بسماللهالرحمنالرحیم همچنان که میدانید تبارشناسی انقلابهای معاصر موضوع اولین فصل از مجموعه برنامۀ دوران است و در این قسمت با موضوع انقلاب کبیر فرانسه در خدمت شما هستیم با این توضیح که این پنجمین و آخرین قسمت از مجموعۀ انقلاب فرانسه است که بههمت پژوهشگران جوان دوران تقدیم محضرتان میشود با گروه پژوهشگران این برنامه آشنا میشویم به قرون وسطی به جنگهای صلیبی رسیدیم که دیدیم چه چه جنایتهایی انجام دادند بعد میآییم جلوتر به خود انقلاب کبیر میرسیم حدود ۵۰ هزار نفر را با گیوتین اعدام میکنند که حالا این بین یکسری شورشهای مختلف هم هست که میریزند همدیگر را میکشند جلوتر به ناپلئون میرسیم جنگهای مختلفی را شروع میکند با کشورهای مختلف و هر جا که میرود اکثر چیزهایی را که بهدست میآورد برمیدارد و به کشور خودشان میآورد که موزۀ لوور را بعداً میزند با توجه به چیزهایی که یهدست آوردند ماجرای بعد از ناپلئون و کمون پاریس را تا برسیم به قسمت پنجم که راجع فرانسه معاصر است فرانسۀ معاصر بسیار فرانسۀ بههم ریخته و دچار اغتشاشی است فرانسه با جمهوری سوم وارد قرن بیستم میشود جمهوری سومی که در جنگ اول نمیتواند فرانسه را مدیریت کند قرن بیستم حقیقتاً برای فرانسه قرن فجایع است جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، در جنگ جهانی دوم اتفاقی که میافتد اشغال فرانسه توسط آلمان است فرانسویها جمهوری سوم را از دست میدهند جمهوری چهارم را بعد از جنگ جهانی دوم بنا میکنند بعدها در یک دوران پراغتشاشی در دهۀ پنجاه تحتتأثیر جنگ خونین مستعمراتی در الجزایر و حالا شورشهای کارگری دانشجویی که در فرانسه در جریان است الجزایر را دارد از دست میدهد ویتنام را دارد از دست میدهد دوگا این نکته را میفهمد که دیگر دوران استعمار سخت تمام شده و حالا فرانسه را اینبار بهصورت یک کشور مخالف مستعمرات، مخالف جنگ در جهان مطرح میکند و در عین اینکه دوگل همیشه سعی میکرده نقش یک کشور مدافع حقوق بشر را بازی کند شورش هزار و نهصد و شصت و هشت اتفاق میافتد که فرانسه و جمهوری پنجم را تا مرز فروپاشی جلو میبرد ایندفعه دوگل دیگر آن آدم دموکرات نیست بیشتر یک روحیات دیکتاتوری دارد و حتی خودش هم اعلام میکند میگوید من امپراتور فرانسه هستم و یکی از خشنترین برخوردها با معترضین در آن سال اتفاق میافتد ما قبل از اینکه بخواهیم راجع فرانسه تحقیق کنیم فکر میکردیم با یک کشور متمدن روبرو هستیم ولی بعد از این که بررسی کردیم، دیدیم از همان ابتدای تاریخشان که نوشتند با شورشها و وحشیگریهای مختلفی روبرو بودند تا حالا زمان معاصرش که باز میبینیم اعتصابهای مختلف هست آشوبهای مختلفی که در شهرشان اتفاق میافتد فهم این ماجرا مهم است چون ما داریم فرانسه را در مقطعی میبینیم در مقطع ثبات نصبیش میبینیم و شاید آن شکافهای عمیقی که اروپا و بالاخص فرانسه دارد و بعضاً فعالکردن این گسلها به یک تکانهای کوچک نیاز دارد ناآگاه است دورههای مختلف را که بررسی میکنیم میبینیم با نوسانات مختلفی روبرو هست و در نهایت به این نتیجه رسیدند که اگر جمهوری با ائتلاف سایر گروهها تشکیل بدهند احتمالاً حکومت پایدارتری خواهند داشت این کتابها را که بررسی میکنیم اکثراً این نکته را نوشتهاند که ملت فرانسه منتظرند که حکومت به آنها داده شود یا فرصت بهشان بدهند که اینها انقلاب کنند و حکومت بعدی را روی کار بیاورند یک سیر مشخصی وجود دارد مثلاً شخص فیلیپ اگالیته (Philippe Égalité) خودش یک استاد اعظم است ولی تحتنظر یک عدهای است تمام امکاناتش را برای انقلاب میدهد و بعدش هم کشته میشود موضوعی که حالا در ماجرای دریفوس در فرانسه اتفاق افتاد و موضوع خیلی مهمی بهنظر میآید ایجاد شکافهای طبقاتی و بین نسلی است انقلاب فرانسه تکمیل ماجرای عصر روشنگری است و نتیجۀ آن این کشت و کشتاریست که اتفاق میافتد یکی از نکات کمون پاریس شاید این قساوت و لجاجت دو طرف باشد در کشتن همدیگر جنگ قدرت آنقدر بالا میگیرد که احزاب مختلف به جان همدیگر میافتند و کشتار شدیدی اتفاق میافتد همۀ رهبران بهنوعی اعدام یا ترور میشوند آلمانیهایی که دارند سوختن پاریس را میبینند از چشم آنها گویی سدوم و گمورا دارد میسوزد و میگویند این شهر که لکۀ ننگی بر دامن قوم لاتین بوده بلکه این آتش این لکۀ ننگ را پاک کند آنقدر پاریس وجهۀ بدی داشته بهلحاظ فساد در بین کشورهای اروپایی دورههای قبل از انقلاب را که بررسی میکنیم همه این مشکلات را دارند ولی به چیزی مثل انقلاب کبیر منجر نمیشود سیر توالی برنامهریزی است که نتیجهاش شده یک انقلاب ماجرای انتقام است یک انتقام تاریخی است خب جناب آقای ابراهیمی جناب آقای کدخدایی خوشحالم که پنجمین قسمت برنامۀ انقلاب کبیر فرانسه را در خدمت شما هستم به استودیوی برنامۀ دوران خوش آمدید این آخرین جلسه و جلسۀ جمعبندی انقلاب فرانسه است و قاعدتاً بینندگانی که برنامۀ ما را دنبال کردند قرار است که مطالب تکمیلی شما را بشنوند اجازه بدهید با این سؤال شروع کنم که خب طی این ایامی که از هزار و هفتصد و هشتاد و نه تا امروز اتفاق افتاده بینندگان برنامه تحولات فراوانی را از روایت شما در واقع دنبال کردهاند وقوع یک انقلاب در سال هزار و هفتصد و هشتاد و نه و ظاهراً لغو نظام پادشاهی حالا تا یک مدتی البته لوئی شانزدهم زنده هست و بعد گردنزدن او در هزار و هفتصد و نود و سه و بعد انقلابیونی که حالا به نوبت با یکدیگر تسویه حساب میکنند و یکدیگر را به گیوتین میسپارند بعد یک هیئتمدیرۀ پنجنفرۀ انقلاب بعد یک کنسول سهنفره و بعد هم یک دیکتاتوری جدیدالورود که از دل همان انقلاب برآمده بهنام ناپلئون بناپارت و پانزدهسال امپراتوری که در واقع مدلی از ارتجاع به دوران ما قبل پادشاهی است یعنی برگشتِ فرانسه به دورۀ شارلمانی منتها از نوع غیرمقدسش یک شارلمانی سکولار و بعد حالا بعد از این دوباره بازگشت سلطنت و بوربونهایی که بهقدرت میرسند با لوئی هجدهم و دوباره چیزی حدود هجدهسال ما پادشاهی داریم تا این پادشاهی مطلقه با مدلی از پادشاه لیبرال دموکرات و مثلاً انقلاب هزار و نهصد و سی مردمی که با آمدن یک پادشاه تاجر مسلک به نام لوئی فیلیپ در واقع ادامه پیدا میکند و امتداد مییابد و بعد حالا دوباره هوس جمهوریکردن و ماجرای هزار و نهصد و چهل و هشت و روی کارآمدن برادرزادۀ ناپلئون بناپارت با نام ناپلئون سوم خب از سال هزار و هشتصد و چهل و هشت که برادرزادۀ ناپلئون با نام لوئی ناپلئون در واقع بهعنوان رئیسجمهور میآید و جمهوری دوم با او آغاز میشود ما دوباره برگشتیم به جمهوری یعنی ابتدا جمهوری بود بعد شد سلطنت، سلطنت مطلقه دوباره مدلی از سلطنت حالا بگوییم نرمتر و کاسب مآبانهتر حالا دوباره جمهوری دوم و چهار سال بعد همین لوئی ناپلئون با یک کودتا تبدیل میشود به امپراتور و حالا در واقع با نام ناپلئون سوم در سال هزار و هشتصد و پنجاه و دو در واقع دوباره برمیگرداند همه چیز را به دورۀ امپراطوری تا دورۀ جنگ با پروس در سال هزار و هشتصد و هفتاد و غائلۀ کمون پاریس در سال هزار و هشتصد و هفتاد و یک که طی جلسات قبل به آن پرداختیم و یک فاز آنارشی و بینظمی اجتماعی تا پایان قرن که بلاتکلیفی اجتماعی و فرصتطلبیهای اقتصادی در آن حرف اول را میزند تا سال هزار و هشتصد و نود و چهار از این تاریخ قرار است که بحث این جلسه را پی بگیریم که در خدمت شما هستیم … بله بسماللهالرحمن الرحیم بنده سلام عرض میکنم خدمت شما و همۀ مخاطبان محترم خب این فرانسۀ بههم ریخته دوباره وضع آرامی را پشتِسر نمیگذارد همان بههم ریختگی و آنارشی ادامه دارد و پایان قرن نوزدهم برای فرانسویها با دو اتفاق خیلی عجیب میشود گفت به اتمام میرسد اولین اتفاق یک پروندۀ جنجالی است که فرانسه را دوازده سال درگیر یک اغتشاش و حتی مرز یک جنگ داخلی پیش میبرد خب از دل اسنادی که در سفارت آلمان بوده در فرانسه یک برگهای پیدا میکنند که اطلاعات نظامی حالا ارتش فرانسه بخش توپخانه را دادند به آلمانیها و وابستۀ نظامی آنها به اسم شوارتس کوپن خب تحقیقات را شروع میکنند واحد اطلاعات ارتش و میرسند به یک فرد یهودی به اسم آلفرد دریفوس خب پرونده سری اعلام میشود تا نتایج نهایی تحقیقات اعلام بشود اما از یکسری منابع نامشخص اطلاعات درز پیدا میکند به روزنامهها و این ماجرا تبدیل میشود به یک جنگ رسانهای بهویژه بین روزنامهها جنگ با چی شروع میشود با مقالهای به اسم خیانت بزرگ از ادوارد دورمون در نوامبر هزار و هشتصد و نود و چهار این جنگ شروع میشود دریفوس را محاکمه میکنند تبعیدش میکنند به جزیرۀ شیطان در گویان و حالا داریم ادامۀ این درگیریهای داخلی فرانسویها در سال هزار و هشتصد و نود و هشت که امیل زولا آن مقالۀ معروف من متهم میکنم را انتشار میدهد در روزنامهای به اسم سپیدهدم و حالا ارتش را آنجا محکوم میکند خب این آغاز موج جدیدی از شاید بشود گفت حرکات روشنفکران علیه ارتش اتفاق میافتد و نهایتاً دریفوس را سال هزار هشتصد و نود ونه به فرانسه برمیگرداند از او اعادۀ حیثیت میشود و دیگر نهایت تا سال هزار و نهصد و شش درجاتش را به او برمیگرداندند و نشان لژیون دونور هم میدهند یعنی … یک خائن تیدیل میشود به یک قهرمان … یک خائن تیدیل میشود به یک قهرمان ملی … و ظاهراً دومین جایی است که بعد از انقلاب کبیر فرانسه ژورنالیزم دارد خیلی جدی در سیاست ایفای نقش میکند … حالا اگر بخواهیم ببینیم نتایج این اتفاق چی بوده خب چهار نتیجۀ خیلی مهم این اتفاق در بر دارد اولین نتیجهای که میشود گفت این اتفاق در بر دارد در اسلاید میبینیم دوپارهشدن جامعۀ فرانسه است دوازدهسال این روزنامهها داشتند مردم را تحریک میکردند تهییج میکردند و حتی تیترهایی عجیب غریب که فلانی باید کشته بشود و مردم میرفتند حمله میکردند به دفتر فلان روزنامهنگار که این را بکشند درگیریهای عجیب مدنی اتفاق میافتد و جامعۀ فرانسه دیگر دو پاره شده میگویند آمار طلاق کلی بالا میرود و اتفاقات عجیب غریب میافتد دومیش آغاز ژورنالیسم زنجیرهای است شاید بتوانیم بگوییم اولین جایی که داریم میبینیم روزنامههای زنجیرهای دارند نقش ایفاء میکنند و میتوانند افکار عمومی را با خودشان همراه کنند همین ماجرای دریفوس در پایان قرن نوزدهم فرانسه است سومین اتفاق که شاید برای فرانسویها خیلی مهم است و خیلی هم بهضررشان تمام میشود خب فرانسویها منتظر بودند که ارتششان ارتش مقدسشان انتقام جنگ هزار و هشتصد و هفتاد را یک روزی بگیرد و حالا ماجرای دریفوس این ارتش را نهتنها دیگر