بسماللهالرحمنالرحیم همچنان که میدانید تبارشناسی انقلابهای معاصر موضوع اولین فصل از مجموعه برنامۀ دوران است و در این برنامه با موضوع انقلاب کبیر فرانسه در خدمت شما هستیم با این توضیح که این چهارمین قسمت از مجموعۀ پنجقسمتی انقلاب فرانسه است که بههمت پژوهشگران جوان دوران تقدیم حضورتان میشود با گروه پژوهشگران این برنامه آشنا میشویم باز هم ساعتی چند گذشت دیگر در کمال ناامیدی و درماندگی میجنگید و جز خواست پیلۀ مرگ چیزی در خود نمییافت اگر در اشتباه باشد کیست که لااقل خونبهای او را بپردازد او با دوازده کومونار دیگر دفاع میکرد تاریخ واقعاً یکی از فیلدها و زمینههایی است که مطالعۀ آن خیلی جذاب است و یکسری فرازهای طنزگونه دارد ماجرای کمون پاریس و رفتن برای گرفتن توپها روی تپۀ مونمارتر که با خودشان اسب نبرده بودند و این ماجرا منجر به یک شورش خونین شد به تاریخ قرن نوزدهم اروپا که نگاه میکنید یکجور بیماری و مرض میبینید این مرض مدام دارد عود میکند و در نهایت به فجایع قرن بیستم منجر میشود به جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و هشتاد میلیون کشته وقتی عقبتر میآییم ریشههایش را در قرن نوزدهم میبینیم این بیپروایی و اسراف عجیب در کشتن انسانها هموطن همرزم خیلی عجیب است و فضا طوری است که خیلی راحت آدم می کشند خیلی مهم نیست برای افراد دیگر هم که در این دورهها زندگی میکردند در فرانسه همین مدل است حالا رمانهایی که میخوانیم این فضا خیلی بهتر به دستمان میآید خودشان هم انگار نمیدانند دقیقاً که چه میخواهند خب تاریخ را که بررسی میکنیم جمهوریهای و امپراتوریهای مختلف دارند تا در نهایت میرسد به هزار و هشتصد و هفتاد و یک پاریسیها علیه پاریسیها شروع به جنگ میکنند و کشتار خیلی خونینی انجام میدهند قرن، قرن توسعه است توسعۀ صنعتی و واقعاً یکی از تاریکترین دورههای اروپا است و تلاش اینها برای رسیدن به یک توسعۀ پایدار برای آن رویای بهشت روی زمینی که دارد حقیقتاً بهای سنگینی را میپردازد داخل این قرن خوب ما سلطنت لیبرال را داریم بعد از آن امپراتوری لیبرال را داریم و این خودش یک نکتۀ مهمی است که لیبرالیسم هیچوقت بهمعنای دموکراسی نیست و آمدند دموکراسی را به لیبرالیسم اضافه کردند و چیزی شد تحت عنوان لیبرالدموکراسی ببینیم کجاها ما داریم تفکرات اینها را پیگیری میکنیم که خیلی هم گسترده است در علوم انسانی در کشورداری مثلاً ما در کشورداری داریم تثلیث مونتسکیو را پیگیری میکنیم در علوم انسانی نظریات روسو مدرسه سیستم تعلیم و تربیت ما دقیقاً سیستم تعلیم و تربیت روسویی است به یکی از منابعی که ما در اینترنت مراجعه کردیم برای پیداکردن شواهد بیشتر آرشیو روزنامۀ نیویورک تایمز بود بالاخص در سال هزار و هشتصد و هفتاد و یک بهدلیل برقرارشدن خط تلگراف اقیانوس اطلس بین اروپا و آمریکا این امکان فراهم شده بود که گزارش زنده برسد از اروپا و آمریکا و نیویورک تایمز هم در ستونهای مختصر گزارشی نوشته که منبع مهمی شد در رجوع به کشتارهایی که اتفاق میافتد واقعاً در مضیقه بودیم بالاخص برای قرن نوزدهم پیداکردن تصاویر با کیفیت و دقیق که ما واقعاً مطمئن باشیم این تصویر متعلق به همان واقعۀ تاریخی است مجبور شدیم که برویم بعضی از منابع را به زبان اصلی مطالعه کنیم حالا بعد از مطالعه همۀ این منابع در مرحلۀ بعد باید پالایش و آمایش این مطالب صورت میگرفت این یک کار فکری زیادی را میطلبید که ما جوری خلاصه کنیم که همه بفهمند چه اتفاقی افتاده به این جهت که تعداد کتابها خیلی زیاد بود ما میتوانستیم با توجه به بحثهایی که میکنیم از محتویات کتابهای دیگر هم آگاه بشویم و در زمان کمتر مثلاً بفهمیم چه اتفاقاتی در دورههای مختلف افتاده است خب جناب آقای نوروزبیگی جناب آقای ابراهیمی به استودیوی برنامۀ دوران خوش آمدید خیلی خوشبختم که چهارمین قسمت از مجموعه برنامۀ انقلاب فرانسه را خدمت شما هستیم خوب الآن دیگر جمهوری ظاهراً طومارش درهم پیچیدهشده و به یک مدلی از مشروطۀ سلطنتی رسیدهایم و قرار است که از اینجا بحث را پی بگیریم در خدمت شما هستیم اعوذباللهمنالشیطانالرجیم، بسماللهالرحمن الرحیم سلام عرض میکنم خدمت شما و مخاطبین محترم برنامه قسمت چهارم انقلاب فرانسه ماجرای بخش میانی قرن نوزدهم است حدفاصل سال هزار و هشتصد و سی تا سال هزار و هشتصد و هفتاد و یک روی ویدیو وال هم حالا خواهیم دید با انقلاب هزار و هشتصد و سی شارل دهم از حکومت بوربونها سرنگون میشود و در سال هزار و هشتصد و سی لوئی فیلیپ که از خاندان اورلئان است بر سر کار میآید لوئی فیلیپ تا سال هزار و هشتصد و چهل و هشت که سلطنت لیبرال یا سلطنت ژوئیه نام دارد تا سال هزار و هشتصد و چهل و هشت فعالیت میکند و در انقلابی که در این سال رخ میدهد نوبت به جمهوری دوم میرسد بعد از جمهوری دوم در سال هزار و هشتصد و پنجاه و دو ناپلئون سوم برادرزادۀ ناپلئون بناپارت معروف قدرت را بهدست میگیرد و چند وقت بعد جمهوری خودش را به امپراتوری تبدیل میکند و امپراتوری او ادامه پیدا میکند تا سال هزار و هشتصد و هفتاد و یک که در این سال متحدشدن امپراتوری آلمان باعث میشود که امپراتوری ناپلئون سوم و فرانسه از بین برود و جمهوری سوم بهریاست اولین رئیسجمهور آن یعنی آدولف تییر تشکیل بشود … جالبه در این ویدیو وال دو پرترۀ نقاشیشدۀ دو پادشاه را داریم و دو تصویر عکاسیشده از دو رئیسجمهور جمهوری دوم و سوم یعنی میگوید چه قرنی بوده دیگر از هزار و هشتصد و پانزده که ناپلئون سرنگون شد تا هزار و هشتصد و سی بقیهالسیف بوربونها آمدند و یک نظام سلطنتی عین ما قبل انقلاب بعد حالا یک جنسی دیگر از حکومت مشروطۀ سلطنتی بعد جمهوری دوم که خود رئیسجمهور کودتا میکند و تبدیل به یک دیکتاتور میشود و بعد حالا بعد از دیکتاتوری ناپلئون سوم برادرزادۀ ناپلئون بناپارت نوبت میرسد به جمهوری سوم عجب قرنی دو پادشاه و دو جمهوری نه فقط دو رئیس جمهور خوب … خب بعد از هزار و هشتصد و سی تحولات تقریباً دارد فراتر از خاک فرانسه اتفاق میافتد و کل اروپا درگیر جریانهایی است که ما را میرساند به اولین تاریخی که ما میخواهیم بررسی کنیم یعنی هزار و هشتصد و چهل و هشت، اگر بخواهیم یک جمله بگوییم هزار و هشتصد و چهل و هشت یعنی چه؟ پایان فئودالیسم و آغاز گسترش لیبرالیسم و توسعۀ صنعتی است در واقع دو جریان سیاست و قدرت داخل اروپا با هم درگیرند و نتیجۀ درگیری این دو جریان است جریان اول که خب خودشان را میراثدار قرون وسطی و دوران فئودالیسم میدانستند و بهدنبال حفظ نظم بهجا مانده از دوران قرون وسطی بودند و جریان دوم که بعد از انقلاب کبیر فرانسه قدرت مضاعفی گرفته بودند و این تصویر خودش خیلی تصویر گویایی است شما مثلاً در بکگراند در آسمان در واقع نمادهای دوران قرون وسطی، مسیح را دارید نمادهای مذهبی را دارید و حالا ملتهایی که هر کدام با پرچمهایشان این شاید نمادی از تشکیل دولت ملت باشد کشوری که حالا دارند تبدیل به دولت ملت میشوند و در پیش رویشان مجسمۀ آزادی را در حالی که دستش را بر روی منشور حقوق بشر گذاشته دارند بهسمت آینده رهنمون میشوند و آن پایین هم شما یک عالمه تاج میبینید که شکستهشده از پادشاهی مختلف و خیلی تصویر گویایی هست … کار فردریک سریو خب … خب در جلسۀ قبل یادمان است که چهار کشور اروپایی در اتریش بین سالهای هزار و هشتصد و چهارده تا هزار و هشتصد و پانزده جمع شدند تا درمورد امپراتوری ناپلئون تصمیم بگیرند تصمیم بگیرند که چهکار کنند با این امپراتوری باقیمانده خب این کار را هم انجام میدهند که حق دخالت داشته باشند داخل فرانسه تا از ظهور یک امپراتور دیگر ناپلئون دیگر … بله یک قدرت دیگر جلوگیری کنند در کنار همین کنگرۀ جنگ یک اتحاد دیگری شکل میگیرد به اسم اتحاد مقدس خب همانطور که از روی پرچمها میتوان حدس زد اتحاد مقدس شامل پروس، روسیه و اتریش بوده میبینید که تقریباً همۀ پرچمها بالاخص اتریش و روسیه خیلی به پرچم امپراتوری مقدس روم نزدیک است و آن عقاب دو سر را دارد و این دو کشور بالاخص اتریش خودش را میراثدار امپراتوری مقدس روم میدانست خب اینها تلاش میکردند تا حفظ حقالهی پادشاهی را انجام بدهند در نهایت اتفاق جالبی میافتد و شعار این کنگره هست که تعیین میشود و آن هم حقانیت و جبران است برای جبران هرآنچه که ناپلئون انجام داده بود این شعار را انتخاب میکنند و طبق آن عمل میکنند نتیجۀ این کنگره بازگشت پادشاهان مخلوعشده به کشورهایشان هست یعنی ما در فرانسه میبینیم که دوباره بوربونها برمیگردند و در کشورهای دیگر هم این اتفاق میافتد نکته و اتفاق مهم دیگر که بعد از این کنگره رخ میدهد تمام متصرفات ایتالیا بهدست اتریش میافتد که قبلاً در اختیارش بود و برای مدتی از چنگش درآمده بود و همچنین کنفدراسیونی شامل چهل و هشت ایالت آلمانی زبان هم تحت رهبری اتریش قرار میگیرد و اینجا بود که جریان دوم که آقای ابراهیمی صحبت کردند از آن خودش را نشان میدهد برای مقابلۀ جدیتر با اتریش و آن هم از طریق کاربناری است حالا اگر بخواهیم در رابطه با کاربناری صحبت بکنیم همانطور که از اسمش مشخص است از کربن میآید و به زغالسازان و به کسایی