بسماللهالرحمنالرحیم بینندگان محترم برنامۀ دوران سلام همچنان که میدانید تبارشناسی انقلابهای معاصر موضوع اولین فصل از مجموعه برنامۀ دوران است و در این برنامه با موضوع انقلاب کبیر فرانسه در خدمت شما هستیم با این توضیح که این سومین قسمت از مجموعۀ پنج قسمتی انقلاب فرانسه است که بههمت پژوهشگران جوان دوران تقدیم حضورتان میشود با گروه پژوهشگران این برنامه آشنا میشویم از بازار ماهیفروشان گذشتند و سراغ خانه بناپارتها را گرفتند مدخل یک کوچۀ تاریک را به من نشان دادند بوی نامطبوعی فضای اتاق را پرکرده بود ژوزف با یک پیراهن پرچروک مقابل او برادرش لوسین که نوزده سال دارد روی میز خم شده و مشغول در یک گوشۀ تاریک اتاق یک نفر مشغول رختشویی ژوزف و لوسین با شنیدن اسم من فریاد زدند چه شده چه اتفاقی افتاده ناپلئون را بازداشت کردند مادام بناپارت نالۀ خفهای از سینه برآورد در خصوص ناپلئون نکتهای که خیلی شاید قابل توجه باشد این است که ناپلئون اصالتاً یک فرانسوی به دنیا نیامد جزو فقیرترین خانوادهها بودند پنج شش تا بچه یک مادر و پدری که حالا دیگر وجود ندارد و بار زندگی هم مثلاً افتاده روی دوش ناپلئونی که رفته بوده مدرسۀ نظام و تبدیل شده بوده به یک افسر توپخانه و نهایت حقوقی که میگرفته این بوده بیاورد خرج خانواده کند و چیزی برای حتی خودش باقی نمانده که لباس بخرد معروف است لباسهای کهنهای که میپوشیده اما چهطور یک همچین شخصی میتواند بیاد و در آینده بشود امپراتور فرانسه یکی از آن دلایل خیلی مهمش که میاد از همۀ دلایل دیگری که مطرح هست استفاده میکند آن لژهای ماسونی است ملقمه تو در تو وقتی از عقب به آن نگاه میکنید و به کل اروپا نگاه میکنید متوجه یکجور مرض میشوید متوجه یک بیماری میشویم که این بیماری گام به گام دارد عود میکند و گام به گام دارد به نتایج فاجعهبارتری منجر میشود هیئتمدیره از ارتش میخواهد که بیاید جلوی مردم بایستند و مردم را برای اولینبار همین ناپلئون هدف توپ قرار میدهد و وقتی میبینند یک چنین آدمی وجود دارد که اینقدر راحت برای منافعی که میخواهد به آن برسد حاضر است دستورات را انجام بدهد در محافلی که برگزار میشده در آنموقع در پاریس بهویژه کلوپهایی که زنان پاریسی برگزار میکردند و حالا ویژگی اصلی این کلوپها بیشتر معاشرت با زنان زیباروی فرانسوی بیشتر نگاهشان این بوده و حالا آدمهای بزرگی که آن موقع قدرت را در دست داشتند مثل باراس مثل تالیران در آن محافل بودند و از اعضای مشهور لژهای ماسونی فرانسه هستند به این نتیجه میرسند که ناپلئون احتمالاً گزینهای باشد که ما میتوانیم روی او حساب کنیم این نشان میدهد که سیر زندگی ناپلئون از یک آدم فقیر مثلاً در حلبیآبادهای مارسی زندگی کن میاد به پاریس و یک زندگی عجیب غریبی برای خودش ایجاد میکند یک طرح و برنامهای پشتش بوده که میگویند ناپلئون صرفاً بهخاطر آن هوش بالا و نخبه بودنش از نظر سیاسی میتوانسته امپراتور بشود وجود نداشته ما ابتدا جمعآوری مطالب را داشتیم و بعد مقایسه شد با تفکرات انقلابیون و صحبتهای آنان و همچنین سخنرانیهای انقلابیون و در فضای جمعی آنها را آمدیم مقایسه کردیم یک بحثهایی بین دوستان شکل گرفت که اصلاً آیا اینها با هم شباهت دارد و به یک نتیجه و جمعبندی جمعی رسیدیم پایۀ ادامۀ کار قرار گرفت برای جمعآوری دقیقتر، تهیۀ متنها یکسری از فیلمها را با هم میدیدیم و بررسی میشد و حالا بچههایی که بیشتر تسلط داشتند به مصادیق تصویری موقع تدوین بالا سر بقیه بچهها بودند که توضیح بدهند در انتخابکردنشان راکد اولیه خب جناب آقای کدخدایی جناب آقای رحیمیان به استودیوی برنامۀ دوران خوش آمدید این سومین قسمت از برنامۀ انقلاب فرانسه است که خدمت تیم پژوهشی شما هستیم در برنامههای قبل ما وقوع انقلاب را مرور کردیم و به وقایع بعد از انقلاب رسیدیم با این سؤال میخواهم شروع بکنم که یک انقلابی در سال هزار و هفتصد و هشتاد و نه اتفاق افتاده چند سال درگیر یک آنارشی خود ویرانگر و بینظمی وحشتناک است انقلابیان و کسانی که درگیر فرآیند انقلاب هستند در تزاحم منافعی که پیدا میکنند بهنوبت گردن یکدیگر را به گیوتین میسپارند و به عصر گیوتین موسوم میشود و غیر از این درگیری داخلی خیلی زود بحث جنگ با کشورهای همسایه پدید میآید یعنی انقلاب در همان چهارمین سال وقوعش هست که درگیر جنگ با کشورهای دیگر میشود که اولی ظاهراً جنگ با اتریش هست این آغاز جنگ کار خود انقلابیون بود یا جنگی بود که توسط کشورهای همسایه به انقلاب فرانسه تحمیل شد با این سؤال شروع کنیم … بسماللهالرحمنالرحیم بنده سلام عرض میکنم خدمت شما و همۀ بینندگان محترم بله خب اول بهتر است یک مرور کوتاهی داشته باشیم بر وقایع انقلاب تا برسیم به جنگها خب فرانسویها انقلابی راه انداختند علیه سلطنت مطلقۀ بوربونها بعد یک دورۀ سلطنت مطلقه کنار رفته سلطنت مشروطه آمده لوئی شانزدهم هنوز روی کار است بعد از آن جمهوریخواهها کار را دست میگیرند و یک جوان سی و یکساله سخنور به اسم روبسپیر قدرت را در دست گرفته و یک دورۀ وحشت و ترور در فرانسه ایجاد کرده و وقتی که روبسپیر اعدام میشود یک فضای هیجان و شادی و پایکوبی در فرانسه حتی دور آن میدان اعدام که روبسپیر را اعدام میکنند اتفاق میافتد و بعد از روبسپیر دیگر سیاست این است و میشود گفت استراتژی این است محدودکردن قدرت میرسند به یک هیئتمدیرۀ پنجنفره و بعد یک کودتا یک کنسولی سه نفره هزار و هشتصد و دو دوباره ناپلئون میشود کنسول اول و قدرت میافتد دست یک نفر و حالا بعدش که دیگر تبدیل به امپراتوری میشود دوباره همه چیز انگار برمیگردد به دور اول و حالا سالها بعد دوباره بوربونها هم برمیگردند … یعنی بر میگردند به همان سلطنتی که سرنگونش کرده بودند … اما اینکه جنگ چهجوری اتفاق میافتد بله خب جنگ را خود فرانسویها آغاز میکنند یعنی آغازگر جنگ مجلس مقننهای است که در سال هزار و هفتصد و نود و دو اعلام جنگ میکند به اتریش و بعد از آن دیگر یک جنگ طولانی مدت دهساله در دوران انقلاب داریم و بعد هم که ناپلئون روی کار میآید و از هزار و هفتصد و نود و شش ناپلئون ژنرال انقلابی است و میگوید من دارم میروم برای صدور انقلاب میجنگم یعنی فرانسویها از جنگ بهعنوان بستری برای صدور انقلاب استفاده میکنند یک صدور شاید بتوانیم بگوییم اجباری فرهنگ فرانسوی و سیاستهای فرانسوی و در ادامه هم بقیه جنگهایی که پیش میآید و میشود گفت آتشی است که اینجا به جان اروپا میافتد … پس اولاً آنها به صدور انقلاب قائل بودند آن هم از طریق جنگ و خودشان آغازگر جنگند و این دوران با جنگ شروع میشود … بله خب به نظرم میآید که دلیلی باید وجود داشته باشد که این جنگ را با اتریش آغاز میکنند چرا اتریش؟ دلیل این است که میگویند در یکی از شهرهای مرزی آلمان و فرانسه تعداد زیادی از مهاجرین آنجا تجمع کردند و اینها میخواهند علیه فرانسۀ انقلابی دست به اقدام بزنند آلمانها آن موقع تحت قیمومت اتریش هستند اینها به اتریش نامهنگاری میکنند که شما باید اینها را از کشور آلمان بیرون کنید پادشاه اتریش هم میگوید ما در این امر دخالت نمیکنیم ولی اگر شما به آلمان حمله کنید ما به نفع آلمانیها وارد جنگ میشویم و همین دلیل باعث میشود که مجلس مقننه که آن موقع ژیروندنها و ژاکوبنها روی کار هستند شاه را وادار کنند که به اتریش اعلان جنگ کند … پس در واقع نگران سلطنتطلبهای فراری از فرانسه هستند و از فرط نگرانی یک جنگ جدید را با کشور همسایه آغاز میکنند در اینجا گویا شما یک کلیپی آماده کردید که مرور این ایام هست میخواهید اول آن را ببینیم و بعد بحث را پی بگیریم اعدام لوئی شانزدهم پادشاهان اروپایی را متقاعد کرد که افکار انقلابی فرانسویها اگر به کشورشان کشیده شود سرنوشتی جز سقوط نخواهند داشت پس روزی در برلین بالای قبر فردریک کبیر پیمان بستند این فتنه را در نطفه از جان بیندازند اعدام لوئی شانزدهم انقلابیون فرانسوی را متقاعد کرد که افکار انقلابی آنها باید تمام کشورهای مستبد را درنوردد و آزادی، برابری و برادری را برای همۀ مردم به ارمغان بیاورد پس روزی در مجلس مؤسسان در حالیکه از شوق لرزه بر اندامشان افتاده بود به اتریش اعلان جنگ کردند شعلههای جنگی که در هزار و هفتصد و نود و دو بین طمع قدرتهای اروپایی برای تجزیۀ فرانسه و سیاستمداران افراطی فرانسوی برای بازگشت به مرزهای باستانی به راه افتاده بود پیش از همه دامنگیر فرانسویها شد که هم درگیر جنگهای داخلی بودند و هم مشغول جنگهای مرزی اما کمکم این آتش نه تنها به جان دیگر کشورهای اروپایی افتاد بلکه شمال آفریقا و غرب آسیا را هم بینصیب نگذاشت اتریش، روس، انگلستان، روسیه هلند، ایتالیا، اسپانیا، لهستان، مصر و سوریه شعلههای جنگی که در هزار و هفتصد و نود و دو نیروهای داوطلب فرانسوی را راهی میدانهای جنگ کرده بود فرصتی فراهم آورد تا از دل گسست هنجارهای باستانی و ژنرالهای اتوکشیدۀ اشرافی افسر جوان و بیسروپایی ظهور کند که پانزده سال از تاریخ اروپا را در شعلۀ توپها و تفنگهای ارتش بزرگش به آتش بکشد آتشی که روزی از وین زبانه کشید به جان برلین و میلان افتاد مادرید را ویران کرد مسکو را سوزاند سپس دامان پاریس را گرفت و روزی دیگر در واترلو به خاکستر بدل شد خاکستری که سالها بعد از دل آن ققنوس اروپای جدید بر فراز ویرانههای اخلاق مسیحی و باورهای مذهبی به پرواز درآمد خب کلیپ اول دوستان را در مورد انقلاب کبیر فرانسه و آغاز جنگهای برون مرزی آن دیدیم شما تعبیری داشتید که انقلاب در همان سالهای نخست آتش شد و به جان کشورهای همسایه افتاد خب یک شخصیت مرموزی مثل ناپلئون بناپارت چهگونه از دل این آتش بیرون آمد و جایگاه او در این انقلاب چه بود و چه شد که به اولین امپراتور بعد از یک انقلابی که ظاهراً جهت تبری از سلطنت و نفی سلطنت اتفاق افتاده بود ناپلئون تبدیل شد در این باب اگر نکتهای هست بفرمایید … بنده هم عرض سلام دارم و ادب خدمت شما استاد گرامی و بینندگان عزیز باید عرض بکنم که ناپلئون دومین فرزند از خانوادهای ایتالیاییتبار هستند که در جنوب فرانسه در بندر مارسی زندگی میکنند فرانسویها در محل زندگی آنها خیلی علاقهای ندارند که با آنها حشر و نشر داشته باشند رفتوآمد بکنند وضع مالی خیلی بدی داشتند انقلاب فرانسه که اتفاق میافتد خانوادۀ ناپلئون بناپارتها وضعشان بدتر میشود زندگیشان وضع بدتری پیدا میکند و ناپلئون تنها عضو این خانواده است که حالا باید در واقع با یک شغل ثابتی که دارد بهعنوان افسر توپخانۀ ارتش فرانسه خرج مادر و هفت برادر و خواهر خودش را تأمین بکند … اینجا عکسهایی که داریم خیلی قیافههای اشرافی دارند شما دارید از فقرشان میگویید پس در آغاز این نبوده این عکسها بعد از به قدرترسیدن خانواده اوست دیگر … بله بله دقیقاً همینطور است … از فقرشان بخوانید تا بینندگان محترم با عکسهای ویدیو وال قیاس نگیرند … دقیقاً به همین خاطر من قسمتی از رمان دزیره را اینجا آوردم … از خانم آن ماری سلینکو … بله تا از روی در واقع طبق اشارات ادبیات آن زمان رمان ببینیم که خانوادۀ ناپلئون در چه وضعی سر میکرده در بخشی از رمان صفحۀ پنجاه و هشت دارد که از بازار ماهیفروشها گذشتم و سراغ خانۀ بناپارتها را گرفتم مدخل یک کوچۀ تاریک را به من نشان دادند خانۀ سوم دست چپ، وقتی جلوی خانه رسیدم از پلهای که به زیرزمین میرفت پایین رفتم دری را باز کردم و خود را در آشپزخانۀ مادام بناپارت دیدم اتاق بزرگی بود که من نتوانستم در نظر اول خوب ببینم چون فقط با یک شمع کوچک روشن میشد که در یک فنجان ترک خورده قرار داشت بوی نامطبوعی فضای اتاق را پر کرده بود و ژوزف با یک پیراهن پرچروک بدون کراوات سر میز نزدیک شمع نشسته بود و روزنامه میخواند مقابل او برادرش لوسین که نوزدهسال دارد روی میز خم شده و مشغول نوشتن بود این آقای لوسین را بعداً میبینیم که در اتفاقاتی که میافتد چهطور به کمک برادر خودش ناپلئون میآید و فضایی را رقم میزند تا او به پادشاهی برسد … همین برادر اوست که از ماسونهای … بله رده بالا هستند یا در بخش دیگری از همین رمان دارد که میگوید از اتاق مجاور لوئی یکی دیگر از برادران که شانزدهساله و خیلی چاق است خارج شد و بدون حرکت به شرح واقعه گوش داد او در اتاق دوید خواهر دوازدهسالهاش کارولین بهدنبال او میدوید و رکیکترین فحشهای محلۀ بندر را نثار او میکرد که اشاره دارد فرهنگ بسیار پایینی داشتند و خوب وضع زندگی بناپارتها اینی است که در رمان آمده … خب ادبیات تاریخ بدون تحریف است و اهمیت ادبیات در دورهای که مورخین خیلی توصیف دقیقی از آن ندارند میتواند ما را با شرایط ادبی آن دوره آشنا کند خصوصاً اگر نویسنده خاطرات اولین همسر ناپلئون را مکتوب کرده باشد که حالا در اینجا داریم البته این دو به همسری هیچوقت نرسیدند … بله دیگر معشوقۀ ناپلئون بوده بگذاریم یک خرده خلاصه طبق آبروداری میکنیم برای ایشان میفرمودید … بله خب همانطور که فرمودید خب یک رسمی بود بین فرانسویها رسم که نه بگوییم یک قانون نانوشتهای بود برای اینکه بتوانند به مال و مکنت برسند یکی از راهها این بود که میگفتند باید با دختری پولدار ازدواج کنید و از اشرافیت و سرمایۀ او بهره ببرید و خودتان را به طبقۀ اشراف برسانید دزیره جزو کسانی است در واقع این اتفاق ناپلئون دوست داشت که این اتفاق برایش بیافتد در مورد دزیره البته بعداً دزیره میرود زن فرمانده دیگری میشود و ملکۀ سوئد میشود که حالا داستانش اگر فرصت شد در ادامه هم میگوییم … فیلم مشهوری هم از این رمان کار شده بله … بله اما اولین خودنمایی ناپلئون در ماجرای بندر تولون اتفاق میافتد که خیلی مهم است در سال هزار و هفتصد و نود و سه ماجرا اینطور پیش میآید که سلطنتطلبها در بندر تولون تجمع کردند و ناوگان دریایی انگلستان به کمک آمده داریم از زمانی صحبت میکنیم که انقلاب کبیر فرانسه اتفاق افتاده و سلطنتطلبها دارند به کمک قوای انگلیس میخواهند که بروند بهسمت اینکه دوباره سلطنت را حاکم بکنند اینجا معروف است که ناپلئون که افسر ارتش بوده تکنیکی میزند و توپهای خودش را به نقاط بلند آن منطقه میبرد و باعث پیروزی لشگر ارتش فرانسه میشود این اولین جایی است که ناپلئون اسمش مطرح میشود و تقریباً اولین موفقیت جدی است که برای او رقم میخورد پس این چهار صفتی که میگویند فرصتطلب، قدرتطلب، رویاپرداز و سفارشپذیر بهنوعی این از همین سال هزار و هفتصد و نود و سه خود را نشان میدهد در شخصیت ناپلئون … دقیقاً و حالا جالب است ماجرا برای ناپلئون همیشه اینقدر خوب پیش نمیرود جاییکه در قسمت قبل دیدیم روبسپیر را دارند گردن میزنند بدشانسی ناپلئون این است که دوستِ برادر روبسپیر هست … آگوستین؟ آگوستین و او را هم در این بلبشوی برآمده از گردنزدن روبسپیر دستگیر میکنند به زندان میافتد … یعنی بعد آن روز معروف ترمیدور در واقع یکجوری بدنامی رفاقت با برادر روبسپیر دامنگیر او میشود و او به زندان میافتد … دقیقاً اما این زندان خیلی اتفاقات جدی و جالبی را برای خود ناپلئون رقم میزند خوب گفتید ناپلئون صفات جالبی داشت ازجمله فرصتطلبی و سفارشپذیربودن این سفارشپذیربودن از اینجاها دارد شروع میشود او به زندان میافتد کسانی حواسشان به او هست و میدانند که او توانایی زیادی در در واقع به قدرترسیدن دارد او توانسته بندر تولون را کنترل بکند خصوصیات شاخصی دارد آدم قدرتطلبی هست همان کسانی که حواسشان به ناپلئون هست کمکم کاری میکنند که ناپلئون از زندان آزاد میشود مشخصاً مجامع ماسونی دستشان در کار است و مشخصاً افرادی شبیه در وافع باراس یا تالین کسانی هستند تالین نمایندۀ مجلس است باراس آنموقع عضو هیئتمدیره است در مورد باراس بیشتر توضیح میدهید … بله بله خب خود باراس داستانش اینجوری شروع میشود که الآن باراس عضو هیئتمدیره است ساختار قدرت فرانسه طوری است که توسط هیئتمدیره اداره میشود و باراس یکی از اعضای آن هیئتمدیره است یک کنت دون ژوان متأسفانه … دون ژوان را توضیح بدهید برای بینندگان زنبارۀ در واقع … هوسران … بله هوسران هستند و کسی که اصلاً از انقلاب فرانسه پولدار شده چهکار میکرد این میرفت زنان رجال سلطنتی را که در جریان انقلاب فرانسه به زندان افتاده بودند و خب حکم خیلی از آنها اعدام بود هم خودشان هم زنانشان کاری میکرد که این زنان آزادی پیدا میکردند بعد میرفت با آنها ازدواج میکرد و مال و مکنت آنها را بهنام خودش میکرد … سادهترین راه برای تملیک اموال … این یکی از صفات باراس بود در همین اثنا یکی از زنانی که باراس بهاصطلاح شکار میکند شخصی است بهنام ژوزفین بوآرنه که ژوزفین معروف … زن بسیار مشهوری است و همسرش که یک فرماندۀ ارتش لوئی شانزدهم هست گردنزده شده و حالا بیسرپرست هست و باراس میرود و در اولین اقدام او را سریع آزاد میکند و در واقع او را تحت قیومیت خودش میگیرد ازدواج نمیکند از اینجا حالا ماجرای باراس و ژوزفین را من رها میکنم دوباره برمیگردم به ناپلئون و ببینیم که چهقدر ماجرای این دو نفر با زنذگی ناپلئون گره خورده و چهقدر این دو نفر در زندگی ناپلئون نقش ایفاء میکنند ناپلئون آزاد میشود و وقتی آزاد میشود تبدیل میشود به یک افسر در واقع مدیون، افسری که مدیون است به کسانی از جمله باراس مهمترینش خب در آن دوران وقتی هیئتمدیره در فرانسه حاکم است ضعف حکومت جدی است و مشکلات داخلی جدی بهوجود میآید و هرج و مرج دامنگیر جامعه هست و شورشهایی رخ میدهد قضیۀ یکی از این شورشها خیلی جدی میشود میگویند چه کسی را بفرستیم که این غائله را ختم بکند میگردند دنبال فرماندهان خب کسی خیلی راغب نیست که در مقابل شورشها بایستد به ناپلئون میرسند او را میفرستند تا کنترل بکند شورشهایی را که شکل گرفته است ناپلئون ارتش را برمیدارد میرود و یک حرکت بسیار خشونتآمیز انجام میدهد در تاریخ ۱۳ واندمیر، واندمیر جزو ماههایی است که در تقویم انقلاب فرانسه رایج بود بعد هم منسوخ شد یا روز خوشهچینی به اصطلاح ناپلئون میرود رو به مردم توپ میگشاید و در واقع کاری میکند افسر توپخانه بوده ظاهراً تنها راهی هم که برای کنترل شورش بلد بوده این است که مردم را به توپ بسته … بله و با توپ سرکوب میکند. پاریس شوکه میشود از این اتفاق … بار اول هست ظاهراً شورش شهری … شاید اولینبار در تاریخ باشد که با توپ یک شورش شهری را کنترل میکنند … که یک سلاح برون شهری است داخل شهر مردم را میزنند و وحشت ناپلئون از همان جا به جان خیلی از مردم میافتد … خیلی جدی خیلی جدی اما خب ناپلئون هنوز مشروعیت و مقبولیت ندارد در جامعه و باید به یک نحوی این کار برایش انجام بشود چهکار میکنند باراس فکر میکند حالا وقتش است که از فرصت ژوزفین استفاده بکند ژوزفین و ترزا تالین که که در واقع زن تالین بوده اینها … یکی دیگر از سران انقلاب … یکی دیگر از سران انقلاب