب است خب رقابت بین دو طرف آن‌قدر جدی می‌شود که به فضا هم کشیده می‌شود و دهۀ پنجاه و شصت میلادی آغاز مسابقات فضایی بین دو ابرقدرت هست خب شوروی موفق می‌شود در اکتبر ۱۹۵۷ اولین ماهوارۀ جهان با نام اسپوتنیک را در مدار زمین قرار بدهد و چهارسال بعد یوری گاگارین اولین انسانی است که به فضا فرستاده می‌شود و حالا بعد از آن دوره صد و هشت دقیقه‌ای معروف خودش در حالی‌که نقل است سرود معروف میهن‌پرستانه‌ای را زیر لب زمزمه می‌کرده به زمین برمی‌گردد این نکته هم جالبه که کمونیست‌ها از هر نکته‌ای برای اثبات باورهایشان استفاده می‌کنند تا آن‌جا که خروشچف رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی در کمیتۀ مرکزی حزب در سخنرانیش این را می‌گوید که حتی گاگارین هم به فضا رفت و آن‌جا خدایی ندید … پس این نقل مشهور از جانب آقای نیکیتا خروشچف است چون سال‌های قبل انقلاب یک شعری هم سروده بودند و این خطا را به این فضانورد بیچاره نسبت می‌دادند می‌گفتند او چنین ادعایی کرده که رفتم به فضا خدا ندیدم این مال نیکیتا خروشچف بوده خب … خب ضربۀ این پیروزی آن‌قدر برای آمریکا سنگین است که مجبور می‌شود دست به دامن استودیوهای هالیوود بشود برای بازسازی این صحنه و ادعا کند که ما قبل از شوروی انسانی را به فضا فرستادیم حتی در همین راستاست که ما می‌بینیم در همین دهۀ میلادی نظام آموزش و پرورش ایالات متحدۀ آمریکا تغییر می‌کند با این امید که جبران عقب‌ماندگی علمی آمریکا نسبت به شوروی اتفاق بیفتد یعنی یک پدیدۀ خوب پس در جنگ سرد دیدیم رقابت علمی، یعنی این‌که مثلاً سیستم آموزش پرورش آمریکا دارد تغییر می‌کند برای این‌که این عقب‌ماندگی را جبران کند خب البته واقعیت این است که این رقابت دارد تبدیل می‌شود به یک چشم و هم‌چشمی کور ما در ادامه می‌بینیم که دو ابرقدرت به انواع سلاح‌های کشتار جمعی دست پیدا می‌کنند از سال ۱۹۵۷ که شوروی به فناوری موشک‌های قاره‌پیما دست پیدا می‌کند و می‌تواند از درون خاک خودش شهرهای ایالات متحده را مورد اصابت قرار بدهد انواع جنگنده‌های بمب، جنگنده‌های جت، بمب افکن‌ها، موشک‌های بالستیک و غیر بالستیک، سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیک همه به‌نظر می‌آید تلاش کورکورانۀ دو ابرقدرت برای به‌دست‌آوردن توانایی بیشتر در کشتار انسان‌هاست که بودجه‌های هنگفت و بسیار عظیمی را هم از هر دو طرف به خودش اختصاص می‌دهد من یادم است که این رقابت عجیب تسلیحاتی دو ابرقدرت که در سال‌هایی به این‌جا انجامید که مثلاً اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی یک‌سوم درآمد خالص سالانۀ خودش را به هزینه‌های نظامی اختصاص می‌داد برای آمریکا هم رقم‌ها خیلی کمرشکن بود به‌جایی انجامید که دیگر نشستند از یک جایی مذاکره کردند که ما بنشینیم به صورت هماهنگ و متوازن سلاح‌های هسته‌ای را کم کنیم که آن پیمان سالت و استارت و این‌ها بود و به‌نظرم حالا بعداً در ادامه ارائۀ شما باشد اما اگر اجازه بدهید این بحث را ببریم به‌سمت فرهنگ، هنر و رسانه، وضعیت هنر در دوران جنگ سرد چه‌گونه بود چون یک قول مشهوری است که هنرمندان یا گروهی از هنرمندان می‌گویند که ما را با سیاست کاری نیست و هنر با سیاست جمع‌پذیر نیست در دوران جنگ سرد همین بود؟ یعنی نسبت هنر و سیاست چه وضعیتی داشت از این‌جا برای ما بگویید … عرض کنم که کاملاً بر عکس این ادعا اتفاق می‌افتد هنر هم یکی از مهم‌ترین عرصه‌هایی است که در دوران جنگ سرد دو قطبی می‌شود و دو ابرقدرت برای پیشبرد اهدافشان به‌شدت از آن استفاده می‌کنند از ادبیات و نقاشی و هنرهای تجسمی گرفته تا سینما و تئاتر همگی دارای دو جبهۀ متفاوت می‌شوند که یکی به نفع اهداف خلق و عدالت اجتماعی دارد تبلیغ می‌کند و جبهۀ مقابل داعیۀ آزادی و دفاع از نظام امپریالیستی را دارد البته دقیق‌تر که بررسی می‌کنیم می‌بینیم که این هنر چپ‌هاست که توانستند جهان شمول‌تر برخورد کنند در این عرصه مثلاً ما موج دوم هنر فرمالیسمی را در نیمۀ دوم قرن بیستم داریم که از فرانسه شروع می‌شود و به آمریکا کشیده می‌شود و به‌شدت تحت‌تأثیر فرمالیسم‌های اولیۀ انقلاب اکتبر است خب همان‌طور که می‌دانید هنرمندان معتقد به ایدئولوژی کمونیسم در داخل شوروی بسیار تلاش کردند که ساختار ایدئولوژی خودشان را وارد هنر کنند خب از مشاهیرشان می‌توانیم در عرصۀ سینما به آیزنشتاین، پودوفکین یا ژیگا ورتوف اشاره کنیم … داوژنکو بله … بله در عرصۀ نقاشی آقای کاندینسکی را داریم و حالا در نقد ادبی و هنری باختین اسمی است که مشهور و معروف است تأثیری که این‌ها بر موج دوم فرمالیسم در فرانسه و آمریکا می‌گذارند به‌شدت واضح و ماندگار است در حوزۀ ادبیات اگر بررسی کنیم وقتی که شوروی جریان رئالیسم سوسیالیستی را به‌عنوان عرصۀ پیکار خودش انتخاب می‌کند و تحت‌نظر حالا گورکی و ژدانف آثار بسیار ماندگار و فاخری خلق می‌شوند رمان مادر ماکسیم گورکی یا دن آرام آقای میخائیل شولوخف … شولوخف زمین نوآباد کارهای خیلی مشهوری که ما در آن سال‌ها از این‌ها خواندیم در همین عرصه هست ما حتی تا همین امروز هم وقتی ادبیات را بررسی می‌کنیم تعداد زیادی از رمان‌های مشهور و خواندنی همین امروز برگرفته از همین دو‌قطبی به‌وجود آمده در جنگ سرد است و نویسندگان معروفی مثل جان‌ اشتاین‌بک، جرج برنارد شاو، جان پل سارتر و رومن رولان را داریم که این‌ها آثار ماندگاری خلق کردند که همگی تبلیغی برای مبارزه علیه امپریالیسم است بله خب از همۀ این‌ها قاعدتاً بینندگان محترم این برنامه آثاری را خواندند من هم در حدی که تجربه دارم از آثارشان، شاهکارهای آن دوران است یعنی ضرورتاً سیاست به تخریب هنر نینجامیده نقش بالنده داشته و افرادی حالا از آن مرامی که فکر می‌کردند درست است آمده‌اند و در عرصۀ هنر دفاع کردند یعنی افزاینده بوده و نه کاهنده حالا صرف‌نظر از این‌که با پیام این آثار موافق باشیم یا خیر نمی‌توانیم منکر شویم که این‌ها از بزرگترین نویسندگان آن دوره هستند … بله دقیقاً همین‌طوره که می‌فرمایید موسیقی هم ابزار مهم دیگری است که در عرصۀ جنگ سرد دو طرف به‌شدت از آن استفاده می‌کنند چریک‌های مبارز به‌خصوص در آمریکای لاتین گرایش بسیار زیادی به استفاده از هنر دارند و تا همین امروز هم حالا خارج از آن کارکرد انقلابی آن موسیقی ملودی‌های ماندگاری دارند که به‌عنوان یک هنر هم‌چنان نواخته می‌شود و معروف است بله همان‌طور که می‌بینیم مثلاً مرسدس سوسا از آرژانتین، ناتالی کاردونه کارلوس پوئبلای کوبایی که آن ملودی معروف خداحافظ فرمانده را برای رفتن چه‌گوارا از کوبا سروده سیلویو رودریگز باز اهل کوبا که بسیار خوانندۀ محبوب و معروفی است حتی سرودهای ملی مثلاً گواتمالا و کوبا را داریم که هنوز هم ملودی‌های انقلابی و آهنگ‌های حماسی را دارند … و خیلی اسامی دیگر ویکتور خارا از شیلی را ما داریم ماریا فارانتوری را داریم از یونان و این‌ها سرودهای چپگرایانۀ آن سال‌ها را می‌خواندند که بعضی از آنها به زبان‌های مختلف بازخوانی می‌شد و عجیب بود میزان نفوذش در همین کشور ما هم جریان‌های چپ‌گرا بسیاری از این سرود‌ها را بازخوانی می‌کردند در قالب سرود کوهستان حالا سرود زندان و تنوعاتی که بود یعنی خیلی جریان چپ در موسیقی گردن‌کلفت بود و خیلی مصادیق داشتند حالا باز اگر اسمی هست از آن دوران بفرمایید … همین‌طور که می‌فرمایید در خود شوروی هم چه در دوران انقلاب و چه در دوران جنگ سرد موسیقی‌های مهم و ماندگاری خلق شده که حالا به‌دلیل آن پشتوانۀ غنی که از موسیقی فولکلور خود مردم روسیه دارند این‌ها را توانستند تبدیل کنند به آهنگ‌های مهم ارتش سرخ و به‌شدت ماندگار شدند مثلاً سرود انترناسیونال یا کاتیوشا توت‌فرنگی سرخ، پالیوشکا پولیه … پالیوشکا پولیه بود بله … ملودی‌های معروفی هستند که هم‌چنان هم ماندگارند و در کشورهای مختلف براساس آنها سرودهای مختلفی سروده و نواخته می‌شود … یعنی یقین دارم اگر بسیاری از این ملودی‌ها الآن پخش بشود بینندگان محترم برنامه می‌گویند ما این‌ها را شنیدیم من یادم است آن ترانۀ معروف کاتیوشای روسیه را در ایران با نام کازاچوک یا رقص قزاق می‌شناختند حالا کالینکا بارها اجرا شده پولیشکا پولیه بارها از روی آن دوباره‌خوانی شده به زبان‌های مختلف و این‌ها شاهکارهای موسیقایی بود صرف‌نظر از این‌که اصلاً با مفاهیمش کاری نداریم الآن ما قصدمان تأیید یا رد چیزی نیست می‌خواهیم بگوییم که هنر ایدئولوژیک مصادیقی داشت که در یک والایش هنری توانسته بود با آثار ماندگار آن روزگار تبدیل بشود و تا الآن هم تکرار می‌شود … بله دقیقاً همین‌طور است که می‌فرمایید از آن طرف البته بلوک غرب هم به‌شدت از هرگونه مخالف‌خوانی هنری در شوروی حمایت می‌کند و آن را پر‌رنگ می‌کند حالا باز ما این‌جا نویسندگان مطرحی را داریم مثل پاسترناک، سولژنیتسین و هنرمندانی مثل تارکوفسکی و پاراجانف که این‌ها از این منظر است که مطرح می‌شوند در دنیا … در غرب از این‌ها با نام ناراضیان برجسته پشت دیوار آهنین یاد می‌شد و مدام احوالشان را می‌پرسیدند که در حبس هستند در تبعید هستند مشکلشان چیست؟ بیمار شدند و خیلی احوال‌پرس این‌ها بودند رسانه‌های غربی که این‌ها الآن در چه وضعیتی هستند … دقیقاً همین‌طور است که می‌فرمایید در عرصۀ موسیقی هم آمریکا تلاش زیادی می‌کند و موسیقی راک یا گروه جنجالی بیتلز‌ها را به‌عنوان اقدامی علیه موج فراگیر چپ در دنیا مطرح می‌کند … آن سفر معروف گروه بانی ام یادم می‌آید پشت دیوارهای آهنین که گویا خود شوروی‌ها تلقی‌شان این بود که چون این آواز بر ضد آن کشیش شیطان‌صفت دوران تزار، راسپوتین خوانده و به معروف‌ترین گروه معروف‌ترین آلبوم سال که آلبوم راسپوتین بود ارائه کرده بود از این‌ها دعوت می‌کنند که استثنائاً به‌عنوان تنها گروه در واقع راک و دیسکوی دهۀ هفتاد برود و در شوروی اجرایی داشته باشد و فصل را هم زمستان انتخاب کرده بودند که مثلاً زمستان دموکراسی و روس‌ها شاید حواسشان به این نبود که دارند یک بازی رسانه‌ای می‌خورند بانی ام هم از معدود گروه‌هایی است که توانست به آن‌سوی دیوار آهنین برود و اجرا داشته باشد پس خیلی جنگ مغلوبه بوده یعنی از هر دو طرف خواننده‌ها، نوازنده‌ها نویسندگان، فیلم‌سازان آمده‌اند و هر یک سعی می‌کنند در دو سوی این دیوار یارگیری کنند و هر یک قدرت خودش را یا هژمونی فرهنگی خود را در اردوگاه رقیب دارد به رخ می‌کشد یک چنین نقشه‌ای را می‌بینیم خب اگر باز چیزی مانده چون خیلی بحث مهمی است نقشۀ فرهنگی دوران جنگ سرد می‌شنویم … ما حالا یک پلی‌بکی را برای سایت آماده کردیم که بینندگان محترم می‌توانند مراجعه داشته باشند آن‌جا و این بحث را بررسی کنند … طبق روال هر جلسه از بینندگان محترم برنامه خواهش می‌کنم آن‌چه را که به‌دلیل محدودیت وقت و زمان برنامه در قاب برنامه نمی‌گنجد و محصول تیم پژوهشی ماست را بر روی سایت برنامه dorantv دنبال‌ کنند حجم عمده‌ای از محصول کار این دوستان امکان نمایش در برنامه ندارد آن‌جا می‌توانید ببینید و یکیش هم کار تصویری یا پلی‌بکی است که در مورد رقابت فرهنگی در دوران جنگ سرد است که می‌توانید آن‌جا ببینید وضعیت نظام سرمایه‌داری را هم به‌عنوان یکی از قطب‌های جنگ سرد الآن می‌خواهیم مرور کنیم با محوریت ایالات متحدۀ آمریکا و این‌که ایالات متحدۀ آمریکا هم دارد از این خلاصه موج سرخ تأثیر می‌پذیرد در مرزهای ایالات متحدۀ آمریکا هم گرایش‌های در واقع چپ‌گرا با انواع تنوعات و تفکرات دارد شکل می‌گیرد عکس‌العمل آمریکا در قبال جریان سرخ چه بود در دوران جنگ سرد … موج گرایش به کمونیسم تا درون خاک ایالات متحده هم کشیده می‌شود و آمریکایی‌ها را مجبور به تصفیۀ داخلی شدیدی برای جلوگیری از این نفوذ می‌کند نیکیتا خروشچف رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی طی نطق‌های فراوانی اعلام می‌کند که پرچم سرخ کمونیسم بر فراز ایالات متحده به اهتزاز درخواهد آمد و خود مردم آمریکا این کار را خواهند کرد مورخان آمریکایی در کتاب‌هایشان می‌نویسند که لرزه بر اندام هر آمریکایی می‌افتاد وقتی این‌گونه مورد تهدید واقع می‌شد از طرف بلوک شرق سناتور ژوزف مکارتی نمایندۀ جمهوری‌خواه مجلس سنا اعلام می‌کند لیستی از اسامی را در اختیار دارد که از مقامات دولتی و اعضای وزارت امور خارجه گرفته تا کارمندان و اصناف و سینما‌گران و هنرمندان اسامی‌شان در آن لیست هست و کمونیست‌هایی هستند که درصددند امنیت ملی آمریکا را به خطر بیندازند در ادامۀ همین اعلام کمیتۀ ویژه‌ای تشکیل می‌شود که کارش شکار افکار مخالف در درون ایالات متحده است ژنرال آیزنهاور به FBI دستور مستقیم می‌دهد که با این کمیته همکاری کند و در همین راستا گروه عظیمی از ماموران FBI موظف می‌شوند برای بازپرسی از افراد به مراکز اداری، صنعتی و هنری مراجعه کنند پرونده‌های قطوری برای افراد تشکیل می‌شود و جاسوسان فراوانی تعلیم می‌بینند که چه‌طور در محیط کار یا در مراکز تفریحی یا هر کجایی که افراد حضور دارند بتوانند آنها را زیر نظر بگیرند و کمونیست ‌ها را شناسایی کنند … حالا من پلی‌بک‌هایی را هم دیدم از آن دوره کار شده توسط FBI که جنبۀ آموزشی دارد برای افکار عمومی و از رادیو تلویزیون این‌ها را بسته به ماهیت صوتی یا تصویری پخش می‌کردند و توضیحش این است که به شهروندان آمریکایی آموزش می‌دهد چه‌گونه یک شهروند خطاکار کمونیست را شناسایی کنید و او را به FBI لو بدهید یعنی آموزش شکار جاسوس به آحاد شهروندان حالا فکر کنم رو سایت هم بتوانید بعضی از آنها را قرار بدهید چون الآن دیگر در واقع جزو آن تصاویر خاطره‌انگیز دوران جنگ سرد است … اجازه می‌خواهم من متنی را بخوانم از کتاب امپراتوری هالیوود کار آقای نیل کابلر … بله صحیح است نمایندۀ مجلس آمریکایی دارد در تأیید اعمال و رفتار مکارتی نطقی انجام می‌دهد کمونیسم خطرناک‌ترین جریان جهان امروز است دربارۀ کمونیسم تروتسکی حرف می‌زنم که بر نفرت از مسیحیت استوار است یادتان باشد که کمونیسم و مسیحیت هرگز نمی‌توانند در یک فضا زندگی کنند کمونیسم از مسیحیت قدیمی‌تر است کمونیسم نفرین زمان است منجی ما را در حکومت زمینی‌اش آزرد و رنجاند به صلیبش کشید در سکرات مرگ به او خندید و بعد سر جامه‌هایش که پای صلیب افتاده بودند شرط بست کمونیسم بیش از ۱۹۰۰ سال برای نابودی مسیحیت و هر چیز مبنی بر اصول مسیحیت کوشیده است حالا دشمنان اجنبی‌گرای کمونیست مسلک مسیحیت و دست نشانده‌هایشان می‌خواهند بر مطبوعات کشور ما مسلط شوند می‌خواهند رادیو را تسخیر کنند اگر به برنامه‌های دروغ‌پردازشان با آن انگلیسی دست و پا شکسته گوش بدهید بویشان کمابیش به مشامتان می‌رسد و حالا ادامه می‌دهد آنها می‌کوشند صنعت سینما را در اختیار بگیرند و وقتی کمیتۀ بررسی فعالیت‌های ضد‌امریکایی می‌خواهد درباره‌شان تحقیق کند فریادشان به هفت آسمان می‌رود می‌خواهند تبلیغات ضدآمریکایی و لجن‌پراکنی‌های دروغ و غیراخلاقی و ضد‌مسیحی‌شان را پیش چشم بچه‌هایتان در هر گوشۀ آمریکا پخش کنند … از این کمیتۀ بررسی فعالیت‌های ضد‌آمریکایی بیشتر بگویید بدانیم چه اتفاقی افتاد … بله آمریکا که خودش را داعیه‌دار آزادی معرفی می‌کند و بسیار هم بر این نکته تأکید دارد حالا تفکری به نام کمونیسم را مردود اعلام می‌کند و هر کس که گرایشی به این سبک فکری داشته باشد به‌عنوان متهم شناخته می‌شود مورد تعقیب قرار می‌گیرد … که این برخلاف قانون اساسی آمریکاست ظاهراً کسی را بخواهد به‌خاطر عقایدش نمی‌شود اولاً مورد تفتیش عقاید قرار داد و او را به‌خاطر عقاید محکوم کرد این را خب صدها نشریه تعطیل می‌شوند ده‌ها هزار آمریکایی از مشاغل خودشان اخراج می‌شوند مثلاً در وزارت امور خارجه بخشی از سفرای آمریکایی که در شوروی یا چین هستند احضار می‌شوند و به دلیل داشتن روابط دوستانه با آن کشورها محکوم می‌شوند و از کار برکنار می‌شوند … سفیر باید چه‌کار کند قاعدتاً … و یا افسران نیروی دریایی را داریم که به‌دلیل این‌که مثلاً در جنگ جهانی دوم همکاری داشتند با روس‌ها علیه آلمان حالا متهم هستند به این‌که می‌خواهند برای برقراری عدالت اجتماعی مبارزه کنند در نتیجه از کار برکنار می‌شوند اما موج جدی‌تر این تهاجم به عرصۀ فرهنگی و به‌طور خاص به سینما و هالیوود می‌کشد اولین گروهی که احضار می‌شوند به دادگاه‌ها برای بازجویی فیلم‌نامه‌نویسان هالیوود هستند لیست طولانی از افرادی را داریم که ریچارد بروکس، ژول داسن، هاوارد لاسون و بات شول وک … و دالتون ترومبو که فیلمنامه‌نویس خیلی مشهوری است این‌ها به دادگاه کشیده می‌شوند از کار برکنار می‌شوند بعضاً مثلاً آقای هاوارد لاسون را داریم که از ده فیلم‌نامه‌نویس برتر هالیوود است … ببخشید این‌جا دادگاه‌ است … بله دقیقاً … چون طبق قانون آمریکا دادگاه این شکلی نباید باشد قاعدتاً دادگاه حتی داخلش خبرنگار و عکاس نیست تا چه رسد به فیلمبردار تلویزیون بعد اصلاً این‌جوری یک شوآف است … برنامه تبدیل می‌شود به برنامۀ شبانگاهی تلویزیون آمریکا و مردم به‌طور روزانه مطلع می‌شوند از اخبار دادگاه‌هایی که علیه کمونیست‌ها دارد برگزار می‌شود … تقریباً هیچ‌کدام از حقوق افرادی که این‌جا دارند محاکمه می‌شوند در این شبه دادگاه طبق قوانین آمریکا رعایت نشده یعنی دوربین فیلمبردار حضور دارد وکیل مدافعی نیست بیشتر یک شوآف است هیئت منصفه‌ای وجود ندارد چند سناتور هستند که نقش بازجو را ایفاء می‌کنند و حکم را هم آنها صادر می‌کنند طبق نظام قضایی خود آمریکا این‌جا اصلاً وجاهت حقوقی ندارد حالا در این‌جا محکوم شدند کسانی … تعداد زیادی از هالیوود اخراج می‌شوند حتی برای همیشه مجبور می‌شوند که آمریکا را ترک کنند چون دیگر جایی برای کار‌کردن ندارند و مهاجرت می‌کنند ما آقای جان هاوارد لاسون را داریم که نه تنها محروم می‌شود بلکه دستگیر می‌شود و مدت طولانی به زندان می‌افتد برای حالا ساخت فیلمی که به‌نظر می‌آید ادعای کمونیستی‌بودن دارد بعضی از این‌ها تا آن‌جایی که یادم می‌آید Oscar winner هستند جوایز اصلی بردند فیلم‌نامه‌های مهمی را در مورد جنگ جهانی دوم، ارتش امریکا میهن‌پرستی آمریکایی نوشتند ولی الآن فعلاً متهم به چپ‌گرا‌بودن هستند … بله دقیقاً گویا هر کسی حتی روزنامه دیلی ورکر را که روزنامۀ کارگران بوده و یک تمایلی داشته به حالا مثلاً روزنامۀ حزب کمونیست آن دوران بوده اگر مشترک بوده کسی اشتراک این روزنامه جرم بوده و او را صدا می‌کردند برای این دادگاه یا در دورۀ دانشجویی در کالج مثلاً در یک پارتی سرخی شرکت کرده بوده سوءسابقه می‌شده و دو سؤال معروف طبق آن‌چه که در تاریخ هست از او می‌پرسیدند که آیا تو عضوی از حزب کمونیسم هستی پاسخ یا بله بود یا خیر سؤال دوم این بود که حالا چه کسی را می‌شناسی که کمونیست باشد یعنی نه تنها باید خود را لو می‌داد