است که … اشارت به زغال داشته در ایتالیا … بله که یک شبکه و جامعۀ مخفی بودند و از اوایل قرن نوزدهم شروع به فعالیت میکنند بهعنوان شاخهای فرعی از فراماسونری و یکی از محافل مهمی هستند که برای مقابله با اتریش روی کار میآیند و از طریق مبارزۀ خشن و ترور شروع میکنند سرکوب بیرحمانۀ آن چیزی که مترنیخ در اروپا باب کرده بود و نکتۀ مهم دیگر این است ایدهها و روشهای کاربوناری و این مجموعۀ سری بعدها در انقلاب فرانسه تأثیرگذار است و از آن الگوبرداری میکنند من یک توضیح در مورد همین ویدئو وال بدهم این ویدئو وال در واقع نمادها و الفبایی که توسط کاربوناری استفاده میشد تقریباً نمادها خودش واضح است آن پرگار را داریم و آن ستون را داریم و یکجور در واقع انشعابی از فراماسونی … نشانههای واضح ماسونی است … خوب آرزوی دیرینۀ اورلئانها بههر حال برآورده میشود و لوئی فیلیپ با کمک روزنامهنگارهایی مثل آدولف تییر و بانکدارانی مثل لافیت و پرییر بهقدرت میرسد خب میدانیم که لوئی فیلیپ پسر فیلیپ اگالیته است و از فیلیپ اگالیته که داخل انقلاب کبیر جزو انقلابیون بود و سرش زیر گیوتین رفت لویی فیلیپ یکسری خاصیتها داشت که خیلی مورد علاقۀ لیبرالها و بورژواها بود اولش این بود که انقلابی و لامذهب بود در عین حالی که لامذهب بود مثل ژاکوبنها تندرو نبود هم خون سلطنتی داشت و این خون سلطنتی برایش وجاهتی فراهم کرد و رابطۀ خیلی خوبی هم با انگلستان داشت و مهمترین خاصیت او بیخاصیتی بود و این باعث شده بود که خیلی شاه مورد علاقۀ بورژواها باشد … روابط عمومی بالایی داشت ولی کارکرد خیلی ویژهای از او سراغ نداریم خب سلطنت ژوئیه و خود لوئی فیلیپ وارث و دستاورد انقلابند یک سندی سال هزار و هشتصد و سی امضاء میشود به اسم همان منشور سال هزار و هشتصد و سی که توسط گروههای سیاسی هم امضاء شدند یعنی مردم به این رأی ندادند خب محتوای این سند چیست خلاصهاش این است که دیگر کاتولیکگرایی مذهب رسمی دولت نیست بلکه مورد اقرار اکثریت است قدرت ویژۀ شاه برای لغو کردن قانون لغو و تلف کردن قانون برای همیشه از بین میرود و در پارلمان و با پارلمان در قانونگذاری شریک میشود … یعنی مشروطۀ سلطنتی … مشروطۀ سلطنتی و قرار میشود دیگر سانسور مطبوعات برای همیشه لغو شود پس در واقع این سلطنت، سلطنت لیبرال واقعاً صفت شایستۀ این سلطنت است خب سؤالی که اینجا پیش میآید این است که چهطوری خب ما گفتیم انقلاب هزار و هشتصد و چهل و هشت ماهیت لیبرالی دارند ولی توسعۀ لیبرالیسم بودن چهطور یکسری لیبرال علیه یکسری لیبرال دیگر انقلاب لیبرالی میکنند بله اول باید ببینیم لیبرال واقعاً چه کسی است و چهطور تعریف میشود لیبرالها بیشتر از اینکه در عالم سیاست و اهل سیاست باشند تاجر بودند و همین تاجر مسلکی آنها باعثشده بود که آدمهای بیاصولی باشند و در هر جبهۀ سیاسی حضور داشته باشند بله جلسات قبل هم گفتیم فقط مردان فاقد اصول هستند که مردان تمام فصولند لیبرالهای قرن نوزدهم فرانسه مصادیق بارز آن هستند یعنی فرصتطلبیهایی که در هر دورهای میبینیم امکان حضور به آنها میدهد … اگر بخواهیم حالا چند دسته از این گرایشها را بگوییم مثلاً لیبرال محافظهکار داریم میانهرو داریم رادیکال، سلطنتطلب، جمهوریخواه اما تقریباً دو ویژگی مشترک داشتند این افراد اول اعتقاد به تجارت آزاد حالا تجارت آزاد یک زیر مجموعهای دارد که میشود شامل فردگرایی در اقتصاد، مالکیت خصوصی ابزار تولید و بازار آزاد و دومین ویژگی آنها این بود که با هر نهاد مذهبی اینها مخالف بودند و بهخصوص کشیشستیز بودند که این از ویژگیهایی است که در تمام این دستهها ثابت و مشترک است … پس تفکر سکولار و نگاه به بازار آزاد و نگاه تجاری تاجر مسلکبودن … بله اما رویکرد لیبرالها یک تفاوتی با رادیکالهای چپ داشت لیبرالها آنقدر ساده نبودند که با مذهب بهصورت رو در رو مقابله کنند و این گزارهای که اگر دین در برابر آزادی قرار بگیرد این دین است که باید محدود شود را در معرض آزمایش قرار بدهند بلکه سعی میکردند از مذهبیها و چپیها بهعنوان اهرم فشار علیه همدیگر استفاده کنند و این دوتا را از طریق هم کنترل کنند مسئلۀ دومی که داشتند این بود که میدانستند مردم حاضر نیستند بهخاطر یکسری بورژوا خودشان را به کشتن بدهند پس بنابراین همیشه وقتی وقت جنگ میشد و نیاز به بسیج عمومی وجود داشت همیشه به جریان ملیگرا و مذهبی برای متحدکردن مردم نیاز داشتند وضعیت جامعۀ فرانسه در دوران سلطنت لیبرالها حالا چهگونه بود شما از چپ رادیکال برای ما صحبت کردید و گرایشهایشان را فرمودید به گرایشهای مختلف جامعۀ لیبرالی هم اشاره کردید خود جامعه چه ساختاری دارد ذیل اینها تقسیمبندی میشود … نه مردم هیچوقت سهمی نبردند آن هم از قدرت خب در همین زمان در فرانسه کشور دارد کندتر از انگلستان در صنعت پیشرفت میکند و وارد دوران نیمهصنعتی میشود و این پیشرفت حالا میبینیم جلوتر واقعاً به بهای گزافی بهدست میآید پیشرفتی که بهای سنگینش را مردم میپردازند خب با محوشدن فئودالیسم کشاورزهایی که زمینهای کوچکی داشتند نمیتوانستند زمینشان را نگه دارند و در آن زراعت کنند این در کنار افزایش سیدرصدی جمعیت بود و باعثشده بود این زحمتکشهای بدون زمین برای اینکه بتوانند شکمشان را سیر کنند بهصورت فصلی به شهرها بیایند و کارگری کنند و شاید عجیب باشد ولی اینها قربانی پایان بردهداری بودند اگر قبلاً اربابی وجود داشت که جان آنها جزو دارائیش بود اما حالا در این صف طویل جویندگان کار داخل بازار آزادی که قیمت همه چیز را تعیین میکند اگر زنده ماندنشان صرفۀ اقتصادی نداشت زنده نمیماندند و طبقهای بهوجود آمد که معروف شد به طبقۀ پرولتاریا طبقهای که بهمراتب ضعیفتر و پستتر از طبقۀ برده قرار میگرفت خب کمکم این کارگرها … و حاشیهنشینان شهرها را آنموقع تشکیل میدادند … بله دیگر کمکم این کارگران فصلی میآیند در حاشیۀ شهرها در محلهای تنگ و درهم تنیده بهصورت دائم ساکن میشوند محلههایی که زنان و کودکان مجبور بودند برای ساعتهای طولانی داخل کارخانهها کار کنند و اگر کارشان را از دست میدادند مجبور بودند به فساد کشیده شوند بحث دیگر این است که سطح بهداشتی بهشدت کاهش پیدا میکند در این دوره و بالاخص در این محلهها و باعث موجهای پی در پی اپیدمی داخل فرانسه میشود اینقدر که کازیمیر پریه صدراعظم وقت بر اثر وبا سال هزار و هشتصد و سی و دو کشته میشود هیچکس دیگر در امان نبوده از این اپیدمیها … جالبه شرایط جوری میشود که از هر ده هزار نفر کارگر داخل ایالات صنعتی نه هزار نفر باید معافیت پزشکی برای سربازی میگرفتند … یعنی آسیبهای کار اینقدر جدی بوده که آسیبهای کار و محیط زیستی آنقدر زیاد بوده که اینها نمیتوانستند بهعنوان یک سرباز خدمت کنند و این افراد تبعیدشده در قعر این محلهها حتی دیگر مسیحی هم نبودند بهطوریکه نود درصد آنها غسل تعمید هم نشدند خب در غیاب مذهب در سال هزار و هشتصد و سی و سه دولت آمد اولین منشور آموزش ابتدایی را تصویب کرد و گامی بود بهسوی اجباریکردن آموزش برای همه که بتواند به دو هدف برسد یکی اینکه تعلیم و تربیت را از دست کلیسا بکشد بیرون و در گام دوم بتواند در همین روستاها و در همین محلهها احترام به قدرت را و احترام به ساختار بالا به پایین جامعه را به بچهها یاد بدهد … بعد از صد سال تقریباً توانستند آرای روسو را عملیاتی کنند آموزش و پرورش سکولار و اجباری برای آحاد جامعه همین دوران عصر شکلگیری سوسیالیسم هم هست و کسانی که ویژگی اصلیشان این بود که بر شراکت در سود و ابزار تولید تأکید داشتند و حالا با یکی از چهرههای این تفکر اگر بخواهیم آشنا شویم همانطور که تصویرش را میبینیم لوئیس آگوست بلانکی است که حالا در ادامۀ مباحث بیشتر از او خواهیم شنید اما بپردازیم به سالهای آغازین دهۀّ هزار و هشتصد و سی این دهه و سالهای ابتداییش عرصۀ درگیری جمهوریخواهانی بود که احساس میکردند سرشان کلاه رفته و بلانکی که تصویرش را میبینیم بهعنوان یکی از افراد با سابقۀ طولانی در گارد ملی و کاربوناری که قبلاً صحبتش را کردیم انجمنهای مخفی در فرانسه تأسیس میکنند مثل انجمن حقوق بشر، فصلها، حالا در کنار برخی انجمنهایی که حالا در انقلاب کبیر فرانسه دیدیم انواع و اقسام مشغول میشوند به توطئه علیه همدیگر … خب این توطئهها نتیجهای هم داشت شاید یک مثال خوبش ترور لوئی فیلیپ باشد که البته موفقیتآمیز نبود در جولای سال هزار و هشتصد و سی و پنج یک سرباز کرسی سعی میکند لوئی فیلیپ را ترور بکند درهنگام بازدید لوئی فیلیپ از گارد ملی فیِسکی (Giuseppe Marco Fieschi) از بالای یک ساختمان شلیک میکند بهسمت لوئی فیلیپ با وسیلهای که خیلی عجیب است و کارکرد خیلی درستی هم ندارد ۱۸نفر کشته میشوند ۲۲نفر هم زخمی میشوند اما خود لوئی فیلیپ فقط جراحت برمیدارد و وقتی ما از توطئه صحبت میکنیم دقیقاً در رابطه با این موضوع است یعنی اینها حتماً نمود بیرونی داشتند … ظاهراً این بچه محل سابق ناپلئون چون کرسیه دیگه … بله … ما قبل اختراع مسلسل سعیکرده چیزی شبیه مسلسل درست کند … این یک چیزی است که به آن میگفتند ماشین جهنم بیست و پنج تا لولۀ اسلحه را بههم