از هم پاشانده بلکه ما با یک ارتش بیابرو و نامقدس طرفیم که مردم دیگر چندان به آن رغبت ندارند و جوانان حاضر نیستند در ارتش باشند و اتفاق چهارم هم شاید بگوییم مهمترین نتیجۀ این اتفاق است زمینۀ اصلی پیدایش رژیم صهیونیستی از همین ماجرای دریفوس است خب خبرنگاران در آن دوران میآمدند و در این میشود گفت دادگاهها شرکت میکردند تا گزارش را بفرستند برای کشورهای خودشان یک فرد اتریشی به اسم تئودور هرتسل از طرف یک روزنامۀ اتریشی آمده و در فرانسه حاضر است و وقتی آن روحیۀ نژادپرستانه و آن روحیۀ ضدیهودی مردم فرانسه را میبیند به این نتیجه میرسد که حالا این یهودیها هر چی هم تلاش کنند نمیتوانند اروپاییهای خوبی باشند و باید برای خودشان یک سرزمین مستقل داشته باشند خب این ایده تبدیل میشود به حزب صهیونیست و آن روزنامۀ معروف این کتاب معروف دولت یهود و نهایتاً با یک برنامهریزی لژهای ماسونی احتمالاً در سال هزار و نهصد و چهل و هشت این تبدیل میشود به اشغال سرزمین فلسطین … پس تئودور هرتسل هم روزنامهنگار بوده … روزنامهنگار بود ماجرای دریفوس یعنی یک ماجرا (شاید بگوییم) با تأثیرات بلند جهانی … بله در تاریخ هنر وقتی به آن مقطع میرسیم اصلاً دریفوس جامعه را به دو پاره تقسیم کرده در همهی حرکتهای اجتماعی، هنری و فرهنگی آن دوره یکی از مؤلفههای زندگینامهای افراد آن دوره این است که در غائلۀ دریفوس بر له او یا علیه او موضعگیری کردهاند یعنی دریفوس انگار اینجا شاخص موضعگیری اجتماعی انسانهاست و در زندگینامۀ آدمهای آن دهه نام دریفوس را شما میبینید که این فرد موافق دریفوس بوده یا مخالفش حالا چون وقت برنامه خیلی محدود است من این رمان ژان باروا را آوردم فرصت نمیشود که بخواهیم بخشی از آن را بخوانیم بهنوعی سرگذشت دین در فرانسه در این رمان آمده نوشتۀ روژه مارتین دوگار بخش دریفوسش را حالا مخاطبان اگر خواستند میتوانند بخوانند تمام آن ویژگیهای جامعۀ از هم پاشیدۀ فرانسه را بهخوبی توضیح داده در این رمان … روی سایت پژوهشی برنامه قرار میدهید؟ روی سایت هم حتماً قرار میدهیم اما ماجرای دومی که باز تأثیرات بینالمللی و گسترده دارد اختراع سینماتوگراف توسط برادران لومیر و پیدایش سینما در فرانسه در سال هزار و هشتصد و نود و پنج است خب این سینما میشود گفت در چهارسالگیش همان چهارسال اول نقش رسانهای خودش را پیدا میکند و دوربین برادران لومیر در دادگاههای دریفوس حاضر میشود و گزارش تهیه میکند برای انتقال به افکار عمومی و حتی خب کارگردان معروف فرانسوی به اسم ژرژ ملییس هم یک فیلم میسازد که حالا بخشهایی از این فیلم را هم میبینید روی ویدئو وال میآید یک فیلم دربارۀ ماجرای دریفوس در آن دوران میسازد خب سینمای فرانسه در آن … و جالبه از او حمایت میکند در این فیلم … بله از او حمایت میکند و سینمای فرانسه در آن دوران میشود گفت مطرحترین و قدرتمندترین و برترین سینمای جهان است که حالا فیلمهای فرانسوی دارند انتقال پیدا میکنند به سراسر دنیا اما این سینما در نوزدهسالگیش دیگر با دمیدهشدن در آن شیپور جنگ اول مجبور است مثل دیگر حالا جوانهای فرانسوی راهی جبهههای جنگ بشود دوربینها را برای تهیۀ گزارشهای خبری میفرستند به جبهه سرباز نوزدهسالهای که به جبهه اعزام میشود سینما است … بله … و خیلی از فیلمبردارها هم کشته میشوند … خیلی از فیلمبرداران، حتی آن فیلمها را ذوب میکنند برای ساخت پاشنۀ کفشها و چکمههای سربازان و حتی استودیوی معروف ژرژ ملییس بهخاطر اینکه در مسیر یک جادۀ مواصلاتی قرار داشته خرابش میکنند و آن جاده را میسازند سینما را میشود بهنوعی یکی از اصلیترین تلفات فرانسویها در جنگ جهانی اول بهحساب آورد … بله دیگر چون فرانسه هیچوقت بهقدرت سینمایی ماقبل جنگ تبدیل نمیشود و همیشه دیگر در حاشیه میماند … خب این فرانسه چهگونه وارد جنگ جهانی اول شد این ورود فرانسه به جنگ خیلی عجیب است تروری در شرق اروپا اتفاق افتاد آرشیدوک فرانتس فردیناند را در سارایوو ظاهراً صربهای متعصب گروه دسته سیاه ولی در واقع سرویس جاسوسی بریتانیا ترور کرد به فرانسه چه ربطی داشت که وارد این جنگ بشود و به یکی از میادین اصلی جنگ تبدیل بشود و پرتلفاتترین جنگ تاریخ خودش را تجربه بکند در این باب برای ما بگویید در جلسۀ قبل یادمان است که ماجرای کمون را اشاره کردیم آن شکافی که داخل فرانسویها ایجاد میشود و حالا ماجرای دریفوس هم به آن اضافه شده و باعث یک بیاعتمادی نسبت به ارتش فرانسه شده خب در آن دوره لیبرالها بر سرِ کار هستند سربازی را از دوسال به سهسال افزایش میدهند و همین باعث میشود مردم سوسیالیستهایی را راهی مجلس کنند که مخالف این طرح بودند در آستانۀ جنگ در واقع سوسیالیستهایی بر سر کار هستند که مخالف جنگ هستند خب رهبران این گروه دو اسم مشخص دارند یکی ژوزف کایو و یکی ژان ژورس اما خب وقتی قرار باشد جنگ اتفاق بیفتد اتفاق میافتد و آن گروهی که میخواهند فرانسه را به جنگ بکشاند این کار را انجام میدهند فرانسه با سه ترور وارد جنگ میشود دو تا فرانسوی با همان آرشیدوک فرانتس فردیناندی که گفتید خب اولین ترور گاستون کالمه بود مدیر روزنامۀ Le Figaro که ۱۶ مارس هزار و نهصد و چهارده توسط هانریت کایو همسر وقت ژوزف کایو کشته میشود بهانهاش هم این بوده که نامههای عاشقانهای که بین من و کایو زمانی که هر دو متأهل بودیم و من یک شوهر دیگر داشتم و آقای کایو یک همسر دیگر داشت نامههای عاشقانه ما را افشاگری کرده پس قتلهای شبه رمانتیک دوران انقلاب کبیر هنوز بعد از یکصد و و اندی سال دارد اتفاق میافتد … بله و خب در نهایت دادگاه هم خانم هنریت کایو را تبرئه میکند به این دلیل که گفته بود این شش گلولهای که شلیک شده دست من نبوده و بهصورت خودکار این شش گلوله (بهصورت تصادف) شلیکشده ترور بعدی در واقع ترور ژان ژورس بود ژان ژورس یک سوسیالیست انترناسیونال بود و موافق صلح و سازش با آلمانیها بود خب در کافه دؤ کروسان پاریس توسط یکی از چهرههای ملیگرا و ناسیونال کشته میشود و عملاً چپیهای صلحطلب از عرصۀ سیاست حذف میشوند و کنار میروند خب آخرین ترور هم که در همان سارایوو بوسنی است و همان آرشیدوک فرانتس فردیناند است که جانشین امپراتوری هابس بود در واقع همان که اتریش مجارستان هست مراسم تدفین آرشیدوک فرانتس فردیناند است و حالا آن کسی که ترور این را بر عهده دارد یک جوان نوزدهساله صرب به اسم گاوریلو پرینسیپ است و حالا آرم گروه black hand را هم شما این سمت میبینید و جالب است به بهانۀ اینکه ایشان بیش از حد جوان است که ما بخواهیم اعدامش کنیم این هم دادگاهش است به بیستسال حبس محکومش میکنند و نمیپذیرفتند که ترور در واقع آرشیدوک کار این جوان نوزدهساله باشد و از اعدامش امتناع میکردند … جالبه که شبکۀ بیبیسی به اختصار عرض کنم در مجموعه برنامۀ ترورهای بزرگ تاریخ بعد یکصد و چند سال تلویحاً اعتراف میکند که مرتکب این کار نمیتوانسته گاوریلو پرینسیپ هجده یا نوزدهساله باشد و افرادی در واقع او را حمایت کردند و در واقع اصلاً آنها زدند و به اسم این تمام شده و از آدرسهای دقیقی که بیبیسی میدهد تقریباً یقین حاصل میشود که سرویس جاسوسی بریتانیا آرشیدوک را زد برای اینکه به یک جرقه احتیاج داشت برای آغاز جنگ جنگی که در آن چهار امپراتوری بزرگ قبل جنگ جهانی اول تجزیه شدند و تنها امپراتوری که از این جنگ سالم بیرون آمد خود بریتانیا است یعنی همانی که آتش جنگ را برافروخته هیچوقت اتریشیها باورشان نشد که کار گاوریلو پرنسیپ بوده باشد و او را فقط تحتنظر گرفتند که سرنخ این قتلها گم نشود و جالبه او تقریباً سالهای پایانی جنگ اول بهنحو مشکوکی شاید توسط نفوذیهایی که وارد اردوگاه شدند میمیرد و تنها سرنخ پاک میشود و مرتکبین اصلی افراد دیگری هستند و تحلیل اتریشیها هم همین بود خب … وقتی این چپیها کنار میروند حالا یک چهرۀ … چپیهای فرانسوی … بله چپیهای فرانسوی از قدرت کنار میروند حالا یک چهرۀ جنگطلب یک چهرهای که به جنگطلبی معروف است به اسم پوانکاره سر کار میآید و عملاً فرانسه را بهسمت جنگ هدایت میکند و حالا شما مارشال پتن را میبینید که قهرمان در واقع جنگ جهانی اول است و حالا ما بعداً قهرمان وردن است … بله و در جنگ جهانی دوم سراغش میآییم خب همانطور که شما گفتید چهار امپراتوری در این جنگ نابود میشوند و دقیقاً عثمانی به اضافۀ آن سه امپراتوری که عضو اتحاد مقدس بودند و عملاً مسیر توسعۀ بریتانیا را بهسمت خاورمیانه و بهسمت شرق هموارتر میکنند … بله دیگر عثمانی را میبینیم روسیه را میبینیم پروس را میبینیم و اتریش هنگری را هنوز صدای آن نبردها و گلولهها را میشنوم جنگ بزرگ هنوز در ذهن من باقی است جنگی با تصاویری جهنمی که در ذهن من مانند آتشفشانی از رنگها فوران میکند بههمراه بوی تعفن و صداهای گوشخراش هنوز سرزمینهای سوختۀ ناشی از این جنگ را میبینم تمام این فجایع بزرگ قرن زادۀ یک تراژدی است تراژدی جنگ بزرگ آیا میدانید چه کلماتی بر زبان من، لئون و دیگران جاری بود کلماتی همچون سرزمین پدری، وظیفه، تعهد، قهرمانگرایی، شرافت، نفرت همۀ آنچه که ما کنار هم قرار میدهیم تا واژۀ جنگ را هجا کنیم در ابتدا جنگ مانند باران زیبای تابستانی آرامآرام بر سر ما فرود میآمد و ما بهرقص بین قطرات باران میاندیشیدیم در بیست و هشت ژوئن هزار و نهصد و چهارده فرانتس فردیناند ولیعهد اتریش در شهری در شبه جزیرۀ بالکان ترور میشود و این حادثه همه را در آتش جنگ انداخت زنانمان را رها کردیم و دیگر آنها بودند که در زمینهای کشاورزی کار میکردند دیگر این اسلحهها بودند که صحبت میکردند سربازان مست همدیگر را هدف قرار میدادند موجی از کشتار به راه افتاد بمباران روستاها، قتلعام مردم بیگناه، اعدام گروگانها روز و شب هزاران سرباز ماهها پشتِسر هم بیلها را پر از خاک میکردند و میکندند برای اینکه روحیهمان را بالا نگه داریم وانمود میکردیم دریای شمال تا سوئیس را میشکافیم خالی میکنیم به طول هفتصد کیلومتر همه کاری را تجربه میکردیم از کارهای ساختمانی گرفته تا نگهبانی خاک میخوردیم در لجن میخوابیدیم بدنمان گلآلود میشد گویی تابوت نیمه باز منتظر را همه جا روی دوش خود حمل میکردیم با پاهای یخزده پاهای قطعشده اینها رخدادهای روزانۀ یک سرباز، حقیقت همین است ما مانند موشهای صحرایی زندگی میکردیم در هیچ جایی بوی صلح به مشام نمیرسید با گذشت زمان پاپ دعای خیرش را بدرقۀ هر دو طرف دعوا میکند اخبار پاته بهترین راه برای خبردارشدن از احوال جنگ بود این اخبار پشت جبههایها را به سربازان نشان میداد و سربازان را به زنانشان اما زنان سوژۀ مورد علاقۀ پاته بودند زن و گلوله پیوندی واقعی که در جهنم جنگ بزرگ منعقد شده بود شمار زیادی از آنها در صنعت سلاحسازی اشتغال داشتند که به لطف آنها قدرت آتش بینظیری فراهم شد زنان همه جا درگیر فعالیت نظامی شده بودند آن هم با حقوقی بسیار کم که معمولاً سه برابر کمتر از همکاران مردشان بود هزار و نهصد و هفده، سال زنان است سال تردید، مسیر زنانه، یا شاید بهتر است بگویم مسیر مرگگونه در این سال اعلام میشود که ما باید حملۀ قدرتمندانهای انجام دهیم حملهای که پیروزمندانه و پایاندهنده خواهد بود و ما هم بهسان احمقان باور کردیم چه ما را به پیش میبرد؟ ترس ترسی که خشم شما را زنده نگه میدارد شما را فلج میکند تا بکشید قبل از اینکه کشته شوید ماهیت پنجسال جنگ همین است ناجوانمردانه و مزخرف خب کلیپ اول شما را دیدیم و مطالب مفیدی در آن بود که استفاده کردیم اجازه بدهید با این سؤال بحث را پی بگیریم فرانسه قربانی اصلی جنگ جهانی اول است با اینکه ظاهراً در طرف پیروز در طرف متفقین قرارگرفته ولی بعد از جنگ در سال هزار و نهصد و هجده در وضعیتی است که نمیتواند بگوییم پیروز جنگ است به این دلیل که بیش از چند میلیون فرانسوی کشته و مجروح شدند و سرزمین فرانسه در واقع زمین نبرد بوده و بتلفیلد بوده و شهرهای فراوانی ویرانشده پاریس تا مرز سقوط پیشرفته و با این قریب شش میلیون کشته و مجروح که بسیاریش غیرنظامیها هستند که در بمباران یا گلولهباران شهرها از بین میروند فرانسه با یک فاجعۀ عظیم انسانی مواجه است این پرتلفاتترین جنگ تاریخ فرانسه بوده تا آن تاریخ و اصلاً نسبت میان زن و مرد در جامعه بههم خورده و خانواده دچار فروپاشی شده و آنها هم که از جنگ برگشتهاند مردگان متحرک هستند وضعیتی که حالا در مورد آلمانیها هم هست و در رمان «در جبهه غرب خبری نیست» اریش ماریا رمارک میخوانیم با همان وسعت و عمق در جامعۀ فرانسه هم حاکم است طبیعی است که سرباز فرانسوی از جنگ برگشته در مدلی از یأس فلسفی از خود میپرسد چرا جنگیدیم چرا کشتیم چرا کشته شدیم و این جوان آشفته و این فرانسۀ مغموم و رواننژند و این نسل شکاک به همه چیز چهگونه قرار است سالهای بعد از جنگ را سپری کند فرانسه بعد جنگ اول چهگونه فرانسهای است خب تأثیرات این جنگ در اروپا بهطور کلی و در فرانسه بهطور اخص خیلی گستردهتر از آنی هست که حالا بشود در این وقت محدود بیان کرد بهخصوص در فرهنگ، ادبیات، فلسفه و شئونات اجتماعی … مکاتب هنری بعد جنگ سورآلیسم، دادائیسم … حالا خیلی خلاصه بخواهیم بگوییم قبل و بعد از جنگ با دو تا انسان متفاوت مواجهایم یکجوری گذار از مدرنیسم به پستمدرنیسم دیگر انسان غربی مدرنیسم را در کانالهای جنگ جهانی اول دفن میکند و پستمدرن بیرون میآید میخواهیم بگوییم مهمترین ویژگی پستمدرنیسم چی هست آن التقاط است آن اختلاط هست آن التقاط و اختلاطی که اتفاق میافتد و حالا آن بدبینی است که نسبت به همه چیز وجود دارد نسبت به کشور نسبت به دین نسبت به خود انسان هر آن چیزی که این انسانها را به مسلخگاه جنگ جهانی اول کشانده است … نسبیتگرایی ارزشی اعتقادی و همه چیز دیگر نسبیت در آن حاکم است … نسبیتگرایی که بهوجود آمده سوسیالیستها و جپیها در فرانسه میگفتند که ما در این فجایع هیچ وقت قدرت را در دست نداشتیم و حالا به قولی دستمان پاک است همین باعث شد تا یک گرایشی نسبت به سوسیالیسم بعد از جنگ جهانی اول بهوجود بیاید و یک مقدار این جریان سیاسی قدرتمندتر بشود خب در فرانسه هم بههمین شکل سال هزار و هفتصد و سی و شش جریان سوسیالیست و کمونیست با هم متحد میشوند و یک جبهه را تحتعنوان جبهۀ ملی بهوجود میآورند و حالا لئون بلوم هم بهعنوان نخستوزیر دولت برگزیده میشود اما یک اتفاق دیگری هم داخل اروپا دارد میافتد یادمان است که ملیگراها و لیبرالها با هم یک پیوند استراتژیک داشتند و خب لاجرم سوسیالیستها انترناسیونال میشدند در برابر اینها اما بعد از جنگ جهانی اول سوسیالیستها شروع کردند نزدیکشدن به ملیگراها و احزابی را مثل نازیها مثل فاشیستها بهوجود آوردند در واقع سوسیالیستهای ملیگرا، نشنالیست سوسیالیست … اتفاقی که در خود آلمان میافتد حزب نازی یا نتزی با تلفظ آنها یعنی ناسیونال سوسیالیست و حالا این عرصه باعث یک رویارویی داخل اروپا میشود که زمین این رویارویی اسپانیا است یک ماه بعد از این انتخابات جنگ اسپانیا در واقع شروع میشود … جنگهای داخلی اسپانیا … بله جنگهای داخلی اسپانیا شروع میشود و حالا همانطور که یادمان هست قرارداد ورسای در واقع قرارداد جنگ بعدی است و حالا کشورها آمدند داخل اسپانیا میخواهند زورآزمایی کنند خوب داخل خود اسپانیا دو جبهه وجود دارد یکی جمهوری خواهان مستقر در اسپانیا و یکی ملیگراهای مستقر در مراکش … از مستعمرات اسپانیا بله از مستعمرات اسپانیا به فرماندهی فرانسیسکو فرانکو است اما همانطور که گفتیم این جبههبندی اصلی نیست جبههبندی اصلی خارج از مرزهای اسپانیا قرار دارد … خب جبههبندی ایدئولوژیک است کاملاً … بله بله ملیگراها و حالا نازیها و فاشیستها در یک طرف قضیه هستند آلمان، ایتالیا، پرتغال … و ژنرال فرانکو از ناسیونالیستها حمایت میکند و حالا سوسیالیستهای انترناسیونال و لیبرالها در جبهۀ بعدی قرار دارند … و آنارشیستها، آنارشیستهایی که آن موقع در اروپا بودند ولی طرفدار جمهوریخواهان هستند و از جمهوری هدایت میکنند … و میشود شامل شوروی مکزیک، انگلستان، فرانسه و این عرصۀ زورآزمایی اینهاست داخل اسپانیا در نهایت … پس دو ایدئولوژی دارند باهم داخل اسپانیا بهبهانۀ جنگهای داخلی میجنگند حالا در این باب بعداً نکتهای را عرض خواهم کرد … زورآزمایی میکنند و و جوری دارند تواناییهایشان را به عرصۀ آزمایش میگذارند خب در نهایت بعد از سهسال جنگهای داخلی اسپانیا با پیروزی فرانکو و اشغال مادرید تمام میشود و یکجوری پیروزی ملیگراها و سوسیالیستهای ملیگرا را بههمراه دارد بهنظرم اینجا یکی از آن عبرتهای بزرگ تاریخی است چون شبیه این ماجرا الآن در منطقۀ ما دارد اتفاق میافتد دولت مستقری هست بعد یک گروه حالا چریک بینالمللی مزدور را از خارج در قالب جریانهای ایدئولوژیک وارد این سرزمین میکنند و دولت مستقر را به چالش میکشند اتفاقی که الآن دارد در سوریه میافتد دقیقاً همین است یک جنگ ایدئولوژیک فراسرزمینی که داخل یک سرزمین دارد اتفاق میافتد طرفهایی به کمک دولت مستقر و قانونی در آن سرزمین آمدند که آن را حفظ کنند و افرادی هم بهسمت جریان برانداز وارداتی آمدند و دارند بهسمت آن ایدئولوژی مخرب و تکفیری میروند عین این ماجرا در اسپانیا اتفاق افتاد با این تفاوت که در آن دوره همۀ روشنفکران یا اکثر قریب به اتفاق روشنفکران از جمهوری اسپانیا حمایت کردند و او را نماد آزادی دانستند الآن به دولت مستقر سوریه میگویند در واقع مستبد و به تکفیریهای آدمکش میگویند خلاصه جیشالحر و آن گرایش آزادیخواه این هم از عبرتهای تاریخ است که دقیقاً الگوی جنگهای داخلی اسپانیا که یک الگوی فراسرزمینی و ایدئولوژیک است الآن در منطقۀ ما در جریان است و ببیندگان محترم برنامه را توصیه میکنیم که حتماً برای فهم معادلات امروز منطقه اخبار جنگهای داخلی اسپانیا را بخوانند خب بالاخره این جنگهای داخلی اسپانیا پایانش با آغاز جنگ جهانی دوم توأم است و فرانسه باز قربانی بعدی جنگ جهانی دوم است اگر مایل هستید از اینجا بحث را پی بگیریم پس فرانسه ظاهراً از طرف مغلوب حمایت میکند و جمهوری اسپانیا شکست میخورد دیگر؟ الآن میخواهد فرانسه وارد جنگ دوم بشود … جنگ دوم برای فرانسه خیلی متفاوتتر از جنگ اول شروع میشود میشود گفت حالا یک جنگ بدون نبرد را پشت سر میگذارد فرانسویها سپتامبر هزار و نهصد و سی و نه به آلمان اعلان جنگ میکنند و تا می هزار و نهصد و چهل دست به هیچ اقدامی نمیزنند تا آلمانها وارد فرانسه بشوند … دلیل اعلان جنگ را بفرمایید … خب اعلان جنگ هم بهدلیل حالا اشغال لهستان است به این دلیل که اول انگلیسیها اعلان جنگ میکنند فرانسویها بهدلیل اینکه متحد انگلیسیها بودند مجبور بودند باز فرانسه درگیر جنگی میشود که به او هیچ ربطی ندارد لهستان اشغالشده متحد فرانسه که انگلستان است به آلمان اعلان جنگ داده و جالب است قبل از آن آلمان دو کشور دیگر را اشغال کرده اتریش و چکسلواکی و هیچکس مخالفتی نکرده خط قرمز لهستان بوده حالا بهدلیل این ماجرا فرانسه و انگلستان به آلمان اعلان جنگ میکنند ولی آلمان در جبهۀ لهستان فعلاً مشغول است … بله و حالا این ششماه بیکاری سربازان در جبهههای نبرد اوضاع جالبی را برای فرانسویها رقم زده من بخشی از کتاب سقوط جمهوری سوم را بخوانم … ظاهراً خیلی هم به خطوط دفاعیشان مغرور بودند دیگه خطوط بارلو و ماژینو و … اصلاً سیاستها همان سیاست جنگ اول بوده دفاع میکند … که ما آلمانها را پشت کانالها و خطوط دفاعیمان مثل جنگ جهانی اول زمینگیر میکنیم تا نفر آخرشان را میکشیم ببینید سربازان فرانسوی در آن ششماه چه وضعیتی دارند خستگی روحی بر سپاهیان چیره شده و بهصورت آنچنان مسئلهای درآمده بود که فرماندهی عالی ارتش و دولت سرانجام به جنبش درآمدند تا بهنحوی علیه آن مبارزه کنند کانونهای تفریحی در قرارگاههای بزرگ به وجود آمد گروههای تئاتری از پاریس برای سرگرمی سربازان آوردند و مرخصیهای پی در پی طولانیتر به افراد داده شد بسیاری از یونیفورمپوشان میکوشیدند که از راه میخوارگی با تنهایی مبارزه کنند الکلیسم در میان درجهداران و افراد آنچنان زیاد شده بود که فرماندهان را به وحشت انداخت ژنرال روبی نوشت منظرۀ افراد ما در قطارها و ایستگاههای راهآهن همیشه زیاد رضایتبخش نبود میخوارگی و مستی بلافاصله بهوقوع میپیوست و در ایستگاههای بزرگ راهآهن میبایست اتاقهای بزرگی برای مبارزه با آن تأسیس میشد و این اتاقها را بهنام بامسمای سالن ضدمستی مینامیدند این وضعیت سربازان فرانسوی است در این ششماهی که بیکارند … اعلان جنگ دادند و به میخوارگی معروفند گویا از جنگ اول این عادت زشت در ارتش فرانسه بوده و از شراب سربازی نام داشته یک نام زنانه بر این شراب ویژۀ سربازان نهاده بودند مادلن یا مادلین یک چنین نامی دارد و در واقع سربازان میخوارگی عادتشان بود در جنگ اول … خب فرانسویها فکر میکردند جنگ مثل جنگ اول از جبهۀ بلژیک اتفاقاً برایشان احتمالاً بهوقوع بپیوندد و خیلی از مرزها را بهخصوص سدان را رها کرده بودند خب آلمانها هم