باید دیگری را هم معرفی می‌کرد و طبق نقل تا آن‌جایی که من مطالعه کردم ده هزار نفر در خود هالیوود از گردونۀ کار در مشاغل مختلف عزل می‌شوند و گویا مجموعاً شش میلیون نفر در کل آمریکا در مشاغل مختلف یک‌جوری در این ماجرای فیلترینگ خلاصه سرخی که راه می‌اندازد آقای سناتور ژوزف مکارتی در واقع غربال می‌شوند حالا صرف‌نظر از این‌که متهم می‌شوند یا تبرئه می‌شوند شش میلیون نفر بررسی شده پرونده‌شان خیلی دوران عجیبی است حالا باز اگر چیزی مانده بفرمایید … بله همان‌طور که می‌فرمایید تفتیش عقاید یک چیز است تفتیش سلایق و خاطرات و گذشتۀ افراد واقعاً اتفاقی است که این‌جا می‌افتد ما افراد معروفی را داریم مثل جان فورد، الیا کازان یا ادوارد دمیتریک که این‌ها احضار می‌شوند و فقط درصورتی‌که همکاران چپ‌گرای خودشان را معرفی می‌کنند به کمیته اجازه دارند که برگردند به هالیوود و حیات هنری خودشان را ادامه بدهند هر چند که آثار بعدیشان را که بررسی می‌کنیم می‌بینیم که تفاوت جدی دارند و مشخص است کاملاً که تحت فشار ضد‌چپ‌بودن واقع شدند در هالیوود استودیو‌های بزرگ فیلم‌سازی برای اجتناب از اتهام کمونیست‌بودن مجبور می‌شوند فیلم‌های ضد‌کمونیستی جدی را بسازند جیب‌بر خیابان جنوبی، یک دقیقه به صفر و یک دو سه یا فیلم پردۀ آهنین فیلم‌هایی هستند که هالیوود برای نمایش هیولای کمونیسم می‌سازد و نقش خیلی مهمی را هم سینما در این عرصه بازی می‌کند برای ایجاد رعب و ترس در درون مردم از موج کمونیسم حالا بعد از جنگ اسناد جدی را منتشر کردند که از دخالت آشکار سازمان‌های پشت‌پرده از جمله سیا در ساخت این آثار ضد‌کمونیستی وجود داشته مثلاً به‌طور خاص فیلم‌های مزرعۀ حیوانات و نوزده ۸۴ در این کتاب تصریح می‌شود که براساس همین منطق ساخته شده هر دو کار از جرج اورول هست که گویا حالا نمی دانم خودش می‌دانسته یا نه به‌عنوان یک چپ‌گرای انگلیسی بعداً CIA ادعا می‌کند که ما سفارش اصلی پروژۀ مزرعۀ حیوانات را دادیم و خب انیمیشن معروفی هم از روی آن کار می‌شود دقیقاً انیمیشن‌های معروفی حالا به‌طور خاص کمپانی ساترلند موظف به ساخت انیمیشن‌های معروفی در حوزۀ ضد‌کمونیست بودند می‌شود همین‌طور که می‌بینیم ملاقات با پادشاه جو یا انیمیشن آلبرت در بروندلند که از کارهای همین کمپانی در همین دوران جنگ سرد ساخته شده‌ هم‌چنان هالیوود موظف است که در قالب مجموعه فیلم‌های دنباله‌دار گرایش به القای مفاهیم ضدکمونیستی را به مخاطب عرضه کند و ستاره‌هایی مثل جیمزباند، راکی و رمبو در همین زمان ظهور می‌کنند … جیمز باند که مهم‌ترین قهرمان فیلم‌های جاسوسی دوران جنگ سرد است و اصلاً سفارش آن دوران است حالا در فرهنگ بریتیش و انگلیسی خب فکر می‌کنم راکی و رمبو را هم اکثر بینندگان برنامه حالا اپیزودهاییش را دیده باشند در این باب تحلیلتان چیست … به‌طور واضح مثلاً ما در راکی چهار می‌بینیم که سیلوستر استالونه به‌عنوان یک آمریکایی قهرمان یک حریف روس را شکست می‌دهد … دراگو را … بله و رهبر شوروی در فیلم ایشان را تشویق می‌کند و به وجد می‌آید … که شبیه گورباچف هم هست ایستاده برایش کف می‌زند … بله دقیقاً از این پیروزی یا باز استالونه در رمبو که جنجالی‌ترین فیلم آن سال و واقعاً بزرگترین پروپاگاندای آمریکا می‌شود به ویتنام برمی‌گردد و آمریکایی‌هایی را که جاماندند آن‌جا از دست آن هیولاهای کمونیست به شکل خیلی قهرمانانه‌ای نجات می‌دهد و برمی‌گردد خب یا در رمبو ۳ می‌بینیم که ایشان به افغانستان می‌رود و به مجاهدین افغان برای براندازی … دولت دست‌نشاندۀ شوروی کمک می‌کند … حالا جالب است اصلاً ریشه‌های شکل‌گیری حرکتی به‌نام طالبان توسط خود آمریکا را در این فیلم می‌بینید از جهت تاریخ ساخت اگر بینندگان دقت کنند می‌بینند که دقیقاً دوره‌ایست که آمریکا دارد ادعا می‌کند ما میان مبارزین پشتو‌ن‌تبار حاشیۀ جنوبی افغانستان جاسوسانی را می‌فرستیم و از آنها لشگرهایی برمی‌انگیزیم برای مبارزه با کمونیست‌ها و آخر فیلم هم می‌گوید که کپشن می‌رود اصلاً که this film is dedicated این فیلم تقدیم می‌شود به خلق قهرمان افغانستان آن موقع طالبان خیلی ظاهراً خوب بوده چون به امر آمریکا حالا شاید نه با نام طالبان با روس‌ها می‌جنگیدند به‌هر حال یک جنگ پیچیدۀ سینمایی پس در جریان است در آن سال‌ها و هنرمندان آن‌جا نمی‌گفتند به ما چه ربطی دارد یا ما سیاسی‌کار نیستیم … اجازۀ گفتن این را نداشتند اصلاً توانائی چنین مقابله‌ای را نداشتند یعنی اگر چنین حرفی را می‌زدند به‌عنوان جاسوس سرخ با آنها برخورد می‌شد و ناگزیر از سفارشی‌سازی بودند خب خیلی بحث‌های فکر می‌کنم جالبی را ما شنیدیم از شما که قاعدتاً می‌طلبد دوستان علاقمند به این موضوع تکمیله‌ش را بر روی سایت برنامه دنبال کنند در این‌جا قاعدتاً باید یکی دیگر از محصولات تصویری تیم شما را ببینیم و به استودیو برمی‌گردیم در جنگ جهانی دوم هیتلر دشمن مشترکی است که قدرت‌های شرق و غرب عالم علیه او متعهد می‌شوند با خودکشی او و پایان‌یافتن جنگ در سال ۱۹۴۵ آمریکا و شوروی خود را پیروزترین دول متفق به‌حساب می‌آورند آنها میل به تقسیم جهان بعد از جنگ دارند و از این رو اکثر کشورهای آسیایی و اروپایی یا در قلمرو حمایتی سرمایه‌داری به‌رهبری آمریکا قرار می‌گیرند و یا در اردوگاه کمونیسم به‌رهبری شوروی هرچند ترس استفاده از سلاح‌های هسته‌ای و نابودی کل جهان مانعی جدی برای درگیری مستقیم دو بلوک با یکدیگر است اما تلاش ابرقدرت‌ها وسیع‌تر کردن حوزۀ نفوذ خود و مبارزه برای کسب پیروزی‌های بیشتر است از مسابقۀ تسلیحاتی و نظامی گرفته تا رقابت‌های فضایی، ورزشی و حتی جاسوسی شکل جدیدی از نزاع بین دو بلوک را به‌وجود می‌آورد این رویارویی تاریخی جنگ سرد نامیده می‌شود از سال هزار و نهصد و چهل و هفت کمونیسم در اروپا روز به روز پیشروی می‌کند پیوستن دومینو‌وار کشورها به اردوگاه شوروی و عقب‌نشینی مداوم تفکر سرمایه‌داری آمریکا اوضاع را برای بلوک غرب سخت‌تر می‌کند تشکیل ناتو در ۱۹۴۹ اولین اتحاد نظامی جدی برای مقابله با اقدامات شوروی به حساب می‌آید خبر وقوع انقلاب کمونیستی چین در همین سال به‌عنوان یکی از پر جمعیت‌ترین کشورهای دنیا وحشت بیشتری به جان امپریالیسم می‌اندازد دو قسمت شمالی و جنوبی کره که یکی تمایل به کمونیست‌بودن دارد و دیگری هم موافق نظریات سرمایه‌داری است با یکدیگر وارد نزاع می‌شود تا آن‌جا که یک‌سال بعد در ۱۹۵۰ کشور کره در چند قدمی فتح‌شدن توسط رهبران سوسیالیست خود قرار می‌گیرد حملۀ آمریکا و متحدانش برای جلوگیری از این اتفاق خاک کره را به صحنۀ نبرد دو بلوک شرق و غرب تبدیل می‌کند نبردی که سال‌ها خونریزی و کشتار مردم کره را در پی دارد گسترش کمونیسم تا آنجا ادامه می‌یابد که ژوزف مکارتی سناتور مشهور آمریکایی رسماً نفوذ آن را در وزارت امور خارجۀ ایالات متحده اعلام می‌کند و در پی آن موج گسترده‌ای از در دستگیری‌ها کلید می‌خورد پخش تلویزیونی دادگاه‌های متهمان به عضویت در گروه‌های کمونیستی به سریال شبانه تبدیل می‌شود پیشروی تفکر مبارزاتی چپ تا قلب دانشگاه‌های آمریکا و حتی در میان اعضای فعال در استودیو‌های هالیوود ادامه می‌یابد در سال ۱۹۵۵ پیمان ورشو در پاسخ به تشکیل ناتو بین شوروی و متحدانش منعقد می‌گردد و بر همین اساس قیام مردم مجارستان علیه کمونیسم در سال ۱۹۵۶ سرکوب می‌گردد آلبانی در اروپای شرقی، کوبا و گواتمالا در آمریکای لاتین، لائوس، کامبوج، ویتنام، یمن و عراق در آسیا و موزامبیک، کنگو، لیبی، آنگولا و اتیوپی در آفریقا تعدادی از کشورهایی هستند که در سال‌های دو قطبی‌شدن دنیا طی جنگ سرد به اردوگاه بلوک شرق می‌پیوندند این کشورها تبدیل به تهدیدی جدید برای آمریکا و متحدانش می‌شوند تا آن‌جا که آمریکا ده‌ها قیام، جنبش، کودتا و جنگ داخلی را برای براندازی نظام‌های کمونیستی در این کشورها برنامه‌ریزی و اجرا می‌کند حملۀ آمریکا به خلیج خوک‌ها در سال ۱۹۶۱ برای براندازی نظام کمونیستی فیدل کاسترو در آمریکای لاتین از جملۀ همین اقدامات است که با مداخلۀ شوروی و پس از گذراندن یک بحران هسته‌ای خاتمه می‌یابد سال ۱۹۶۱ دیواری بلند و بتونی برلین را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می‌کند تا از مهاجرت مردم آلمان شرقی به بخش غربی آن جلوگیری شود جنگ ویتنام پر تلفات‌ترین جنگ بعد از جنگ جهانی دوم است این جنگ به‌بهانۀ جلوگیری آمریکا از نفوذ کمونیسم در منطقه هندوچین و ویتنام در سال ۱۹۶۵ آغاز می‌شود میلیون‌ها کشته و هزاران معلول آسیب‌دیده تنها بخشی از آثار برجای مانده از مداخلۀ مستقیم ابرقدرت‌ها در تعیین سرنوشت کشورها است چکسلواکی در جریان اصلاحات دولتی علیه اتحاد با جماهیر شوروی هدف حملۀ شوروی قرار می‌گیرد و بهار پراگ به نابودی کشیده می‌شود در سال ۱۹۷۹ انقلابی در ایران رخ می‌دهد که برخلاف روال دنیای دوقطبی سال‌های جنگ سرد نه سازگار با سیاست‌های ایالات متحده است و نه همگام با تفکر کمونیستی بلوک شرق با سرنگونی رژیم پهلوی که متحد بلوک غرب است و در همسایگی شوروی جمهوری اسلامی ایران تشکیل می‌شود که نقطۀ عطف جدیدی در مناسبات جهان و روابط ابرقدرت‌ها به‌حساب می‌آید ایران اولین و تنها کشوری است که هر دو بلوک شرق و غرب علیه انقلاب جدیدش متحد می‌شوند و دست به اقدامات خصمانه در مقابل آن می‌زنند در همین سال و برای جلوگیری از سقوط دولت کمونیستی مستقر در