وصل کرده بود و این بیست و پنج تا میتوانستند همزمان … حالا متوالی یا همزمان بیست و پنج گلوله شلیک کنند که میشود پدربزرگ مسلسل در سالهای بعد و با این همه را میزند الا خود لوئی فیلیپ را ظاهراً … بله و از این طریق لژها به هم پیام میدادند دیگر تهدید میکردند شاخ و شانه میکشیدند برای هم خب … اگر بخواهیم حالا در رابطه با ادبیات این دوران هم صحبت بکنیم به اثر مهمی میرسیم بهنام بینوایان که ویکتور هوگو در آن بهنحو احسن این دوره را ترسیم میکند و بهخصوص شورش هزار و هشتصد و سی و دو را که در پاریس اتفاق میافتد در این کتاب میتوانیم مطالعه کنیم این شورش واقعی است و اتفاق افتاده در جلسات قبل گفتیم ادبیات در آن قرن یکجور تاریخ بدون تحریف است و آنقدر که ما از ادبیات آن دوره میتوانیم استفاده بکنیم روایت ژورنالیستها یا حتی مورخین شاید ما را کمک نکند جامعهشناسی فرانسه آن دوره را میتوان از این شاهکار ویکتور هوگو دریافت که حالا قاعدتاً فکر میکنم شما پلیبکی هم در باب بینوایان آماده کرده بودید بله و اگر بخواهیم یک کلام بگوییم این عصر، عصر بینوایان است و ما این شورش واقعی را که اتفاق افتاده در واقع بهصورت یک پلیبک پخش میکنیم شورش هزار و هشتصد و سی و دو پاریس یک قیام ضد سلطنت بود که توسط جمهوریخواهان پاریسی برای بازگرداندن تشکیلات حکومت به قبل از سلطنت لویی فیلیپ شکل گرفت رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو بستر توصیف این واقعۀ تاریخی است فقر، گرسنگی، وبا، و بهرهکشی بیرحمانه، دستاورد سلطنت لیبرال و آغاز عصر صنعتی برای مردم فرانسه بود زحمتکشان بیزمینی که در محلههای تنگ و تاریک شهرها زندگی پستتر از پدران رعیت خود داشتند برای آنها سلطنت لیبرال چیزی بیش از عقبگرد به دوران قبل از انقلاب کبیر بود بالاخره ژنرال لامارک نماد دوران باشکوه امپراتوری فرانسه بر اثر وبا مُرد مراسم تشییع او فرصتی بود برای جمهوریخواهان سرخ و گروههای نهانروشی مانند انجمن حقوق بشر تا مانند انقلاب هزار و هشتصد و سی با شورش و تهییج مردم کنترل پاریس و از پاریس کنترل فرانسه را بهدست بگیرند شورشیان در حالیکه کنترل جمعیت را بهدست میگرفتند با برافشاندن پرچم سرخ فریاد میزدند یا مرگ یا آزادی و در پی آن درگیری بین نیروهای دولتی و شورشیان چپگرا شروع شد با ساختن سنگرها درگیری در بخش شرقی پاریس گسترش یافت و تا شب ادامه پیدا کرد با کمک بیست هزار نفر از نیروهای گارد ملی و شصت هزار نیروی ارتش، بخشهای پیرامونی پاریس اشغال شد صبح فردا نیروهای دولتی به قسمت قدیمی مرکز شهر دروازۀ سن مارتین که تبدیل به پایگاه اصلی شورشیان شده بود هجوم بردند و این آخرین صبح بسیاری از جوانان شورشی بود تا پایان شورش هشتصد نفر کشته و زخمی شدند و این داستان تکراری خونهای هدررفتۀ فرانسویان بود بسیار خب کلیپ اول دوستان را دیدیم اجازه بدهید با این سؤال ادامه بدهم که انقلاب هزار و هشتصد و چهل و هشت بالاخره اتفاق میافتد و لوئی فیلیپی که استاد سازگاری با هر شرایطی بود یعنی شاید همۀ ظرفیتهای ماندگاری را در خودش تجمیع کرده بود که از سلطنتطلبها تا بناپارتیستها حتی چپها، لیبرالها به او گرایشی داشته باشند بالاخره دورهاش به سر میآید چهگونه او سرنگون شد … گفتیم این انقلابها در سرتاسر اروپا رخ میدهد و در هر کشوری هدف مشخصی دارد و بعضاً متفاوت برای مثال در کشوری مانند ایتالیا و آلمان این انقلاب بیشتر برای اهداف ملیگرایی و مقابله با اتریش رخ میدهد و در کشور دیگر برای مثال مانند دانمارک این انقلاب پایانی است برای یک سلطنت مستبد و اگر بخواهیم حالا تأثیر این انقلاب را در کشورهای دیگر مورد بررسی قرار بدهیم حتی قارههای دیگر … بله باید به آنسوی اقیانوس اطلس سفر کنیم و در آمریکا و در جنگهای داخلی سراغ آن را بگیریم … دقیقاً همین دوره هست در نیمۀ قرن هجدهم است که جنگهای داخلی هم در میگیرد پس شما به یک پدیدۀ جهانی دارید اشاره میفرمایید ولی سؤال من بهقوت خودش باقی است لوئی فیلیپ فرصتطلبی است که ظاهراً از پدرش سازگاری با شرایط را آموخته و میتواند از پادشاه لیبرالها تا مشروطهخواهان تا حتی کارگران و صنعتگران باشد ولی نهایتاً دارد سرنوشتی شبیه پدرش پیدا میکند البته پدر او را گردن میزنند ایشان ظاهراً چنین فرجامی ندارد اما بالاخره دورهاش بهسر میآید دلیل سرنگونی او در انقلاب هزار و هشتصد و چهل و هشت چیست دقیقاً؟ خب جوابش این است که اعتراضات بیش از اینکه در فرانسه مردمی باشد یک بازی سیاسی بود که توطئهوار توسط همین انجمنهای مختلف پیگیری میشد خوب لوئی فیلیپ هم شاه بورژوا بود هم حامی صنعتگرا بود و هیچ دلیل منطقی و قابل قبولی نداشت … پس دلیل اجتماعی لااقل نداریم پس یعنی این دلیل باید بیشتر در مناسبات بین لژها جستجو بشود … بله در این دوره تقریباً همۀ سیاستهای رسمی و غیر رسمی دارد در همین لژها جهتدهی میشود حالا گرچه یکسری دلایلی هم مطرح میکنند مثلاً یک قانونی بود به اسم قانون سِنس یا مالیاتهای انتخاباتی، قانون سِنس چی بود قانون سِنس میگفت هرکسی که بتواند از یک مقداری بیشتر مالیات بر داراییهای حقیقیش پرداخت کند حق رأی دارد در آنموقع فرانسه میشد نیم میلیون نفر ببینید این داراییهای حقیقی را چی تفسیر میکردند؟ ملک و زمین و طلا و این جور چیزها خب کسی که کارخانهدار بود یا کسی که مثلاً پیشهور بود غیر از زمین زیر مغازه و کارخانهاش دیگر دارایی نداشت و این طبقات را اصطلاحاً به آنها میگفتند بخش پایینی طبقۀ بورژوا به آنها خرده بورژوا میگفتند خرده بورژوا مهمترین مصرفگرهای اقتصاد بودند پرولتاریا که پولی برای مصرف نداشت و خب این خرده بورژواها را از سیاست دور کرده بود و خرده بورژوا نقش مهمتری در سیاست میخواستند مسئله دوم عدم توسعۀ مستعمراتی بود خب کشورها شروع کرده بودند به صنعتیشدن و با وضع تعرفه روی محصولات همدیگر یک سیاست درونگرا شدن پیش گرفته بودند خب بازار کجا بود بازار کشورهای مستعمره بودند … مواد خام هم از آنجا میآمد … بله مواد خام میآمد و در نهایت همان جا هم میشد بازار و صنعتگران راضی نبودند از این گسترش مستعمرات در دوران لوئی فیلیپ فقط میشود الجزایر را اشاره کرد که آن هم به تلاش صاحب منصبان استعمارش کامل میشود خب در نهایت در هزار و هشتصد و چهل و هشت دو جریان دست به دست هم میدهند و موج را شروع میکنند یکیش بحران بانکی هزار و هشتصد و چهل و هفت است دومیش آفت سیبزمینی است که بهخاطر عدم صنعتیبودن کشاورزی اتفاق میافتد و اعتراضات نه در فرانسه بلکه در سیسیل ایتالیا شروع میشود در سیسیل ایتالیا شروع میشود و دومینووار موجش در نهایت فرانسه را هم در برمیگیرد در هر حال فراگیربودن این ماجرا که اشاره فرمودید فراتر از مرزهای فرانسه هم ما یک موجی از جنگهای داخلی و شورش و انقلاب داریم نشان میدهد که باز مناسبات میان لژها بههم خورده و یکجوری در فرانسه دارد یک امر جهانی به صورت منطقهای پیگیری میشود … خب با شورش تازه خیلی سریع حامیان لوئی فیلیپ مثل خود تییر سریع به لوئی فیلیپ پشت میکنند و در روزنامههایی مثل Le National که برای لیبرالها بوده اصلاً Le National به معنای ملیگرا هست و حالا روزنامۀ سوسیالیستها که به اسم La Reforme یا اصلاحات بود حالا این ویدئو وال را هم میبینید که لوئی فیلیپ را مثل گلابی کشیده … به به روزنامهها پر از این کاریکاتورها و پر از این مطالب شد خب گیزو مهمترین صدراعظم لویی فیلیپ بود آمد شرایط را کنترل کند اولین کاری که کرد تجمعات سیاسی را ممنوع اعلام کرد خب اما مخالفان پاریس را خوب میشناختند اتفاقی که افتاده بود بعد از دوران ناپلئون این بود که قدرت در پاریس متمرکز شده بود یکسری بوروکرات و وزرا از پاریس تمام فرانسه را کنترل میکردند پس بنابراین فاتح پاریس فاتح فرانسه بود پس بنابراین مخالفان باید پاریس را میگرفتند خب اگر یک چیز بود که میتوانست تمام فرانسویها را به خیابانها بکشاند آن ضیافت بود … خب ضیافت و مهمانی و جشنهای شبانه پاریسیها پس دوباره شأن اعتراض و یکجور نافرمانی مدنی به خودش میگیرد جالبه این کاری است که مخالفین لوئی فیلیپ از پدر خود او فیلیپ اگالیته آموختند چون در جلسۀ مربوط به انقلاب کبیر دیدیم که فیلیپ اگالیته بود که باغ خودش را اختصاص داد به خلاصه انجمنهای ظاهراً تفریحی ولی باطناً سیاسی و اولین سخنرانیهای اعتراضآمیز و بیان ضرورتهای انقلابی برای مردم آنجا اتفاق افتاده حالا این ضیافتهای شبانهای که قبل انقلاب و بعد از انقلاب مدتها سرنوشت انقلابیون را تعیین میکرد و نقش بسیار عمدهای در تاریخ فرانسه داشت از نو دارد احیاء میشود بر علیه پسر کسیکه این سیاست را باب کرده و حالا ضیافتهای شبانه دارد شأن خلاصه تعیینکننده در مناسبات سیاسی آن روز جامعه ایفاء میکند این ماجرا در واقع یک مقدار نیاز به بررسی دارد میخواهید از این جهت … دقیقاً ضیافتها اینبار نه تنها در پاله رویال بلکه در تمام پاریس برگزار میشود و در این مجالس که بهعنوان مجالس میخوارگی عنوان میشود و این تنها سرپوشی بود برای کارهای غیرقانونی که در این ضیافتها انجام میشد در این ضیافتها که با پشتیبانی گستردۀ روزنامهها برگزار