دقیقاً از این نقطه ضعف استفاده کردند و ژنرال گودریان معروف با آن سپاه موتوریزهاش … فرماندۀ زرهی آلمان بله از بخش سدان وارد فرانسه میشود و فرانسه را به دو نیم تقسیم میکند اینجا یک این همانی اتفاق میافتد خب سال هزار و هشتصد و هفتاد جنگ فرانسه و آلمان و اشغال فرانسه توسط آلمانها باز از ناحیۀ سدان باعث شد که … دورهٔ پروس و بیسمارک که اشاره کردید … جمهوری سومی تأسیس بشود جمهوری دومی از بین برود و جمهوری سومی تأسیس بشود و حالا دوباره بعد از چندین سال، در سال هزار نهصد و چهل دوباره اشغال فرانسه توسط آلمانها دوباره از طریق سدان این بار جمهوری سوم را از پا میاندازد یعنی جموری سوم با حضور آلمانها ایجاد میشود و دوباره با حضور آلمانها به پایان میرسد خب شانزدهم ژوئن هزار و نهصد و چهل پمپیدو نخستوزیر وقت فرانسه استعفا میدهد تنها کسیکه میگفتند حاضر به صلح نیست و بعد از آن رئیسجمهور آلبر لوبرن ژنرال پتن هشتاد و چهارساله را جانشین او میکند خب ژنرال پتن موافق اصلی صلح بوده و کاری که میکند میشود گفت … قهرمان جنگ اول حالا دیگر معتقد است جنگ فایدهای ندارد و باید صلح کنیم اتفاق دیگری که میافتد خب بیست و چهارم ژوئن قرارداد صلح امضاء میشود و دهم ژوئیه جمهوری سوم ملغی اعلام میشود و دولتی تحتعنوان دولت ویشی توسط ژنرال پتن در فرانسه تشکیل میشود … دولت دستنشاندۀ تحتالحمایۀ آلمان … حالا این بخش هم شاید بد نباشد از خاطرات ژنرال دوگل بخوانیم چون یک دوگانهای داریم ما در جنگ دوم به اسم دوگانۀ مارشال پتن و ژنرال دوگل یکی صلحطلب و یکی موافق جنگ … به یکی میگویند خائن و به دیگری میگویند قهرمان ملی … و این در حالی است که حالا آلمان توسط هیتلر اشغال شده و و ژنرال پتن و ژنرال دوگل دارند این وسط با همدیگر سر صلح یا جنگ دعوا میکنند خب این خاطرات ژنرال دوگل است در کتاب «خاطرات جنگ» جلد اول از همان بعد از ظهر روز ۱۷ ژوئن نیت خویش را برای آقای وینسون چرچیل شرح دادم من چون کشتی شکستهای ماتمزده بر سواحل انگلستان افتاده بودم و بدون کمک او کاری از دستم برنمیآمد او بیدرنگ یاریام کرد و نخست رادیوی بیبیسی را در اختیارم قرار داد و فقط قرار گذاشتیم بعد از آنکه دولت پتن تقاضای متارکه کرد از آن استفاده کنم همان شب اطلاع لازم شد که پتن تقاضای مزبور را بهعمل آورده است فردای آن روز در ساعت هجده متنی را که همه از آن اطلاع دارند در مقابل میکروفون قرائت کردم همچنان که سخنان باز پس نگرفتی پخش میشد احساس میکردم که زندگی پیشینم پایان مییابد زندگیای که در چارچوب فرانسهای استوار و ارتشی متحد و نفاقناپذیر گذرانده بودم در سن ۴۹ سالگی مانند کسی که دست تقدیر از همه جا رانده باشدش به ماجرایی گراییدم خب حالا ژنرال دوگل چیکار میکند سیاست دوگل این است که فرانسه از دست رفت ولی ما باید جنگ را در امپراتوری فرانسه ادامه بدهیم و نگاهش این بود که بتواند مستعمرات فرانسه در آفریقای شمالی شرق آسیا آنها را ازشان یک نیروی ارتشی درست کند و برود دوباره به جنگ آلمان و فرانسه را آزاد کند اما خب او هیچکدام از مستعمرات با دوگل همراه نمیشوند و دوگل نهایتاً آن صد و پنجاه هزار سربازی که از بندر دانکرک با انگلیسیها به انگلیس فرار کرده بودند را ذیل ارتش سلطنتی انگلیس قرار میدهد و با کمک انگلیسیها میروند و نهایتاً بخشی از شمال آفریقا بهویژه در سال هزار و نهصد و چهل و سه الجزایر را اشغال میکنند … و دولت فرانسۀ آزاد را در تبعید تأسیس میکنند و خب این دولت فرانسۀ آزاد با کمک جبهههای مقاومت ملی که در خود فرانسه ایجاد شده و نهایتاً عملیات معروف نورماندی و آن دیدۀ معروف در هزار و نهصد و چهل و چهار میروند و آلمانها را از فرانسه بیرون میکنند اما خب چه کار میکنند با دولت ویشی یعنی اتفاقی که میافتد دوباره از آن نقاط تاریک فرانسویهاست که در تاریخ کم ندارند دوباره شاید یک دوران ترور هزار و هفتصد و نود و نه روبسپیری دارد در فرانسه تکرار میشود خب دولت موقتی بعد از اینکه حالا فرانسه از اشغال آلمانها بیرون میآید و ژنرال دوگل وارد فرانسه میشود یک دولت موقت تشکیل میدهد و اقدام این دولت موقت علیه دولت ویشی اقدام سرسختانهایست در تاریخ آمده که بیش از سی هزار نفر از کسانی که معتقد بودند اینها به آلمانها کمک کردند و با دولت ویشی دوست بودند را اعدام میکنند و به فجیعترین وضع ممکن … ۳۰ هزار نفر خیلی از کارخانهها و شرکتها و صنایع که معتقد بودند با آلمانها همدست هستند از جمله شرکت رنو را مصادرۀ ملی میکنند بهعنوان خائن به ملت … در سینما هم کسانی عقوبت میشوند به جرم همکاری با آلمان و از آن بدتر این حالا تصاویرش را میتوانیم باهم ببینیم کاری است که با زنان میکنند زنها را میگرفتند زنهایی که معتقد بودند با دولت ویشیها در ارتباطات هستند و به آلمانها علاقمندند موهای سرشان را میتراشیدند و آنها را طبق حالا نقلی در کارناوالهای زشتی در فرانسه و در پاریس میگردانند روی پیشانی آنها علامت نازیها را میکشیدند و حتی با بچه و به بدترین وضعی که حالا خیلی آزاردهنده است و مثل شکارچی که پیروز است و یک شکاری را حالا بهدست آورده با اینها عکس یادگاری میگرفتند حالا بعضی از تصاویرش را واقعاً نمیشد بهصورت عمومی انتشار بدهیم که زنان فرانسوی با آنها چهکار میکردند و خیلی اتفاقات بدی افتاد در آن دوران … پس آن روح کینهتوزی بعد انقلاب کبیر فرانسه همچنان در سال هزار و نهصد و چهل و شش وجود دارد و اینگونه انتقام بگیرند از هموطنانشان این یعنی اشغال سرزمین خیلی بده و نباید سرزمین اشغال بشود و باید از سرزمین مادری دفاع کرد و ارتش آزادیبخش حق دارد سرزمین اشغالشده توسط بیگانگان را در واقع سرکوب کند و کشور را و سرزمین مادری را پس بگیرد با خائنین هم چنین رفتاری بکند لابد این سؤال در ذهن شما جرقه ایجاد میکند برای رفتار فرانسه با سایر کشورهایی که آنها هم میخواستند از سرزمین خودشان دفاع کنند و فرانسۀ اشغالگر حالا با آنها چه کرده؟ در اواخر هفتۀ نخست جنگ یعنی در پانزده ماه می که معلوم شد آلمانها در عبور از رودخانۀ موز در سدان و شمال آن شهر نگونبخت خط دفاعی را در هم شکستهاند بیم و هراسی سهمگین بهوجود آمد فرماندهی عالی به دولت حیرتزده اطلاع داد که هیچچیز نمیتواند از رسیدن ستونهای زرهی دشمن ظرف بیست و چهار ساعت به پاریس جلوگیری کند نخستوزیر پل رنو بلافاصله به وینستون چرچیل که تازه به نخستوزیری انگلیس منصوب شده بود تلگراف کرد ما دیشب جنگ را باختیم راه پاریس به روی دشمن باز است خبر در پاریس گسترش یافت و بسیاری از ساکنان آن شتابزده آنجا را ترک کردند اما ستونهای پانسر آلمان پاریس را دور زده و با قطع ارتباط بین نیروهای اصلی فرانسه همۀ ارتش بلژیک و نه لشگر از ده لشکر امدادی بریتانیا در فلاندر بهسرعت و بدون درنگ بهسوی دریای مانش پیش میرفتند روز یکشنبه نوزده ماه می اعضای دولت و مجلس به سرکردگی ریاستجمهوری و نخستوزیر برای دعا و طلب معجزیهای رهاییبخش به نتردام رفتند اما دعاهایی که کاردینال بزرگ پاریس خوانده بود مستجاب نشد ارتش بلژیک در بیست و هشت ماه می بدون قید و شرط تسلیم شده بود مدافعان فرانسوی که در برابر تعداد دشمن نصف شده بودند و تنها یک لشگر انگلیسی به آنان کمک میکرد بهسرعت منهدم شدند نیروی زرهی دشمن در ۹ ژوئن آنقدر به پاریس نزدیک شده بود که دولت را مصمم ساخت تا شب بعد آنجا را ترک کند پاریسیها نیز همین که از فرار دولت آگاه شدند از پایتخت فرار کردند بین نهم و سیزدهم ژوئن هنگامی که آلمانها به دروازۀ شهر رسیدند دو میلیون پاریسی از مرد و زن و کودک کاملاً وحشتزده بهسوی جنوب گریختند ایتالیا هم در دهم ژوئن بهسود آلمان وارد جنگ شده و کوشیده بود بر باقیماندۀ فرانسۀ شکستخورده بتازد سربازان فرانسوی در مسیرهایی که از سیل جمعیت انباشته شده بود در تلاش برای فرار از چنگ دشمن تعقیبکننده با غیر نظامیان درگیر بودند بیشتر این سربازان که در هنگامۀ گریز و فرار از واحدهایشان جدا مانده بودند سلاحشان را بهدور انداخته بهسرعت در ستونهای پناهندگان فراری پنهان میشدند واحدهایی که هنوز شکستنخورده و مسلح باقیمانده بودند در شهرها و روستاها یا در راههای منتهی به پلها به انتظار دستوراتی که هرگز نرسید بهسر میبردند فراریان با سدکردن جادهها نهتنها راه عبور سربازانی که برای متوقفساختن پیشروی دشمن میرفتند را میبستند بلکه از فرار واحدها آنقدر میکاستند که دستههای زرهی دشمن به آنها میرسیدند و اسیرشان میکردند برای آن دسته از واحدهای ارتش که هنوز هم میکوشیدند بجنگند ناامیدکنندهتر از همه تلاش غیرنظامیان بود که میکوشیدند آنها را از مقاومتی که ممکن بود به خانهها و مغازههایشان آسیب برساند باز دارند غیرنظامیان فرانسوی مثل بسیاری از نظامیان دیگر بردباری نبرد در جنگی را که فقط یک ماه از آغاز آن میگذشت نداشتند روزی که ارتش آلمان وارد پاریس شد یعنی روز چهارده ژوئن دولت فرانسه از محل توقف موقتش در کنار لوآر به بوردو در جنوب غربی فرانسه مهاجرت کرد پل رنو که خود را با مخالفت اکثریت کابینهاش و همچنین فرماندهی عالی روبرو میدید شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرد و اندکی پس از ساعت هشت بعدازظهر روز شانزده ژوئن استعفا داد سیدقیقه از نیمهشب یکشنبه شانزدهم ژوئن هزار و نهصد و چهل گذشته بود که دولت جدید فرانسه بهریاست مارشال پتن که ویگان وزیر دفاع آن بود از آلمان تقاضای صلح کرد همانطور که گفتید فرانسه خیلی رفتار معقول و مسالمتآمیزی با مستعمرات ندارد و این روند، روند بعد از جنگ جهانی دوم به بحرانی منجر میشود که معروف میشود به بحران مستعمراتی و گریبان جمهوری چهارم را میگیرد و حالا بعد از دوازدهسال شارل دوگلی که کنارهگیری کرده بود از قدرت را پنجمین جمهوری فرانسه بهقدرت برمیگرداند خب حالا شاید فرصت خوبی باشد یک نگاهی کلاً به مستعمرات فرانسه بندازیم خب این هزار و پنجاه … جلسۀ قبل بود ما اشاره کردیم که فرانسه داخل مرزهای خودش بهشدت ناسیونالیست است بیرون مرزها انترناسیونال است و کشورهای دیگر را خیلی به آزادیخواهی توصیه میکند حقوق شهروندی آزادی بیان داخل کشور خودش چنین اوضاعی دارد در سرزمین خودش هیچ حقی به اشغالگران نمیدهد جهت اشغال سرزمینش حتی شده دولت نظامی در تبعید تشکیل میدهد برای اینکه استقلال خودش را حفظ کند اما بعداً حتی در همان ایام جنگ هم دولت در تبعید در یک کشور اشغالشدۀ دیگر در مستعمرات فرانسه شکل میگیرد خود این یک تناقض عجیب است اگر