همۀ اینها ماسون هستند و جزو اعضای رده بالای ماسونها … چون ظاهراً دو مجلس خیلی معروف شبانه در پاریس وجود دارد یکی توسط همین خانم ترزا تالین دارد اداره میشود … ترزا و رز دیگه … بله و یکی هم که خود ژوزفین ظاهراً بانی است و مجالسی دارد و در این مجالس شبانه گویا سیاستهای انقلاب دارد تدوین میشود یعنی در آن مجالس دارند تصمیم میگیرند فردا چه کسی را گردن بزنند یا به کی منصب بدهند و ناپلئون بناپارت هم طبق نقل برنشانده و بر کشانده همین ضیافتهای شبانه است … در واقع ناپلئون از آن مجالس معرفی میشود و معروف بوده که میگفتند نمایندههای کنگره یا مجلس را اینقدری که در خانۀ ژوزفین یا ترزا میشود پیدا کرد در خود مجلس پیدایشان نمیشود کرد … مجالس اصلی انقلاب همان ضیافتهای شبانه بوده … دقیقاً که به سبک اشرافی حتی دوران لویی برگزار میشد باز من یک قسمت از رمانی که اختصاص دارد به زندگی ژوزفین از رو میخوانم … عنوانش را بفرمایید … عنوانش هست وقتی برای عشق وقتی برای نفرت و در صفحۀ سیصد این رمان هست که شخصی گفت باراس از من خواسته تا این مرد را به محفل پاریس معرفی کنم او به روابط اجتماعی ترز حرف او را قطع میکند او با آداب اجتماعی نیازمند است مثل اینکه اهل جزیرۀ کرس است گفتم ناپلئون بناپارت نامش آشناست ترز گفت او همان مردی است که تولون را نجات داد دو سال پیش وقتی انگلیسیها حمله کردند اما باورم نمیشد چنین انسان قهرمانی باشد یا جای دیگر میگوید که گفتم ترز مواظبباش گمان میکنم او به تو علاقه پیدا کرده ترز جواب میدهد این همشهری بناپارت از قرار زود عاشق میشود اول با دختری در مارسی نامزد بود و بعد با دختری در شاتیون و حالا هم باراس میخواهد او را در واقع داماد بکند یکی دیگر از خصوصیات ناپلئون همین دون ژوان بودنش هست شاید بهترین صفتی که میشود گفت همین است یا جای دیگری اشاره هست که ژوزفین میگوید که فهرست میهمانها را به باراس نشان دادم دو روز است سعی دارم موافقت او را جلب کنم که نام بناپارت را خط بزنم اصلاً ژوزفین معروف است از اخلاق ناپلئون خوشش نمیآمد بناپارت این را باراس جواب میدهد میگوید بناپارت در میان میهمانها نباشد مگر میشود نمیدانی چه آیندهای در انتظار او است میدانم البته موهایش نامرتب است و چکمههایش بو میدهد اما به تو اطمینان میدهم او مرد جاهطلبی است و به مقامات بالا خواهد رسید … بله خب این هم یک نقلی است که باز از ادبیات آن دوره سرچشمه میگیرد و در مورد مورد ناپلئون هست اما لازم است اشاره بکنم که کشورگشائیهای فرانسۀ انقلابی باعث میشود که اروپا علیه فرانسه اتحاد تشکیل بدهد مشخصاً اشاره میکنم به هلند، پروس، اتریش امپراتوری روم ژرمنی ساردنی اسپانیا و پرتغال … از جمیع جهات محاصرهش کردند دیگه … بله یک جوری … هشت کشور او را احاطه کردند … میریزند سر فرانسه خب جنگ جدی میشود فرانسه ابتدا نقاطی را تصرف کرده بوده آنها را از دست میدهد و از یک جایی به بعد قرار میشود که دیگر هیمنۀ جدیدی محیا بشود و این جنگها بهسمت فرانسه مغلوبه بشود فرانسه نقشهای را ترتیب میدهد تا در اولین حرکت برود و منطقۀ ایتالیا را که آن موقع تحت اختیار امپراتوری اتریش بوده بروند و آنجا را تصرف کنند خب نقشهای کشیده میشود تا از سه جهت به آن منطقه حمله بکنند ظاهراً در این دوره است که گستردهترین ارتش مردمی هم شکل میگیرد یعنی تا قبل از آن ارتش به این معنای انقلابی وجود نداشت ولی اینکه اعلام عمومی جذب سرباز داوطلب میشود اینها میشوند هستۀ اولیه گارد ملی هفتصد هزار نفر نیروی داوطلب … چنین ارتشی وجود نداشته تا آن تاریخ و از بعد انقلاب کبیر فرانسه ظرفیت گسیل نیرو و بسیج نیروهای انقلابی را از اینجا میفهمند که حالا هشت کشور آمده که این انقلاب را احاطه و زمینگیر کند ولی میبینیم حالا با مشکلهایی مواجه میشوند خب سه نفر قرار شد از سه جبهه بروند برای … بله در تصویر مشخص است ژوردان در واقع از سمت شمال، مورو و ناپلئون از سمت جنوب قرار میشود که به آن منطقه حمله بکنند ژوردان و مورو هر دو در عملیاتهای خودشان شکست میخورند و موفق نمیشوند اما ناپلئون تنها کسی است بین این سه نفر که موفق میشود به اهداف دست پیدا بکند و این تقریباً آخرین آزمونی است که از ناپلئون میگیرند برای آن اتفاق بزرگ برای به قدرت رسیدنش یک نکته هم اینجا اشاره بکنم که ارتش فرانسه آن موقع از نیروهای بهاصطلاح پابرهنه تشکیل شده و اینها نیروهای مردمی هستند آن موقع در تمام اروپا ارتشها کلاسیک میجنگند ساختار سلطنتی دارند خیلی آداب و رسوم ویژهای دارند در تاریخ هست که مشهوره ناپلئون به نیروهای خودش همان کسانی که میجنگیدند میگفت که اگر شما چکمهای نداری چکمۀ شما پای آن سربازی است که آن طرف هست … این سؤال مهمی است چون واقعاً ناپلئون با این سپاه پابرهنه و دوره ندیده و غیرکلاسیک چهگونه موفق میشود با هشت کشوری که ارتشهای منظم بعضاً دارند حالا هابسبورگها در اتریش که خیلی سابقۀ چند صدساله دارند و سایر قوایی هم که او را احاطه کردند برای خودشان ارتشهای کلاسیک دارند او با یک ارتش نامنظم و پابرهنه چهگونه این همه توفیقات نظامی داشته … حالا از دل جریانهای تاریخی میشود به شیوههای متعدد ناپلئون رسید ولی پنج ویژگی شاید بتوانیم بگوییم ویژگی اصلی ناپلئون است در این که این سربازها را تبدیل کرد به سربازان همیشه پیروز در اروپا یکیاش همین است که آقای رحیمیان گفتند یعنی اینکه ناپلئون آن آداب و رسوم ارتشهای سنتی و سلطنتی را کنار گذاشت و به نیروهایش آزادی عمل هر نوع جنایتی را داد و قبل از جنگ با اتریش گفت خب سلاح و چکمه را از اتریشیها بگیرید زنان و مال و منال ایتالیاییها هم بر شما حلال … یعنی مال و ناموس هم مباه دانست بر ارتشش … ویژگی بعدی این بود که ناپلئون سعی میکرد در سطح همان سربازان و ژنرالهای ارتش زندگی کند یعنی همیشه یک یونیفرمی داشت که مثلاً در طولانی مدت میپوشید تا وقتی که در جنگی بر اثر سانحهای پاره بشود و دیگر نتواند آن را بپوشد یعنی همیشه سعی میکرد که این ساده زیستی نظامی خودش را داشته باشد سومین ویژگی این بود که ناپلئون بهعنوان یک جوان از نبوغ نظامی بالایی برخوردار بود و در مباحثات با افسران کارکشتۀ نظامی میشود گفت همیشه حرف آخر را او میزد دلیلی میآورد که دلیلی بالاتر از آن دیگران نمیتوانستند بیاورند ویژگی دیگر این بود که ناپلئون وضع اقتصادی خوبی هم برای سربازانش فراهم کرده بود یعنی سعی میکرد یک مقرری حداقلی که آنها بتوانند یک زندگی خوبی داشته باشند برایشان فراهم کند و همینطور ناپلئون در مواقع خطر همیشه نفر اول بود که به دل خطر میزد مثل حالا در همین جنگ با اتریش در ایتالیا مثل نبرد آرکول که وقتی کسی جرئت نمیکرد برود روی پل آرکول این ناپلئون بود که پرچم را برداشت و رفت روی پل تا بقیۀ سربازها جرئت کنند و همراه او بروند خب نهایتاً این جنگ … جملۀ معروفی هم دارد که شهامت و شجاعت تقلیدی نیست و باید واقعاً شجاع باشید تا خطر کنید … نهایت نبرد با اتریش این میشود که اتریش از ناپلئون شکست میخورد دو معاهدۀ لوبن و حالا کامپو فورمیو را با اتریش دارد اما از آن مهمتر یک معاهده است با پاپ چون به پاپ هم حمله میکنند میروند بهسمت سرزمینهای پاپی در جنوب و معاهدۀ تولنتینو را با پاپ امضا میکنند که بهنوعی میگویند خزانۀ کلیسای کاتولیک رم را ناپلئون میگیرد از پاپ و همه را به فرانسه میفرستد و در تصاویر کاریکاتور مانندی که از آن دوران به یادگار مانده میگویند این تحقیر پاپ بوده یعنی پاپ ششم توسط ناپلئون به بدترین شکل ممکن در آن دوران تحقیر شده بهوسیلۀ همین معاهدۀ تولنتینویی که با هم امضا کردند … کلاً روابطش با کلیسا بد بوده و بیجهت نبوده بهعنوان ضد مسیح یا آنتیکرایست از او یاد میکردند … البته حالا فرانسویها خیلی علاقه دارند در تاریخ وقتی بحث مذهب میشود بگویند ناپلئون کسی بود که کاتولیسیسم را در فرانسه احیاء کرد ولی اینطوری نبود همیشه سعی کرد کاتولیکها را در کما نگه دارد هر وقت دلش میخواست آنها را به سمت مرگ میبرد هر وقت دلش میخواست یک حیاتی به آنها میداد … بله کاری که با پاپ کرد که خیلی ترویج کاتولیسیسم محسوب نمیشود خب با این رویکردها پس شد قهرمان ملی یعنی چنین آدم فرصتطلب، قدرتطلب و موفقی را ظاهراً آنها تحسین میکردند دیگر در فضای آنارشی و بینظمی بعد انقلاب چنین شخصیتهایی بودند که رشد میکردند خب در دل این فرصتطلبی و قدرتطلبی و جنگ با ائتلاف یا اتحاد اول که شامل هشت کشور است چی شد ناپلئون به فکر فتح مصر افتاد یعنی مصر که خیلی دور است و یک دفعه چنین لشگرکشی عظیمی بهسمت مصر اتفاق افتاد که بعد از آن است که او در واقع اعلام امپراتوری میکند گویا یکجوری رویای اسکندر یا ژولیوس سزار بودن دارد چون آنها هم چنین نیتی داشتند در این باب توضیحی دارید؟ وقتی از او میپرسند چرا به مصر حمله کردی جواب میدهد که در واقع دوست دارم همان مسیری را بروم که اسکندر مقدونی رفت اما دلایل دیگری را هم ذکر میکند مثلاً اینکه میگفتند او میخواهد از آنجا بهسمت هندوستان برود و دستدرازی بکند به ممالک تحت قیومیت انگلستان خب انگلستان رقیب دیرینۀ فرانسه بود و با هم خیلی مشکل داشتند … ظاهراً الگویش به ژولیوس سزار نزدیکتر است چون آنها هم یک کنسول سه نفره دارند یک نفر ژولیوس سزار است که میآید بعد توطئههایی بر علیه او در روم باستان میشود مشکلی بهنام مجلس و سنا وجود دارد که در واقع مزاحم برخی از رفتارهای ژولیوس سزار است با دورۀ اسکندر تفاوت دارد و شخصیت عاشقپیشۀ ناپلئون و مقایسهای که حالا با شخصیت ژولیوس سزار میشود در مورد سزار چیزی نگفته بیشتر به اسکندر ابراز علاقه کرده … چون سزار گویا از مصر آنطرفتر نرفته و ناپلئون خیلی علاقمند بوده تا هندوستان را برود خب ناپلئون با سرمایهای که از پاپ به دست آورده این سفر را ترتیب میدهد یک اتفاق مهم هم اینجا میافتد در واقع ناپلئون حالا به مقام ژنرالی ارتقاء پیدا کرده و اجازه پیدا کرده که عضو آکادمی علوم فرانسه باشد … جالبه یک لژ بسیار قدیمی و یک محلی که خب بالاخره افرادی که آنجا بودند افرادی هستند که حتماً حائز رتبههای علمی هستند … تحصیلات دانشگاهی داشته ناپلئون … نه ناپلئون ویژگی علمی نداشته همان … نخبۀ نظامی بوده … بله سواد لازم را هم اصلاً نداشته اما به عضویت در میآید وقتی میخواهد به مصر برود خیلی جالب است با سیصد کشتی میخواهد عازم مصر بشود در بندرگاهی که دارند در واقع این نیروها و ادوات نظامی را سوار میکنند قریب صد دانشمند را که از اعضای همان آکادمی هستند با خودش به مصر میبرد و در مصر جالب است … پس فقط مقصود فتوحات نظامی نبوده دنبال چیزی میگشته در واقع؟ از شواهد اینطوری برمیآید که این لشکرکشی نشان میدهد زیاد حالا دلایل عمدۀ نظامی و عدیده نمیشود برایش آورد … یکجور مأموریت است … بله گویا یک مأموریت، دوباره همان سفارشپذیری ناپلئون باعثشده این دفعه یک مأموریت مهمتر به او بدهند … یک اتفاقی دارد میافتد که صد دانشمند را باید برد آن هم در سفر پرخطری که بحریۀ انگلستان قدرت اولیه در دورۀ دریادار نلسون است و مانع جدی وجود دارد که از مدیترانه عبور کنند و در ساحل مصر که آن موقع ظاهراً در اختیار ممالیک عثمانی قراردارد … البته جالب است بدانید که نلسون هیچ موقع در ابتدا خبردار نمیشود از این سفر، این خودش هم یکی از رموز این سفر هست … یعنی یک سفر دریایی با سیصد کشتی و کاملاً نهانروشانه و به دور از چشم رقیب به کشوری که اصلاً در مسیر طبیعی فتوحات نیست فرانسه خودش مورد تهاجم است اینها از مصر چی میخواستند … ناپلئون در مصر اولین مرکز باستانشناسی مصر و مصرشناسی را تأسیس میکند افرادی که با خودش میبرد خیلیهاشان تا حدود ده سال آنجا ماندگارند چیزهای جالبی بهدست میآورند مثلاً سنگ معروفی بهنام سنگ روزتا را اینها بهدست میآورند … روزتا استون معروف که زبان مصرشناسی کهن است یا میگویند که اینها در مصر دنبال کانال خدایان بودند کانالی که فراعنه ساخته بودند و میخواستند از روی نقشۀ آن کانال سوئز را تأسیس بکنند البته کانال سوئز را فرانسویها در هزار و هشتصد و شست و نه تأسیس کردند … پس یکجوری دنبال قدرت باستانی و مرموز فراعنه، اسرار اهرام، طلسمهای کهن ناپلئون خیلی خرافاتی بود مثلاً در این تصویر هست کندهشدن دماغ حالا این اسفینکس یا ابولهول را نسبت میدهند به ناپلئون … یعنی تا قبل از ناپلئون این بینی ابوالهول سر جایش بود؟ بله … جالبه … نقل است که به او گفته بودند اگر با توپ بزنی و این دماغ را بشکنی خب یکسری از این راز و رموز طلسمهای ویژۀ خدایان به تو میرسد و تو میتوانی … پس به بینی ابوالهول هم رحم نکرد جالبه یعنی دنبال جنسی از قدرت ماورایی بوده گویا که این همه برده و در اهرام دنبال رمز و راز این قدرتها بوده … سخنرانی که در اهرام میکند جالب است به نیروهایش قبل نبرد میگوید چشمان چهل قرن تاریخ چشم انتظار شماست نگران شماست یک چنین چیزی میگوید و خودش را بر میگرداند و مرتبط میکند با خدایان چهار هزار سال پیش … خوب است بینندگان محترم این برنامه بدانند که اکثر ماسونهای بزرگ حالا از زمانی که لژهای ماسونی شکل گرفت و قبل از آن طوایف جنپرست و در واقع شیطانپرست قدیم مصر را مظهر قدرتهای باستانی میدانستند بهعلت اینکه اسکندر مقدونی هم بهسمت مصر لشگر میکشد دنبال رمز و راز این قدرت بوده بعداً ناپلئون بناپارت و در قرن بیستم هم آدولف هیتلر میبینیم که اصرار داشتند این مسیر را طی کنند و حالا این رمز و راز قدرت پیدا شد در بینی ابوالهول چیزی پیدا شد … بینی ابوالهول را حالا من نمیدانم ولی در ادامه نلسون آمده تمام ناوگان دریایی فرانسه در بندر ابوقیر را نابود کرده … پس در ادامه انگلستان متوجه میشود و میآید ناوگان آنها را در ساحل ابوقیر نابود میکند بعد آنوقت اینها راه برگشت نداشتند چهکار میکنند … آنها یکسالی آنجا بودند دیگر یعنی فرصتی برای ایجاد یک ناوگان حداقلی وجود داشت اما حالا ناپلئون و دوستانش فارغ از این قضیه میروند دنبال اکتشافات خودشان یعنی اصلاً جنگ را بیخیال میشوند … فرصت پاسخگویی به نلسون را هم نداشتند آنقدر که درگیر کندوکاو در آثار باستانی بودند ترجیح میدهند به آن کار ادامه بدهند … و میشود گفت دو مأموریت ویژه بوده یکی کنکاش در اهرام که میرسند به آن سنگ روزتا استون معروف یا سنگ رشید که میگویند دروازۀ ورود به مصرشناسی باستان است بعد از آن توانستند یک اهرام و مصر باستان را بهتر بشناسند و نکتۀ بعدی که خیلی شاید از این عجیبتر باشد بهدنبال این بودند آن کانال فراعنه یا کانال خدایان را در مصر پیدا کنند بهخاطر اینکه میگفتند میخواهند کانال سوئز را دقیقاً روی همین مسیر ایجاد کنیم البته هیچوقت هم آنموقع پیدایش نکردند حداقل و تا سال هزار و هشتصد و و شصت و نه فرانسویها باید منتظر میماندند تا این کانال سوئز دورۀ ناپلئون سوم … تا بتوانند این کانال را احداث کنند نکتهای هم که اینجا هست اینه که خب به ناپلئون اطلاع میدهند که دولت فرانسه و در واقع هیئت مدیره توان پاسداری از مرزهایی که تو رفتی درنوردیدی و کشورهایی که گرفتی ندارند و دارند یکییکی اینها را از دست میدهند این است که ناپلئون سریع از مصر برمیگردد البته تا فلسطین هم میرود منتها سریع برمیگردد … پس تا فلسطین را هم فتح میکند … بله بله … پس به کی میسپارد این سرزمینهای فتحشده را … شخصی است بهنام کلور یکی از فرماندهان ارتش است جالبه کلور را در مصر میگذارد کلور اولین کاری که انجام میدهد که خودش یک نشانهای هست که این کار، کار ناپلئون نیست و نقشۀ از پیش تعیینشده است اینه که در مصر یک لژی تأسیس میکند بهنام آیزیس (تصاویر و سندهایش هم هست) و از همان ابتدا روال را بهسمت ماسونیسم میبرد … ربالنوع قدیم مصری آیزیس که در واقع بهشدت مورد تمجید ماسونهاست و لژی به این نام پس کلور تأسیس میکند … عاقبت بخیر هم نمیشود دیگر یک نفر از عثمانیها میآید چون او ازدواج میکند با یک زن عثمانی و آنجا ماندگار میشود زندگی برای خودش تشکیل میدهد ولی هزار و هشتصد و یک ترور میشود و میمیرد و نهایتاً همۀ فرانسویها مجبور میشوند آنجا (مصر) را ترک کنند چهقدر شبیه وقایع دورۀ ژولیوس سزار و مارک آنتونیوس و کلوپاتراس، قضیه خیلی شبیه است … حالا فرض کنید که ناپلئون برگشته به پاریس و یک قهرمان ملی است که مصر را فتح کرده و استقبال بسیار باشکوهی از او میشود و خب میبینند شرایط مهیاست برای اینکه یک تغییری در حکومت اتفاق بیفتد ناپلئون بهوسیلۀ دو کشیش بهنامهای ژوزف سیِس و تالیران و بههمراه برادر خودش لوسین که در رمان به اسمش اشاره شد و بهکمک دستگاه جاسوسی آن روز فرانسه که دست فردی است بهنام ژوزف فوشه و تمام خواست جریانهای ماسونی که پشت سر خودش دارد میرود و ساختار قدرت را عوض میکند میرود و ساختار هیئتمدیرهای را عوض میکند تشکیل کنسول میدهد و خودش را یکی از اعضای کنسول اعلام میکند … دقیقاً الگوی روم باستان … دقیقاً … از واژۀ کنسول استفاده میکنند … یک ساختار تثلیثی به شکل حکومت میدهد … و باز مثل آن دوره سه نفر کنسولهای اصلی میشوند دقیقاً و مردم گرچه خیلی شوکه هستند از اینکه چنین اتفاقی افتاده ولی خب اینقدر در موج خوشحالی برای ناپلئون هستند که ترتیب اثری داده نمیشود … عجیب است یعنی همه چیز دارد طبق یک الگوی کهن ماسونی تکرار میشود و کسی هم از خودش نمیپرسد که چرا تاریخ اینقدر شبیه شده چرا همه چیز طبق کلیشههای از قبل در تاریخ اتفاق افتاده دارد جلو میرود خب این کودتا اتفاق میافتد و انقلابی که در سال هزار و هفتصد و هشتاد و نه اتفاق افتاده بود تا یک پادشاه به نام لوئی شانزدهم را از قدرت کنار بگذارد حالا درگیر یک امپراطور مطلقالعنان میشود و این خیلی عجیب است یعنی برگشت به دوران ماقبل سلطنت … البته هنوز در اینجا ناپلئون اعلام امپراتوری نکرده ولی تمام مقدمات تقریباً فراهم است و تقریباً قدرت اصلی خودش هست و حالا در واقع ترکیبی که ما ترتیب دادیم … این هم شبیه داستان ژولیوس سزار است آنها که او را کشتند متهم میکردند قرار است دوباره جمهوری روم را برگردانند به دوران امپراتوری و پروتوس و کاسیوس و دیگرانی که مخالف او بودند این اتهام را بر او روا میداشتند خیلی الگو شبیه است یعنی بهشدت شبیه روم باستان است حالا اینجا قاعدتاً کلیپ دوم شما را باید ببینیم تا بیشتر در جریان وقایع آن دوره قرار بگیریم به اتفاق بینندگان محترم دومین کلیپ این تیم پژوهشی را با هم میبینیم در سالهای آغازین نیمۀ دوم قرن هجدهم کورس جزیرۀ کوچک و سرگردانی بود میان ایتالیا و فرانسه و گرچه تحت حاکمیت جمهوری جنوا قرار داشت اما بهدلیل موقعیت استراتژیک و همچنین استفادۀ انگلستان از آن علیه امنیت دریایی فرانسه لوئی پانزدهم تصمیم گرفت این جزیره را تصاحب کند انگلیس هم مردم