میشد دست به انتقاد از دولت میزدند و منتقدان سرسخت دولت در این ضیافتها شرکت میکردند مخالفان سلطنت لیبرال را وارد یک بازی دو سر باخت کرده بودند یعنی اگر با اینها مقابله میکردند اینها شورش میکردند یا اگر با اینها کاری نداشتند اینها انتقاد میکردند و باز هم دست به شورش میزدند … پس برخورد با آنها موجب میشد که آن ظاهر لیبرال لوئی فیلیپ به هم بخورد و بگویند نظام دیکتاتوری است رهاکردن آنها آنارشی جامعه را بالا میبرد و به مرز فروپاشی میرساند داشتند کاری میکردند که گیزو صدراعظم وقت عکسالعملی نشان بدهد بله همین کار را میکند در فوریه هزار و هشتصد و چهل و هشت خط قرمز پاریسیها ضیافت را ممنوع میکند و در بیست و دو فوریه جمعیت خشمگین به خیابانها میریزند … که چرا ضیافت ممنوع است … چرا ضیافت ممنوعه و خشم خودشان را متوجه لوئی فیلیپ و گیزو میکنند که نخستوزیر لویی فیلیپ است بعد از ظهر فردا یعنی ۲۳ فوریه گیزو استعفا میدهد و لوئی فیلیپ که میترسید عاقبتش مثل شارل دهم باشد بالاخره تقدیر برایش اینگونه رقم خورده که نمیتواند از این اتفاق فرار کند یک کسی این وسط وجود دارد به اسم فردریک باستیا که نویسندۀ خیلی معروفی هم هست و خودش از نزدیک شاهد ماجرا بوده چیزیکه بیان میکند خیلی جالب است میگوید چیزی که انقلاب را در سال هزار و هشتصد و چهل و هشت داشت پیش میبرد یک گروه بزرگ از مردم بیچاره و ناامید بود که افسار خودشان را به دست عدهای هوچیگر و عوامفریب سپردند و این درخواست همزمان جمعیت که هم میخواستند مالیات کم بشود و هم میخواستند خدمات رفاهی دولت زیاد شود و این نشدنی بود البته همین هوچیگرها و همین عوامفریبها میدانستند انقلاب بهسبک فرانسوی نیاز به کشتار دارد چهکار کردند جمعیت بهسمت وزارت امور خارجه هجوم برد خب گارد محافظ از وزارت … چرا حالا وزارت امور خارجه؟ چون نه نقشی در مالیات دارد نه ضیافت شبانه نه خدمات عمومی میگفتند فرانسیس گیزو آنجا بود با همین شایعات مردم را سمت آنجا میبرند جمعیت فشار میآورد و گارد محافظ از وزارتخانه سعی میکند با اسلحه و سرنیزه مردم را دور نگهدارد و مجبور نشود به جمعیت شلیک کند … با سلاح سرد میخواهد شورش را کنترل کند … بله ویکتور هوگو در خاطراتش این را خوب روایت کرده چون خودش از نزدیک شاهد ماجرا بوده یهو یک صدای شلیک از بین جمعیت به گوش میرسد اصلاً معلوم هم نمیشود چه کسی شلیک کرده و این باعث میشود که سربازها به روی جمعیت شلیک کنند خب پنجاه و دو نفر کشته میشوند و کشتهشدن این پنجاه و دو نفر همانا و از هم پاشیدن پاریس همان … ماشۀ انقلاب چکیده بشود … پاریس یکهو از هم میپاشد دوباره خیابانها سنگربندی میشود درختها دوباره قطع میشود و خوب لویی فیلیپ چارهای ندارد غیر از اینکه به انگلستان فرار کند پس با همۀ مدارا و مدیریتی که مثلاً میخواسته به خرج بدهد و یا به قول خودشان تلرانس در واقع اشرافی که داشتند نهایتاً آن انقلاب دوم هم توسط فضاهای نهانروش کلیدزده میشود و این ماجرا بالاخره در پاریس اتفاق میافتد … حالا جالب است اینجا برای کنترل اوضاع یکسری لیبرال میانهرو باز همهشان اکثراً عضو هیئتتحریریۀ Le National بودند و مثل لامارتین و آدولف تییر خوب اینها پریدند وسط خیلی خودخوانده به خودشان گفتند ما دولت موقت بدون اینکه اصلاً کسی آنها را انتخاب کند یا مثلاً با کسی رایزنی کنند این دولت موقت را که میبینید خب این دولت موقت یکجور نارنجکی بود که ضامنش در رفته بود با این وعدههایی که به مردم داده بودند با این وعدههایی که مردم را به خیابان کشیده بودند در نهایت باید این نارنجک در دست کسی منفجر میشد و خب چه کسی بهتر از سوسیالیستها و چپیها و این بود که چپیها را هم به داخل دولت راه دادند چه کسانی را؟ کسانی مثل لدرو رولن و لوئی بلان بعد از مذاکرات طولانی نیمه شب بیست و چهارم فوریه یک بیانیه صادر شد حکومت موقت رأی به جمهوری میدهد و تأیید رسمی آن موکول به رأیی است که مردم میدهند یعنی جمهوری به رأی عمومی گذاشته خواهد شد این بیانیه حاصل دو نقطهنظر متفاوت بود داخل فرانسه یک عده دوستدار مشروطۀ انگلستان بودند میگفتند این حکومت پایدارترین نوع حکومت است مشروطۀ انگلستان و یک عده دنبال جمهوری آمریکایی بودند و در واقع کشمکش همینها این ماجراها را به پیش میبرد و در نهایت بیست و پنجم فوریه یک عکسی هست که لامارتین ایستاده بر سر در مجلس در حالیکه دستش را اینطوری در برابر پرچم جریان چپ گرفته همانطور که میبینیم لامارتین یک کسی که آن وسط ایستاده و دستش را در واقع در برابر پرچم چپیها گرفته تا مانع از این بشود که پرچم چپیها را در واقع شما میبینید که پرچم چپیها دربرابر پرچم سه رنگ انقلاب است پرچم چپیها در مجلس به اهتزاز درآید خلاصه در بیست و پنجم فوریه قرار میشود شورای قانونگذاری تشکیل بشود تا بیست و سه آوریل جمهوری دوم تشکیل شود در آخر همین ماه آوریل و در موج انقلابهای هزار و هشتصد و چهل و هشت مارکس و انگلس با مشاهدۀ وقایع اروپا یکی از تأثیرگذارترین متون سیاسی بهنوعی مانیفست کمونیست را مینویسند تأثیرگذاریش این تمبری که ما میبینیم در صدسالگیش زده شوروی … پس تمبر صدمین سالگرد انتشار مانیفست … و این دستنوشته هم تنها برگهای است که از دست خط خود مارکس همین یک برگه بهجا مانده مانیفست با این جمله شروع میشود که شبح کمونیسم در حال تسخیر اروپا است و تمام قدرتها برای بیرون راندن آنها به اتحاد مقدس پیوستند و در ادامه به مهمترین جملۀ او میرسیم تاریخ تمام جوامع موجود تاکنون تاریخ مبارزۀ طبقاتی است مانیفست میگفت خرده بورژوازی در مبارزه با سرمایهداری به پرولتاریا خیانت خواهد کرد و تنها راه برای رسیدن به جامعۀ بدون طبقه دیکتاتوری کارگران است … بله همان شعار معروف دیکتاتوری پرولتاریا و کارگران جهان متحد شوید در همین حین دولت موقت حق رأی عمومی را بهرسمیت میشمرد و تمام مردهای بالای ۲۱ سال میتوانند بیایند و رأی بدهند و نه میلیون نفر به آن نیم میلیون نفر اضافه میشود و میشود نه و نیم میلیون نفر جمعیت رأیدهنده … خب خیلی جالب است یعنی قریب شصتسال از انقلاب کبیر میگذرد و این اولین مراجعه به آرای عمومی مردم است آیا همۀ مردم تازه حق رأی دارند … نه فقط مردهای بالای ۲۱ سال و این نه تنها در داخل فرانسهس بلکه در کل کشورهای غربی است یعنی در کل کشورهای غربی برای اولینبار این اتفاق میافتد و نه تمام مردم حق ندارند زنها از این قاعده مستثنی هستند و تقریباً باید صدسال دیگر صبر کنند تا آنها را در سیاست حساب کنند … جالبه یعنی تا صدسال دیگر از این تاریخ همچنان زنان فرانسوی حق رأی نخواهند داشت و این اولین مراجعه به آرای عمومی است تا این زمان فقط فضاهای خاص، لژها و فضاهای بهقول خودشان نخبگانی است که تکلیف جامعه را تعیین میکند و با نفوذ نشریات یا حالا جرایدی که در آن دوران دارند و کنترل افکار عمومی را به دست میگیرند تا اینجا این شصتسال را جلو بردند … و دقیقاً همین حق رأی عمومی حالا جلوتر میبینیم میشود پایههای دیکتاتوری بعدی خب دولت موقت چند کار دیگر هم انجام میدهد بردهداری را در تمام قلمروهای فرانسه لغو میکند و سعی میکند بیکاری را هم مهار کند یکسری کارگر را میآورد داخل پاریس و یکسری کارهای بیهوده مثل کاشتن درخت، صافکردن جاده را به اینها میسپارد خب مشغولکردن اینها و این اعانۀ بخور و نمیری که به اینها میداد نیازمند پول بود آمد چهکار کرد آمد مالیات بر زمین را وضع کرد خب روستائیانی که با زحمت با دستشان روی زمین کار میکردند حاضر نبودند پول شهرنشینان را بدهند و در نهایت دولت موقت بدون پول رها کردند … پس در واقع از این کار قصدشان این بود که ایجاد اشتغال کنند ولی سرمایۀ کافی برای اشتغال در اختیارشان نبوده است … سرانجام ۲۳ آوریل انتخابات برگزار شد و هشتاد و چهار درصد مردم شرکت کردند و در این انتخابات دموکراتها و سوسیالیستها شکست سختی خوردند تنها صد کرسی از هشتصد و هفتاد و شش کرسی را بهدست آوردند و اکثر مجلس را به لیبرالها و اورلئانیستها واگذار کردند خب قدرت در نهایت به شورای اجرایی سپرده شد این وسط دوباره انجمنهای بازنده و حزبهای بازنده احساس میکردند که باید دوباره شورش کنند و سعی کنند از طریق گرفتن پاریس، خب پاریس همه فرانسه را کنترل میکرد کجا پاریس را کنترل میکرد شهرداری پاریس بود همهشان زیر پرچم آگوست بلانکی جمع میشوند و به مجلس حمله میکنند مجلس را منحل اعلام میکنند بعد میروند به شهرداری و اعلام دولت اضطراری میکنند … انتخابات را قبول نمیکنند و یک شبهشورشی انجام میدهند بله یک شبه شورش انجام میدهند خب بلافاصله دولت موقت گارد ملی را بسیج میکند ارتش را بسیج میکند و همه را دستگیر میکند همۀ اینها را دستگیر میکند در انجمنهاشان را هم تخته میکنند الآن دیگر مجلس هیچ رقیبی در برابر خودش نمیبیند و برای اینکه دوباره تعادل جمعیت پاریس را برگرداند کارگاههای ملی را تعطیل میکند این باعث میشود ۱۷۰ هزار کارگری که در پاریس جمع شده بودند دیگر نه راهی برای برگشتن داشته باشند نه آیندهای برای جلو رفتن و شروع میکنند ساختن سنگر و درگیری با مأمورین دولت بدون اینکه حتی یک فرمانده