برابر قیام چریک‌های مسلمان در افغانستان شوروی به این کشور حمله و چندین سال جنگ و خونریزی را به مردم مسلمان افغان تحمیل می‌کند در سال هزار و نهصد و هشتاد و پنج میخائیل گورباچف اصلاح‌طلب در شوروی به‌قدرت می‌رسد او میراث‌دار قدرتی است که همواره در غرب و تفکر امپریالیسم آمریکایی پیشروی کرده است تنها چند سال پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تنها دو سال پس از پیش‌بینی تاریخی رهبر انقلاب اسلامی ایران امام‌خمینی اتحاد جماهیر شوروی با استعفای گورباچف از هم پاشیده و جماهیر متحد آن یکی پس از دیگری متفرق شدند خب پلی‌بک خیلی مفیدی بود که از تیم شما دیدیم اجازه بدهید با این سؤال بحث را ادامه بدهیم که از این همه پیشرفتی که در مرام سرخ داریم در دوران جنگ سرد می‌بینیم قاعدتاً باید به یک زمینۀ اجتماعی برسیم زمینه‌های گسترش کمونیسم و نفوذش در سرزمین‌های دیگران چی بود این‌ها از چی استفاده کردند که این‌طور این ایدئولوژی در دوران جنگ سرد بسط پیدا کرد همان‌طور که فرمودید و در روند گفتگو مشخص شد اردوگاه کمونیسم برتری قابل ملاحظه‌ای دارد در علم، در سیاست و در به‌دست‌آوردن پایگاه اجتماعی بین توده‌های مردم خب وقتی که بخواهیم بررسی کنیم دلایلش را و زمینه‌هایش را به‌دست بیاوریم می‌بینیم که اردوگاه کمونیسم دقیقاً دست می‌گذارد روی یک خصوصیت فطری انسان‌ها و آن عدالت‌طلبی و عدالت‌جویی است … از این وجه سوءاستفاده می‌کند یعنی با عدالت‌خواه معرفی‌کردن خودش زمینۀ پذیرش مردمیش را فراهم می‌کند … دقیقاً مبنای شعارهایشان را بر این واژه و این شعار استوار می‌کنند که خودشان را عدالت‌خواه و عدالت‌جو نشان می‌دهند حالا با توجه به چیزهایی که گفتیم و روند بحث مشخص شد که این جنگ جهانی دوم و خرابی‌هایی که بعد از جنگ به بار آمده بود یک بستری را فراهم کرده بود برای فقر و آشفتگی در بین تمام جهان خب این فقر و آشفتگی وقتی که آماده شده کمونیسم وقتی‌که شعار عدالت‌خواهی می‌دهد بیشتر توده‌ها به‌سمتش جذب می‌شوند یعنی انگار وقتی که سرمایه‌داری هست وقتی که همه در آسایش و آرامش و امنیت هستند حتی شاید بخواهند بر روی خصوصیات فطری خودشان هم مردم سرپوش بگذارند اما این بستر وقتی توسط خرابی‌های جنگ جهانی باز شده و مردم این عدالت را احساس می‌کنند که چه‌قدر نیاز است در زندگی همه‌شان سریع تا یک جا اسم عدالت شنیده می‌شود به آن جذب می‌شوند تئوریسین‌های کمونیست هم هوشمندی‌شان در حقیقت می‌شود گفت این‌جا بروز پیدا می‌کند این‌که توانستند واریته‌های مختلفی از … تنوعاتی از این تفکر را … ارائه بدهند و با قرائت‌های گوناگون بیایند یک تنوعی را بر روی میز بچینند که در حقیقت تمام مردم را با انواع سلایق به خود جذب کنند … لنین، استالین مائو، چه‌گوارا، فیدل کاسترو همه غول‌های آن دوره هستند و هر کدام با یک قرائتی تازه بازهم هست یعنی هوشی مینه است عنبر خوجه هست و شخصیت‌های متعددی که هر کدام بالاخره وجهی از وجوه کمونیست‌بودن را با آن کیش شخصیت خودشان نشان می‌دادند و بسته به این‌که بیننده از کدام‌یک از این تنوعات خوشش می‌آمد تمایلی پیدا می‌کرد به این‌ها خب پس این فقری که حاکم شده بود بر دنیا افکار عمومی را به این سمت می‌برد که به کمونیسم گرایش پیدا کنند حالا اگر اجازه بدهید من عکس‌العمل آمریکایی‌ها را هم در این رابطه بگویم خیلی زود آنها هم متوجه شدند که وقتی مردم فقیر شدند وقتی ویرانی‌های بعد از جنگ حاصل شده مردم گرایش پیدا می‌کنند به‌سمت کمونیسم لذا آمدند با تصویب دو طرح ترومن و مارشال در همان اوایل جنگ سرد یعنی در سال هزار و نهصد و چهل و هفت و چهل و هشت آمدند و کاری کردند که با تزریق پول بتوانند حکومت‌ها را سر پا نگه دارند و از این طریق از پیوستن آنها به اردوگاه کمونیسم جلوگیری کنند در حقیقت مبنای این طرح‌ها بر این استوار بود که بیایند کمک‌های مالی را که حتی بعضاً بلاعوض هم بوده به کشورهای مختلف دنیا کشورهای اروپایی کشورهای آسیایی و همه جا این کمک‌ها را انجام بدهند و بر طبق اهدافی هم که در آن‌جا داشتند در آن منطقۀ جغرافیایی مثلاً در انگلستان بیشتر روی ماشین‌آلات صنعتی تمرکز می‌کنند در ایرانیان از جهت فرهنگی و آوردن سبک زندگی غربی به ایران بودجه خرج می‌کنند … حالا اصل چهار ترومن در ایران معروف است متأسفانه وجهۀ اصلیش فرهنگی یا بگویم تخریب فرهنگ ایران بوده … طبیعی است کم دستاورد‌های که برای آمریکا داشت این هزینه را توجیه‌پذیر می‌کرد چرا که وقتی کشورها از نظر اقتصادی به آمریکا وابسته می‌شدند در پی آن وابستگی سیاسی هم می‌آمد از آن طرف جلوگیری می‌شد از گرایش آنها به کمونیسم و به‌هر صورت از هر جهتی که بخواهیم فکر کنیم به نفع آمریکا بود اما با این وجود آن حس فطری و درونی انسان‌ها غالب افراد را به این سمت می‌برد که به‌سوی جبهۀ کمونیسم گرایش پیدا کنند نهایت … پس در واقع مدلی از سوء‌استفاده از فطرت انسان‌ها بود در جهان پر از ظلم و جور و فقر یک ایدئولوژی باطلی پیدا شده بود که دم از عدالت‌خواهی می‌زد و طبیعی بود که توده‌های محروم به سمتش گرایش پیدا می‌کردند این‌ هم در ایران حضور داشت و تلفاتی از ما گرفت که حالا چه بسا در ادامۀ بحث اشاره بفرمایید سؤال من این است خانم آقایی چرا شرق و غرب در این سال‌ها نمی‌توانند با هم کنار بیایند هزینه‌های خیلی سنگینی دارند بابت رقابت‌های متنوع و متکثر دوران جنگ سرد می‌پردازند چرا با هم نساختند سازش نکردند … ظاهر قضیه این است که اختلاف این دو بلوک به خاطر مسائل ایدئولوژیک است که یکی معتقد به لیبرالیسم سرمایه‌داری است از آن طرف بلوک شرق داعیۀ کمونیسم و سوسیالیسم را دارد آمریکایی‌ها شعار آزادی می‌دهند در حالی که کمونیست‌ها دارند دم از عدالت می‌زنند اما نکتۀ مهم این است که نتیجۀ واقعی که برای جهان اتفاق می‌افتد چیست؟ کشتارهای متعدد، جنگ‌های خونین و میلیون‌ها انسان بی‌گناهی که در این ورطه کشته می‌شوند ملموس‌ترین اتفاقی که می‌شود به آن اشاره کنیم جنگ‌ها‌ ایست که در این دوران اتفاق افتاده دو جنگ معروف ویتنام و کره در همین بستر شکل‌گرفته من برای این‌که وضعیت درست مشخص بشود می‌خواهم نگاهی به نقشه بندازیم ببینیم این دو تا در کجای دنیا قرار دارند جنوب شرقی آسیا هم مرز با کشور بزرگ چین که به تازگی کمونیست شده و حالا طبق نظریه‌ای که در این سال‌ها رواج پیدا می‌کند به اسم نظریۀ دومینو اگر کشوری کمونیست بشود ناگزیر کشورهای اطراف خودش را هم کمونیست می‌کند … مثل بازی دومینو بله دقیقاً طبق این قاعده کره و ویتنام به‌شدت محل مناسبی هستند برای این‌که کمونیستی بشوند خب در کره چه اتفاقی می‌افتد کره بعد از جنگ جهانی دوم به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می‌شود قسمت شمالی به‌دست شوروی و قسمت جنوبی به‌دست آمریکایی‌ها می‌افتد آمریکا از ترس این‌که قسمت جنوبی به‌دست کمونیست‌های شمالی فتح بشود مجبور می‌شود که خودش به‌طور مستقیم وارد خاک کره بشود و طی سه‌سال به‌بهای کشته و زخمی‌شدن حدود دو و نیم میلیون انسان و با ریختن صدها هزار بمب بر سر مردم کره مانع از این بشه که قسمت جنوبی به دست کمونیست‌ها فتح بشود باز در ادامه طبق این نظریه همان‌طور که دیدیم جنوب شرق آسیا مستعد چپ‌شدن است و متحدان جدی آمریکا مثل لائوس، برمه، فیلیپین، ژاپن و تایوان در آن نقطۀ مهم روی آمریکا دارد از دست می‌دهد ویتنام دقیقاً در مرکز این جغرافیا قرار دارد و برای همین آمریکا مجبور است برای این‌که ویتنام را در مرکز این نقطۀ مهم در جنوب شرق آسیا برای خودش حفظ کند باز به‌طور مستقیم وارد خاک ویتنام می‌شود جنگ ویتنام معروف به طولانی‌ترین جنگ تاریخ معاصر و معروف به خون‌بارترین جنگ بعد از جنگ‌های جهانی در نقل‌های تاریخی هست که بیشتر از بمب‌هایی که در کل جنگ جهانی استفاده شد آمریکایی‌ها بر سر مردم ویتنام بمب ریختند علاوه بر بمباران‌های وحشتناک که میلیون‌ها زن و کودک را مورد هدف قرار می‌دهد استفاده از عامل ممنوعۀ نارنجی در کنار سلاح‌های شیمیایی نسلی از کودکان هیولایی را به ویتنامی‌ها و هدیه می‌دهد بیماری‌های عجیب و غریب … اختلالات ژنتیک و مادرزادی که به‌واسطۀ این مواد شیمیایی در آنها حاصل شده و تا امروز ویتنامی‌ها رنج می‌برند از آثار و عوارض این عواملی که آمریکایی‌ها آن‌جا استفاده کردند خب واقعاً این اتفاقات چرا در طول تاریخ می‌افتد چون دو ابرقدرت منافعشان را در خطر می‌بینند و در تقسیم دنیا بین خودشان چون مالک دیگری را نمی‌بینند حالا مدام در پی تصاحب سرزمین‌های بیشتر هستند … یک نکته‌ای که من روی این نقشه جالب بود حالا اگر باز آن نقشه را بتوانیم این‌جا ببینیم این است که آمریکا مستقیماً وارد این جنگ‌ها می‌شود اما جالبه که شوروی و چین با واسطۀ حالا اقمارشان می‌جنگند خود این نشان می‌دهد که آمریکای جوری در این رقابت کم آورده بالاخره در کره عملاً او دارد با کره می‌جنگد با کرۀ شمالی با چین نمی‌تواند بجنگد با ویتنام دارد باز با ویتنام می‌جنگد که یکی از اقمار شوروی هست و امپراتوری سرخ یا جریان چپ جریان سوسیالیسم مستقیماً ورود نمی‌کند و از طریق اقمارش دارد با آمریکا می‌جنگد و از آمریکا تلفاتی می‌گیرد این نشان می‌دهد که در سال‌های جنگ سرد آمریکا کاملاً تحت فشار است و حالا در این منطقه با پیمان سیتو در خاورمیانه با پیمان سنتو سعی کرده و در اروپا هم با پیمان ناتو سعی کرده یک