آزادی خوب است برای همه خوبه اگر استقلال خوب است برای همه خوبه و دولت در تبعیدی که در مستعمرات اشغالشدۀ فرانسه هست برای آزادی فرانسه خب یک سؤال بزرگه و حالا این وضعیت مستعمراتی را ما شاهدیم بله همانطور که شما گفتید این شعار آزادی برابری برادری یا مرگ، یا مرگش نصیب همین مستعمرات شده خب هزار و پانصد و پنجاه خوب میرویم جلوتر فرانسه استعمارش را از کانادا شروع میکنند از کانادا شروع میکنه وارد آمریکا میشود کارائیب و بخشی از هند و آفریقا میرویم جلوتر هزار و هشتصد و بیست و دو خب ناپلئون آمریکا را فروخته کانادا را از دست داده بخشی از آفریقا این در واقع امپراتوری اول مستعمراتی فرانسه س … موج اول استعمار … بله خب میرویم جلوتر میرسیم به هزار و نهصد و چهارده … عجب رشدی کرده … هزار و نهصد و چهارده در واقع بعد از هزار و هشتصد و سی میشود امپراتوری دوم مستعمراتی فرانسه این عمده بخش آفریقایی که میبینید اضافه شده در جمهوری سوم در واقع به فرانسه ضمیمهشده خب شاید هیچکسی مثل ژول فری استعمار را آنقدر شسته و رفته و خوب توضیح نداده باشد خب ژول فری در یک سخنرانی در سال هزار و هشتصد و شصت … معرفی کنید … ژول فری یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین نخستوزیرهای جمهوری سوم است در واقع بعضاً جمهوری سوم را با ژول فری میشناسند خب در سال هزار و هشتصد و هشتاد و چهار یک سخنرانی دارد برای امپراتورهای مستعمراتی آنجا در واقع عین لفظش هست میگوید این منظورش از این استعمارکردن سایر کشورهاست این یک حق برای نژاد برتر است چرا که آنها وظیفه دارند وظیفه دارند تا نژادهای پستتر را متمدن کنند و خب این جمله در واقع همان … نخستوزیر فرانسه میگوید بله در واقع برای مستعمرهها و این همان داروینیسم اجتماعی است که از آن صحبت میشود … هرم معروف تکامل … بله هرم معروف تکامل و این جمله قرن بیستم را به یکی از نژادپرستانهترین قرنهای زندگی بشر تبدیل میکند و خب صحبت ژول فری یک صحبت ساده از سر خود بزرگبینی نیست مثلاً این پاریس هزار و نهصد حالا باغ وحشهای انسانی که مردم میآمدند و در واقع این باغ وحشهای انسانی را میدیدند من فکر کردم زندانه اینجا باغ وحشه … بله این باغ وحش است … یعنی اینهایی که این سمت فنسها قرار دارند مثلاً همان نژادهای مستعمراتی هستند و فرانسویها میآیند اینها را میبینند … بله در پاریس بهعنوان مثلاً مراتب نازلۀ خلقت بشری؟ بله عجیبه … و شما میبینید این جمله تا دهۀ پنجاه امتداد دارد و حالا شما در رژیم آپارتاید و آن جدائی رنگینپوستان و سفیدپوستان داخل آمریکا میبینید … انگلستان هم شبیه این را در استرالیا دارد دیگر سیاست تغییر هویت بومیان استرالیا تغییر نژادشان … حالا این عکسی که حالا خیلی معروفشده بهعنوان روح دهۀ پنجاه آبخوری که برای سفیدپوستان است و حالا یک آبخوری آن طرفتر که برای رنگینپوستان است … باز این خیلی بهتر از آن باغ وحش است … آن دهۀ پنجاه است و حالا جالبتر از آن هزار و نهصد و پنجاه و هشت بروکسل که الآن مقر فعلی اتحادیۀ اروپاست این خیلی زمان دوری نیست نسبت به ما شاید دو نسل عقبتر از نسل من باشد و کودکی که در همین باغ وحشها دارند بهش غذا میدهند … این منابع را روی سایت با ذکر منبع قرار میدهید دیگر … بله که اسنادشان را بینندگان محترم برنامه ببینند خب … بله و خب همانطور که دیدیم لیبرالها خیلی قبلتر از فاشیستها و نازیها در کورۀ اختلاف نژادی میدمیدند ژول فری بهخاطر یک اقدام دیگر هم شناخته میشود و آن سکولارتر کردن فرانسه هست خب حالا این خیلی کاریکاتور معروفی است که در واقع ژول فری یک شیرینی زنجبیلی که به شکل در واقع یک کشیش است را به دندان گرفته و به قولی دارد بر آنها غلبه میکند … بعد در مستعمرات چی بوده؟ اما خب همین فرانسههای سکولار قبل از اینکه ارتش فرانسه وارد سرزمینهای مستعمراتی بشود قبل از آنها میسیونرها و روحانیون کاتولیک در یک مأموریت مقدس میرفتند و زمینۀ استعمار را فراهم میکردند اسلحه و زمین از دستشان میگرفتند و در واقع کتاب مقدس را در دستشان قرار میدادند و میگفتند که شما برای آخرت برای دنیای دیگر در واقع تلاش کنید … پس دین خوب است برای مستعمرات آن هم برای در واقع خاموشکردن روح مقاومت علیه استعمارگران در مستعمرات فرانسه مردم را به سلم و صفا و آرامش دعوتکردند … و حالا جالبه این هم یکی از تناقضات فرانسه که در خاک خودش لائیک است در مستعمراتش بهشدت کاتولیک است خب در نهایت میرسیم به جنگ جهانی اول و دوم و حالا سربازان مستعمراتی که اصلاً نمی دانستند در این جنگ سر پیاز یا ته پیاز هستند چهکارهن حالا به وعدۀ آزادی و استقلال خیلیهایشان را درگیر این جنگها کردند ولی در واقع اینها فقط گوشت جلوی توپ بودند خیلیهایشان آسیبهای جبرانناپذیری دیدند و با این آسیبها به کشورشان برگشتند و بعداً هم ظاهراً حق و حقوق مجروحین جنگی معادل فرانسویها نداشتند یعنی دیگر سلامتی و جوانیشان را از دست داده بودند و هیچ حق و حقوقی به آنها تعلق نمیگرفت یکی از دلایل شروع بحران مستعمرات همین وعدۀ استقلالی بود که به اینها داده بودند برای جنگیدن خب جنگ جهانی دوم خیلی از مستعمرات فرانسه از دست میرود هندوچین را ژاپنیها اشغال میکنند تونس را ایتالیاییها و سوریه و لبنان را انگلیسیها اما دوگل کمکم شروع میکند پسگرفتن هندوچین را که میگویید شاید تصور بینندگان این باشد دو کشور هندوچین امروزی را منظور منطقۀ ویتنام و در واقع مستعمره لائوس و کامبوج و مستعمرات شرق آسیا که با واژۀ مشترک هندوچین از آن یاد میشد ولی با هند و چین امروزی نسبتی ندارد … را موفق این دشمنیها و اینها را پس میگیرد میرسیم به قانون اساسی هزار و نهصد و چهل و شش و در واقع قانون اساسی جمهوری چهارم یک واژهای داخل این قانون اساسی وجود دارد به اسم اتحادیۀ فرانسه و خب اتحادیۀ فرانسه در واقع شامل چند بخش بوده مثلاً یکیش métropolitaine France بوده که در این نقشه تقسیمبندیها را میبینید métropolitaine France خود فرانسه بوده به اضافۀ الجزایر یعنی جزو گوشت تن خودشان حساب میکردند فرانسویها الجزایر را حالا یکسری سرزمینهای دیگر هم بوده مستعمرات قدیم، مستعمرات جدید، کشورهای در واقع حوزۀ کارائیب خیلیه یعنی در حد یک قاره میشود با مستعمراتش جمع فرانسه و مستعمرات و در واقع هدف این اتحادیه ادغامکردن همۀ این کشورها در فرانسۀ بزرگتر بود و حالا پایتخت همۀ اینها (همۀ اینها) یک پایتخت داشتند و آن پاریس بود پایتختشان پاریس بود فرهنگ همهشان فرهنگ فرانسوی بود و حالا تحمیل دین کاتولیک به همۀ این مستعمرات توسط فرانسه … و زبان فرانسوی … و زبان فرانسوی پولشان هم یکی بود حال شما میبینید این سکهای که بهجا مانده از آن دوره و پولشان هم حتی UNION FRANCAISE … یکی بود و کوچکترین استقلالی هم به اینها نمیدادند مثلاً انگلستان اجازۀ تشکیل دولتهای محلی را میداد اما فرانسه به اینها حتی اجازۀ تشکیل دولتهای محلی را هم نمیداد جالبه تاریخ ضرب سکه چون شاید در تصویر معلوم نباشد ۱۹۴۷ است دوسال بعد جنگ جهانی دوم تمام شده فرانسه الآن پول مستعمراتی زده خب و اینها اجازۀ تشکیل دولت محلی نداشتند یک شورایی بود به اسم شورای اتحادیۀ فرانسه که شورای تشریفاتی بود در آن یک حق رأی محدودی داشتند مستعمرات میتوانستند نماینده بفرستند داخل آن شورا ولی در عمل فرانسویها هم رئیس جمهور از طرف آنها انتخاب میکردند هم پارلمان را، حالا جلوتر الجزایر را اشاره میکنیم خب اوضاع جمهوری چهارم هم چندان خوب نبود اکثر جریانهای سیاسی نمیتوانستند غالب و اکثریت مجلس را بهدست بیاورند و مدام دولتهای ضعیف با نخستوزیرهای مختلف تشکیل میشد نخستوزیر که دورۀ کوتاهی میآمدند آنقدر اقتدار و توانایی نداشتند که بتوانند اوضاع را اداره کنند از سمت دیگر بعد از پیمان ناتو فرانسه عملاً استقلالش را در برابر آمریکا از دست میدهد و خب یکی از نقاطش همان شکار کمونیستها داخل فرانسه است فرانسه بهشدت کمونیستها را تعقیب و دستگیر میکند و حالا جالبتر از آن جنگیدن فرانسه با پول آمریکا در هندوچین یا همان منطقۀ ویتنام و لائوس و کامبوج است بله حالا همانطور که آقای ابراهیمی گفتند فرانسه از جنگ جهانی دوم هنوز فارغنشده هزار و نهصد و چهل و پنج آخرین سال جنگ جهانی دوم دوباره هوای استعماری به سرش افتاده و میخواهد برود مستعمرات از دسترفته در شرق آسیا بهویژه منطقۀ هندوچین و کشور ویتنام را دوباره پس بگیرد آن هم چه ویتنامی؟ ویتنامی که حالا فردی به اسم هوشیمین و حالا آن جبههای که درست کرده به اسم ویتمین ژاپنیها را از کشورشان بیرون کردند جمهوری دموکراتیک ویتنام را ایجاد کردند دیگر حاضر نیستند هیچ حالا کشور استعمارگری را در کشور خودشان تحمل کنند فرانسویها پنجم اکتبر هزار و نهصد و چهل و پنج وارد ویتنام میشوند و بعد از آن جنگ تا یک مدتی سر حالا مذاکرات بین دو طرف ادامه پیدا نمیکند تا اینکه میشود گفت با شلیک توپهای یک ناو فرانسوی به بندر هایفونگ در هزار و نهصد و چهل و شش جنگ شروع میشود و ادامه پیدا میکند فرانسویها حتی هانوی را اشغال میکنند … کاری که آمریکا در جنگ ویتنام موفق به انجامش نشد آمریکا هیچوقت نتوانست هانوی پایتختشمالی ویتنام را بگیرد و فرانسه این کار را میکند تمام سرزمین را میگیرد … بعد از آن با پیروزی حالا انقلاب کمونیستی چین در ۱۹۴۹و یکسال بعد یعنی در سال ۱۹۵۰ با کمکهایی که به ویتنام میکند جنگ میشود گفت حالا ورق جنگ برگشته بهنفع ویتنامیها و نهایتاً دیگر در سال هزار و نهصد و چهل و شش فرانسویها در آن نبردها دارند شکست میخورند تا کجا تا جایی که میرسیم به سال سرنوشتساز ۱۹۵۴ آن جنگ معروف دین بی فویی که دارد در ویتنام شمالی اتفاق میافتد و فرانسویها یک شکست مفتضحانه را تجربه میکنند از نیروهای دوچرخهسوار ویتنام که با دوچرخه میرفتند بالای کوهها و چتربازان فرانسوی که حالا وارد دین بین فو شدند را حالا توپباران میکردند نهایتاً فرانسویها ویتنام را ترک میکنند خیلی سرافکنده و شکست خورده ویتنام را ترک میکنند بیست و یک ژوئیۀ هزار و نهصد و پنجاه و چهار و در آن کنفرانس معروف ژنو بینتان تقسیم میشود به دو قسمت قسمت شمالی و کمونیستی به رهبری هوشی مین و قسمت جنوبی و طرفدار آمریکا است اصلاً اسمش این است جنوبی طرفدار آمریکا به رهبری فردی به اسم نگو دین ویم … کاری که حدود دهسال قبل در مورد کره انجام میشود که حالا در برنامههای آتی دوران ما به انقلاب کره هم خواهیم پرداخت … و حالا