داشته باشند … پس این سنت بوده که هر وقت نتیجه نگرفتید از انتخابات کار را به کف خیابان بکشانید و با فضا را آشفتهکردن یک باجی یک امتیاز سیاسی بگیرید این سنت برای فرانسه است … و خب این کارگرها هم در واقع اصلاً متعلق به هیچ حزبی نبودند احساس میکردند بازندۀ نهایی ماجرا هستند تصمیم میگیرند انتحار کنند بدون اینکه هیچ فرماندهای داشته باشند و خوب ارتش دوباره میآید گارد ملی دوباره میآید و این عکسی را که میبینید تنها عکس بهجا مانده است که حالا یکسری شبح است از مردمی که جمعشدند داخل شهر و دارند سنگربندی میکنند همین کارگران هستند دور هم جمع میشوند و ارتش میآید بهصورت روشمند شروع میکند به پیشرویکردن در محلات درهم تنیده و تنگ ۶ روز خونین پاکسازی این محلات طول میکشد در نهایت ده هزار شورشی کشته و زخمی میشوند و دقیقاً نمیشود گفت چندنفرشان همانجا تیر میخورند و چند نفرشان بعد از اسارت کشته میشوند چهار هزار نفر هم به الجزایر و ارتش مستعمراتی تبعید میکنند خب انقلاب ۱۸۴۸ تمام شده بود و حالا باید دنبال یک جایگزین برای لویی فیلیپ میگشتند … این خیلی عجیب است چون میبینیم که مانیفست مارکس است که بهعنوان یک تئوری شکست خورده و آقای لانکی بهعنوان رهبر جریان چپ و مثلاً مدافع حقوق کارگران نتوانسته رأی کافی را برای مجلس به دست بیاورد به شورش شهری روی آورده خودش و حزبش دستگیر شدند کارگرانی که قربانیان اصلی این جریان کارآفرینی بودند دست به یک شورش از این دست زدند و ده هزار کشته ظاهراً فقط تنها چیزی که این وسط دارد فربه میشود همان گورستان زیرزمینی پاریس یا کاته کمب است … کاته کمب طبقه طبقه دارد در همین دورهها (فربه میشود) … اسکلتها و جنازههای کاته کمب دارد همچنان اضافه میشود دوستانی که نمیدانند کاته کمب چیست قاعدتاً باید به برنامههای قبلی ما رجوع کنند تا ببینند این بزرگترین گورستان اروپایی چهگونه شکلگرفته خب ادامۀ بحث را بفرمایید بالاخره این دولت موقت از بین میرود و یک شرایط جدیدی پیش میآید آن شرایط چهگونه محقق میشود بعد از این روزهای خونین ژوئن ارتش قدرت را بهدست میگیرد شورای اجرایی به کاویناک و جمهوریخواهان میانهرو میرسد و بعد از این ماجرا با تصویب قانون اساسی توسط مجلس انتخابات ریاستجمهوری با چهار نامزد برگزار میشود در سپتامبر هزار و هشتصد و چهل و هشت … این ژنرال کاویناک همان قصاب معروف شورش ششروزه است که ده هزار نفر را کشتند … بله این چهار کاندید به این صورت بودند کاویناک از طرف جمهوریخواهان میانرو لدرو رولن از طرف جمهوریخواهان سرخ، یک نامزد کم اهمیتتر بهنام راسبای و نهایتاً یک نام آشنا لوئی ناپلئون … که البته آن موقع گمنام بود ولی الآن از مشاهیر تاریخ است خب لویی ناپلئون کیست و چه نسبتی با ناپلئون بناپارت دارد همانطور که روی ویدیو وال مشاهده میکنیم ناپلئون اول که برادرش ژوزف بناپارت و لوئی بناپارت است با ماری لوئیس ازدواج میکند با همسر اولش که ماری لوئیس است ازدواج میکند و فرزندشان ناپلئون دوم است بعد از اینکه با ژوزفین بوهارنه ازدواج میکند ژوزفین از همسر اولش هورتنس بوهارنه را داشته یعنی دخترش بوده این دخترش بعد از مدتی با لوئی بناپارت ازدواج میکند که برادر ناپلئون است و حاصل این ازدواج ناپلئون سوم است که ما اینجا با او کار داریم … پس در واقع ناپلئون سوم برادرزادۀ بناپارت میشود ضمن اینکه از طریق هورتنس بوهارنه با ژوزفین همسر دوم یا یکی از همسرهای ناپلئون هم نسبتی دارد ولی به هر حال برخلاف تصور رایج در واقع مستقیماً فرزند او نیست برادرزاده اوست … خب طبق سلسله مراتب که خود ناپلئون تعیین کرده بود ببینید مثلاً چهطوری قدرت به ناپلئون سوم رسید خب طبق قانونی که ناپلئون اول گذاشته بود اول باید پسرش ناپلئون دوم به قدرت میرسید در مقام بعدی ژوزف بناپارت برادر بزرگش قرار داشت بعد از آن لوئی بناپارت برادر کوچکترش در ۲۵سالگی ناپلئون دوم کشته میشود میمیرد بر اثر بیماری و ژوزف بناپارت و لویی بناپارت هم هیچ علاقهای برای حضور در عرصۀ سیاست نداشتند و در نهایت قدرت میرسد به لوئی ناپلئون که معروف میشود به ناپلئون سوم … در شرایطی که پسر خود ناپلئون بناپارت مرده و دو برادرش هم انگیزه یا زمینهای برای قبول قدرت ندارند برادرزادۀ او بهدلیل حالا صفاتی که دارد و امتیازاتی که دارد با اینکه شخصیت مشهوری نیست اینجا در واقع به قدرت میرسد … اگر بخواهیم یک زندگینامهای از لوئی ناپلئون بگوییم ابتدا با مادرش به سوئیس تبعید میشود و باتوجه به معاهدۀ وین که از آن صحبت کردیم بناپارتها حق حضور در خاک فرانسه را ندارند بههمین دلیل بعد از مدتی به ایتالیا مهاجرت میکنند و در آنجا با کاربناری آشنا میشود و به آن جریان میپیوندد و بعد از اینکه به این جریان میپیوندد در انگلستان تحت تعقیب قرار میگیرد چون یک مهاجرتی هم به انگلستان دارد و تحت تعقیب است و در همین مدت بهعنوان یک چهرۀ لیبرال و ملیگرا معرفی میشود که دو اصول عمده دارد اول اینکه حق رأی عمومی را قائل است و به آن اعتقاد دارد و دومی اولویت منافع ملی و ملیگرایی … چیزهایی که بعداً البته زیر پا میگذارد و در نهایت پس از دو مرتبه تلاش برای شورش در فرانسه دستگیر و زندانی میشود در هزار و هشتصد و چهل و شش از زندان فرار میکند با کمک پزشکش و با شروع حوادث فوریه هزار و هشتصد و چهل و هشت در بیست و هفتم ماه فوریه دقیقاً همان روزی که نکتۀ جالب اینجاست دقیقاً همان روزی که لوئی فیلیپ به انگلستان فرار میکند لوئی ناپلئون وارد فرانسه میشود اما در فردای انقلاب مردم نسبت به ناپلئون سوم هنوز ارادت و عشقی ندارند و روزنامههای فرانسوی که بناپارتیستها مسئولش بودند بعد از چند روز کارکردن تعطیل میشوند و اصلاً خریداری نمیشوند و هنوز طرفداری ندارند و خود ناپلئون سوم هم از نمایندگی مجلس و انتخابات مجلس کنارهگیری میکند اما در این زمان اتفاق مهم اینجاست کمکم مورد توجه اورلئانیستهایی قرار میگیرد مثل تییر که اینها دیگر لوئی فیلیپ را از دست دادهاند و کسی را ندارند در صحنۀ قدرت و خیلی شخص مهمی است ناپلئون سوم برای این افراد چرا چون اولاً اینکه خیلی نظریات و عملکرد او شبیه لوئی فیلیپ است و دوماً اینکه خود تییر میگوید او کسی است که به راحتی اداره خواهد شد این را در مقابل دیگران میگویند و به خودش هم او را عالیجناب جوان خطاب میکردند … ضمن اینکه حالا از نسل ناپلئون اول است و افتخاراتی دارد و همۀ اینها میتواند کمک کند که باز از او یک موجود بیخاصیت ولی مدیر جامعه بسازند خب این فرد ناشناس چهگونه نهایتاً رقبای انتخاباتی خودش را شکست میدهد … خب همانطور که دیدید دست کابینه به خون آغشته بود در ماجرای … سرکوب شورش شش روزه لدرو رولن برای مردم نماد ترور سرخ بود خب در دوران لویی فیلیپ هر موقع میخواستند مذهبیها را بهخط و رام کنند سر قلادۀ یکسری رادیکال چپ را شل میکردند اینها پامیشدند میرفتند یکسری کلیسا آتش میزدند مجسمه مسیح را میکشاندند وسط تکه پاره میکردند و این باعث ترس مردم میشد از طرف دیگر لویی بناپارت هم بهشدت از افسانۀ بناپارتگرایی بهره میبرد که خیلی افسانههایی بعداً در زمینۀ ناپلئون اول گفته شد مدافع ملتهای مظلوم آزادکنندۀ ملتهای ستمدیده بازگردانندۀ احترام به دین و از این جور در واقع تعریفها … پس با حذف گزینههای انحرافی یا اضافی یکی ژنرال کاوینیاک که آدمکش است دیگری چپهای تندروی در واقع رادیکال هستند و یک نفری هست که از نسل ناپلئون است و ممکنه عظمت دوران ناپلئون را دوباره به فرانسه باز گرداند اینها میشود آن انگیزههای اصلی که ظاهراً قرار است به او رأی بدهند و جراید هم ظاهراً اینجا نقش ویژه دارند چون تییر خودش روزنامه دارد و ژورنالیستها هم پای کار میآیند تا برای او رأیسازی کنند انتخابات برگزار میشود کاوینیاک ۱/۴ میلیون رأی کسب میکند و لدرو رولن فقط سیصد و هفتاد هزار رأی و ناپلئون با پنج و نیم میلیون رأی میشود اولین رئیسجمهور جمهوری دوم … در اولین انتخاباتی که در فرانسه انجام شد تقریباً جمهوری دوم به درگیری سیاسی و تلاش اورلئانها (اورلئانیستها) برای رامکردن لوئی ناپلئون گذشت اتفاق جالب هزار و هشتصد و پنجاه خب برای این که دست چپیها از مجلس دور نگه دارند تصمیم میگیرند که این حق رأی عمومی هم خیلی عمومی نباشد و خب قانونی تصویب میکنند هر کس که سابقۀ محکومیت قضایی دارد یا سهسال از محل سکونتش دور بوده دیگر حق رأی ندارد و اینطوری میشود که ۳ میلیون نفر از ۹میلیون نفر کمتر در انتخابات میتوانند شرکت کنند خب طبق قانون اساسی دورۀ ریاستجمهوری چهار ساله بوده و کمکم لوئی ناپلئون داشت به پایان دورۀ چهارساله نزدیک میشد از طرف دیگر نتوانست موافقت بیش از دو سوم مجلس را برای بازنگری در قانون اساسی جلب کند و مجلس مخالفت میکند طرفداران لوئی ناپلئون تصمیم میگیرند که جور مجلس را نکشند و مسئله را فراپارلمانی حل کنند چهکار میکنند؟ این چهارسال را ظاهراً از انقلاب آمریکا تقلید کرده بودند چون الآن که ریاستجمهوری آنها چهارساله نیست آنموقع این چهار سال را طبق آن فواصل زمانی انقلاب آمریکا ظاهراً اتخاذ کرده بودند … مادۀ چهل و هفت و چهل و هشت قانون اساسی فرانسه است که از آمریکا الگوبرداری میکند در نهایت خودش میشود آخرین رئیسجمهور جمهوری، اولین و آخرین رئیسجمهور جمهوری دوم و در آخرین نخستین روزهای دسامبر تصمیم به کودتا میگیرند جالبه یعنی اولین رئیسجمهوری که با رأی مردم سر کار آمده کودتاچی از کار در میآید و وقتی دورۀ چهارسالۀ ریاستجمهوریاش تمام میشود ترجیح میدهد که کودتا کند و همچنان رئیسجمهور که نه این بار دیگر یک دیکتاتور باقی بماند و اصلاً اصراری هم ندارند ظاهراً دیگر بگویند نظام جمهوری است پس با این روال دیگر این رأی اول و آخر میشود در دورۀ او کاری که در واقع لویی ناپلئون دارد انجام میدهد میگوید من به حق رأی عمومی مراجعه میکنم خب مجلس چرا این وسط باشد و چند بار رفراندوم لوئی ناپلئون برقرار میکند و دقیقاً هر رفراندوم او میشود مبنایی برای سرکوب بقیه یعنی تهدید مجلس با اینکه به آرای عمومی مراجعه میکنند و از خود مردم مستقیم رأی میگیرند پس این هم یه تکنیکی است که از فرانسه آمده که برای دور زدن قانون، آدمهایی که جراید و ژورنال در واقع در اختیار دارند و میتوانند افکار عمومی را مدیریت کنند با تهدید به اینکه مستقیماً رفراندوم برگزار میکنیم در واقع یک باج سیاسی میگیرند پس برای امور دیگر رفراندوم برگزار میشود ولی خود او دیگر … یکدفعه تصمیم میگیرد رفراندوم برگزار کند و بگوید آیا با امپراتوری موافقید و مردم جمع میشوند و میگویند بله موافقیم خب سربازان میریزند … پس این خانواده چارهای ندارند جز اینکه امپراتور بشوند یعنی ناپلئون بناپارت هم همین کار را کرده ناپلئون سوم هم از رئیسجمهور ترجیح میدهد تبدیل بشود به دیکتاتور … خب این عکسی که میبینید مردم پاریس صبح بلند میشوند یکسری پلاکارد در سطح شهر میبینند پلاکاردهایی که خبر از انحلال مجلس میداد خبر از رفراندوم مجدد میداد و اینکه پاریس توسط پنجاه هزار سرباز محاصره شده و خب در این شهر هم خطر چندان مهمی وجود نداشت برای اینکه برای مردم بین جمهوری و امپراتوری واقعاً فرقی وجود نداشت … لااقل دیگر بعد از این همه سال فهمیده بودند … فرقی وجود نداشت و این معروف است وقتی از یک کارگر میپرسند که آیا نمیخواهد برای جمهوری بجنگد به آنها پاسخ میدهد که ما آنقدر احمق نیستیم که به خاطر بورژوا خود را به کشتن بدهیم آنها را به خودشان واگذارید و در چهار دسامبر تنها چند صد جمهوریخواه که ۱۸۴۸ یادشان بود و با یکسری تماشاگر ناشناس که برای دیدن درگیری آمده بودند زیر چکمۀ سیهزار سرباز له میشوند بیست و شش هزار تن در سراسر فرانسه بازداشت میشوند نههزار نفر به الجزایر تبعید میشوند چهارصد نفر به کارائیب تبعید میشوند هزار و پانصد نفر از فرانسه اخراج میشوند سههزار نفر هم مجبور میشوند دور از خانههایشان اقامت کنند … و نهایتاً گورستان زیرزمینی کاتِ کمب آبادتر میشود در زیر پاریس … نکتۀ جالبتر کنترل است که (یکی از) سختترین دورههای کنترل مطبوعات در تاریخ فرانسه است هیچ نشریهای بدون اجازۀ دولت نمیتواند وارد مسائل سیاسی و اجتماعی شود و یک مبلغی بود به اسم مبلغ سپرده باید میگذاشتند پیش دولت اگر خلافی انجام میدادند دولت مبلغ را مصادره میکرد … جالبه … و کسی هم که سهبار اخطار میگرفت از وزارت امور داخله یا نهادهای متولی دیگر روزنامهاش برای همیشه توقیف میشد در نهایت در همهپرسی در پاییز هزار و هشتصد و پنجاه و دو امپراتوری هفتمیلیون و هشتصد هزار نفر رأی آورد و پاریس همان شب مرگ جمهوری دوم را جشن کرفت … عجب قصهای شد خب این فرانسۀ دوران جمهوری دوم بود یعنی در واقع ناپلئون سومِ رئیسجمهور حالا از دوران ناپلئون سوم امپراتور و دیکتاتور برای ما بگویید … دوران ناپلئون سوم زمانی که امپراطور میشود اتفاقاتی که میافتد یکی این است که کشاورزی صنعتی میشود و دیگر مثل گذشته نیست کشاورزی که صنعتی میشود در پی آن اقتصاد هم شکوفا میشود و سطح زندگی مردم عادی بالاتر میرود در کنار آن صنعت با کمک توسعۀ راه آهن هم پیشرفتهایی میکند و در یک کلام میشود گفت که سطح زندگی بالاتر میرود لوئی ناپلئون یک جملهای دارد میگوید امپراتوری آسودگی است و این واقعاً درست است چون در آن زمانی که دارد پادشاهی میکند دقیقاً سطح زندگی مردم بالاتر شده و آنچنان اعتراضی به او نمیشود … البته در آن دوره ایشان به کشورگشایی و فتح مستعمرات جدید رو میآورد و آن پولی که سرازیر میشود از مستعمرات با غارت اموال ملل دیگر به فرانسه است که این رفاه نسبی دورۀ ناپلئون سوم را فراهم میکند و شاید بهترین مصداق آن هم برج ایفلی باشد که یک جایی قاعدتاً به آن اشاره خواهید کرد بهنوعی با غارت دیگران وضع اقتصادی بهتر میشود و ظاهراً آنهایی هم که به این مدل از توسعه دل بستند برایشان فرقی نمیکند رئیسجمهور بالاسرشان باشد یا یک امپراتور، معتقدند وقتی که منافع تاجران و طبقات تاجر مسلک در جامعه دارد تأمین میشود چه ایرادی دارد حالا ناپلئون سوم میتواند این توسعه را ایجاد کند ایرادی ندارد خب در ادامه چه اتفاقی میافتد … اتفاق مهم دیگر در این دوره تغییر هویت شهر پاریس است حالا شخصی که تصویرش را هم میبینیم بارون هوسمان شروع میکند به تغییر … معمار بزرگ فرانسوی … بله معمار بزرگ فرانسوی شروع به تغییر معماری پاریس میکند و ساختن پارکهای جدید حوضچه خلاصه همه کاری میکند و بلوارهای جدید عریضکردن خیابانها و حتی یکی از جاهایی که خیلی شاید برای پاریس مهم بود یک فاضلاب بهشدت بزرگ و فاضلاب مشهور پاریس … بله برای پاریس میسازد و آماری هم که هست اینکه صد و سی و شش کیلومتر بلوار تازه و پهن برای عبور درشکه و پیادهروهایی درختکاری با مغازههایی آراسته و بلند بالا درست میکند در پاریس که باعث میشود پاریسی که نشانههایی از قرون وسطی داخلش وجود داشت دیگر این چیزها از بین برود و نمیبینیم نمادی از گذشتۀ پاریس … یعنی یکجور هویتزدایی معماری قدیمی شهر و ایجاد شهری جدید با مناسبات جدید نظام ارزشی جدید که حالا امیل زولا یادم است در سهم سگان شکاری خیلی خوب این را توضیح میدهد که چه بلایی سر پاریس و نظام ارزشی مردم آمد با همین تغییری که در معماری و سازهها اتفاق افتاد … البته جاهایی هم که شروع میکنند به خرابکردن همین محلههای قدیمی و فقیرنشین پاریس هست بهخاطر اینکه سعی کنند یکبار برای همیشه زمینۀ شورش شهری را از پاریس حذف کنند خب برسیم به سیاست خارجی لوئی ناپلئون دقیقاً همانجایی که ما را به هزار و هشتصد و هفتاد و یک میرساند لوئی ناپلئون گسترش مستعمرات را پیش گرفت بندر داکا را تأسیس کرد ساخت کانال سوئز را در هزار و هشتصد و شصت شروع کرد و شروع کرد جای پا ایجادکردن در هندوچین خب از طرف دیگر ناپلئون سوم میخواست در اروپا هم ابرقدرت باشد با همکاری انگلستان در هزار و هشتصد و پنجاه و سه روسیه را در جنگ کریمه شکست میدهد اما یک اتفاق خیلی دراماتیکتر اتفاق میافتد در هزار و هشتصد و پنجاه و هشت که امپراتوری دوم به جنگ با اتریش میکشاند یک ایتالیایی به اسم ارسینی که از اعضای کاربناری بود بر میدارد روزی که لوئی ناپلئون بههمراه ملکه دارد میرود اپرا ببیند سه بمب پرت میکند سمت کالسکۀ امپراتور و خب کلی کشته میشوند این یک پیام واضح بود برای لوئی ناپلئون که دین خودش را به کاربناری بهیاد بیاورد و علیرغم مخالفت تمام صاحبمنصبان هزار و نهصد و پنجاه و نه وارد جنگ با ایتالیا میشود که میشود جنگ دوم استقلال ایتالیا در نهایت در سولفرینو با چهلهزار کشته مجبور میشود صلح را بپذیرد و این جنگی را که شروع میکند منجر به رشته وقایعی میشود که در نهایت باعث سقوط خودش میشود … ظاهراً تنها اتفاق مثبت جنگ سولفرینو همان در واقع بانوی چراغ بهدست یا فلورانس نایتینگلی است که میآید و مجروحین جنگ را درمان میکند و آغاز جریان صلیب سرخ میشود … جنگی که فرانسه شروع میکند اتریش ادامه میدهد اتریش ادامه میدهد و نهایتاً با شکستی که اتفاق میافتد کنفدراسیون آلمان شمالی را پروس در اختیار میگیرد و از این تاریخ به بعد است که کسیکه سودای رهبری بر اروپا را دارد اینبار بیسمارک است اتو فون بیسمارک که سودای تشکیل امپراتوری آلمان را در سر دارد بله صدراعظم آهنین آلمان ماسون قوی که در اعتلای آلمان در نیمۀ دوم قرن نوزدهم بسیار مؤثر است و تا او بود آلمان در اعتلاست و با رفتن او آن عظمت از بین میرود … فرانسویها که احساس میکردند در رقابت قدرت از بیسمارک عقب ماندند وارد تنشهایی با آلمان (آلمان که البته آنموقع تشکیل نشده بود) با بیسمارک و پروس میشوند اتفاقی هم که در این زمان میافتد در اسپانیا بیسمارک اعمال قدرت میکند که این باعث تشدید … با اعتراض فرانسه توأم میشود … بله جنگطلبان و روزنامهها در فرانسه و پروس به شیپور جنگ میدمند و توصیه میکنند هر دو طرف را به جنگیدن و نخستوزیر وقت امیل اولیویه در حالیکه همۀ نخبگان از ضعف شدید ارتش فرانسه یاد میکنند و صحبت میکنند دستور جنگ میدهد و در ماه اوت هزار و هشتصد و هفتاد جنگ از سه جبهه علیه پروس با فرماندهی مستقیم ناپلئون سوم آغاز میشود مردم میریزند در پاریس شروع میکنند شعاردادن که مرگ بر پروس زندهباد فرانسه پیش بهسوی برلین و خب میریزند و تمام مغازهها را از نقشۀ برلین غارت میکنند … که آنجا وقتی وارد آلمان میشوند نقشه داشته باشند قاعدتاً میگفتند این برادرزادۀ ناپلئون اول است وقتی او تمام اروپا را گرفت تا مسکو را فتح کرد لابد برادرزادۀ او هم جنمی دارد که لااقل تا برلین بتازد ولی فرجام چه میشود … تقریباً بعد از اینکه بلافاصله جنگ را شروع میکنند شکست میخورند از ماه اوت تا سپتامبر ارتش گیج و منگ است هیچ کدام از فرماندهها نرفتند نقشۀ خاک خود فرانسه را با خودشان همراه داشته باشند و این عدم آشنایی با خاک فرانسه باعث شده بود ارتش در رفت و برگشتهای بیهوده فرسوده بشود خب لوئی ناپلئونی که حتی از نشستن روی اسب ناتوان بود درنهایت فرماندهی کل را به مک ماهون میسپارد اما طولی نمیکشد که ناپلئون و مک ماهون با صدهزار سرباز بختبرگشته در سدان زیر آتش بیرحمانۀ پروسیها گیر میافتند خب امپراتور شکست را میپذیرد و تقریباً کل ارتش فرانسه به اسارت پروسیها در میآیند حالا یک عکسی هست که لوئی ناپلئون در حالیکه اسیر بیسمارک است نشستند در کنار هم و دارند صحبت میکنند سوءتدبیر ناپلئون و آن دستکم گرفتن بیسمارک است که این شکست را رقم میزند با رسیدن این خبر گامبتا که از چهرههای اصلی جریان چپ بود همان که آنجا وسط اسلاید قبلی ایستاده بود و دستانش را بازکرده میروند دوباره کجا؟ دوباره میروند شهرداری … دوباره دور بهدست جریان چپ و خلاصه سوسیالیستها میافتد که یک شورشی را رقم بزنند فرصت مناسبی است برای آنها … دوباره میروند جلوی ساختمان شهرداری و اعلام جمهوری میکنند دوباره یک دولت موقت خودخوانده سر کار میآید ریاست آن را هم میسپارند به ژنرال تروشو در طول یک روز امپراتوری دوم محو میشود و حتی چیزی نمیماند که مخالفان بخواهند از آن انتقام بگیرند امپراتوری که سال هزار و هشتصد و هفتاد، هشتاد و چهار درصد رای آورده بود خب چهطوری مردم حاضر نیستند برای حکومتی که به آن رأی دادند بجنگند ظاهراً بعد صدسال این تجربه ایجادشده که مردم هم مثل نخبگانشان فرصتطلب باشند و پای ایدۀ خاصی نایستند با شرایط خودشان را وفق بدهند نان را به نرخ روز بخورند سعی کنند کمترین آسیب متوجهشان بشود و بیشترین بهره را ببرند ظاهراً فقط سوسیالیستها و جریان چپ هستند که الآن حاضرند قربانی بدهند … بله و همانطور هم که گفتیم این دیکتاتوری بود که از دل اولین حق رأی عمومی بیرون آمد … اینکه میگویند خلاصه دیکتاتوری فرزند دموکراسی است همین است یعنی با رأی مردم یک چنین دیکتاتوری حاصل میشود … این خیلی معیار خوبی است جنگ شاید خیلی معیار خوبی باشد تا آدم بتواند کیفیت این رأی و ثابتقدمی مردم برای حمایت از یک حکومت را بسنجد خب ارتش پروس میآید جلو تا نوزده سپتامبر پاریس محاصره میشود یک نقاشی، یک عکسی هست که واقعی هم هست که گامبتا با بالون سعی میکند از پاریس فرار کند و یک جنگ چریکی را داخل … یعنی انقلابی بزرگ هم به اسم اینکه میروم نیرو بیاورم با این بالون از شهر میگریزد … بله با این بالون از محاصره پروسیها فرار میکند خب آخرین مقاومتهای ارتش هم درهم میشکند تروشا تصمیم میگیرد مذاکره کند همین بهانه را میدهد به یکسری از شورشیها به رهبری کی دوباره؟ بهرهبری توطئهگر پیر آگوست بلانکی که حالا دوباره شده بود یکی از فرماندهان گارد ملی میروند دولت موقت را گروگان میگیرند و درخواستشان هم این بوده که انتخابات برگزار کنیم برای کمون خب درنهایت … کمون را قدری توضیح بدهید اینها به کمون میگفتند جامعۀ بدون طبقه گفتند ما میخواهیم دولت شهر اداره کنیم ما نمیخواهیم تحت سیطرۀ دولت مرکزی باشیم هر شهری یک دولت شهر یک جامعۀ بدون طبقه خب در نهایت میآیند مذاکره میکنند سعی میکنند از طریق مذاکرهکردن با گارد ملی مسئله را حل و فصل کنند و با وعدۀ انتخابات گروگانها را آزاد میکنند همین جا دولت دفاع ملی تصمیم میگیرد از یک سوراخ دو بار گزیده نشود بلافاصله بلانکی را دستگیر میکند و در اولین فرصت بعد از آتشبس دولت را میبرد ورسای از پاریس خارج میکند این هتل دو ویل هم که میگوییم این است همه میرفتند اینجا را میگرفتند و حکومت باهاش عوض میکردند … باستیل را که خراب کرده بودند در انقلاب کبیر دیگر جایی نداشتند هتل دو ویل را گرفتند … با گرفتن یک شهرداری حکومت پاریس عوض میشود حلقۀ محاصره هم کمکم تنگتر میشود یک منویی هست از پاریس در محاصره که شما بهوضوح میتوانید در آن گوشت کانگرو و فیل را ببینید این منو کانگرو و گوشت فیل چه اتفاقی میافتد بورژواها میروند به باغوحشها حیوانها را قصابی میکنند مردم بدبخت هم اینجا میروند گوشت گربه و سگ میخرند در ژانویه بالاخره رویای آلمانیها برای اتحاد تعبیر میشود و امپراتوری آلمان کجا؟ در کاخ ورسای تأسیس میشود و اینجاست که ما تقریباً (او که بیسمارک است و او هم قیصر ویلهم اول که بالا ایستاده) و این عکس تقریباً تمام دلیل این جنگ است تمام دلیل جنگ ابلهانه این بوده که قرار بوده آلمان امپراتوری بشود قرار بوده آلمان متحد بشود و این مستقل از پروس قدیمی حالا یک امپراتوری جدیدی دارد میآید که با اتریش میتواند متحد باشد ولی یک هویت جدید دارد … یک هویت جدید دارد و این حس ملیگرایی آلمانها باید به قیمت نابودی امپراتوری فرانسه بهدست میآمد و اینکه در ورسای فرانسه این کار را کردن خیلی فرآیند قرین تحقیری است دیگر یعنی کاملاً خواستند فرانسویها را تحقیر کنند خب … خلاصه دیگر فرانسویها همه چیز را باختند وزیر امور خارجه میرود که با بیسمارک مذاکره کند و قراردادی را امضا میکنند برای آتشبس و برگزاری انتخابات به اسم قرارداد فرانکفورت خب این قرارداد خیلی قرارداد تحقیرآمیزی است یک نسخۀ اصلی قرارداد را هم هنوز همچنان در این موزه نگه داشتند این قرارداد چند بند داشت از مهمترین بندهایش این بود که آلزاس و لورن دو ایالت آلمانی زبان فرانسه به تصرف امپراتوری آلمان در میآمد … به هویت آلمانی آن دو ایالت نزدیکتر است اما مورد اختلاف بوده میان دو کشور هر زمان که آلمان قوی بود و دست برتر داشت مثل پیمان فرانکفورت آن را پس میگرفت هر زمان که در حضیض قرار میگرفت مثل هزار و نهصد و هجده در عهدنامۀ ورسای دوباره به فرانسه برمیگرداند و بهخاطر آغاز کردن این جنگ قرار میشود فرانسویها پنج میلیون فرانک به پروسیها پرداخت کنند ارتش منظم فرانسه خلع سلاح میشود و آلمانیها هم برای تکمیل حس پیروزیشان در شانزلیزه رژه میروند و این در واقع آمادهشدن نیروهای آلمانی برای رژهرفتن در شانزلیزه است … تقریباً فرانسه را با خاک یکسان کردند از جهت غرور ملی چیزی باقی نگذاشتند خب بالاخره از نتایج آتشبس برگزاری انتخابات بود انتخابات برگزار میشود از هفتصد و شصت و هشت نماینده چهارصد نفر دوباره سلطنتطلب وارد مجلس میشوند که دو نفرشان پسرهای لوئی فیلیپ بودند همان لویی فیلیپی که سیسال قبل مردم جنگیدند و او را سرنگون کردند … یعنی حاضرند همۀ نسخههای قدیمی را امتحان کنند ولی به نسخۀ جدید سوسیالیستها تن نمیدهند یعنی ظاهراً با نمایندگان آنها سر سازش ندارند مجلس قدرت را به کمیتۀ اجرایی سپرد رئیس کمیتۀ اجرایی هم کی شد دوباره دوباره آدولف تییر، آدولف تییری که از سلطنتطلب میانهرو حالا تبدیلشده بود به جمهوریخواه میانهرو و حالا جالبه که کسی در تاریخ به این اسم اینها را صدا نمیکند و همه به اینها در تاریخ میگویند Opportunistic Republican و جمهوریخواهان فرصتطلب یکی از شروط صلح تسلیم پاریس توسط خود فرانسویهاست بیسمارک اینقدر عاقل بود که وارد فرانسه نشود … یعنی پاریس را نخواهد خودش فتح کند تییر هم از هزار و هشتصد و چهل و هشت یادش مانده … یعنی با تدبیر نظامی بیسمارک سرکوب پاریسیهای معترض به صلح و تسلیم به خود فرانسویها سپرده میشود خود تییر هم از هزار هشتصد و چهل و هشت یادش بود که وقتی جریان چپ شکست بخورد در انتخابات منتظر فرصت است تا دوباره از طریق شورش قدرت را بهدست بگیرد اما تییر در نهایت با یک اشتباه خودش این فرصت را فراهم میکند و باعث میشود با یک کبریت فرانسه به آتش کشیده شود و غائلۀ کمون برافروخته میشود … پایتخت از کنترل ورسای خارج میشود بهمدت دوماه اختیار دست شورایی میافتد که معروف میشود به شورای کمون پاریس که این کمون پاریس ماجرای پلیبک بعدی ماست تا پایان جنگ پروس و فرانسه شورای مرکزی گارد ملی روی کاغذ چهارصد هزار نیروی شبهنظامی تحت فرمان خود داشت شورایی که زیر نفوذ چپهای رادیکال و میراث کاربوناری بهخصوص آگوست بلانکی بود آدولف تییر طرفدار سلطنت دیروز و جمهوریخواه امروز که ریاست کمیتۀ اجرایی را بر عهده داشت تصمیم گرفت اسلحه را از زیر دست چپیها بیرون بکشد پاریسیها حدود چهارصد توپ برنزی و بعضاً از کار افتاده داشتند که بیشتر آنها در تپۀ مونمارتر نگهداری میشد در اولین گام قرار شد تا در یک عملیات هماهنگ توپها پسگرفته شود و ژنرال لو کنت بههمراه دو ستون سرباز به مونمارتر فرستاده شد صبح هجده مارس در حالیکه هنوز پاریس خواب بود ژنرال لو کنت بههمراه سربازانش به بالای تپّه رسیدند و نگهبان نگونبخت توپها را کشتند سربازان بهدلیل اینکه اسبها با تأخیر حرکت کرده بودند نتوانستند توپها را جابجا کنند و مجبور شدند تا رسیدن اسبها صبر کنند در همین حال عدهای