کمربند محافظ دور این جریان هر روز گسترده‌شونده‌تر کمونیست و سوسیالیست بکشد و این بالاخره از واقعیات آن دوره است که حالا بعداً فکر می‌کنم در فصل آخر که فصل نتیجه‌گیری است این مطلب به کارمان بیاید آمریکا در این فرآیند واکنشی که در مقابل جریان سرخ اتخاذ کرده حالا هم در جنگ فرهنگی دارد یک مقدار خشن رفتار می‌کند مثل موج مکارتیسم هم در لایه‌های بین‌المللی با تشکیل پیمان‌های مختلف دارد سعی می‌کند مانع گسترش کمونیسم بشود در جریان دیپلماتیک هم آمریکا دارد از مدلی از خشونت استفاده می‌کند یک جاهایی دست به حذف فیزیکی رقبا می‌زند یک جاهایی از طریق کودتا اقدام می‌کند یعنی از آن‌سو اردوگاه سوسیالیسم و جریان کمونیسم دارند انقلاب‌ها یا شبه انقلاب‌هایی را راه‌اندازی می‌کنند البته آنها در وقت خودش باز کودتا هم بلدند اما آمریکا دارد در یک پاتکی پاسخ آنها را با کودتای ژنرال‌ها می‌دهد یعنی یک طرف انقلاب می‌کند و طرف دیگر با کودتا به‌شیوۀ ضد‌انقلاب رفتار می‌کند این ماجرای بگوییم حالا کنش‌پذیرانه‌ای را که آمریکا در آن سال‌ها دارد را می‌توانید برای ما قدری بیشتر توضیح بدهید … بله دقیقاً همین‌طور که فرمودید به غیر از جنگ‌های واضح ده‌ها کودتا، شبه‌انقلاب و درگیری نظامی در سرتاسر عالم اتفاق می‌افتد که معمولاً هم طرف آمریکایی برای جلوگیری از کمونیست‌شدن یک کشور یا برای براندازی نظام‌های کمونیستی که مستقر شدند دارد آنها را انجام می‌دهد لیست بلند بالایی را که می‌بینیم از حالا لائوس و کنگو و لبنان بگیریم تا بولیوی و اندونزی و پاناما کشورهای متعددی درگیر این اتفاق می‌شوند حالا به‌عنوان نمونه می‌توانیم کوبا را بگوییم که علاوه بر آن عملیات خلیج خوک‌های معروف که در ادامه به آن می‌پردازیم برای کشتن فیدل کاسترو رهبر کمونیست کوبا صدها طبق نقل‌های تاریخی حالا از مثلاً صد تا هشتصد یا نهصد مورد برنامه‌ریزی برای ترور توسط ایالات متحده در تاریخ ثبت شده یا چهرۀ شاخص این روزهای جنگ سرد چه‌گوارا که به‌عنوان نماد مبارز چریک انترناسیونال معرفی می‌شود می‌بینیم که وقتی که بعد از انقلاب کوبا چه‌گوارا برای تبلیغ انقلاب و صدور انقلاب کوبا در حال سفر به کشورهای مختلف است جاسوسان آمریکایی دستگیرش می‌کنند شکنجه می‌شود و به فجیع‌ترین شکل ممکن کشته می‌شود بله دیگر به‌کمک پاتریس لومومبا می‌رود در کنگو و بعد برمی‌گردد و نهایتاً در بولیوی شکار و اعدام می‌شود الآن من یک مرور عجیبی این‌جا دارم می‌بینم خیلی این فهرست جالبی است از کودتای ۱۹۵۳ در ایران همان کودتای معروف ۲۸ مرداد که اولین و مهم‌ترین کودتای CIA در بعد از جنگ اتفاق افتاده شروع می‌شود بعد دیگر تجاوز نظامی به پاناما، مداخله در جنگ لائوس عملیات خلیج خوک‌ها، بحران موشکی کوبا، حضور نظامی در تایلند سرنگونی پاتریس لومومبا در کنگو و آن غائلۀ ایالت کاتانگا، کودتای اندونزی هزار و نهصد و شصت و پنج، حمله به کانگو … کودتای ۱۹۷۳ شیلی که دولت مردمی سالوادور آلنده را آمریکایی‌ها طی کودتا سرنگون می‌کنند و بعد از از کشته‌شدن حدود سیصد هزار نفر و دیکتاتوری پینوشه آن‌جا برقرار می‌شود … حالا این دیاگرام قاعدتاً روی سایت هست دوستانی که مایلند می‌توانند از آن‌جا استفاده کنند ولی از دهۀ پنجاه تا نیمۀ دهۀ هشتاد هم‌چنان این رفتارهای نظامی و کودتاها ظاهراً ادامه دارد و طرف آمریکایی بیشتر تخصص در کودتا دارد البته خب این فهرست خیلی مفصل‌تر است گویا شما موارد برجسته‌تر را انتخاب کردید مثلاً در بولیوی حجم کودتاها خیلی بالاست در یونان کودتای معروف سرهنگ‌ها را داریم که این‌جا نمی‌بینیم در آرژانتین باز کودتای سرهنگ‌ها را داریم خیلی اتفاقات عجیبی در آن سال‌ها افتاده و جهان جنگ سرد پر از کودتاهای سرهنگ‌ها و ژنرال‌ها است که خیلی از فیلم‌های معروف سینمایی به همین وقایع اختصاص دارد خب البته از آن طرف هم بلوک شرق را می‌بینیم که مدام علاوه بر این‌که جنگ‌افزار‌های خودش را اضافه می‌کند و کشورهای تحت حمایتش را تسلیح و تجهیز می‌کند هرگونه شورش علیه دولت‌های کمونیستی را البته به‌شدت سرکوب می‌کند که از همین جمله مثلاً در سال هزار و نهصد و پنجاه و شش و قیام مجارستان یا چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ … ۱۹۶۸ چکسلواکی، بله … و اتفاقی که در لهستان می‌افتد اوایل دهۀ هشتاد از همین دست است … بله لخ والسا رهبر اما حالا کارکنان کشتی‌سازی معروف انقلابیون آن دوره را داریم و از همه مهم‌تر حمله به افغانستان که عجیب است سه حزب کمونیست یکی در پی دیگری روی کار می‌آیند و هر یک دیگری را سرنگون می‌کنند یعنی مثلاً از نورمحمد ترکی تا حفیظ‌الله امین، ببرک کارمل و آخری از ارتش شوروی دعوت می‌کند که به کشور ما تشریف بیاورید و عملاً افغانستان این‌گونه اشغال می‌شود پس اردوگاه سوسیالیسم هم خلاصه یک جاهایی در واقع کم نمی‌آورد و دارد همین رفتارهای شبه کودتا را مرتکب می‌شود و گاهی وقت‌ها کمونیست‌های رادیکال‌تر بر علیه کمونیست‌های متعادل‌تر کودتا می‌کنند این هم جالبه و این‌جا هم باز شما دارید خشونت می‌بینید و وقایع جنگ سرد به‌نظرم از آن مقاطعی است که علاقمندان این برنامه خصوصاً جوانان را توصیه می‌کنیم به این که حتماً خیلی دقیق دنبال کنند مباحث را برای امروز ما عبرت‌های خیلی مفیدی دارد خب این همه آشوب و خونریزی در گسترۀ زمانی نزدیک به چهار دهه در یک وسعت جغرافیایی که تقریباً تمام عالم را در برگرفته و عمقی از فاجعه را ایجاد کرده که در واقع مورخین حالا تا سال‌ها باید در موردش بنویسند آیا صرفاً جنبۀ ایدئولوژیک داشت یعنی رقابت میان امپریالیسم و بگوییم مثلاً حالا با این تعریف انقلاب کمونیستی یا سوسیالیسم و کاپیتالیسم است آیا دو تفکرند که دارند با هم می‌جنگند یا ابعاد دیگری را ما باید در این رقابت دنبال بکنیم ‌ حقیقت این است که با جزیی‌نگری در تاریخ ما به مثال‌های نغزی پی می‌بریم که این ادعا را حداقل از حالت صد‌درصدی خارج می‌کند و به ما نشان می‌دهد خیلی جاها هست که منفعت بر ایدئولوژی غلبه دارد مثلاً در یونان استالین وقتی سر میز مذاکره می‌نشیند با بلوک غرب چون کشور لهستان و مناطق دیگری از اروپای شرقی را می‌خواسته از آن طرف یونان کشور فقیری بوده و خیلی منابع خاصی نداشته با وجود این‌که جمعیت کمونیستی چپ در یونان بسیار تعداد بالایی داشتند یونان را واگذار می‌کند در ازای لهستان … می‌فروشد … و داد و ستد می‌کند در حقیقت یا حالا این نکته را بگویم … تصویر سرزمین عزیز خودمان ایران را دارم می‌بینم این‌جا چه اتفاقی افتاده در ایران موقعی که نفت دریای شمال را امتیازش را روس‌ها می‌خواستند از انگلستان بگیرند و موقعی که موفق نمی‌شوند در آن تزاحم قدرت این امتیاز را کسب کنند می‌آیند جعفر پیشه‌وری را که در حقیقت … غائلۀ آذربایجان (حزب دموکرات آذربایجان) … بله دقیقاً می‌آیند جعفر پیشه‌وری را حمایت شود حمایتشان را در حقیقت از جعفر پیشه‌وری برمی‌دارند و جعفر پیشه‌وری به عنوان رئیس کمونیست‌های تجزیه‌طلب ایران سقوط می‌کند حالا پرانتزی باز شاید بشود کرد این‌جا که آنها بازوی نرم خودشان را که حزب توده بود البته تا سال‌ها حمایت می‌کنند ولی در حقیقت این … گرایش رادیکال را قربانی می‌کنند امتیاز نفت شمال را می‌گیرند گرایش فرهنگیش را که خیلی خطرناک‌تر و نرم‌تر است علیه حزب توده باقی می‌ماند و تا سال‌های بعد انقلاب هم‌چنان بود یعنی یک معامله‌‌ای باز این‌جا صورت می‌گیرد توسط شوروی با رقبایش خب … از آن طرف در چین استالین چون می‌دانسته که مائو هیچ‌وقت سرسپردۀ شوروی نمی‌شود از انقلاب‌های چین هم حمایت نمی‌کند و جالب این‌جاست که بعد از این‌که چین انقلاب صورت می‌دهد و به‌عنوان یک کشور کمونیست پذیرفته می‌شود همین شوروی می‌آید در جهت منافع خودش از چین کمونیست شده بهره می‌گیرد جالبه که در خاطرات چرچیل آمده که استالین با یک مداد آبی نشسته بود و سر نقشه مرز تعیین می‌کرد و می‌گفت که من این‌جا را می‌خواهم آن‌جا را می‌خواهم … ظاهراً کنفرانس یالتا هست من خواندم در همان کتاب خاطرات جنگ جهانی دوم چرچیل این ماجرا کاملاً ملحوظ است می‌گوید در آن کنفرانس معروف نشسته بودم و دیدم که استالین یک مداد آبی دستش گرفته حالا چرا آبی نمی‌دانم قاعدتاً باید مداد قرمز دستش می‌گرفت ولی روی نقشه دارد علامت می‌زند که لهستان را هم می‌خواهم بلغارستان را هم می‌خواهم مجارستان را هم می‌خواهم و اصرار داشتند بر سر لهستان به‌خاطر همان یونان را واگذار می‌کند خیلی عجیب است که دنیا این‌جوری تقسیم شده در سال‌های بعد جنگ و سال‌ها مردم در دوران جنگ سرد تاوان این تقسیم کودکانه را داده‌اند و میلیون‌ها آدم کشته شدند چون کسانی حوزۀ منافع خودشان را بیشتر از افکارشان یا حتی ایدئولوژی‌هایشان دوست داشتند افرادی از ایدئولوژی خودشان را قربانی کردند برای این‌که منافعی را به‌دست بیاورند خب دیگر نکته چی داریم در این مورد اسپانیا هم مربوط به حدفاصل جنگ جهانی اول و دوم هست … بله یک جا هم آن‌جا گویا روس‌ها معامله کردند که البته به قبل از جنگ سرد برمی‌گردد ولی تجربۀ اسپانیا هم برای ما مفید است اگر نکته‌ای دارید بفرمایید … مسئله همین است که شوروی تا جایی حمایت می‌کند که چهار پنجم طلای این کشور را مال خودش بکند … اسپانیا رو … بله اسپانیا رو چهار پنجم طلای این کشور را از آن خودش بکند و بعد هم حمایتش را بردارد تا جمهوری اسپانیا سقوط کند … این هم جالبه ظاهراً ذخیرۀ طلای بانک مرکزی اسپانیا را اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در دورۀ استالین به امانت می‌برد که فرانکیست‌ها طرفداران ژنرال فرانکو اگر مادرید را گرفتند این امانت باشد پیش شوروی بعداً این را پس بدهند خب قاعدتاً جمهوری‌خواه‌ها که سرنگون می‌شوند یعنی دیگر دلیلی ندارد از آنها حمایتی بشود سرنگون می‌شوند بعداً هم شوروی استنکاف می‌کند می‌گوید ما به جمهوری‌خواه‌ها قول داده بودیم تا امروز هم گویا به آنها عودت داده نشده این محمولۀ طلا پس یک جاهایی کاملاً بوی پول می‌گیرد این ماجرا ایدئولوژی در کار نیست منافع پول حوزۀ قدرت است و حاضر هستند یک جایی هواداران خودشان را هم قربانی کنند خب به‌نظرم خیلی به بحث‌های جالبی رسیدیم این ماجرا بالاخره فرجامش چه می‌شود این سیاست‌های استکباری ماجرای چپ نو اگر چیزی مانده بفرمایید … در حقیقت همان‌جور که فرمودید ما به این نکته رسیدیم با این مثال‌ها که همیشه بحث سر ایدئولوژی نبوده و منفعت غلبه داشته بر ایدئولوژی این سیاست‌های استعمارگرایانه و استکبار گرایانۀ شوروی تا حدی پیش می‌رود که حتی گروهی از چپ‌ها که معروف بودند به چپ نو و این‌ها به‌جای کارگران بیشتر از طبقۀ روشنفکران و دانشجوها بودند به‌شدت منتقد و معترض می‌شوند نسبت به این سیاست‌های شوروی در کوبا هم مثال‌هایی هست بله حالا اگر اجازه بدهید این بده بستان‌های سیاسی متأسفانه خیلی مرسوم است در این دوران و می‌شود گفت که نقطۀ آغاز بی‌اعتمادی کمونیست‌های دوآتشه نسبت به سردمداران حکومت شوروی شاید از همین جا شروع می‌شود یکی از نقاط مهم بحث کوبا است فیدل کاسترو حدود دو‌سال بعد از انقلاب کوبا اعلام می‌کند که گرایشات کمونیستی پیدا کرده و این انقلاب را به جریان شوروی نزدیک‌تر می‌بیند خب نزدیکی جغرافیایی کوبا به آمریکا و ایالات متحده بله حیات خلوت آمریکا است … دقیقاً مسئله‌ای است که آمریکایی‌ها نمی‌توانند از آن بگذرند و طی یک عملیات بسیار پیچیده به‌نام خلیج خوک‌ها به قصد براندازی حکومت فیدل کاسترو را دارند خب جاسوسان کمونیست مطلع می‌شوند از این حمله و به فیدل کاسترو اطلاع می‌دهند و مانع از این می‌شوند که دولت کاسترو سقوط کند از این‌جا به بعد خروشچف پیشوای وقت اتحاد جماهیر شوروی و آقای فیدل کاسترو به این نتیجه می‌رسند که باید در کنار هم و متحدتر از قبل باشند برای این‌که کوبای کمونیست‌شده را حفظ کنند از خطرات ایالات متحده خب اتفاقی که می‌افتد این است که اتحاد شوروی سکوهای پرتاب موشکی خود را در پاییز ۱۹۶۲ به‌طور محرمانه وارد کوبا می‌کند این‌جا هواپیما‌های جاسوسی آمریکا باز نقش‌آفرینی می‌کنند و مطلع می‌شوند از محل استقرار این موشک‌ها بسیار این اتفاق برای آمریکایی‌ها گران تمام می‌شود تا آن‌جا که کندی رئیس‌جمهور وقت دستور محاصرۀ دریایی کوبا را می‌دهد و اعلام وضعیت فوق‌العاده در کشور می‌کند طرف شوروی به‌شدت برافروخته می‌شود از این‌که شما یک اعلان جنگ رسمی به ما دادید و کشتی‌ها و زیر‌دریایی‌ها طی چند ساعت حمله‌ور می‌شوند به سواحل اطراف کوبا و جهان در آستانۀ یک جنگ خونین جهانی سوم قرار می‌گیرد پانزده روزی که معتقدند جهان در آستانۀ وقوع یک جنگ هسته‌ای است و مردم دنیا نگران بودند آن پانزده روز ملتهب بحران موشکی کوبا را … هرچند که همین‌جا باز یکی از آن بده‌بستان‌ها اتفاق می‌افتد و شوروی از مواضع خودش کوتاه می‌آید و آن سامانۀ موشکی را که مستقر کرده بوده بر می‌گرداند و این باز یکی از آن محل‌هایی می‌شود که کمونیست‌های دوستدار ایدئولوژی در دنیا ناامید می‌شوند نسبت به این‌که رهبرانشان واقعاً عملکرد ایدئولوژیک دارند یا نه بر سر منافع سیاسی‌شان به راحتی حاضر به بده‌بستان هستند ما یک بخش تصویری را این‌جا آماده کردیم که اگه موافق باشید آن را در همین راستا می‌بینیم … حتماً حتماً می‌رویم پلی‌بک دوستان را می‌بینیم از سال ۱۹۱۷ که بلشویک‌ها سرزمین روسیه را با مداد انقلاب اکتبر سرخ کرده‌اند تا نیم قرن بعد سوسیالیسم با ابزارها و به روش‌های مختلفی در حال سرایت به سایر کشورهای جهان بود اما مارکسیسم نمی‌توانست نه در طول تاریخ و نه در عرض جغرافیای جهان قرائت مشترکی میان رهبران نظام‌های کمونیستی ایجاد کند حکومت شوروی زیر سایۀ دولت لنین نوعی سوسیالیسم ایدئولوژیک را پایه‌گذاری و تجربه کرد و شاید همین خوش‌شانسی ابتدایی منجر به این اشتباه شد که مارکسیسم می‌تواند چتر واحدی را بر سر بشریت بگسترد اما این خوشبینی چندان طول نکشید وقتی استالین ایدئولوژی را وجه‌المصالحۀ حفظ قدرت قرارداد و دموکراسی را بهانه‌ای برای اعمال دیکتاتوری خود کرد مائو در چین پرچم مارکسیسم جدیدی را برافراشت مارکسیسمی که متأثر از سنت چینی بود و خود را مدافع جدی‌تر مارکسیسم انتر‌ناسیونال معرفی می‌کرد اما مشکل این بود که مائو هم درست به اندازۀ استالین خودمحور و تمامیت‌خواه بود با این همه هنوز می‌شد مارکسیسم چینی را به‌خاطر جنس ایدئولوژیک‌تر آن از استالینیسم که تنها نوعی روش اعمال قدرت بود جدا کرد چیزی نگذشت که با تجزیۀ کره، کرۀ شمالی نیز به همین جنس از سوسیالیسم نزدیک شد و با وجود اختلافاتش با چین نوک پیکان خود را به‌سمت آمریکای امپریالیست گرفت و آن را چنان تیز کرد که تا امروز به نماد آرمان‌گراترین نظام چپ در جهان مشهور است تا اوایل دهۀ هفتاد میلادی بخش وسیعی از آسیای شرقی با رنگ مایعی از ایدئولوژی چپ سرخ شده بود که تنه به تنۀ کمونیسم الحادی می‌زد و نظام اقتصاد اشتراکی را نیز به افراطی‌ترین شکل ممکن پذیرفته بود به‌همین علت در گیرودار سیاست‌های سودجویانۀ شوروی در دورۀ استالین نظام‌های چپ آسیای شرقی تکیه‌گاه آرمان‌گرا‌تری برای چپ‌گرایان جهان به‌حساب می‌آمدند ولی در سال‌های دهۀ چهل و پنجاه و در اوج اختلافات استالین و مائو مارکسیسم دیگری در آن سوی اقیانوس درست زیر گوش امپراتوری امپریالیسم سر برآورده بود حالا کوبا هم سرخ شده بود اما با کدام قرائت از مارکسیسم مارکسیسمی که نه در رأس حکومت بود که به‌شیوۀ اعمال قدرت استالین نیاز داشته باشد و نه آن‌قدر عمیق و فلسفی بود که به لنین معتاد شود مارکسیسم کوبا چپ آرمان‌گرا و رمانتیک چریک‌هایی بود که جنگ نامنظم در جنگل را را از چین آموخته بود برخلاف تصور عموم چپ کاسترویی خیلی کمونیست نبود کوبا فقط شکر می‌خواست تا اقتصاد تک‌محصولی کشورش را درست بگرداند و اگر آمریکا زودتر از شوروی با او وارد معامله شده بود چه بسا اکنون تاریخ پیشوایان جنبش‌های چپ آرمان‌گرای جنوبی به سرکردگی کوبا را به‌نحو دیگری به‌خاطر می‌آورد ویتنام، کامبوج و لائوس در جنوب شرقی‌ترین نقطۀ آسیا به این رنگ مایۀ کوبایی نزدیک‌تر بودند جنگ طولانی آمریکا در ویتنام آنها را مجبور کرده بود که از میان انواع مارکسیسم انتخابی جز چپ چریکی نداشته باشند حکومت مستقر قابل ذکری وجود نداشت و مبارزه و کشتار هم وقتی برای تفلسف در مورد مارکسیست باقی نمی‌گذاشت با همۀ این‌ها اما تمام کشورهای نامبرده به‌درستی اقمار شوروی به‌حساب می‌آمدند و در نگاه کلان گرایش عمومی ملت‌ها و دولت‌ها‌یشان آنان را در طیف سرخ‌های جهان قرار می‌داد این فاکتور مهمی بود که سرخی اروپای شرقی را از سرخی سایر نقاط جهان متمایز می‌کرد نزدیک‌ترین بخش سرخ به شوروی از نظر فاصلۀ جغرافیایی دورترین آنها بود از نظر پذیرش استیلای حکومت سوسیالیستی از نظر ملت‌ها و دولت‌های خود‌مختار و تجزیه‌طلب نوار اروپای شرقی سوسیالیسم روسی کشور آنان را به زور تانک تسخیر کرده بود به‌علاوه درگیری‌های مذهبی و قومی عملاً اجازه نمی‌داد مناطقی چون بلاروس کروواسی اوکراین، لتونی، لیتوانی و استونی بپذیرند که بخشی از اتحاد جماهیر شوروی هستند و همین مسئله تا آخرین روزهای منتهی به فرو‌پاشی باعث ایجاد بستر‌های پایدار در ایجاد تنش میان آنان و شوروی شد در میان این طیف سرخ اما با نفوذ اندیشه‌های سوسیالیستی به کشورهای مسلمان‌نشین منطقۀ جنوب غرب آسیا جنبش‌های سرخ جنس متفاوتی پیدا کردند تا پیش از آن سوسیالیسم تنها در پرتو تفکر الحادی ایدئولوژی‌های مدرن چون کمونیسم و مارکسیسم درک و شناخته می‌شد اما بسترهای اجتماعی این جوامع که با فقر گسترده، شکاف طبقاتی و سلطۀ مستبدانۀ بیگانگان آماده شده بود می‌توانست به‌راحتی پذیرای ایده‌هایی باشد که آکنده از شعار‌های عدالت‌طلبانه و استبداد ستیزانه بود کشورهای شمال آفریقا چون مصر، الجزایر و لیبی و همین‌طور لبنان، سوریه، عراق، افغانستان و ایران از یک سو وارث بسترهای محیای اجتماعی و اقتصادی برای انقلاب بودند و از سوی دیگر روشنفکران و نخبگان سیاسی چپ‌گرا این فرصت را داشتند که با سوءاستفاده از لغات آشنا و محترم ادبیات دینی چون عدالت و آزادی تحرکات خود را در جامعه بست دهند بدین‌ترتیب اندیشه‌های سوسیالیستی به قیمت التقاط با فرهنگ دینی مردم این کشورها در میان برخی از جریان‌های مبارز رشد یافت و در بخشی از این مناطق چون مصر، الجزایر و عراق در چند برهه به قدرت رسید دورنمای نفوذ انقلاب‌های سرخ شرایط جهان را تا اواخر دهۀ هفتاد میلادی به‌گونه‌ای رقم زده بود که گویی انقلابی‌بودن جز با سرخ‌شدن معنا نمی‌شد همین مسئله، ادبیات مبارزاتی برخی جریان‌ها در کشورهای مسلمان‌نشین را نیز تحت تأثیر قرار داده بود اندیشۀ التقاطی مسلمانان چپ‌گرا اگرچه اندکی کمونیست‌زدایی شده بود اما آن‌قدر سرخ بود که جریان‌های اصیل دینی، ادبیات مبارزۀ خود را به‌مرور از آلایش به آن تطهیر کنند چپ سنتی بعد از لنین چپ ایدئولوژیک مائو چپ چریک‌ چه‌گوارا چپ اسلام‌گرایان خاورمیانه و چپ ناخواستۀ اروپای شرقی کمترین تعداد از انواع سرخ‌شدن‌هایی است که می‌شود نام برد هرچه زمان پیش می‌رفت این تکثر و انشعاب‌های مخرب که ریشه در چارچوب سست ایدئولوژی چپ داشت واگراتر می‌شد و نهایتاً پاک‌کن طبیعی تعارضات درونی و بیرونی رنگ سرخ را آرام آرام از نقشۀ جهان زدود خب پلی‌بک خیلی خوبی دیدیم از تیم پژوهشی شما و الآن می‌رسیم به این سؤال خیلی مهم و کلیدی که تنوعات این مرام کمونیسم چه بود یک مرامیست حالا یک کارل مارکسی در نیمۀ دوم قرن نوزدهم ارائه کرده اولین آزمایشگاهش کمون پاریس بوده که نافرجام بوده در قرن ۲۰ زمینۀ ظهور و بروز پیدا کرده با انواع لهجه‌ها و قرائت‌ها از این تنوع خلاصه مرامی که به‌وجود آمده با گرایش‌های مختلف انگار یک تنوعی را روی میز چیدند تا هر ملتی با هر سلیقه و سبکی از یکی از این‌ها خوشش بیاید از این برای ما بفرمایید … بله شاید مثال برای فرمایش شما کنگرۀ بیست و پنجم حزب کمونیسم در سال ۱۹۷۶ را مثال می‌زنم این مراسم همیشه نمایشی تماشایی بود که طی آن فیدل کاسترو در یونیفرم زیتونی خود مقامات چینی در لباس‌هایی به سبک مائوتسودونگ کمونیست‌های آفریقا در لباس‌های رنگارنگ قبیله‌ای و رهبران اروپای شرقی با قیافه‌های گرفتّ خود به مارشال‌ها و مقامات شوروی می‌پیوستند آن‌ها به اتفاق مطلبی را بیان می‌کردند که مطبوعات مسکو همیشه وحدت ناگسستنی جنبش جهانی کمونیسم یا حمایت همه جانبه از آن چه که مرد شماره یک کرملین تصمیم می‌گرفت بگوید می‌نامیدند در چنین فضایی بود که لئونید ایلیچ برژنف پیشوای وقت اتحاد جماهیر شوروی خطوط سیاسی خارجی قاطعانۀ حکومت خود را اعلام کرد مکان بیست و پنجمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی ۲۴ فوریه ۱۹۷۶ برژنف در این کنگره اعلام می‌کند که ما در کنار نیروهای مترقی و مبارزات آزادی‌بخش ملی هستیم و اتحاد شوروی از آرزوهای مشروع کشورها و دولت‌های جوان در مبارزۀ آنها برای خاتمه‌دادن به همۀ بهره‌کشی‌های امپریالیستی پشتیبانی می‌کند خب برژنف دکترین‌هایی را ارائه می‌دهد که می‌توانیم برای اشاره چند تا از آنها را بگوییم نگهداری و دفاع از دستاوردهایی که به بهای کوشش‌های قهرمانانه و از خود‌گذشتگی‌های فراوان مردم کشورهای سوسیالیست به‌دست آمده است وظیفۀ مشترک کلیه کشورهای سوسیالیست از شوروی حق خود می‌داند که ثبات رژیم‌های متحد یا تحت‌سلطۀ خود را حفظ کند و در صورت لزوم از زور استفاده کند و سومین نکته‌ای که خیلی مهم است ایراد وارد‌آوردن به یک مقام یا یک دولت کمونیست انتقاد از همۀ دنیای سوسیالیست است و باید با آن مقابله شود جه اصول جالبی دارد ایشان … خب نظام چپ در عالم مثل یک نیروی پیشروی شکست‌ناپذیر واقعاً دارد جلوه می‌کند در سال‌های پایانی دهۀ هفتاد و در این پارادایم هیچ‌کس حق حرف‌زدن ندارد مگر این‌که سرخ باشد اصلاً انگار انقلابی‌بودن تلاش برای تغییر‌کردن معنایی در این دنیای دو قطبی ندارد مگر این‌که شما متعهد به کمونیست‌ها بشوید و در بلوک شرق جایگذاری بشوید البته چند کشور تلاش‌های معدودی می‌کنند برای این‌که جنبش مثلاً عدم‌تعهد را به وجود بیاورند اما به هیچ‌وجه موفق نمی‌شوند و حرف جدیدی تا الآن در دنیا اجازه زده‌شدن بهش داده نمی‌شود … در سال‌های جنگ سرد مکرر می‌گفتند و می‌شنیدیم که کمونیسم علم مبارزه است یعنی چپ‌گرایان قبل از انقلاب توده‌ای‌ها، چریک‌های فدائی خلق و در حالا مدل‌های متفاوتی که در کشور ما داشتند معمولاً به مبارزین مسلمان طعنه می‌زدند که دین که افیون توده‌هاست کارل مارکس گفته و اگر قصد مبارزه با رژیم دارید ضرورتاً با ایدئولوژی که علم مبارزه است باید بتوانید این کار را انجام بدهید و مارکسیسم را علم مبارزه می‌دانستند خب گروهی از حالا کسانی هم که بالاخره شناسنامه‌ای لااقل مسلمان بودند متأسفانه فریب خوردند و به آیین التقاطی روی آوردند یا کلاً رفتند مارکسیسم شدند و تغییر موضع ایدئولوژِیک دادند هم‌رزمان مسلمانشان را کشتند و اتفاقاتی که پیش از انقلاب شاهد بودیم این به اصطلاح ادعای گزاف که مارکسیسم علم مبارزه است و در دوران جنگ سرد مکرراً گفته می‌شد چقدر درست است … شاید این‌جا لازم باشد به آن توهم شایعه‌ای که در آن دوران رایج بوده خاتمه بدهیم و با صراحت اعلام کنیم که مارکسیسم نه علم است و نه تئوری مبارزه مارکسیسم علم نیست چون از مبانی دانش‌بنیان تئوریک خودش نمی‌تواند دفاع کند بارها نشان داده که اهل معامله و داد و ستد هست … پس مبارز هم ضرورتاً نیست … مبارز هم نیست و بیش از آن‌که مبارز باشد دارد به طرفداران و پیروان خودش مهارت فرصت‌طلبی را آموزش می‌دهد چنان‌چه در روند کمونیست‌شدن کشورهای اروپای شرقی وقتی دقت می‌کنیم می‌بینیم که همه‌شان یک سیر مشخص را طی کردند و آن هم همین مسئلۀ فرصت‌طلبی بوده همان‌طور که می‌بینیم رهبرانی هستند که با استفاده از همین شیوه به حکومت رسیدند این‌ها می‌آمدند ائتلافی را تشکیل می‌دادند با احزاب دیگر حالا سوسیال دموکرات‌ها بودند دهقانان بودند و یا هر کس دیگر و بعد از این‌که حکومت را در دست می‌گرفتند و یا پست‌های حساس را مال خودشان می‌کردند می‌آمدند سران احزاب دیگر را قلع و قمع می‌کردند و یا بعضاً اعدامشان می‌کردند و جالب این‌جاست که این تصفیه هم‌چنان در داخل خود حزب کمونیست ادامه پیدا می‌کرد تا این‌که حکومت به سرسپرده‌ترین فرد نسبت به شوروی برسد افرادی که مشاهده می‌کنید دقیقاً چنین خصوصیتی داشتند و به‌همین شیوه به حکومت رسیدند … بسیار بودند حالا در چهار کشور مثال زدید در افغانستان هم گفتیم خیلی جاها همین بود … درست است راکوشی در مجارستان، دمیتروف در بلغارستان، گوتوالد چکسلواکی و عنبر خوجه در آلبانی همه‌شان از طریق فرصت‌طلبی‌ها به حکومت رسیده بودند از سوی دیگر ما می‌بینیم که وقتی‌که این تئوری به کشوری وارد می‌شود نمی‌تواند بدون حمایت شوروی حرفی برای گفتن داشته باشد یعنی به نتیجه نمی‌رسد مگر این‌که حمایت همه جانبۀ آن کشور مبدا را داشته باشد … برادر بزرگتر باید حمایت کند تا بماند … دقیقاً یعنی این حمایت هم همه جانبه است حمایت مالی هست حمایت تسلیحاتی هست حتی حمایت مستشاری هست بنابراین ما می‌بینیم که مارکسیسم اگر که از درون خودش آن‌قدر غنی باشد که بتواند علم مبارزه در حقیقت به ادعای آنها نامیده بشود باید وقتی وارد کشوری می‌شود بتواند درون‌زایی و شکوفایی درونی ایجاد بکند اما می‌بینیم که وقتی که این حمایت خارجی از او برداشته می‌شود به نتیجه نمی‌رسد و جالبه که جاهایی هم که مارکسیسم انقلاباتش به نتیجه می‌رسد صرفاً تکیه بر مبانی مارکسیستی نبوده یعنی همیشه یک نکته‌ای به آن اضافه شده که همان نکتۀ اضافه شده در حقیقت باعث پیروزی آن انقلاب می‌شود مثلاً در چین انقلابی که به‌نام انقلاب کارگری بوده وقتی به‌سمت دهقانی می‌چرخد آن موضوع باعث به نتیجه و به ثمر‌رسیدن انقلاب می‌شود یا مثلاً در کوبا به‌سمت چریکی‌شدن پیش می‌رود و حالا کوبا فرمودند دو‌سال اول که اصلاً کوبا تصمیم داشته که به هیچ قطبی تمایل نشان ندهد ولی فضای القا‌شده بر جهان آنها را به این‌جا می‌کشاند که خودشان را متمایل به چپ‌ها نشان بدهند … در همان آمریکای لاتین جالبه یک ملقمۀ عجیبی شکل می‌گیرد به‌نام الهیات رهایی‌بخش و جریان‌های کمونیست به کلیسا نزدیک می‌شوند به کاردینال‌ها و به اسقف‌های سرخ می‌رسیم که یک‌جوری اسقف سوسیالیسم هستند یعنی یک اتفاق عجیبی میان کلیسا و پیروان آیین مارکسیسم و یک التقاط مطبوعی از مبارزه که شما می‌توانید مثلاً یک کشیش سرخ باشی هم در کلیسا مردم را موعظه کنی هم یک جورهایی بالاخره سوسیالیست باشی و عجیب بود یعنی این تنوعاتی که ارائه می‌کردند گویی یک‌‌جوری سوءاستفاده از فطرت بود به‌عنوان یک علم نمی‌توانستند از مبانی تئوریک خودشان دفاع کنند … درست است بله دنیا در حقیقت به آن سمتی می‌رفت که خودش را در یک بن‌بستی می‌دید که نه شرق جوابگوی تمایلاتش است و نه غرب جوابگوی تمایلاتش است و این‌جا بود که یک معبری از یک اندیشۀ نو برای کل جوامع انسانی باز شد که حرفی برای گفتن داشت و آن اتفاقی بود که در سال هزار و نهصد و هفتاد و نه در ایران رخ داد به نقطۀ خیلی مهمی رسیدیم سال ۱۹۷۹ است وقوع انقلاب اسلامی ایران و در واقع اولین انقلابی که با شعار واقعی نه شرقی نه غربی می‌آید و این معادله را به‌هم می‌ریزد اشاره فرمودید قبل از این جنبش غیرمتعهدها آمده بود یک چنین حرفی بزند ولی انفاقاً در این جنبش کشورهای هم شرقی هم غربی فراوان بودند و هیچ‌وقت نتوانستند به این اصالت برسند خب از انقلاب اسلامی ایران بگویید که این جهان دو قطبی را چه‌گونه به چالش کشید و شاید به‌نوعی اصلاً پایان جنگ سرد را رقم زد … همان‌طور که فرمودید تنها استثنایی که در این زمان اتفاق می‌افتد و نقطۀ آغاز تحولات عمیق و عجیبی در تاریخ از این‌جا به بعد است در نقطه‌ای بسیار پر‌اهمیت از نظر جغرافیایی در کشوری که مرز طولانی با اتحاد جماهیر شوروی دارد و از آن طرف در دوران جنگ سرد متحد جدی بلوک غرب و آمریکایی‌ها ادعا می‌کنند که این‌جا جزیرۀ ثبات است و تا ده‌سال آینده انقلابی این‌جا اتفاق نخواد افتاد انقلاب اسلامی در ایران پیروز می‌شود این انقلاب در سال هفتاد و نه به‌رهبری فردی اتفاق می‌افتد که