محلی را علیه نیروهای فرانسوی تجهیز کرد و جنگ جزیرهای کوچک با پرجمعیتترین کشور اروپا آغاز شد در هیاهوی جنگ و دفاع مقاومت و تسلیم و در دورانی که حاکم جنوا کُرس را به فرانسویها فروخته بود از پدر و مادری ایتالیایی فرزندی فرانسوی متولد شد که فرانسویها حتی نمیتوانستند اسم او را درست صدا بزنند و بههمین دلیل به ناپلئون تغییر نام داد و هر چند در طول دوران تحصیلش بهدلیل لهجۀ عجیب و غریب دائماً مورد تمسخر دیگران قرار میگرفت نهایتاً در پانزده سالگی بهعنوان دانش آموختۀ ممتاز راهی دانشکدۀ نظامی پاریس شد و پس از یکسال در هنگ توپخانه به خدمت ارتش درآمد ناپلئون برای اولینبار کاری را انجام داد که بیسابقه بود استفاده از توپ در مقابل شورشهای شهری ناپلئون استفاده از توپ در جنگ را به سطحی بالاتر ارتقا داد و در عوض این غول آهنین جایگاه او را در سلسله مراتب نظامی بالا برد آنجایی که از آن برای تهدید مردم زادگاهش که دوباره ضد حکومت فرانسه سر به شورش برداشته بودند استفاده کرد و به فرماندهی توپخانۀ ارتش جمهوری فرانسه برای مقابله با محاصرۀ دریایی جنوب منصوب شد آنجایی که تجمع سلطنتطلبان ضد انقلاب و نیروهای انگلیسی را در تولون سرکوب کرد و این مسئله موجب شد که در ۲۴سالگی به درجۀ سرتیپ دومی نائل شود آنجایی که تجمع مردم پاریس علیه هیئتمدیره را در فصل برداشت انگور با شلیک مستقیم گلوله توپ به خاک و خون کشید و ۱۴۰۰ قربانی تقدیم جمهوری کرد و اندکی بعد بهعنوان فرماندۀ ارتش داخلی فرانسه و سپس بهعنوان فرماندۀ ارتش فرانسه در ایتالیا منصوب شد ناپلئون حالا دیگر یک فرد عادی نبود او فاتح ایتالیا بهحساب میآمد کسی که جمهوری ۱۳۰۰سال دوام آوردۀ ونیز را متلاشی کرد کسی که پرچم بهدست از جان گذشته و متهورانه زیر بارش توپ و گلوله برای فتح پل آرکول به دل دشمن زده و سپاه بهتزدۀ فرانسه را بهدنبال خودش کشیده بود مخازن طلای ایتالیا و تمام آثار ارزشمند تاریخی و هنری آن را راهی پاریس نموده بود ناپلئون در این شرایط باید به عضویت آکادمی علوم فرانسه در میآمد تا با سپاهی از دانشمندان علوم مختلف برای پردهبرداشتن از راز سر به مهر مصرباستان که لژنشینهای پاریسی مدتها انتظارش را میکشیدند راهی مصر شود و در سایۀ اهرام تمدنی که چهل قرن تاریخ نگران آن بود را فتح میکرد فتحی که او را برآورندۀ رویاهای فرانسوی کرد و روزی که منجی بیخبر از مصر به فرانسه برگشت چنان استقبالی از او شد که کالسکهاش قادر به حرکت نبود در تصویری مبهم که امپراتوری شارلمانی را بهیاد میآورد خودش تاج را بر سر گذاشت و امپراتور فرانسه شد خب کلیپ دوم دوستان را هم در مورد انقلاب فرانسه دیدیم، دیدیم که ناپلئون بناپارت با یک کودتا دقیقاً در دهمین سالگرد انقلاب یعنی سال هزار و هفتصد و نود و نه بر سر کار میآید و و یک مافیای ماسونی قدرت از او دارد حمایت میکند و انقلاب در واقع تبدیل میشود به مدلی از امپراتوری، یا عنقریب تبدیل خواهد شد او و حامیانش برای فرانسه چه خواب آشفتهای دیده بودند چه نیاتی داشتند ناپلئون حالا قدرت اول فرانسه شده و بهنوعی باید طرح یک نقشه، یک مأموریت بزرگتر را فراهم میکرد که میشود گفت ترکیبی بود از رویاهای شخصی خودش و برنامۀ لژهای ماسونی، اولین اقدامی که ناپلئون در این راه انجام میدهد این است که به لژهای ماسونی آزادی عمل در فرانسه میدهد برای اولینبار شاید ولی سعی میکند از طریق قدرتی که دارد بین گروههای مخالف که حالا آن لژ بزرگ فرانسه و اورینت بزرگ فرانسه هستند اتحادی برقرار کند که مثل گذشتگان اختلاف بین این دو باعث سقوط خود ناپلئون هم نشود و حالا این دوستان ماسون ناپلئون که با او تا مصر رفتند و حالا برگشتند و لژهای ماسونی هم که به آنها اضافه شدند طرح و مقدمات یک حکومت بلند مدت مقتدر را برای ناپلئون برنامهریزی میکنند کمتر از سهماه بعد از کودتا قانون جدید فرانسه آماده میشود و همۀ ساختارهای جدید حکومتی، سیاسی، آموزشی، اقتصادی هم برای ناپلئون آماده شده است تا او فارغ از قضایای داخلی در فرانسه به مأموریتهای برون مرزی خودش توجه داشته باشد یکی از این اتفاقات دیگری که در دوران کنسولی ناپلئون میافتد و خیلی مهم است قرارداد کنکوردا است که با پاپ امضا میکند و بهنوعی میشود گفت دین را و دستگاه کلیسا را میآورند میکنند بخشی از دستگاه سلطنتی یک چیزی مثلاً مثل وزارت دین و مذهب اگر بخواهیم در نظر بگیریم که کشیشها را دولت انتخاب میکرده و به آنها حقوق میداده و بخشی از دستگاه دولتی بودند اما مهمترین نتیجۀ این قرارداد این بوده که حالا کشیشها از این به بعد میتوانند آزادانه در تشکیلات ماسونی ورود پیدا کنند قبل از آن گویا منعی وجود داشته دومین اقدام ناپلئون در این دوران قرارداد صلح آمین است که با انگلیسیها دشمن دیرینۀ خودشان میبندند و این هم بهدلیل اختلافاتی است که در خود انگلستان بین توریها و ویگها اتفاق افتاده و حالا آن پیتی که با نخستوزیر بوده و با ناپلئون خیلی بد بوده با فرانسویها بد بوده کنار گذاشته شده و این قرارداد صلح امضا میشود اما این قرارداد صلح آغازی است بر ۲۲سال جنگ در اروپا که میشود گفت جنگ نیابتی بین فرانسه و انگلستان هست … خدمت بینندگان محترم برنامه عارضم که ما در انقلاب انگلستان به بخشهایی از این وقایع پیش از این اشاره کردیم که حالا تکمیله آن را در انقلاب فرانسه از شما میشنویم … خب این قرارداد در هزار و هشتصد و یک هست ولی هیچیک از دو طرف علاقهای به عملکردن به هیچیک از مفاد این صلحنامه را نشان نمیدهند و کمتر از یکسال این صلحنامه از بین میرود و تبدیل میشود به یک خصومت خیلی سخت … پس هیچوقت با انگلستان نمیتوانند رابطۀ مودتآمیز جدی داشته باشند … بله خب فرانسویها در پی رویای دیرینهشان یعنی حمله به جزیرۀ بریتانیا تصمیم میگیرند در یک حالا زد و بندی که با لژهای آمریکایی هم دارند که میشود گفت این دوران نزدیکترین دوران روابط لژهای فرانسوی و آمریکایی است در یک تصمیم مشترک به این نتیجه میرسند و فرانسویها دو ایالت لوییزیانا و اورلئان را که مساحت آنها به اندازۀ تمام آن مساحت سیزده کلونی آمریکایی است یک مبلغ حالا ثمن بخس به هشتاد میلیون میفروشند به آمریکاییها تا ناوگان دریایی خودشان را تقویت کنند و بتوانند به انگلستان حمله کنند … کولون اولیۀ آمریکا را هم در انقلاب آمریکا بینندگان محترمی که برنامۀ ما را دنبال میکردند در جریانش هستند که ابتدا سواحل شرقی آمریکاست که تصرف میشود و انقلاب آمریکا هم در این تاریخ تقریباً ۲۴ ساله است از ۱۷۷۶ تا این تاریخ و مزاحمت جدی ایجاد کرده برای انگلستانی که در واقع خودش را مالک کل آن سرزمین میدانسته حالا دشمن مشترکی دارند فرانسه و آمریکای نوظهور بهنام امپراتوری انگلستان که باعث میشود بههم نزدیک بشوند و لژهای دو سوی آتلانتیک هم بهشدت به هم نزدیک هستند لژهای آمریکایی را عملاً فرانسویها ایجاد میکنند همۀ اینها زمینۀ آن روابطی است که الآن دارند این چهگونه به امپراتوری ناپلئون انجامید ناپلئون خب با جریان کنسولی شروع کرد کنسولهای سهگانهای که ما را بهشدت به یاد دوران روم باستان میاندازد ولی چه شد که او امپراطور شد و مردم چهگونه این را پذیرفتند همانطور که عرض شد شرایط پذیرش ناپلئون یکی پس از دیگری اتفاق افتاد و خب مردم آنارشی قبل را دیده بودند و اصلاً دوست نداشتند که فضای دوران روبسپیر و فضای کشتار برگردد و هرج و مرجهایی که در دوران مدیریت هیئتمدیره هست دوباره برگردد اصلیترین کاری که در واقع شاید ناپلئون برای آن آماده میشده و انتخاب شده بود اصلاً بههمان دلیل این بوده که سعی بکند نقشۀ امپراتوری مقدسی را که شارلمانی یک زمانی طرحریزی کرده بوده برای اروپا این نقشه را دوباره عوض بکند … اینبار در ابعاد نامقدس … دقیقاً یکی از کارهای جدی که ناپلئون میکند این است که هر جنگی که در واقع انجام میداده که تعدادش بسیار زیاد است و ما نمیرسیم اصلاً در این قسمت برنامه به آن اشاره بکنیم و سعی میکنیم خیلی از آنها را انشاءالله روی سایت کامل پوشش بدهیم جنگهای بسیاری انجام میدهد هر منطقه را که میگیرد ریشههای قومی آن منطقه را درهم میآمیزد اسمها را عوض میکند در واقع حاکمان را عوض میکند نمادهای انقلاب فرانسه را مجسمه میکند در میادین آنجا نصب میکند … و تحلیل شما این است که دارد الگوی کهن دوران شارلمانی را میزداید از روی نقشۀ اروپا … اصلاً تغییر میدهد گویا برنامه این بوده که شارلمانی بهعنوان یک فرانسوی گویا روزی یک خطایی انجام داده و یک امپراتوری مقدس ایجاد کرده و حالا این مأموریت را دادند به یک فرانسوی دیگر و گفتند باید بروی و هر چیزی که رنگ و بوی تقدس و حالا مسیحت کاتولیک دارد در اروپا و یا ساختارهای دوران امپراتوری شارلمانی را تو باید بروی تغییر بدهی تو بهعنوان یک فرانسوی وظیفه داری و باید این کار را انجام بدهی ناپلئون همین کار را میکند حتی یک امپراتوری خیلی وسیعتر از شارلمانی ایجاد میکند ولی روی هر چیزی دست میگذارد از بینبردن تقدس است امپراتوری مقدس روم ژرمنی باید از بین برود جمهوری ونیز باید تبدیل بشود مثلاً به جمهوری سیسالپین و دیگر ما کسی را بهعنوان پادشاه امپراتوری مقدس نباید داشته باشیم برای خودش جمهوری ایجاد میکند … با رفتار قرین تحقیری که با پاپ میکند … پاپ ششم را که میبرند فرانسه آنجا میماند و میمیرد و بعد پاپ هفتم میآید روی کار که در قرارداد کنکوریا تحقیرش میکنند و در مراسم تاجگذاری در ادامه آقای رحیمیان توضیح میدهند و این خدمت کمی نیست آن هم به مجامع ماسونی در نهایت جالبه بدانید که طرح امپراتورشدن ناپلئون از مجلس بیرون میآید یعنی بعد دهسال انقلاب و کشتهها و شهیدان انقلاب … جریان ماسونی آنقدر قوی است و اینقدر جامعه را اقناع کرده که در هزار و هشتصد و چهار ناپلئون اعلام میشود که پادشاهی موروثی داشته باشد یعنی حتی بعد از او فرزندان او به پادشاهی برسند خب انقلاب کبیر فرانسه اصلاً اتفاق افتاده بود که یک خاندانی بهنام بوربونها که موروثی پادشاه بودند دیگر نباشند و این نشان میدهد کامل از آن جریان دارند برمیگردند امپراتور میشود ناپلئون … ضمن اینکه فرق است میان پادشاه با امپراتور و اینجا او شأنی بالاتر از یک پادشاه دارد و فراتر از نقشۀ کشورش در روی نقشۀ اروپا دارد رفتار هژمونیک میکند … بله تاجبخشی میکند این انقلاب را در واقع صادر کرده طبق آمار در دوران امپراتوری ناپلئون ۳۰۰ لژی که در فرانسه دایر بوده تعدادش میرسد به هزار و دویست و بیست لژ تقریباً چهار برابر میشود … خیلی بوده برای جمعیت آن روز فرانسه … میگویند بهار فراماسونری فرانسه است … پس حامیان اصلی ناپلئون اینجا مشخص میشوند … قطعاً چون خود ناپلئون هم بعد از اینکه به امپراتوری میرسد میرود و در در واقع استاد اعظم گراند اورینت فرانسه میشود (لژهای اصلی) حملاتش را آنجا به لژهای اسکاتلندی که ریشه بریتانیایی دارند آغاز میکند … پس رقیب اصلی آنها هستند همان رقابت دیرینه با انگلستان و اتفاقی که میافتد این است که خب دوران جنگها به اوج خودش میرسد و در این دوران ۱۰سالۀ امپراتوری ناپلئون تعداد زیادی جنگ اتفاق میافتد که همانطور که گفتم نمیرسیم به همۀ آنها بپردازیم منتها ما اینها را به سه قسمت تقسیم کردیم در دورۀ اول از هزار و هشتصد و پنج تا هزار و هشتصد و هفت با کشورهای اتریش پروس و روسیه در قالب اتحادهای سوم و چهارم آن اتحاد اولی که گفتیم بر علیه فرانسه تشکیل شد اینجا در اتحاد سوم و چهارم باز آنها را شکست میدهد تقریباً در همۀ نبردها ناپلئون پیروز است … پس کشورهای اروپایی مدام بر علیه او با یکدیگر متحد میشوند و تخصص ناپلئون این است که این اتحادها را شکست بدهد … فرآیند هم خیلی جنگ نیابتی است یعنی انگلستان مدام دارد آنها را تحریک میکند علیه ناپلئون و میگوید من پولش را میدهم شما بروید علیه ناپلئون بجنگید و نهایتاً این جنگهای با اتحاد سوم و چهارم منجر میشود به معاهدۀ تیلسید و دیگر آن اتحاد با الکساندر اول تزار روسیه که ناپلئون دیگر به دلیل این اتحاد میشود قدرتمندترین فرد اروپا … آیا در این جنگها شکست هم میخورد … بله خب مرحلۀ دوم جنگهای امپراتوری ناپلئون برمیگردد به جنگ با پرتغال، اسپانیا و دوباره با اتریش، ناپلئون در پرتغال پیروز میشود ولی اسپانیا میشود بلای جان ناپلئون میشود آن منجلابی که گویا ناپلئون هیچوقت نباید واردش میشد و در یکی از این نبردها قسمتی از ارتش فرانسه به فرماندهی ژنرال دوپونت در منطقۀ بیلن اسپانیا شکست میخورند و تسلیم میشوند تسلیم گروهی میشوند که انگلیسیها هم داشتند به آنها کمکهای تسلیحاتی و نظامی میکردند خب این تسلیم باعث میشود دیگر آن افسانۀ شکستناپذیری ارتش بزرگ فرانسه برای همیشه از بین برود و کشورها از این به بعد با قدرت و جرئت بیشتری مقابل فرانسه قد علم کنند بله به تابلوی مشهوری اشاره کردید که تسلیم ارتش ژنرال دوپونت و ارتش ناپلئون است در اسپانیا که آغاز شکستهای او از اینجا رقم میخورد فکر میکنم کلیپی هم اینجا داشته باشید که مکمل بحث است سومین کلیپ پژوهشی این دوستان را با هم میبینیم وقتی در بیستم ژوئن هزار و هفتصد و نود و دو ناپلئون در خیابانهای پاریس جمعیتی را دید که بهسمت کاخ تویلری میدوند به همراهش گفت بیا تا بهدنبال این اراذل و اوباش برویم وقتی که لوئی شانزدهم وحشتزده با شبکلاه قرمز انقلابی برای سلامدادن به مردم در ایوان قصر ظاهر شد ناپلئون بهتحقیر گفت چه مردک بیغیرتی چهطور گذاشت که این اراذل و اوباش داخل قصر بشوند خوب بود چهارصد نفر را با توپ جارو میکرد آن وقت بقیه میزدند به چاک روز سیزدهم واندمیر هزار و هفتصد و نود و پنج شورشیان به سوی کنوانسیون حمله بردند و توپخانۀ ناپلئون آتش سنگین خود را روی آنها گشود قتلعام بهخصوص در میدان جلوی کلیسای سن ژرو که نیروی زخمی روی مهاجمان در آنجا تجمع کرده بودند فاجعهآمیز بود مهاجمان ضمن اینکه صدها تن کشته در میدان بهجا گذاشتند از هر سو گریختند و در خانههای خود خزیدند آنان که میتوانستند فوراً از پاریس خارج شدند روز نوزده برومر هزار و هفتصد و نود و نه بناپارت ناگهان وارد تالار مجلس بزرگان شد و گفت به من تهمتهایی زدند و مرا با سزار و کرامول مقایسه کردهاند حال آنکه من برخلاف آنها میخواهم آزادی را نجات دهم چون دیگر حکومتی در کار نیست من اخلالگر نیستم شما مرا میشناسید در همین حین گروهی از نمایندگان به او حملهور شدند برخی تلاش کردند تا گلویش را به چنگ بگیرند چند تن از سربازان همراه موفق شدهاند دور بناپارت را بگیرند و او را از تالار خارج کنند نمایندگان درصدد رأیگرفتن برای محکومیت بناپارت بودند در این هنگام لوسین برادر ناپلئون که رئیس مجلس بود کار را به تأخیر انداخت ساعت نه شب نمایندگان اعلام کردند که هیئتمدیره منحل و بهجای آن حکومت کنسولی برقرار خواهد شد در بیست و پنج دسامبر هزار و هشتصد وقتی ناپلئون میخواست از کوچۀ سن نیکِز (Saint-Nicaise) که به اپرا برود انفجار عظیمی روی داد کالسکۀ بناپارت لحظهای قبل از انفجار از آنجا عبور کرده بود سنگ فرش خیابان از کشته و زخمی پوشیده شد و در همان حال کالسکه که نیمی از آن خراب شده بود بناپارت را به اپرا رساند در اواخر تابستان هزار و هشتصد و سه بناپارت در پی کشف سوء قصدی دوباره گفت اگر بوربونها خیال میکنند من نمیتوانم انتقام این سوءقصدها را از شخص آنها بگیرم سخت در اشتباهند در آن هنگام بود که برای نخستینبار نام دوک دواِنگین (duc d’Enghien) که نشانی از دستداشتن او در سوءقصد به جان ناپلئون وجود نداشت بر سر زبانها افتاد دوک انگین که در یکی از شهرهای کوچک آلمان جنوبی ساکن بود در شب پانزده مارس توسط یک گروهان سواره که به خاک آلمان تجاوز کرده بودند دستگیر و به فرانسه منتقل شد در بیستم مارس دوک را به پاریس آوردند و ازآنجا بلافاصله به دژ ونسن انتقال دادند در ساعت سه بعد از نیمهشب دوک را به خندق کنار دژ بردند و همانجا تیرباران کردند ناپلئون مایل بود که پاپ شخصاً در تاجگذاری او شرکت کند او در هنگام دعوت پاپ به کاردینالها وعده داده بود که به استقبالشان بیاید و به استقبالشان هم رفت ولی در لباس شکار و در حالیکه میرشکاران و سگان شکاری دورش را گرفته بودند با پاپ در جنگل فونتنبلو در چند قدمی قصر خود واقع در حومۀ پاریس ملاقات کرد ساراگوسا که به محاصرۀ فرانسویان درآمده بود ماهها مقاومت کرد مارشال لان که بالاخره در بیست و هفت ژانویۀ هزار و هشتصد و نه داخل شهر شد هر خانهای بدل به دژی شده بود ناگزیر شدند همه جا را با جنگ تنبهتن تصرف کنند این قصابی وحشتانگیز سه هفتۀ تمام در آن شهر تسخیرشده ادامه یافت فرانسویان بیست هزار نفر از پادگان شهر و بیش از سی و دو هزار نفر از سکنه را قتلعام کردند مارشال لان که جنگهای بسیاری را در سپاه ناپلئون تجربه کرده بود خطاب به همقطاران خود گفت: چه جنگی! دریغ از انسان که مجبور باشد چنین مردم شجاعی را ولو دیوانه باشند بکشد این پیروزی به جز اندوه و تأثر چه ثمری دارد؟ خب سومین کلیپ دوستان این گروه را با هم دیدیم قاعدتاً ناپلئون با این کشورگشاییها که انجام میدهد و اینکه نقشۀ دوران شارلمانی را کلاً بههم میریزد و جنگهایی که در آن قاعدتاً هزاران هزار انسان کشته شدهاند در اروپا شخصیت محبوبی ندارد البته هستند حکام یا افراد صاحب منصبی که او را به دلیل توفیقات نظامیش بهعنوان یک نابغۀ نظامی میستایند حتی در میان دشمنانش اما مردم کشورهای دیگر قاعدتاً از او دل خوشی نداشتند در فرانسه هم ضمن اینکه حالا بالاخره گروهی طرفدار دارد و پیشرویها و فتوحات او را ستایش میکنند کسانی هم از رفتارهای او نفرت دارند ناپلئون در این آمیزۀ عشق و نفرت چه میکند بالاخره چه میکند تا قلوب بیشتری را در فرانسه بهسمت خودش متمایل کند و حکومتش را پابرجا … بله ابتدا من یکی از دلایل دیگر نفرت از ناپلئون را بگویم که او جنگ اقتصادی با انگلستان است و اینکه ناپلئون سعی میکرده دیگر کشورها را در داخل این جنگهایی که صورت میداده با خودش همراه کند در این محاصرۀ اقتصادی یعنی باعثشده وضع اقتصادی خیلی از کشورها بههم بریزد و مردم یک فقر نسبتاً حالا عمومی را تجربه کنند و این باعثشده از ناپلئون دل خوشی نداشته باشند اما ناپلئون تصمیم میگیرد برای پایاندادن به غائلۀ اسپانیا خودش راهی اسپانیا شود اما قبل از آن باید خیالش از مرزهای شرقی راحت میشد میترسید اتریش یا پروس دوباره به فرانسه حمله کنند بهخاطر همین ملاقاتی را در ارفورت در آلمان با الکساندر اول تزار روسیه ترتیب میدهد و میرود آنجا با تزار صحبت میکند تا مطمئن بشود از پشتیبانی تزار نسبت به فرانسه اما در این ملاقات یا در همین کنگره ارفورت هست که میشود گفت آغاز دیپلماسی برانداز لژهای اسکاتلندی فرانسوی که با بریتانیا نزدیکی دارند بوده و نمایندۀ این لژها هم کسی نیست جز تالیران، تالیران بهعنوان مشاور سیاسی و بینالملل با ناپلئون رفته به نفع فرانسه اقدام کند … عجب شخصیت پیچیدهای دارد … در ادامه انشاءالله توضیح میدهیم تالیران را و این شخص رفته با الکساندر صحبت کرده و پیامی که به آن رسانده این است ناپلئون باید سقوط کند و تو نباید از او حمایت کنی الکساندر هم همین کار را میکند نهایتاً ناپلئون میرود مادرید را میگیرد اما در دورانی که در اسپانیا است اتریش به آلمان میآید و در سرزمینهایی ناپلئون تسخیر کرده وارد میشود ناپلئون مجبور میشود برگردد و با اتریش جنگ کند و در آن جنگ اتفاقاً پیروز هم میشود و این جنگ منجر به قرارداد و معاهدۀ وین میشود که میتوان گفت قدرتمندترین دوران امپراتوری ناپلئون رقم میخورد با یک چنین مرزهای سرزمینی که امپراتوری ناپلئون دارد که میشود گفت از روسیه تا اسپانیا را ناپلئون تحت رهبری خودش دارد بعضیها را تسخیر کرده و بعضیها را هم که متحدانش هستند مثل روسیه … جالب است که آنجاهایی هم که ارتش او امکان حضور ندارند میبینیم نمایندگان نظامی را میفرستد تا رقبایش را دچار مشکل کند از جمله ایران آن موقع را دیگه ایران دورۀ قاجار معادل فتحعلیشاه قاجار و ژنرال گاردان بله ژنرال گاردان و عهدنامۀ فینکنشتاین یعنی جایی هم که ارتش او مستقیماً نمیتواند حاضر باشد نمایندگان او و ژنرالهای او هستند تا به منافع رقیبشان لطمه بزنند و البته گاهی وقتها هم میبینید بهنفع رقبا به افرادی که به آنها عهدمودت بسته خیانت میکند که ایران هم شامل همین ماجرا میشود و بعداً میبینیم که ایران را رها میکند خب این دشمنی با ناپلئون در سال هزار و هشتصد و ده دو اتفاق مهم در لژهای اسکاتلندی را رقم میزند یکی اینکه لژهای انگلیسی بعد از پنجاهسال اختلاف نهایتاً به این نتیجه میرسند باید با هم متحد شوند که گویا رقابت با ناپلئون یکی از دلایل اصلی آن است اما اتفاق دوم این است که یک ژنرال فرانسوی به اسم ژان باپتیست برنادوت را از جبهۀ فرانسه بیرون میکشند و در جبهۀ خودشان قرار میدهند آن هم با یک عنوان خیلی حالا دور از ذهن یعنی یک فرانسوی بهعنوان جانشین سلطنت سوئد میرود به سوئد و دیگر از این به بعد سوئد دیگر در جبهۀ دشمنان ناپلئون قرار میگیرد این هم از آن عجایب تاریخ است که در رمان دزیره خب توضیح داده میشود و سعی میکند ماجرا را به یک درام عشقی تنزل بدهد یعنی یک زن شکستخورده در عشق و یک ژنرال نادیده گرفتهشده در مناسبات نظامی این دو نفر از اردوگاه ناپلئون بیرون میروند به اردوگاه رقیب میروند و این آغاز افول ناپلئون میشود حالا در مورد شخصیت ژان برنادوت ژنرال در واقع از اردوگاه ناپلئون بیرونرفته و به دشمنان او پیوسته قاعدتاً توضیحات بیشتری خواهید داشت ولی اصلاً در تاریخ سابقه دارد که بگویند کشوری جانشین سلطنت یا ولیعهد ندارد و حالا قرار است برود با کشور دیگری که در اردوگاه دشمن است وارد مذاکره بشود و این بار نه فردی که دارای خون سلطنتی است چون قبلاً اینطور بود که مثلاً از هابسبورگها کسی را میآوردند که خون سلطنتی دارد مثلاً ماری آنتوانت در ما قبل انقلاب کبیر فرانسه ملکۀ فرانسه هست دیگر همسر لوئی شانزدهم از خون سلطنتی در واقع نمایندگانی میآمدند و با آن پادشاهی که وارث نداشت وصلت میکردند تا خون شاهان در اروپا باقی بماند بار اول است که یک ژنرال که از این قاعده مستثنی است به کشور دیگری دعوت میشود آن هم از کشور دشمن و رقیب که بیا نائبالسلطنه و سپس پادشاه کشور ما بشو چنین موردی را در تاریخ شما سراغ دارید … والا تا آنجا که بنده تاریخ را مطالعه کردم ندیدم ولی حالا اینجا این دو نفر … پس یک رابطۀ ماسونی خیلی جدی است همین را میخواستم بگویم هیچکدام از این دو نفر خون سلطنتی ندارند ولی یک ویژگی دیگر آقای برنادوت دارد این است که عضو لژهای اسکاتلندی هست … بله … و این لژها در سرتاسر دنیا هوای همدیگر را دارند و به این نتیجه رسیدند استراتژیهای برنادوت میتواند به ما در پیروزی برابر ناپلئون کمک کند و او را میآورند در جبهۀ خودشان و به او یک کشور میدهند یعنی سوئد برای تو، تو ما باش و با ناپلئون بجنگ … که گویا در شکستهای آتی ناپلئون هم ژنرال برنادوت نقش جدی دارد … خب مرحلۀ سوم جنگهای دوران امپراتوری با لشگرکشی مصیبتآمیز به روسیه همراه است روسیه را میگیرد میروند مسکو را فتح میکنند به فرمان حاکم مسکو رستوچین مسکو آتشزده میشود و ناپلئون دست خالی باید از روسیه برگردد به فرانسه و مواجه میشوند با زمستان سخت روسیه که ۳۳۰ هزار تلفات از فرانسویها میگیرد … بینندگان محترم میتوانند به رمان جنگ و صلح لئو تولستوی مراجعه کنند و یا نسخههای سینمایی آن که حالا یکی از آنها توسط کینگ ویدور کار شده شکست بزرگ ناپلئون در روسیه خب چهقدر تلفات میدهند در این جنگ؟ ۳۳۰ هزار تلفات یعنی میگویند ارتش بزرگ با سیصد و هفتاد هزار نفر رفت … بالاترین تلفات نظامی آن دوره است … و رسماً ارتش بزرگ نابود میشود و ناپلئون وقتی به فرانسه برمیگردد اتحاد ششم اتفاق میافتد یعنی کشورهای اروپایی میگویند تا ناپلئون دیگر توانی برای جنگیدن ندارد باید به او حمله کنیم ششمین اتحاد بر علیه او شکل میگیرد … بله که حالا کشورهای زیادی هم در آن هستند بعد در این دوران که دارد با اتحاد ششم ناپلئون میجنگد دوک ولینگتون یا همان ولزی معروف که برمیگردد به آن لژهای ولزی در هند شرقی انگلستان اسپانیا را هم از چنگ فرانسویها درمیآورد نهایتاً فرانسویها در جنگ با اتحاد ششم شکست میخورند عقبنشینی میکنند به فرانسه و در سال هزار و هشتصد چهارده پاریس اشغال میشود و ناپلئون در کاخ فونتنبلو نامۀ معروفش را یا آن سند معروف را مینویسد و از سلطنت کنارهگیری میکند و با او رفتار خشونتآمیزی نمیشود … سؤال همین است یک آدمی از افسر توپخانه تبدیلشده به امپراطور تمام اروپا را در آتش خشم خود سوزانده میلیونها نفر در جنگهای او کشته شدند هفت تا ده میلیون کشته … و حالا این آدم شکستخورده و پایتختش سقوط کرده با او باید چهگونه رفتار بشود … حالا احتمالاً اگر به افکار عمومی این دوره این سؤال را بپرسیم مطمئناً چیزی به اسم حداقل مجازات را در نظر میگیرند برایش … در فرانسهای که ارزش آدمها آنقدر کم است که خیلی راحت گردنشان را با گیوتین قطع میکنند ارزش جان خیلی پایین است دیگر … یا سرنوشتی حداکثر به اندازۀ خونریزان عالم، مثلاً حداقل اتفاقی که در مورد هیتلر افتاد یعنی ناپلئون مطمئن بوده او را نمیکشند … البته ناپلئون یک خودکشی ناموفق دارد بعد از این قضیه ولی گویا مثلاً دارویی که خورده جوری خورده که مثلاً نمیرد حالا فقط یک نوع شومن بازی بوده … در حد غش فرنگی بوده … برایش مقرری سالیانه تعیین میکنند تعداد زیادی هم همراه برای او در نظر میگیرند او را میفرستند جزیرۀ الب و خودشان در شهر وین مشغول طرحریزی نقشۀ اروپای جدید میشوند … این به نظرم از آن سؤالهای مهم تاریخ است که خیلی راحت مورخین از کنارش میگذرند و اتفاقاً جای عبرتانگیزی است برای بینندگان محترم این برنامه کسی که یک جمهوری را تبدیل به امپراطوری کرد اروپا را در آتش خشم سوزاند میلیونها نفر را در اروپا و نه فقط در اروپا در آفریقا در مصر در فلسطین کشت حالا که شکستخورده خیلی با کرامت و بزرگوارانه با او برخورد میکنند دشمنانش این حتماً به اخلاق ربطی ندارد گویا در شطرنج پیچیدۀ ماسونها اینطور است که مهرههای پیاده را میکشند ولی شاه را فقط کیش و مات میکنند مثل یک کودکی که شیطنتی کرده میگویند به اتاق مجاور برو و به اشتباهات فکر کن دقیقاً … به فلان جزیره برو و در تبعید به اشتباهات بیندیش و او هم این سرنوشت را میپذیرد بعد چه اتفاقی میافتد؟ با هزار خدمه او را به جزیرۀ الب هزار خدمه همراهش بوده؟ بله به جزیرۀ الب میفرستند خیلی سریع اگر بخواهم بگویم در واقع کشورهای پیروز جمع میشوند و میگویند خب حالا چهکار کنیم اینجا تالیران دوباره وارد میشود … تالیران معروف … وزیر معروف … مرد هزارچهره … ناپلئون شخصیتی که شاید در تاریخ واقعاً کمتر نظیری داشته باشد شاید شبث بن ربعی مثلاً مثال جالبی باشد در کوفۀ سال شصت … برای رنگ عوضکردنهای مداوم شخصیتی مثل تالیران که یک روزی اسقف تولون هست … در دورۀ لوئی شانزدهم … بله در انقلاب کبیر اسقف تولون هست بعد در جشن کنفدراسیون کسی است که نمایندۀ مردم است و سپس آزادیخواه است و به جمهوریخواهان میپیوندد وارد مجلس میشود نمایندۀ مجلس هست از طیف جمهوریخواهان بعد در واقع وقتی زمزمۀ روی کارآمدن ناپلئون اتفاق میافتد سریع به اردوگاه او میپیوندد و در به قدرترسیدن ناپلئون و تشکیل کنسول و در واقع براندازی نظام قبلی فرانسه کاملاً نقش ایفاء میکند … در مثلث قدرت هم هست؟ جزو کنسول نیست ولی وزیره در واقع به ناپلئون کمک میکند بعد همین آدم کسی است که وقتی که ناپلئون دارد زخم میخورد و در مجامع ماسونی تصمیم گرفتهشده که دیگر او برندۀ جنگها نباشد میرود و به طرف روسی میگوید که شما الآن حمایت نکنید اجازه بدهید امپراتوری اتریش وارد بشود و در واقع زیر قرارداد خودتان بزنید با ناپلئون، همان کسی است که وقتی ناپلئون به جزیرۀ الب میرود اولین کسی است که وارد میشود در مجمع قدرت و میگوید خب حالا بروید بوربونها را بردارید دوباره برگردانید و همین اتفاق هم میافتد کنت پرووانس برادر لوئی شانزدهم بهعنوان لویی هجدهم از خاندان بوربونها بعد از ناپلئون برمیگردد اما این برگشتن مدت زمان زیادی طول نمیکشد ناپلئون ظاهراً فرار میکند از جزیرۀ الب برمیگردد و یک حکومت صدروزه برقرار میکند اعلام میکند که من میخواهم در واقع یک حکومت لیبرالی تشکیل بدهم و صد روز حکومت میکند کشورهای متحد سریع خبردار میشوند برمیگردند در آخرین نبردی که ناپلئون دارد یعنی در واترلو در سرزمینی در خاک بلژیک آخرین نبرد تبدیل میشود به یک نبرد آئینی بین لژهای ماسونی یعنی فرماندهانی را راه میدهند که رتبههای بالاتری دارند لیاخوف پروسی و ولینگتون انگلیسی دو ماسون معروف این سمت هم که ناپلئون بناپارت حضور دارد نهایتاً فرانسویها شکست میخورند ناپلئون فرار میکند به غرب کشور که به آمریکا پناهنده شود ولی خب چند وقتی را پنهان میشود نهایتاً خودش را تسلیم کشتی اچ ام اس بلوفون انگلیسی میکند و مدتی را بهصورت نامعلوم در خدمت انگلیسیها و در انگلستان است … پس مدتی را اسیر انگلیسیها است جالبه … بله و نهایتاً او را به جزیرۀ سنت هلن تبعید میکنند … که دوباره به اشتباهاتش فکر کند جالبه باز او را گردن نمیزنند و به او کاری ندارند و باز او را به تبعید میفرستند حالا شاید این مثال هم بد نباشد که اگر مثلاً هیتلر خودکشی نمیکرد و زنده میماند و متفقین با او چنین کاری میکردند الآن افکار عمومی چه دیدی داشت مثلاً میگفتند هیتلر آیا آدم خوبیه؟ آدم بدیه؟ این بسته به این است که آدم ماسون باشد یا نباشد که در این شطرنج ماسونی … الآن هم میشود گفت جزو محبوبترین شخصیتهای فرانسوی است ناپلئون با اینکه خونریزترین فرانسویها بود ولی محبوبترینشان است جالبه میگویند که بعد از انجیل بیشترین کتابهایی که نوشتهشده در مورد ناپلئون است در غرب بیشترین کتاب در مورد ناپلئون هست … تعجبه خب ما وقت زیادی نداریم و قاعدتاً اینجا اگر جمعبندی هست انجام بدهید و بحث را به پایان ببریم … بله نهایتاً اینکه خب دوباره بوربونها روی کار میآیند لویی هجدهم سعی میکند به یک نوعی سلطنت مطلقه و پارلمان تاریسم را پیوند بدهد ولی هیچوقت موفق نمیشود نهایتاً در سال هزار و هشتصد و بیست و چهار میمیرد در آرزوی این سیاست جدید و برادرش کنت دارتوا بهعنوان شارل دهم پادشاه میشود و در مراسمی که برگزار میکند در فرانسه یک مراسم پرزرق و برق بهنوعی اعلام میکند سلطنت من سلطنت حامی اشراف است یعنی بعد از ۳۵سال از انقلاب دوباره برمیگردیم به یک سلطنت حامی اشراف … با این همه کشته دوباره … خب این دو سیاست شارل دهم خیلی برای فرانسویها سنگین میاد یکی اینکه دوباره کلیسای کاتولیک را وارد عرصۀ سیاسی فرانسه میکند و با سلطنت پیوند میدهد بهویژه ژزوئیتها را میآورد دوباره آموزش و پرورش را به دستشان میدهد و از آن مهمتر اینکه تعدی میکند به مقدسترین مفهوم در زندگی فرانسویها یعنی پول پول و نظام … میگوید باید شما غرامت آن املاک اشراف را که در دوران انقلاب کبیر از آنها گرفتید آن هم به دو برابر برگردانید … یعنی مصادرههای انقلابی هم باید مضاعف برگردد … بله اینجاست که حتی بورژوازی فرانسه هم دیگر نمیتواند تحمل کند و در انتخابات هزار و هشتصد و سی مخالفین شارل دهم و نخستوزیرش پلینیاک روی کار میآیند و اکثریت را بهدست میآورند و جنگ شارل دهم و مجلس شروع میشود شارل دهم یک منشور چهار مادهای صادر میکند به این مضمون که باید مجلس منحل بشود و بعد محدودیت مطبوعات را رقم میزند تعداد انتخابکنندهها را کم میکند و اینکه میگوید باید حالا با این قوانین جدید یک انتخابات جدید برگزار بشود خب این باعث میشود که دوباره یک دورۀ جدید از جنگ با بوربونها صورت بگیرد اینبار هم دوباره از خانۀ چه کسی از خانۀ تالیران یعنی دوباره در سال هزار و هشتصد و سی تالیران میشود کسی که تصمیم میگیرد بوربونهایی که خودش روی کار آورده دوباره از روی کار بردارد این اولین محفل اما یک محفل دیگر هم در اینجا وجود دارد و آن دفتر روزنامۀ ناسیونال و مدیر جوانش آدولف تیر که بقیۀ مدیران روزنامهها را جمع کرده و میگوید که حالا باید برخلاف دستور شارل دهم ما روزنامههامان را انتشار بدهیم … پس اینجا دومین باری است که بعد از مارا یک شخصیت جنجالیِ ژورنالیست در تاریخ فرانسه میبینیم که خیلی مؤثر میشود در سیاست … بله و حالا دیگر میتوان گفت آن کودتای معروف یا بهقول خود فرانسویها انقلاب ژوئیه که در بیست و هفتم، بیست و هشتم و بیست و نهم ژوئیه و بهقول خودشان سه روز با شکوه این نقاشی معروفی است آن سه روز که میبینید این پرچم سلطنت که سفیدرنگ است و بعد خونین میشود و آن آسمان آبی از پشت سرش معلوم میشود و بعد میشود پرچم سه رنگ انقلاب آبی سفید و قرمز این سه روز با شکوهی است که خودشان نام میبرند در این ۳ روز باشکوه اگر اسلاید بعدی را هم دوستان نشان بدهند از ماریان جدید که حالا ما نمیتوانیم نشانش بدهیم هم رونمایی میشود که اینبار برهنهتر از دوران انقلاب کبیر است و هر بار که در فرانسه انقلاب میشود این ماریان یک وضع بدتری پیدا میکند نماد مؤنث بد پوشش انقلاب فرانسه … انقلابیون بهخصوص دانشجویان مدرسۀ پلیتکنیک که آن موقع خیلی معروف بوده و کارگران مسلح میریزند و ساختمانهای دولتی را یک به یک اشغال میکنند از موزۀ لوور گرفته تا شهرداری که همان هتل دو ویل باشد و بعد آن پیرمرد انقلابی معروف یعنی لافایت هفتاد و چهار ساله را میآورند و میگویند شما هم فرماندۀ نظامی ما و میگوید حتی لافایت باید بشود رئیس حکومت جدید اما آن کسانی که انقلاب را ترتیب داده بودند دنبال این بودند یک شخصیت بورژوا بیاید بشود پادشاه جدید فرانسه و برای این کار پسر فیلیپ اورلئان همان فیلیپ اگالیتۀ معروف دوران انقلاب که با گیوتین گردنش را زده بودند را انتخاب میکنند به این دلیل که اولاً ناشناخته است و کار مشخصی ندارد مردم نمیدانند حالا این چهکار کرده چه کارنامهای دارد و برای اینکه به او حالا یک مقبولیت هم بدهند او را میبرند در ساختمان شهرداری و میگویند اگر لافایت او را تأیید کند مردم هم او را تأیید میکنند و نهایتاً در یک شوی پوپولیستی هردو به بالکن شهرداری میآیند همدیگر را در آغوش میگیرند پرچم سه رنگ انقلاب را دور خودشان میپیچانند و این اولین پادشاهی فرانسه با پرچم سه رنگ انقلاب این ترکیب عجیبی است … پادشاهی با پرچم سه رنگ … در فرانسه آغاز میشود و چندان هم طول نمیکشد و دوران لوئی فیلیپ هم چندان طول نمیکشد و از بین میرود … پس کسی که انقلاب کبیر فرانسه با محفلهای بزم او در قرن هجدهم آغاز شد فرزند او در قرن نوزدهم دوباره میآید پادشاهی را با پرچم سه رنگ برمیگرداند و چه اتفاقاتی ما میبینیم در این دوره خب نکتهای مانده که بفرمایید … اگر اجازه بدهید من فقط با جملات خیلی کوتاهی جمعبندی میکنم و آن اینکه در واقع اوضاع انقلاب فرانسه از دوران انقلاب کبیر فرانسه در این شرایطی هست که در سخنرانی روبسپیر داریم که آه ای ملت والاقدر چه نیکبخت است کسیکه در این روزها زاده شود و چه نیکروز است آن کس که بتواند در راه خوشبختی شما جان ببازد این سخنرانیهای روبسپیر است گردنزده میشود و بعد از آن اتفاقاتی که گفته شد اتفاق میافتد در پایان دوران ناپلئون حس جامعۀ فرانسه حس سوگواری و مویه است طوریکه در کتاب اعترافات فرزند قرن میخوانیم که کشور فرانسه هر سال سیصدهزار جوان را تقدیم ناپلئون کرد این مالیاتی است که مردم به قیصر میدادند در فرانسه تمام گهوارهها و تابوتها برای این مرد سپر بلا شده بود و دیگر کسی به پیری اعتقاد نداشت و در واقع پیرمردی هم به چشم نمیخورد … خب من تشکر میکنم از ارائۀ خوب شما در این برنامه من که خسته نمیشوم از شنیدن محصول کار پژوهشی شما ولی وقت دیگری نداریم پیشاپیش بینندگان محترم برنامه را دعوت میکنم تا برنامۀ آتی، ادامۀ این بحث را پی بگیرند تا دورانی دیگر شما را به خدا میسپاریم خدانگهدار در نهایت دههزار شورشی کشته و زخمی میشوند و دقیقاً نمیشود گفت چند نفرشان همانجا تیر میخورند و چند نفرشان بعد از اسارت کشته میشوند چهار هزار نفر را هم به الجزایر و ارتش مستعمراتی تبعید میکنند … ظاهراً فقط تنها چیزی که این وسط دارد فربه میشود همان گورستان زیرزمینی پاریس یا کاته کومب است … بله ولی کاته کومب طبقه طبقه دارد اسکلتها و جنازههای کاته کومب دارد همچنان اضافه میشود دوستانی که نمیدانند کاته کومب چیست قاعدتاً باید به برنامههای قبلی ما رجوع کنند … انقلاب هشتصد و چهل و هشت ماهیت لیبرالی دارد ولی توسعۀ لیبرالیسم بودن چهطور یکسری لیبرال علیه یکسری لیبرال دیگر انقلاب لیبرالی میکنند لیبرالها بیشتر از اینکه در عالم سیاست و اهل سیاست باشند تاجر بودند و همین تاجر مسلکی آنها باعثشده بود که آدمهای بیاصولی باشند و در هر جبهۀ سیاسی حضور داشته باشند بله جلسات قبل هم گفتیم فقط مردان فاقد اصولند که مردان تمام فصول هستند اگر بخواهیم حالا چند دسته از این گرایشها را بگوییم مثلاً لیبرال محافظهکار داریم میانهرو داریم رادیکال، سلطنتطلب، جمهوریخواه، لویی ناپلئون با پنج و نیم میلیون رأی میشود اولین رئیسجمهور جمهوری دوم
فصل 1
قسمت 10
انقلاب فرانسه ۳
مدت زمان : 91 دقیقه
برچسبها:
سلام علیکم
خداقوت
بسیار سپاسگزارم از برنامه بی نظیرتون
ببخشید من سوالاتی داشتم، از حوزه هنری که جویا شدم استاد فرمودن از خدمت شما بپرسم
راه ارتباطی با شما چیست؟
سلام از طریق ایمیل سایت میتوانید در ارتباط باشید.
info(AT)dorantv(DOT)net