از زنان سربازان را میبینند و زمانی که متوجه میشوند قصد بردن توپها را دارند جلوی سربازان و اسبها را میگیرند سر و صدای درگیری باعث میشود اعضای مسلح گارد ملی سر برسند ژنرال لو کنت دستور میدهد تا به زنان و اعضای گارد شلیک شود اما شورشیان سربازان را به میان خود میکشند و آنها از فرمان سرپیچی میکنند سپس ژنرال لو کنت را بههمراه یک ژنرال بختبرگشتۀ دیگر به پای دیوار بردند و تیرباران کردند با گسترش هرج و مرج تییر برای اینکه شورشیان چهل هزار نیروی باقیماندۀ ارتش را در خود حل نکنند ارتش و باقیماندۀ دولت را بلافاصله از پاریس خارج میکند و به ورسای میبرد در غیاب ارتش، گارد ملی بلافاصله مراکز مهم دولتی و وزارتخانهها را اشغال میکند گروههای چپ با پشتوانۀ کارگران زخمخورده از انقلاب هزار و هشتصد و چهل و هشت و سوار بر موج احساسات ملیگرایانه تصمیم گرفتند تا رویای دولتشهر سوسیالیستی خود را به واقعیت تبدیل کنند بیست و ششم مارس انتخابات برای تعیین نود و دو نماینده شورای کمون برگزار شد درحالیکه زنان در کمون حق نامزدشدن و رأی نداشتند چهل و هشت درصد مردان پاریسی در انتخابات شرکت کردند بعد از انتخابات در برابر هتل دو ویل جشنی برگزار شد پرچمهای سه رنگ انقلاب پایین کشیده شد و پرچم سرخ چپیها به اهتزاز درآمد با تشکیل شورای کمون طبق مدل پیشنهادی اعضای رادیکالتر دولت جدید هیج رئیس، شهردار و یا فرماندهی نداشت در عوض نه کمیته برای ادارۀ امور پاریس تشکیل شد که به کمیتۀ اجرایی گزارش میدادند طبق مصوبات این شوراها دوباره تقویم انقلابی جای تقویم مسیحی را گرفت به اسم جدایی کلیسا از حکومت ضمن مصادرۀ اموال کلیسا آموزش مذهب در مدارس ممنوع شد از این پس کارگران حق داشتند تا کنترل کارگاهها را بهدست بگیرند و خود آنها را بچرخانند با جلوتر رفتن زمان کمکم تعارضات درونی کمون آشکارتر میشد کموناردهاییکه سوار بر احساسات ملی پاریس را در کنترل گرفته بودند ستون وندوم را که نماد فتوحات دوران ناپلئون اول و بر سر آن تندیس امپراتور بود بهدلیل اینکه نماد ملیگرایی است به دستور شورای اجرایی به پایین کشیدند تا نمادی از اتحاد کارگران جهان جایگزین آن شود تییر در ورسای تنها بیستهزار سرباز قابل اتکا داشت و برای پس گرفتن پاریس صد و پنجاه هزار نیروی اسیر در دست پروسیها را نیاز داشت در مقابل طبق مصوبۀ کمیتۀ اجرایی کمون تمام مردان سالم عضو گارد ملی بودهاند یعنی چیزی حدود ۲۰۰ هزار نفر کموناردها تصور کردند که میتوانند کار تییر و شورای اجرایی را یکسره کنند اما این نیروها صرفاً یک آموزش اولیه دیده بودند و مهمتر از همه نظم و فرمانپذیری لازم را نداشتند درنهایت کموناردها نه تنها نتوانستند ورسای را فتح کنند بلکه اکثر دژهای اطراف پاریس را هم از دست دادند ورسای اسرا را بههمراه هرکسی که به همکاری با کمون مشکوک بود بلافاصله تیرباران میکرد همین باعث شد تا رادیکالها احساس کنند به اندازۀ کافی رادیکال عمل نکردند قانونی با مسئولیت رائول ریگو اجرا شد که هر کس به جرم همکاری با ورسای دستگیر شود گروگان کمون است و در ازای هر کمونارد سه گروگان تیرباران خواهند شد و چه دیواری کوتاهتر از دیوار کلیسا، کموناردها اسقف اعظم پاریس بههمراه چند کشیش دیگر را به امید معاوضه گروگان گرفتند کشیشهایی که مردۀ آنها بهمراتب برای لیبرالهایی مثل تییر کارکرد بیشتری داشت جمهوریخواهان نزدیک به ویکتور هوگو مثل ژرژ کلمانسو که قصد میانجیگری بین تییر و کموناردها را داشتند چنین میگفتند ما بین دو گروه مردم دیوانه گیر افتادهایم یکی در پاریس و یکی دیگر در ورسای بالاخره پروسیها تصمیم گرفتند ارتش فرانسه را از اسارت خارج کنند و مک ماهون فرماندۀ سرکوب پاریس شد با عقبنشینی بیشتر کموناردها صبح یکشنبه از خط مقدم تلگرافی به مک ماهون و تییر میرسد خبرچینی به سربازها اطلاع داده بود که دیوار شهر در نقطهای بدون مدافع رهاشده تا ساعت شش صبح ۱۶هزار سرباز بدون مزاحمت وارد پاریس شدند صبح دوشنبه صدای ناقوس جنگ در شهر طنین انداخت دلکلوز بهعنوان مسئول جنگ کمون یک اعلامیه در سرتاسر پاریس منتشر کرد بهنام فرانسۀ باشکوه، مادر تمام انقلابهای مردمی، خانۀ همیشگی ایدۀ عدالت و همبستگی که باید قانون جهان باشد و خواهد بود به دشمن یورش ببرید و باشد تا نیروی انقلابی شما به آنان نشان دهد یک نفر میتواند پاریس را بفروشد ولی هیچکس نمیتواند آن را تسلیم یا فتح کند کمون روی شما حساب میکند شما هم روی کمون حساب کنید ورساییها اما با ورود به شهر یک چیز را فریاد میزدند هر کس در پاریس مانده گناهکار است درگیری بین کمون و ورسای حدود یک هفته طول میکشد که در تاریخ به هفتۀ خونین معروف میشود گردانهای گارد ملی در برابر ارتش ورسای کاری از پیش نمیبردند وفاداری و وابستگی به محله که نقطۀ قوت کمون بود به نقطۀ ضعف آنها تبدیل شد و هر بخش به دفاع از خود فکر میکرد کموناردها هم برای انتقام شروع به آتش زدن ساختمانهای عمومی کردند بعد از به آتش کشیدن کاخ تویلری و کتابخانۀ لوور فرماندۀ کموناردها به مقر کمون پیغام فرستاد آخرین لکۀ سلطنتی همین الآن از میان برداشته شد من امیدوارم برای بقیۀ بناهای تاریخی اتفاق مشابهی بیفتد در روزهای بعد با ادامۀ پیشروی ارتش ورسای هر کسی که دستگیر میشد مرد، زن یا کودک اگر دستهایش باروتی بود یا چکمۀ نظامی به پا داشت به دادگاههای نظامی غیررسمی برده و بلافاصله اعدام میشد کموناردها در یک انتقام کور تصمیم به اعدام گروگانها ازجمله کشیشها گرفتند آنها را جلوی دیوار به خط کردند و تیرباران آغاز شد سپس با قنداق و چاقو به جان جسدهایشان افتادند ارتش ورسای هر چه بهسمت شرق میرفت با مقاومت بیشتری مواجه میشد یکی از آخرین نقاطی که لجوجانه مقاومت میکرد قبرستان پرلاشز بود برای دویست کمونارد جای دیگری برای عقبنشستن وجود نداشت بعد از یک درگیری وحشیانه صد و پنجاه کمونارد که اکثر آنها زخمی بودند محاصره و تسلیم شدند ورساییها تصمیم گرفتند وقت خود و کموناردها را تلف نکنند و آنها را جلوی یکی از دیوارهای قبرستان تیرباران کردند این دیوار در آینده به دیوار کمون و نماد وحشیگری لیبرالها و سلطنتطلبها مشهور شد و هفتۀ خونین با یک پاریس ویرانشده و یک ملت از هم گسیخته به پایان رسید بسیار خب بسیار فرصت کم است فقط یک جمعبندی کوتاه … همانطور که دیدیم تییر تصمیم گرفت دیپلماسی را در برابر دشمن استفاده کند و اسلحه را سمت داخلیها نشانه بگیرد و این ماجرا باعث شد زخمهای بسیار عمیقی در فرانسه بهجا بماند و دیگر فرانسویها از این تاریخ نتوانستند در جنگها اتحاد خودشان را حفظ کنند و پایان فرانسه بهعنوان یک قدرت نظامی بود خب دو سال بعد در سال هزار و هشتصد و هشتاد و دو فرانسه شروع به ساخت یک کلیسا میکند به اسم سکره کور، سکره کور بهمعنای قلب مقدس است منظورشان قلب مسیح بود … بله روی تپۀ معروف مونمارتر، تپۀ شهدا تا توبهای باشد برای اعمالشان در ماجرای کمون پاریس … یعنی برای توبه از گناه کمون یک کلیسا میسازند … در ادامه یک نکتهای را بگویم و بحث تمام، آنهم اینکه آتشبسی که بین پروس با آلمان تولیدشده از جنگ و فرانسه اتفاق میافتد و پیمان آتشبسی که اتفاق میافتد این پیمان مقدمهای برای جنگ جهانی اول … برج ایفل را چه زمانی میسازند؟ برج ایفل از هزار و هشتصد و هشتاد و هفت تا هزار و هشتصد و هشتاد و نه به مناسبت صد سالگی انقلاب برج ایفل را میسازند که یادآور نسلهای پی در پی انقلاب است … و قربانیان متوالی اُبلیسک بزرگ یا بزرگترین اُبلیسک تاریخ را به احترام آنها میسازند خب وقت ما تمام است یک قسمت دیگر از برنامۀ انقلاب فرانسه میماند که انشاءالله برنامۀ آتی ما خواهد بود به اتفاق میهمانان این برنامه با شما بینندگان محترم خداحافظی میکنیم و تا دورانی دیگر شما را به خدا میسپاریم، خدانگهدار اتفاق جالبی که بعد از این میافتد تشکیل یک گروه تروریستی به اسم سازمان ارتش مخفی است که رئیس آن هم در واقع پییر لاگیلاد بوده حالا آن آرم OAS که در واقع معرفش است پییر لاگیلاد و آن OAS که سازمان ارتش مخفی است و هدف آنها جلوگیری از استقلال الجزایر بوده با انواع روشها، بمبگذاری، ترور حالا عکسهایش هست بمبگذاری، ترور بیش از دو هزار نفر را به کشتن میدهند هم داخل خود الجزایر و هم داخل خود فرانسه این دو عکس بالایی در واقع مربوط به الجزایر است آن عکس پایینی مربوط به خود فرانسه و پاریس است و حرف آخر اینکه بعد از این سیر حالا شاید کوتاه مدتی که ما در تاریخ فرانسه داشتیم به این نتیجه رسیدیم که تاریخ فرانسه بیشتر از اینکه قابل الگوگیری باشد قابل عبرت است این فرانسویها چیز خاصی برای الگودهی به ما ندارند و اینکه باید این تاریخ را بخوانیم و عبرت بگیریم که چیزی شبیه این فرانسویها نشویم تشکر میکنم و اینکه بالاخره در صدمین سالگرد انقلابشان بزرگترین ابلیسک، برج ایفل را میسازند و این که خود را الگوی بشریت میدانند و اینکه الگوی دموکراسی و الگوی هنر هستند و واقعاً تاریخ عجیبی است برای عبرتگرفتن ولی قطعاً الگوی خوبی نمیتواند باشد
فصل 1
قسمت 11
انقلاب فرانسه ۴
مدت زمان : 87 دقیقه
برچسبها:
متن کامل
اشتراک در
0 نظرات
قدیمیترین