اتفاقاً بارزترین شاخصه‌اش دیندار بودنش است دینی که در تمام این سال‌ها به‌خصوص ابرقدرت شرق به‌شدت تلاش کرده بود که از تمام مظاهر و جنبه‌های مختلف زندگی انسان آن را کنار بگذارد حالا به یک‌باره تبدیل می‌شود به عامل اساسی یک حرکت مردمی و با شعار‌های اتفاقاً مردمی و عدالت‌طلبانه‌ای که از این انقلاب به گوش می‌رسد عملاً پرچم عدالت‌خواهی را از دست کمونیست‌ها درمی‌آورد انقلاب ایران و کمی جلوتر تسخیر سفارت آمریکا دست بلوک غرب را از کشور کوتاه می‌کند و کمی که جلوتر می‌رویم و با انتقاد از شوروی نسبت به حمله به افغانستان نشان می‌دهد که علیه سیاست‌های شرق هم انتقاد دارد … و ایدئولوژی آنها را به‌چالش می‌کشد چون دین قرار بود افیون توده‌ها باشد و قرار نبود عین انقلاب باشد و این ماتریالیسم تاریخی را به چالش می‌کشد ایدئولوژی آنها را به چالش می‌کشد و این‌ها اتفاقات عجیبی است پس از همان ابتدا ما ماهیتاً نه شرقی نه غربی بوده‌ایم … دقیقاً شعار بسیار عجیب نه شرقی نه غربی در این بستری که سعی کردیم در این جلسه تشریحش کنیم در رأس مناسبات بین‌المللی این کشور قرار می‌گیرد تبدیل به نماد جدیدی از مبارزه علیه ابرقدرت‌ها می‌شود هرچه جلوتر می‌رویم می‌بینیم که نه تنها این دو ابرقدرت به‌خصوص شرق حمایتی از این حرکت مردمی که داعیه‌دار حمایتش را خودشان داشتند نمی‌کند بلکه در چرخشی عجیب برای اولین‌بار شاید بتوانیم بگوییم در طول جنگ سرد بلوک غرب و بلوک شرق در کنار هم قرار می‌گیرند و طی هشت‌سال حملۀ جدی حزب بعث عراق به ایران را پشتیبانی همه جانبه می‌کنند آقای گورباچف که در دنیا با لبخندها و سازش‌هایشان معروف است و ادعای صلح‌طلبی دارند بیشترین کمک را به تجهیز حزب بعث عراق در دوران ایشان شاهدش هستیم و هزاران شهید انقلاب اسلامی توسط بمب‌ها و جنگنده‌هایی که شوروی در اختیار عراق قرار داده بود به شهادت می‌رسند از آن طرف هم سازمان مجاهدین خلق و حزب توده و حالا پایگاه‌های جدی دیگری که این‌ها دارند برای براندازی از درون انقلاب اسلامی هم می‌بینیم که باز به‌شدت از طرف هر دو بلوک به‌خصوص از طرف بلوک شرق حمایت می‌شوند و از هیچ پشتیبانی فروگذار نمی‌کنند از آن طرف اما موجب بیداری که به‌خاطر انقلاب اسلامی به‌وجود می‌آید تا درون خاک اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی کشیده می‌شود من اگر اجازه بدهید باز به یک کتاب مراجعه کنیم تحولات سیاسی در اتحاد شوروی از برژنف تا گورباچف نویسنده این‌جا می‌نویسد از ۱۹۷۹ به بعد یعنی دقیقاً از سال وقوع انقلاب اسلامی کاتولیک‌ها لیتوانی، ارتدوکس‌ها و رهبران مسلمان به‌شدت در معرض فشار و تعقیب روز افزون قرار گرفتند بعد مثال‌هایی می‌آورد از افرادی که مسیحی یا مسلمان که به‌دلیل رفتارهای مذهبی از طرف حکومت وقت اتحاد جماهیر شوروی مورد محاکمه قرار می‌گیرند به اردوگاه‌های کار اجباری کشیده می‌شوند مثلاً حالا پدر باکونین که کمیتۀ مسیحی دفاع از حقوق مؤمنان را در سال هزار و نهصد و هفتاد و شش پایه‌گذاری کرده به پنج‌سال زندان در اردوگاه‌های کار اجباری و پنج‌سال تبعید داخلی محکوم می‌شود مجازات‌های همانندی برای ناراضیان سرشناس ارتدوکس (حالا اسامی را می‌آورد) و ۵ مسیحی طرفدار عید پنجاهه در اوکراین به‌خاطر جرم کلی خراب‌کاری و تبلیغات ضد‌شوروی اتفاق می‌افتد چهار‌سال بعد رهبر گروه تازه‌پای دفاع از حقوق مسیحیان به‌دلیل جرمی مشابه به هفت‌سال زندان در اردوگاه‌های کار تأدیبی و پنج‌سال تبعید داخلی محکوم می‌شود با این همه گورباچف به‌صراحت اعلام می‌کند که دولت در آینده علیه تمام افراد و گروه‌های مذهبی و قومی ناخشنودی که تمامیت مملکت را تهدید کنند به شدت اقدام خواهد کرد باز من برای این‌که مثال‌های عینی‌تری بزنیم از این موج اسلام‌خواهی که تا درون خاک ایالات متحده رفته به خاطره‌ای از یک کتاب دیگر اشاره کنم اگر اجازه بدهید خاطره از آقای علی اکرام علی‌اف رهبر اسلامگرایان آذربایجان است شرحی که ایشان از دوران دفاع مقدس ما دارند که در همین کتاب پنجاه و هفت ریشتر پس لرزه‌های انقلاب اسلامی در آن سوی مرزها بررسی شده نقل خیلی جالبی است ایشان در یک خاطره‌ای می‌گوینتد که در ایام جنگ ایران و عراق شنیدیم ارتش سرخ نزدیک مرزهای ایران در داخل خاک آذربایجان و شاید در سایر جمهوری‌های همسایۀ ایران تانک‌ها و توپ‌هایی را با ده‌ها هزار نیروی نظامی مستقر کرده است خیلی نگران شدیم و احتمال دادیم که آمریکا و شوروی می‌خواهند از هر طرف ایران را بکوبند و انقلاب را از بین ببرند ما مقلدان امام در نارداران نخوابیدیم یعنی آن‌چنان ناراحت و مضطرب بودیم که خوابمان نمی‌برد شب دوم در مسجد جمع شدیم و به خواندن دعای توسل و راز و نیاز پرداختیم ساعت سه بعد از نیمه شب عده‌ای برخاستیم و به‌طرف ایران و مرزهای جنوبی کشور نزدیک شدیم تا ببینیم چه خبر است توپ‌ها و تانک‌ها را از دور دیدیم و نگرانی و دلهرۀمان دو چندان شد هر چند که چند روز بعد عقب‌نشینی کردند و برای ما معلوم نشد که اصل قضیه و این آماده‌باش چه بود؟ این خیلی عجیب است که شما در کشوری که سال‌ها کمونیست‌ها تلاش کردند که هرگونه دین‌باوری، هر گرایشی به فطری‌ترین تمایلات بشر را سرکوب کنند به فاصلۀ کمی از وقوع انقلاب اسلامی در مجاورت مرزی این‌ها این‌طوری افراد دل سپرده به این انقلاب می‌شوند باز ایشان یک جای دیگری خاطره‌ای نقل می‌کنند از کمک‌های مردمی آذربایجان به جبهه‌های ایران این‌ باز واقعاً عجیب است در سال‌های غربت ایران و دفاع جانانه و مقدس هشت‌ساله ما نمی‌توانستیم بی‌تفاوت باشیم کمک‌های مردمی از قبیل پول و طلاجات را با هزار و یک احتیاط و به شیوۀ کاملاً مخفی و سری جمع‌آوری می‌کردیم و به ایران می‌فرستادیم هم‌چنین برخی ادوات جنگی ساخت روس را به اذن مرجع تقلید خودمان امام‌خمینی از وجوهات شرعی مخفیانه می‌خریدیم مثل دوربین‌های جنگی و عملیاتی و غیره که خب این‌ها اجازۀ فروشش را گورباچف به ما نمی‌داد و به ایران ارسال می‌کردیم با قرار قبلی (حالا شیوه را این‌جا می‌گوید) با قرار قبلی به سرکنسولگری اطلاع می‌دادیم با خانواده‌اش سوار ماشین سیاسی سرکنسولگری شده به زیارت امام‌زاده‌ای در نارداران بیاید یا یکی از افرادش را با این شرایط به همان مکان بفرستد ایشان همین‌گونه می‌کرد و ماشین را با فاصله‌ای در کنار امام‌زاده نگه می‌داشت در صندوق عقب را باز می‌‌گذاشت یکی دو نفر از ما که از قبل به‌صورت عادی به زیارت امام‌زاده می‌آمدیم و کمک‌های مردمی را داخل بسته یا کیسه‌ای در داخل قبرها پنهان کرده بودیم به بهانۀ فاتحه‌خوانی از داخل قبرها بر‌می‌داشتیم خیلی سریع به داخل ماشین سرکنسولگری می‌انداختیم و از محل دور می‌شدیم دقایقی بعد سر‌کنسول همراه خانواده‌اش بی‌آن‌که جلب توجه کنند از داخل امام‌زاده بیرون می‌آمد و سوار ماشین می‌شد و می‌رفت مرحبا، فقط می‌توانم بگویم دیپلمات هم دیپلمات قدیم خب می‌فرمودید جمع‌بندی کنید در دو جمله عرض کنم که انقلاب اسلامی ایران با شعار آزادی، عدالت و استقلال در دنیای به‌شدت دوقطبی شدۀ جنگ سرد یک شکاف عمیق و عجیبی را ایجاد می‌کند و با گرفتن پرچم عدالت‌خواهی از دست کمونیست‌ها عملاً هیمنه و شاکلۀ بلوک شرق را از هم می‌پاشاند و فصل جدیدی از سرنوشت دنیا را با تصویر‌کردن دنیایی آرمانی و پر از صلح و حق‌طلبی به‌نمایش می‌گذارد … تشکر می‌کنم بسیار برنامۀ جالبی بود و من تشکر می‌کنم که این حجم از معلومات پژوهشی خودتان را در اختیار من و بینندگان محترم این برنامه قرار دادید واقعاً وقتی برای ما نمانده و الا حتماً از مطالب دیگری که این تیم داشتند استفاده می‌کردیم پیشاپیش از بینندگان می‌خواهم که ادامۀ مباحث پژوهشی دوستان ما را بر روی سایت dorantv دنبال کنند تا دورانی دیگر شما را به خدا می‌سپاریم، خدانگهدار کار را به جایی می‌رساند که کودتایی علیه‌ش از درون حزب کمونیست شوروی و اتفاقاً به سرکردگی نزدیک‌ترین فرد باز به ایشان که شخصی است به‌نام لئونید برژنف اتفاق می‌افتد و خروشچف اولین و تنها پیشوای اتحاد جماهیر شوروی است که قبل از مرگ کنار گذاشته می‌شود در چه سالی؟ در سال ۱۹۶۳ و تا آخر عمر به‌همراه خانواده‌اش به دور از رسانه‌ها نگه داشته می‌شود … خب باز دوباره یک آنتی‌تز دیگر از درون و یک سنتز جدید یک معاونی که در واقع پیشوا را عقب می‌زند و مرام شخصی خود را حاکم می‌کند این مدیریتی که تا این حد به کیش شخصیت پیشوایان حزب مربوط می‌شود را شما چه‌گونه ارزیابی می‌کنید تحلیلتان چیست از این دوره؟ … در یک نگاه کلان ما در چهل‌سالگی و میان‌سالی حیات این انقلاب هستیم جایی که یک‌سری توقع‌هایی داریم در درجۀ اول توقع داریم یک نسل توانا و باورمند به اصول ایدئولوژیک را شاهد باشیم چه در سکان‌داری چه در تئوری‌پردازی برای ادارۀ شوروی با آن وسعت مرزی که الآن به کانون بلوک شرقی در دهۀ پنجاه بعد از جنگ جهانی دوم تبدیل شده و روند مطالبات جهانی کم‌کم آغاز می‌شود در درجۀ دوم توقع داریم به یک ثبات و توافق آرای محتوایی و اجرایی رسیده باشیم در درجۀ سوم توقع داریم به یک منشور صفات پیشوایان سیستم رسیده باشیم در حالی که هر چه جلو می‌رویم با معضل عدم شکل‌گیری حتی نسل دوم این انقلاب روبرو هستیم که حداقل نبود مکانیسم صحیحی را در به ‌قدرت‌رسیدن در نردبان حزب نشان می‌دهد

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
احسان
احسان
2 سال قبل

شاهکار