فرانسه از ویتنام بیرون رفته و چند سال بعد در دهۀ شصت این آمریکاست که باید جایگزین فرانسه در ویتنام بشود و آن ماجراهای عجیبی که اتفاق میافتد حالا این استقلال ویتنام از طریق جنگ در همان سال ۱۹۵۴ ایدۀ مبارزۀ مسلحانه را برای الجزایریها پررنگ میکند که حالا ما هم میتوانیم با مبارزۀ مسلحانه استقلالمان را بهدست بیاوریم بیش از یکمیلیون تقریباً ۱/۵میلیون فرانسوی داخل الجزایر زندگی میکردند و خب خیلی حق رأی محدودی داشتند این تقریباً نه میلیون مسلمان در برابر این یک و نیم میلیون فرانسوی حق رأیهایشان پنجاه پنجاه بود یعنی آنها میتوانستند مثلاً شصت نماینده بفرستند به شورای اتحادیه آنها هم میتوانستند شصت نماینده بفرستند … پس خیلی هم الجزایر پارۀ تن فرانسه نبوده چون برای آنها شهروند فرانسوی با شهروند عرب فرق داشته … خیلی ماجرای انقلاب الجزایر را شرح نمیدهیم در قسمت انقلاب الجزایر مفصل شرح داده میشود فقط دو نکته است که مهمه خب دولت تقریباً هر اتفاقی را دولت فرانسه هر اتفاقی را در رابطه با الجزایر انکار میکرد و جوری جلوه میداد که مسئله کاملاً داخلی است و خب دولت سوسیالیست گیموله که وزیر کشورش فرانسوا میتران بود و بهعنوان وزیر کشور مسئول مستقیم تمام مستعمرات بود با چندتا اشتباه باعث بینالمللی شدن مسئله و تضعیفشدن وجهۀ فرانسه میشوند خب اولیش از هزار و نهصد و پنجاه و شش فرانسه خب دولت جمال عبدالناصر کانال سوئز را ملی میکند و خب فرانسه با همکاری اسرائیل و بریتانیا به اتهام اینکه مصر شده پایگاه پشتیبان در واقع مبارزان الجزایری به کانال سوئز حمله میکند که حالا تصاویرش را پست سر من دیدید و خب این بلافاصله با واکنش شوروی و آمریکا و شورای امنیت و سازمان ملل مواجه میشود و بلافاصله جایگاه فرانسه را به او یادآوری میکنند و نیروهای اشغالگر از کانال سوئز عقب مینشینند مسئلۀ دوم هم حمله به روستای ساقیه در تونس بود به روستای ساقیه در تونس حمله میکنند به بهانۀ اینکه ما باید اینها تعقیب کنیم تا روستای ساقیه و بخشی از مردم روستا را میکشند خب و این فرانسه را در آستانۀ جنگ داخلی قرار میدهد خب گی موله در هزار و نهصد و پنجاه از نخستوزیری استعفا میدهد و عملاً فرانسه آشفته را در دست رنه کوتی رها میکند … خب پس سوسیالیست با هم فرق زیادی با طرف مقابل خودشان ندارند حالا ما آقای گیموله را که ندیدیم ولی فرانسوا میتران را دیدیم که فرانسوا میتران سوسیالیست در دوران جنگ هشتساله با رژیم بعثی از مدافعین جدی صدام بود دیگر و سوسیالیستها هم به وقتش خیلی سیاستهای تند نظامی اتخاذ میکنند خب … خب ۱۳ مه هزار و نهصد و پنجاه و هشت یک تظاهراتی اتفاق میافتد داخل الجزایر توسط فرانسویها و حمله میکنند به فرمانداری الجزایر و فرمانداری را اشغال میکنند و و کارمندای آنجا را گروگان میگیرند فرماندۀ اینها شخصی بوده به اسم ژنرال ژاک ماسو و درخواستشان هم این بوده که دوگل دوباره بهقدرت برگردد دوگل بیاید و مجدداً نخستوزیر بشود پس یک شبه کودتای نظامی از نوع نرمش حالا اتفاق افتاده … دغدغۀ اینها این بوده که جلوی رهاشدن الجزایر را بگیرید اینها میترسیدند دولت فرانسه الجزایر را هم مثل ویتنام رها کند بیست و چهار مه دوباره نیروهای چترباز فرانسوی در واقع در یک مانوری که اسم آن مانور عملیات رستاخیز بود میروند جزیرۀ کرس را بدون خونریزی اشغال میکنند … محل تولد ناپلئون … بله اشغال میکنند و در واقع این مانور یک کودتایی بود که میخواستند اگر سه اتفاق افتاد انجام بدهند یک: دوگل نتواند اکثریت مجلس را بهدست بیاورد دو: دوگل به کمک نظامی نیاز داشته باشد درخواست کمک نظامی کند سه: کمونیستها این وسط تصمیم بگیرند که شورش و کودتایی انجام بدهند … جالب است که سال هزار و نهصد و پنجاه و هشت میلادی است و همچنان ارتش فرانسه بدش نمیآید که به سیاق دوران ناپلئون بیاید و یک شبه کودتا انجام بدهد و جمهوری را ساقط کند یعنی این میل از جمهوری تا استبداد و دوباره برگشتن به فاز جمهوری خیلی انگار ریشه دارد در فرانسه و در واقع با تهدید نظامیان هست که پس دوگل دوباره به قدرت میرسد … و بیست و چهار مه دوگل نخستوزیری را قبول میکند با در واقع طرفداری اکثر جریانهای سیاسی به غیر از کمونیستها یعنی هم سوسیالیستها طرفداری از این ماجرا را میکنند هم لیبرالها و هم ملیگراها خوب اما دوگل قصد نداشت الجزایر را بههر قیمتی حفظ کند و در واقع هم دوستانش را فریب داد و هم دشمنانش را خب دوگل سیاستهای آمریکا را پیگیری کرده بود فهمیده بود که دیگر دوران استعمار نوین است دورانی که با معاهدات بینالمللی با معاهدات اقتصادی با استعمار فرهنگی در واقع پیش میرود خب دوگل همانطور که گفتیم با حمایت تمام احزاب سیاسی رأی مجلس ملی را میگیرد و حق تجدید نظر در قانون اساسی ششماه وقت میگیرد که برود و در قانون قدرت کامل داشته باشد و برود قانون اساسی جدید را بنویسد و خب در این قانون اساسی چند اتفاق میافتد مهمترینش شاید این باشد که نظام فرانسه تبدیل به یک نظام ریاستی میشود و در واقع رئیسجمهور رئیس شورای وزرا است و هفتساله تعیین میشود دورههای ریاستجمهوری … از اینجا پس دورهشان هفتساله شد … و یک قانونی را میگذارند به اسم شرایط اضطرار که در شرایط اضطرار رئیسجمهور قدرت فراعادی دارد یک قدرت فراقانونی پیدا میکند در شرایط اضطرار خب یک همه پرسی برقرار میکنند هزار و نهصد و شصت و یک در الجزایر و استقلال الجزایر را به همهپرسی میگذارند و ۹۲ درصد استقلال الجزایر رأی میآورد و حالا آن برگ رأیی که داخل استقلال الجزایر برای رفراندوم قراردادند هم برای عربزبانها و هم برای فرانسویزبانان سال هزار و نهصد و شصت و دو فرانسه استقلال الجزایر را قبول میکند خب یک اتفاق جالبی که بعد از این میافتد تشکیل یک گروه تروریستی به اسم سازمان ارتش مخفی است که رئیسش هم در واقع پیر لاگلاید بوده حالا آن آرم OAS که در واقع معرفۀ آن هست پیر لاگلاید و آن OAS که سازمان ارتش مخفی است و هدف اینها جلوگیری از استقلال الجزایر بوده با انواع روشها بمبگذاری ترور، حالا عکسهایش هست بمبگذاری، ترور بیش از دو هزار نفر را به کشتن میدهند هم داخل خود الجزایر و هم داخل خود فرانسه این دو عکس بالایی مربوط به الجزایر هست و آن عکس پایینی مربوط به خود فرانسه و پاریس است و حالا حتی اینها تا برنامهریزی برای ترور دوگل هم پیش میروند و یک شخصی هست به اسم آقای ژان ماری باستین تیری معروفترین اقدام را این انجام میدهد در واقع از روی همین یک دستمایۀ یک رمانی میشود و بعداً خود آقای فرد زینمان یک فیلمی میسازد به اسم The Day of the Jackal (روز شغال) … بله روز شغال معروف فرد زینمان که در مورد همین ترور نافرجام ژنرال دوگل بوده پس یک پیشینۀ جدی دارد تخیل نیست و جالبه که پس در ارتش فرانسه راستگراتر از دوگل هم بوده که دوگل را خائن میدانستند بهواسطۀ اینکه چرا بعد از کشتن یک و نیم میلیون الجزایری و قطع سر آنها با گیوتین که بعضیهایشان هنوز در موزۀ مربوطه در فرانسه بهصورت مومیایی شده نگهداری میشود و بینندگان محترم برنامه میتوانند در برنامۀ انقلاب الجزایر با این قسمت از خوی فرانسویها هم در سرکوب انقلابها آشنا بشوند چرا بعد از این همه کشتار داری به الجزایر تو استقلال میدهی حالا الجزایریهایی که بیش از یک و نیم میلیونشان شاید در جنگهای قبلی فرانسه بهعنوان سرباز ارتش فرانسه کشته شدند یک و نیم میلیون هم کشته دادند از یک کشور ۹ میلیونی برای اینکه استقلال را بهدست بیاورند تازه دوگل الآن خائن است چرا دارد به اینها استقلال میدهد اینها عجیبه یعنی برای شناخت روح مردم فرانسه خیلی لازم است دانستن این آمار … خب بله همۀ اینها هزار و نهصد و شصت و دو الجزائر استقلال پیدا میکند و این دقیقاً دوسال قبلش آزمایش اولین بمب اتمی در واقع فرانسه است و در واقع دوگل با امضای قرارداد صلح و قرارداد استقلال الجزایر دارد یک ژست جدیدی از فرانسه را معرفی میکند اینکه من علیرغم اینکه بمب اتم دارم و قدرت هستهای هستم اما دیپلماسی را به بمب ترجیح میدهم و در واقع تصویری در برابر تصویر آمریکا میسازد آمریکا که حالا کمکم بهخاطر دخالت در داخل جنگ ویتنام دارد به خشونتطلبی متهم میشود و این خیلی چهرۀ خشنی از خودش به نمایش گذاشته خب داریم به دورۀ حساسی از تاریخ فرانسه میرسیم فرانسۀ دهۀ شصت فرانسهای که تدریجاً دارد بهسمت بحران جوانان میرود جوانانی که پای تلویزیون بزرگ شدند روحیاتی دارند که با جوانان قبل جنگ کاملاً متفاوت و متمایز هستند و جوانانی که در کل دنیا دارند برای خودشان یک جریان انترناسیونال و فرامرزی تشکیل میدهند ظاهراً بهانه جنگ ویتنام است و کشتاری که فرانسه و آمریکا مشترکاً در داخل ویتنام انجام میدهند و رسانهای شدن این کشتار موجب میشود که موجی از جریان جوانان چپگرا در اروپا و آمریکا شکل میگیرد از جنگ برگشتههای ناراضی یا همان وترنهای جنگ حالا اولین مخالفین جنگ هستند و جلوی مقرهای حکومتی میروند مدالهای خود را میکنند با نفرت پرتاب میکنند و معتقد هستند که شما از ما جوانان معصوم جنایتکاران جنگی ساختهاید این جریان هم در فرانسه هست هم در آمریکا اوج میگیرد و تدریجاً گروههای چپ مسلح و ناراضی در اروپا مثل باند بادر ماینهوف در آلمان البته با کمی تأخیر در دهۀ هفتاد ولی زودتر از آن انگری بریگارد را داریم در لندن شکل میگیرد گروه بریگارد سرخ در ایتالیا ترورهایی را شروع میکنند و غیر از جوانهای دانشجو به میدان میآیند و موج فلسفی اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر هم به کمک اینها میآید و فلسفۀ اعتراض را شکل میدهد انقلاب کوبا هم حالا مزید بر علت شده و دیگر یک قهرمان کمونیست انترناسیونالی مثل چهگوارا الگوی این اعتراضهاست نهایتاً ما به جوانان معترض و در واقع عصبانی دهۀ شصت میرسیم در آمریکا موج وودستاک را داریم داریم موج هیپیها و بیتلها را داریم که تدریجاً به یک موج جهانی تبدیل میشوند هل آنجلز را داریم فرشتگان دوزخی حالا در فرانسه هم دارد این ماجرا کلید میخورد و ظاهراً ذیل عنوان جنبش دانشجویی از آن یاد میشود که اوج آن که حالا اشاره فرمودید در این ویدیو وال مه هزار و نهصد و شصت و هشت است که حالا سری در دانشگاهها دارد سری در محفلهای روشنفکری و در سینمای فرانسه و در جشنوارۀ فیلم کن از این دوره برای ما بگویید آشوبهای دهۀ شصت در فرانسه … خب ۱۸۳۰ هم یک شباهتهایی به هزار و هشتصد و چهل و هشت دارد هم یک شباهتهایی با هزار و هشتصد و هفتاد و یک و ماجرای کمون دارد خب یک شباهتشان این است که این ماجرا در واقع جهانی است دارد در سطح جهان اتفاق میافتد از بلوک شرق شما بگیرید که معروفترینش در واقع بهار پراگ هست تا در چکسلواکی تا بلوک غرب که حالا بارزترینش فرانسه است و همان میبینید مثل هزار و هشتصد و هفتاد و یک دوباره سنگر درست کردند این دفعه با میز و نیمکت و … هم به سیاق انقلاب کبیر فرانسه سنگفرشها را کندهاند کامل اصلاً مثل اینکه کندن سنگفرش یک مراسم آیینی است در هر انقلاب هم میز و نیمکت دانشگاه سوربن است احتمالاً به خیابان آوردند و سنگربندی شده دوباره خب و حالا این دفعه … ظاهراً کمون پاریس را بیشتر دارند دارند بازسازی میکنند … بله و حالا این دفعه مبدأ تحولات آمریکا است آمریکایی که دارد با جنبشهای دانشجویی خودش، جنبش آزادی بیان، هیپیها ییپیها انواع و اقسام اینها دارد در واقع این جنبش دانشجوئی را به سراسر جهان دارد صادر میکند و همان اتفاقی که برای کارگرهای بهنوعی داخل هزار و هشتصد و چهل و هشت میافتد برای کارگران و اقتصاد برای دانشجوها و فرهنگ داخل هزار و نهصد و شصت و هشت میافتد همانطور که شما گفتید روشنفکرها در این دوره جریانی را شکل میدهند که معروف میشود به چپ نو و اکثراً دانشجوها عضو آن بودند و خب این دانشجوها اکثراً از شوروی ناامید بودند میگفتند شوروی سازشکار است اهل سازشه به زندگی مسالمتآمیز با غرب رو آورده و خودش از همه بیشتر دارد از مواهب کاپیتالیست بهرهمند میشود و همانطور که میبینید در اکثر تظاهراتشان عکس مائو، عکس هوشی مینه، عکس مارکس هست عکس چهگوارا و عکس مبارزان جهان سوم هست حالا بعضاً عکس تروتسکی هم هست حالا در این دوران پست مدرن که هر چیزی با هر چیزی مخلوط میشود و در واقع قابلیت التقاط دارد تعداد زیادی سازمان دانشجویی با اسمهای مختلف مثل قارچ رشد میکنند و چه میدانم اتحادیۀ دانشجویان رادیکال P.S.A داخل انگلستان، اتحادیۀ سوسیالیستهای جوان Y.S.A ایالات متحده، انجمن سوسیالیستهای جوان Y.S.F کانادا، گروه سوسیالیستهای آلمانی S.D.S گاردهای جوانهای سوسیالیت J.O.S بلژیک، کمیتۀ سی و هشت جوان فرانسه J.C.R بعضاً اسمها چندان حاوی محتوا نبودند اما خب همانطور که آن اسمی که اینجا بزرگتر نقشبسته مهمترین این گروهها در واقع UNEF یا اتحادیۀ ملی دانشجویان فرانسه بود که تا الآن هم بزرگترین اتحادیۀ دانشجویی فرانسه است و نقش مهمی را در حوادث بعدی بازی میکند و هنوز هم سالگرد انقلاب هزار و نهصد و شصت و هشتشان را هر سال گرامی میدارند ریاست این اتحادیه در دست کاتولیکهای چپ بود آدمهایی که آمده بودند بین آن در واقع اندیشههای کاتولیک، آن دنیا گریزی آن مهرورزی کاتولیک و آن مبارزهطلبی اندیشۀ چپ آمده بودند یک پیوندی برقرار کنند و در این سال یکجوری در این دوران احیای هویت مسیحی داخل سیاستها هست … یکجوری مسیح چپگرا را داشتند تداعی میکردند برای جامعه و این عجیب بود … حالا بعداً محافظهکارها میپیوندند و احزابی مثل دموکرات مسیحی، سوسیال مسیحی، که اصلاً مسیح جزو خود اسم حزب است خب اینها نخ تسبیح همۀ این گروهها مخالفت با جنگ ویتنام بود همۀ این گروهها با گرایشهای بعضاً متضاد را جنگ ویتنام دور هم جمعکرده بود اینها یک ویژگی مشترک دیگر هم داشتند این بود که همۀ آنها کودکهای دهۀ پنجاه بودند آن دهۀ پنجاهی که با یک اسم بگوییم آن دهۀ پارانویای دوران آن بیگانهانگاری بلوک شرق و بلوک غرب از همدیگر آن دوران مککارتیسم بحران موشکی کوبا و اینکه حالا هر لحظه ممکن است یک بمب اتمی بخورد و آن آخرالزمان اتمی در واقع بهوجود بیاید و حالا یکی از مهمترین دستاوردش همین تلویزیون بود بچههایی که پای این تلویزیونها بزرگ شدند خب حالا ببینیم اعتراضات از کجا بالاخره شروع شد دانشجوها چالشهای زیادی داشتند برای شروع کردن اعتراضات خب سیاستهای درهای باز برای ورود به دانشگاه در کنار افزایش جمعیت فرانسه باعث شده بود جمعیت پذیرفتهشدگان از ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ شش برابر شود برنامهریزان و مسئولین دانشگاهها دیگر فقط در فکر ساختمانسازی و آجر و ملات بودند و به تنها چیزی که اهمیت نمیدادند مقدمات و تحصیلاتی بود که مدرک آکادمیک را ارزشمند میکرد و حالا سوربن را که اینجا میبینیم محل کوچکی بود برای پرورش نخبهها به یک مکان شلوغ در واقع تولید فارغالتحصیل تبدیل شده بود یک کارخانۀ بینظم و بهمریختۀ تولید فارغالتحصیل و خیلی از دانشجوها بهخاطر اینکه بتوانند یک جایی در کلاسشان پیدا کنند میرفتند در کلاس قبلی که بیربط به رشتۀ تحصیلیشان بود مینشستند تا در کلاس بعدی جا پیدا کنند بیشتر محفل است الآن تا دانشگاه … در واقع یک گردهمایی عمومی است همین دانشجوها پنجاه درصدشان ترم اول مشروط میشدند رئیس تمام بیست و سه تا دانشگاه کشور را دولت مستقیم انتخاب میکرد و در واقع دانشگاه را مثل ادارۀ دولتی میگرداندند بدون مشارکت دانشگاهها و خوب دانشگاه که اصراری هم داشت در پرورش تکنوکرات میگفت دانشگاه محل پرورش تکنوکرات است به دانشجویان نه سیاست ربط دارد نه مذهب وظیفهشان تکنیک است وظیفهشان این است بیایند تکنیک را انجام بدهند و خب این در کنار آن محلههای کنار خوابگاهها بود محلههای بعضاً حلبینشین و حالا کپرنشین که در آنها از استعمال مواد مخدر تا تنفروشی تا روابط آزاد جنسی بهوضوح دیده میشد اما جالب است که اعتراضات از هیچکدام از این مسائل شروع نشد. همانطور که آقای ابراهیمی گفتند اعتراضات از هیچکدام از این مسائل شروع نشد گویا اصلاً دغدغۀ اصلی دانشجویان این نبود اعتراض از آنجایی شروع شد که دانشجویان گفتند چرا خوابگاههای دختر و پسرها از هم جداست چرا دانشجوها نمیتوانند آزادانه به خوابگاههای همدیگر رفتوآمد کنند و این دغدغۀ اصلی دانشجوها در چه سالی است در سال هزار و نهصد و شصت و پنج یعنی اولین موج اعتراض است ماجرا از آنجایی شروع میشود که هزار و هفتصد دانشجو میروند و از نصب اتاقک (کیوسک) نگهبانی جلوی خوابگاه دختران جلوگیری میکنند و نکتۀ جالب همین است که اکثر این معترضان پسرها بودند خب پاریس خودش نمیخواست خیلی در این قضیه دخالت کند و وزارت آموزش عالی و میآید رئیس دانشگاه را عوض میکند یک رئیس لیبرالتر میگذارد این رئیس جدید یک قانون حالا غیر رسمی اعلام میکند میگوید دانشجویان بالای ۲۱ سال میتوانند به خوابگاههای همدیگر رفتوآمد داشته باشند اما دانشجویان زیر ۲۱ سال باید از اولیاءشان حتماً رضایتنامه داشته باشند … شرط سنی میگذارد … بله شرط سنی میگذارد و این تبدیل میشود به غائلۀ اتاق خوابگاهها در بهار شصت و هفت خب والدین در بهار میآیند به خوابگاهها به دخترانشان سر بزنند در خوابگاه دخترانه و میبینند آنجا با تعجب که پسرها دارند آزادانه در خوابگاههای دختران گشت و گذار میکنند برای خودشان … قابل توجه دوستانی که بینندۀ این برنامه هستند و تلقی غلطی از واژۀ انقلاب جنسی دارند انقلاب جنسی معادل ولنگاری جنسی نیست معادل چنین رفتاری است یعنی اینکه غرایز افرادی را بیایند و از آن یکجور تلقی مبارزۀ سیاسی ایجاد کنند و اینکه اگر تو الآن رفتار غریزی نشان بدهی داری با چیزی مبارزه میکنی مثلاً ارزشهای کهن جامعه یا ارزشهای کاتولیکی و یا هر چیزی شبیه به این، اینکه غرایز انسانها بشود محور مبارزه آن چیزی است که در دهۀ شصت بسیار شایع است هم در آمریکا هم در اروپا و با عنوان انقلاب جنسی از آن یاد میشود … خب والدین آمدند به خوابگاه دختران که دخترانشان را ببینند در بهار و میبینند پسران آزادانه در خوابگاهها دارند گشت و گذار میکنند برای خودشان و خب این جاست که دیگر کنترل اعصاب خودشان را از دست میدهند و با کمک پلیس و آتشنشانها این پسران را از خوابگاه بیرون میریزند و خب این اتفاق باعث میشود که یکسری دوباره اعتراضات جدیدی در بین دانشجویان اتفاق بیفتد اینبار با فراخوانی UNEF میدهد یعنی اتحادیۀ ملی دانشجویان فرانسه این دفعه یک فراخوان داده برای اعتراض به این دلیل خب این دفعه اعتراضات که ادامه پیدا میکند خود وزارت آموزش عالی میآید قانون جدید اعلام میکند و میگوید دختران میتوانند تا ساعت یازده شب به خوابگاه پسرها بروند ولی خب این یک جادۀ یکطرفه است و پسرها حق ورود به خوابگاه دختران را ندارند و این دفعه اعتراضات پسران دوباره شروع میشود بهدلیل تبعیض میگویند شما دارید تبعیض قائل میشوید بین دختران و پسران و یک موج جدیدی از اعتراضات و نهایتاً میرسیم به سال سرنوشتساز هزار و نهصد و شصت و هشت و آن سهماه عجیب و غریبی که فرانسه و بهویژه پاریس با آن درگیر میشود ماجرا چه جوری اتفاق میافتد ابتدای سال دوگل میآید و با ژست جدیدی که آقای ابراهیمی گفتند خیلی اعتراض میکند به سیاستهای آمریکاییها در ویتنام و دموکراسی فرانسه را میشود گفت برترین دموکراسی جهان معرفی میکند اما مدتی بعد یک دانشجوی چپگرا با مواد منفجره یک آژانس هواپیمایی آمریکایی و یک میشود گفت بانک آمریکایی را منفجر میکند مدتی بعد دوباره این اتفاق برای دیگر ساختمانهای آمریکایی در فرانسه دارد اتفاق میافتد نهایتاً در بیست و دو مارس هزار و نهصد و شصت و هشت پلیس دو جوان و سه نوجوان را دستگیر میکند و همین دستگیری باعث میشود که دانشجویان دانشگاه نانتر در پاریس بهویژه فردی به اسم کوهن بندیت که سخنران غرایی بود یک دانشجوی آلمانیتبار در فرانسه میشود رهبر این جنبش دانشجویی فرانسه … باز نقش سخنرانهای غرا و خلاصه نطاق در وقوع انقلاب دانشجویی به سیاق انقلاب هزار و هفتصد و هشتاد و نه … خب بعدازظهر بیست و دوم مارس دانشجویان دانشگاه نانتر تا طبقۀ هشتم دانشگاه بالا میروند دانشگاه را اشغال میکنند و نهایتاً در یک بیانیهای آن روز معروف میشود به جریان بیست و دوم مارس که سرآغاز اشغال دانشگاهها در پاریس و بقیۀ نقاط فرانسه است که حالا در پلیبک توضیح کامل آن را انشاءالله بینندگان محترم میتوانند ببینند بعد از ماجرای اشغال دانشگاه نانتر کمیتۀ انضباطی دانشگاه رهبران جریانی که حالا جنبش بیست و دو مارس معروف شده بودند را احضار کرد این ماجرا باعث بیش از یک ماه درگیری داخل دانشگاه شد تا سرانجام مدیریت مجبور شد دانشگاه را در دوم می تعطیل کند با فراخوان اتحادیۀ ملی دانشجویان فرانسه UNEF دانشجویان سوربن در سوم می نسبت به تعطیلی و تهدید به اخراج دانشجویان در دانشگاه نانتر تجمع و اعتراض کردند که با حضور و واکنش خشن پلیس همراه شد پلیس دانشگاه را تخلیه و تعطیل کرد دانشجویان برای ادامۀ اعتراضات به خیابانهای محلۀ لاتین پاریس که منطقهای دانشگاهی بود ریختند تا ششم می درگیری بین پلیس و دانشجویان در منطقۀ لاتین برای ورود به دانشگاه منجر به زخمیشدن صدها تن شد در طول شب دهم می دانشجویان مشغول ساختن سنگرها در منطقۀ لاتین با هر چیزی که در اطرافشان بود شدند از دو نیمهشب به بعد سه ساعت درگیری خشنی با گاز اشکآور و کوکتل مولوتف بین پلیس و دانشجویان رخ داد که به بستریشدن بیش از چهارصد تن که نیمی از آنها پلیس بودند منجر شد صبح زمانی که مردم پاریس از خواب برخاستند با یک شهر جنگزده مواجه شدند برخورد خشن پلیس همدردی مردم را نسبت به دانشجویان معترض برانگیخت و اتحادیههای کارگری که فرصت را برای امتیاز گرفتن از دولت مناسب دیدند همزمان با شورش دانشجویان دست به اعتصاب زدند در این میانه لژ فراماسونری گرند اورینت فرانسه هم در بیانیهای اعلام کرد فراماسونهای گرند اورینت فرانسه درحالیکه باور دارند به سنت سکولار آزادی برابری و برادری با جنبش دانشجویان و کارگران احساس همراهی میکنند گرند اورینت فرانسه تلاش کرده است تا الزامات فردا را تعریف کند و راهحلهای مدرن و سازندهای برای آنها بهویژه طی ده سال گذشته در کنفرانسها و کنگرهها ارائه دهد برای پایاندادن به بحران و شورش در کف خیابان نخستوزیر وقت ژرژ پمپیدو در سیزدهم می دانشگاه سوربن را به روی دانشجویان باز کرد دانشجویان ساختمانهای سوربن را اشغال کردند نام آن را به دانشگاه خودمختار مردم تغییر دادند و دانشگاه را به کمون جدید تبدیل کردند در عرض چند روز اعتراض و اعتصاب میلیونها کارگر به سراسر فرانسه گسترش پیدا کرد و دولت را در پرتگاه فلجشدن قرار داد جشنوارۀ فیلم کن هزار و نهصد و شصت و هشت که با نسخۀ بازیابیشدۀ فیلم بر باد رفتۀ ویکتور فلمینگ شروع شد هفدهم می زمانی که آخرین مستندش پخش شد فرانسوا تروفو، ژان-لوک گدار، و کلود للوش از کارگردانان موج نو فرانسه به بالای صحنه رفتند و برای همبستگی با اعتراضات اعلام کردند جشنواره را تحریم خواهند کرد دانشجویان که حالا کنترلشان بهدست اعضای رادیکالتر و آنارشیستها افتاده بود سعی کردند تا درگیریها را در کف خیابان حفظ کنند و هم علیه دوگل شعار میدادند و هم حزب کمونیست دانشجویان رادیکال آشکارا خواستار انقلاب بودند آنها میخواستند شعارهای روی دیوار را به واقعیت تبدیل کنند ممنوعکردن ممنوع است با بیرونآمدن اخبار داخل سوربن و عدم توافق حداقلی در جنبش دانشجویی برای مسائل پیشرو مردم، احزاب سیاسی و اتحادیههای کارگری از ترس افتادن کنترل شرایط بهدست آنارشیستها از دانشجویان فاصله گرفتند کشتهشدن دو نفر بهدست شورشیان خارج از کنترل کشتهشدن یک پلیس و چاقوخوردن چند نفر کافی بود تا کوهن بندیت رهبر یهودی آلمانیتبار جنبش ۲۲ مارس را بهعنوان عنصر نامطلوب از فرانسه اخراج کنند در ۲۹ مه غیبت دوگل در شورای وزیران باعث دامنزدن به شایعات دربارۀ فرار یا استعفای او شد اما فردای آن روز دوگل مقتدرانه در رادیو، مجلس ملی را منحل و انتخابات ملی را اعلام کرد او دستور داد کارگران به کار عادی خود برگردند در غیر این صورت وضعیت اضطراری اعلام خواهد کرد و شایعه شد که ارتش در بیرون از پاریس منتظر دستور است بلافاصله بعد از صحبت دوگل شهروندان طبقۀ متوسط و گلیستها بهنفع او در پاریس تظاهرات کردند بعد از این که اتحادیهها و گروههای سیاسی با دوگل به توافق رسیدند اعتصابات و شورشها با همان سرعتی که شروع شد پایان یافت و تا چهاردهم ژوئن تظاهرات دانشجویی ممنوع و سوربن تخلیه شد در دو مرحله انتخابات تا ۳۰ ژوئن گلیستها اکثریت قاطع مجلس را بهدست آوردند و شورش هزار و نصد و شصت و هشت بیش از آنکه دستاورد سیاسی داشته باشد باعث تغییرات عمیق فرهنگی در جامعۀ فرانسه شد خب بسیار اطلاعات مفیدی را از ماجرای هزار و نهصد و شصت و هشت دیدیم و اطلاعات تکمیلی را هم بینندگان محترم میتوانند روی سایت دنبال کنند وقت زیادی نداریم جمعبندی انقلاب کبیر فرانسه تا وقایع امروز را اگر مایلید انجام بدهید خب ما مسیر طولانی را در این پنج قسمت طی کردیم از هشتصد میلادی و در واقع دوران شارلمانی تا قرون وسطی و جنگهای صلیبی، دوران رنسانس، پادشاهی بوربونها از لوئی چهاردهم تا لوئی شانزدهم و در واقع دوران مشروطه، انقلاب کبیر در هزار و هفتصد و هشتاد و نه بعد از آن اعدام لوئی شانزدهم جمهوری اول حکومت وحشت روبسپیر همانطور که بالا میبینید تعداد کشتههای هر کدام هم چند جنگ و چند کشته انجامشده نوشته شده درهم شکستن امپراتوری فرانسه، بازگشت بوربونها با لویی هجدهم پایان بوربونها با انقلاب ژوئیه روی کارآمدن سلطنت لیبرال و دوران لوئی فیلیپ، شورش سراسری هزار و هشتصد و چهل و هشت، سقوط لوئی فیلیپ آغاز جمهوری دوم به ریاست لوئی ناپلئون، کودتای هزار و هشتصد و پنجاه و دو امپراتوری دوم ناپلئون سوم جنگ فرانسه و پروس، تأسیس امپراتوری آلمان و نابودی امپراتوری فرانسه، کمون پاریس و آن پایان خونینش و آغاز جمهوری سوم، نابودی جمهوری سوم در جنگ جهانی دوم، تشکیل دولت دفاع ملی توسط دوگل و تأسیس جمهوری چهارم در هزار و هشتصد و چهل و شش، بحران مستعمراتی و بازگشت دوگل در هزار و نهصد و پنجاه و هشت با جمهوری پنجم و در نهایت هم سال هزار و نهصد و شصت و هشت … و هنوز در جمهوری پنجم است … و هنوز هم جمهوری پنجم هستیم و حالا رئییسجمهور آقای مکرون و خب این دوران، این قرن نوزدهم و قرن بیستم در امتداد قرن هجدهم و عصر روشنگری قرار میگیرد حالا این جنگها جنگهایی که از آنها تصویر مستند مانده یکسری جنگ هستند که از آنها تصویر مستند بجا مانده صد و چهل هزار کشته صد و چهل و چهار هزار زخمی این فقط تعداد کشتههای فرانسه هست دویست و پنجاه هزار کشتۀ غیرنظامی، جنگ بعدی که در واقع درگیری بعدی که درگیری داخل کمون پاریس است دههزار نفر را در یک جنگ شهری به کشتن میدهند خود فرانسویها شهروندانشان را میکشد … دههزار زخمی بهجا میماند جنگ بعدی که در واقع جنگ جهانی اول است یک میلیون و چهارصد هزار نفر کشته، چهار میلیون و سیصد هزار زخمی البته این یک میلیون هم تخمین زده میشود سیصد و پنجاه هزار کشتۀ غیرنظامی، جنگ بعدی که جنگ جهانی دوم است که فرانسه عملاً فرصتی برای جنگیدن پیدا نمیکند و به طرز عجیبی کشتههایش پایین است چون اصلاً جنگی اتفاق نمیافتد که بخواهند کشته بدهند دویست و ده هزار کشته چهارصد هزار زخمی … باز بعد جنگ خائنین را خودش اعدام میکند که آمار کم نشود … سی هزار جنگ ویتنام که حالا این دفعه فرانسه ۵۰۰ هزار ویتنامی را میکشند. جنگ بعدی که جنگ الجزایر است که بین یک میلیون تا چون عدد دقیقی وجود ندارد یک میلیون تا یک و نیم میلیون نفر الجزایری کشته میشوند هنوز شاید خیلی از اسناد اینها داخل آرشیو دولت فرانسه محرمانه است از هزار و هفتصد و هشتاد و نه تا دو هزار و هجده طی دویست و بیست و نه سال نود میلیون قربانی در هشتصد و چهارده نبرد هشتاد و نه جنگ و چهل و چهار تا کشور توسط فرانسه اشغال میشوند پنجاه و دو کشور مورد هجوم فرانسه قرار میگیرند و این در واقع بخشی از کارنامۀ عصر روشنگری یا یک نقلی هست که میگویند تاریخ آزمایشگاه علوم انسانی است و این عصر روشنگری که روشنفکران عصر روشنگری خودشان در برابر قرون وسطی قرارمیدادند و به آن عصر تاریکی میگفتند و میبینیم قرن نوزدهم و هجدهم را که این در واقع سادهترین و سطحیترین معیار سنجش آن است و این جدا از آن فروپاشی اخلاقی آن آسیبهای اجتماعی که میشود در آثار ویکتور هوگو در آثار بالزاک در آثار امیل زولا دید آن تلخکامی آن یأس فلسفی و در واقع ما باید بپذیریم این را نمیشود ما در مورد عصر روشنگری افسانهسرایی کنیم و بعد به قرن نوزدهم و بیستم به فجایع آن که میرسیم خودمان را به نادانی و به کوری بزنیم بنده هم نهایتاً بخواهم حالا جمعبندیم را بگویم خب فرانسه شاید نماد این فرانسۀ عصر روشنگری و فرانسۀ معاصر همین معبد کاته کومب باشد یعنی چیزی که فرانسویها با افتخار آن را روزی بازگشایی کردند و این استخوانهای به شکل آئینی روی هم چیدهشده را رونمایی کردند برای تمام مردم جهان که بیایید ببینید و این فرانسۀ اصلی شاید چنین چیزی است … پس نقطۀ اشتراک و واسطهالعقد همین گورستان شش میلیونی کاته کمب در زیر پاریس است که هر دورهای آمد و کسانی را کشت و جنازهها را اینجا آورد … و حرف آخر اینکه بعد از این سیر حالا شاید کوتاهمدتی که ما در تاریخ فرانسه داشتیم به این نتیجه رسیدیم که تاریخ فرانسه بیشتر از اینکه قابل الگوگیری باشد قابل عبرت است یعنی فرانسویها چیز خاصی برای الگودهی به ما ندارند و اینکه باید تاریخ را بخوانیم و عبرت بگیریم چیزی شبیه این فرانسویها نشویم … تشکر میکنم و اینکه بالاخره در صدمین سالگرد انقلابشان بزرگترین ابلیسک را برج ایفل را میسازند و اینکه خود را الگوی بشریت میدانند و اینکه الگوی دموکراسی و هنر هستند و واقعاً تاریخ عجیبی است برای عبرتگرفتن ولی قطعاً الگوی خوبی نمیتواند باشد وقت ما تمام است و مطالب بسیاری از گروه پژوهشگر انقلاب فرانسه مانده کلیپهای بسیاری که در این برنامه امکان تماشای آن را نداشتیم اسناد فراوان کتابهایی که خوانده بودند و خلاصهشده بود همۀ این مجموعه را روی سایت برنامۀ دوران میتوانید دنبال کنید به اتفاق میهمانان برنامه و تیم پژوهشی انقلاب فرانسه از شما بینندگان محترم خداحافظی میکنم و تا دورانی دیگر شما را به خدا میسپاریم خدانگهدار و همین هست که بعداً در حکومت شوروی میبینیم به اسم نفی تعلقات اقتصادی داراییهای طبقۀ متوسط خرده ملاکان و گولاگها(ادارهٔ کل اردوگاههای کار و اصلاح) را مصادره میکنند و حالا دیگر طبقات مختلف اقتصادی نداریم بلکه از این به بعد تنها دو طبقه وجود دارند یکی طبقهای که مالک هیچ چیز نیست یعنی مردم و یک طبقه که مالک همه چیز شده یعنی دولت شوروی جالبه حالا در ادامه دوستان میآیند و بحث میکنند زمانی که شوروی درگیر جنگ جهانی دوم هست اتفاقاً میبینیم خلاف این ادعاهایی که دارند خودشان به یک تناقضی میرسند دقیقاً با سرمایهداران سر یک میز مینشینند با همدیگر پیمان میبندند و اینجا مشخص میشود که این بحث اینکه واقعاً میگوییم که ریشۀ آنها یکی است و دعواهایشان حالا سر منافعشان است در واقع ایدئولوژیشان آنقدر با همدیگر متفاوت نیست ولی ریشۀ آنها یکیست و هردوشان دو روی یک سکهاند اینجا کاملاً مشهود است
فصل 1
قسمت 12
انقلاب فرانسه ۵
مدت زمان : 100 دقیقه
برچسبها:
متن کامل
اشتراک در
0 نظرات
قدیمیترین