جوانان دهه ۶۰ با پرهیز از دنبالهروی بزرگان زمانه خود، ارزشها و فرهنگ سنتی حاکم بر جامعه خود را پس زدند و اجتماعی رادیکال با ویژگیهای خاص خود را شکل دادند. آنها برای اعتراض علیه سنتهای اجتماع، تبعیض، سیاستهای نظام حاکم و جنگطلبی خانواده خود را رها کرده و به سبک جدیدی از زندگی روی آوردند.
جنبش هیپی از سان فرانسیسکو ایالت کالیفرنیا آغاز شد و به سراسر آمریکا تا کانادا و قسمتی از اروپا گسترش یافت. اما بزرگترین تأثیرش را در آمریکا گذاشت. هیپیها از جاهای مختلف با پیشینههای گوناگون آمده بودند. جوانانی بین سنین ۱۵-۲۵ سال که خانوادههایشان را رها کرده بودند.
ویژگیهای جامعه هیپی را میتوان در چند مورد برشمرد:
۱- زندگی جمعی و اشتراکی. در جوامع هیپی معمولاً افراد به صورت قبیلهای و گروهی در کمون زندگی میکنند و برای یک کودک در کمون یا قبیله، همه بزرگترها پدر و مادر محسوب میشوند. در این کمونها افراد رابطه دونفره به صورت زوج را ندارند و هرکس میتواند با هر عضو دیگری رابطه جنسی برقرار کند.
۲- نداشتن فعالیت اقتصادی. اکثریت آنها هیچ کاری انجام نمیدادند مگر در مواقع ضروری. همچنین بیاعتنایی به مالکیت خصوصی نیز از جمله ویژگیهای این گروه بود.
۳- استفاده از مواد مخدر یکی از پایههای جنبش هیپی شناخته میشد، LSD یکی از مهمترین و پرکاربردترین انواع مواد مخدر برای هیپیها بود، ماری جوانا هم در بین جوانان آن دوره محبوبیت زیادی یافته بود.
این توهم نزد برخی از آنها تا جایی پیش رفت که تصور کردند میتوانند از دوران اوهام ناشی از این ماده، آیین جدیدی بنا نهند. دکتر تیموتی لیری پروفسور دانشگاه هاروارد، LSD را یوگای غربی نامید!
هیپیها در منطقه مشخصی از سان فرانسیسکو در تقاطع خیابان های هایت و اشبری جمع شدند. تقاطع هایت-اشبری درست در مرکز سان فرانسیسکو قرار دارد. آن ناحیه دو پارک داشت که همه هیپیها آن را میشناختند. آنها فستیوالی به نام trips festival را در این منطقه به راه انداختند. آنها این فستیوال را برنامهای یک هفتهای برای جشن تجربه LSD نامیدند. در کنار فستیوال در این پارک اتفاقات بسیار دیگری نیز رخ داد که از آنها میتوان به کنسرتهای رایگان توسط Grateful Dead و Jefferson Airplane و برگزاری تظاهرات ضد جنگ اشاره کرد.
۴- نبودن سلسلهمراتب در جامعه هیپیها به طریقی که در اعضا یک حس اطاعت و وظیفهشناسی و احترام به وجود آورد.
۵- توجه زیاد به موزیک. آنها از موسیقی برای بیان افکارشان استفاده میکردند. موزیک پاپ در حقیقت برای هیپیها حکم اسب تروا را دارد و در قلب جامعه آمریکا و سایر کشورهای اروپایی بهترین وسیله برای اعتراض جماعتی از همان جامعه، علیه نظام اجتماعی سرزمین خود آنان شده است. بسیاری از جمعیت هیپیها را گروه موزیسینها تشکیل میدادند. باب دیلن یکی از تأثیرگذارترین موزیسینهای آن دوره بود.
۶- جنبش هیپی در اصل علاقمند به زندگی در بهشت موعود طبیعت و فرار از زندگی ماشینی است. چون هر چه غیر صنعتی و غیر ماشینی باشد، برای آنها جالبتر است. آنها اشیا، لباسها و لوازم مورد علاقه خود را از مصنوعات سرخپوستان تهیه میکنند. یکی از مهمترین مشخصههای هیپیها نوع پوشش و آرایش ظاهری آنهاست که اغلب موهای بلند و لباسهای متفاوت و عجیب دارند.
«موی بلند برای ما یک نماد وحدت است. ما با این نماد از دیگران قابل تفکیک و شناسایی هستیم. ما همچون ستمگران، سفیدپوستیم. اما موی بلندمان، ما را به هم پیوند میدهد و اسم شب ما برای ورود به کلوپ، مخالفان وضع موجود است.»
۷- جنبش هیپیها به نحوی با مسائل روز نیز درگیر شد؛ برجستهترین دوره گرایش این جنبش به عرصه سیاست، به راه انداختن موج تظاهرات در مخالفت با جنگ ویتنام بود. هیپیها با احساساتی تند، مخالفتشان را با جنگ ویتنام و همراهیشان با جنبش حقوق مدنی را به نمایش گذاشتند. آنها اعتراض خود را از راههای مختلف مثل موسیقی و تحصنهای آرام نشان دادند.
«مسنها معتقدند که جوانان باید به جنگ بروند و برای آنها کشته شوند. آنها برای رونق اقتصادیشان کشته میطلبند.
پاسخ ما این است: در خود بمیرند! ما نمیخواهیم برای شما قربانی شویم!
جنبش جوانان آمریکا به دنبال برساخت هویتی جدید است. ما بر این باوریم که باید از هنجارهای طبقه متوسط که از سوی صاحبان قدرت و ثروت دیکته شده است، خارج شویم. مدارسشان را ترک کنیم. از خانه فرار کنیم و جوامع و انجمنهای جدید بسازیم.»[۱]
هیپیها به این موضوع آگاه بودند که ایالات متحده جنگ را باخته و هزاران سرباز آمریکایی کشته شدهاند. راهپیمایی بسیار بزرگی به راه افتاد که نه تنها هیپیها، بلکه دانشجویان، روشنفکران، رادیکالها و تمام اقشار مردم در آن شرکت کردند. این اعتراض در واشنگتن دی سی در قلب ایالات متحده شکل گرفت و طی آن ۲۵۰۰۰۰ نفر به خاطر یک هدف مشترک گرد هم آمدند. آنها میخواستند که سربازانشان به خانه برگردند و درگیری آمریکا در جنگ خاتمه یابد. در طول جنگ ویتنام صدها راهپیمایی ضد جنگ برگزار شد.
بزرگترین اجتماع معترضان در لینکلن پارک، محل اجتماعات انتخاباتی حزب دموکرات در واشنگتن، برگزار شد. این اجتماع که توسط هیپیها و فعالان جنبش دانشجویی برگزار شد، فستیوال زندگی نام گرفت. جری روبین درباره فستیوال چنین میگوید:
«ماربین گارسون، سردبیر سانفرانسیسکو اکسپرس تایمز، پیشنهاد کرد که فعالانه هیپی در فستیوال زندگی برای نشان دادن اعتراضشان به جنگ ویتنام یک خوک را به عنوان کاندیدای انتخابات معرفی کنند. یک خوک با پلاکارد و کت و شلوار و پاپیون و هر آنچه که یک کاندیدای ریاست جمهوری در آمریکا نیاز دارد.
ایده جالبی بود؛ چرا مردمی که به خوکهای بزرگ رای میدهند، این بار به یک خوک تازه بالغ رای ندهند؟
بنابراین قرار شد که درست در مقابل محل تجمع حزب دموکرات، که خوک بزرگ برای هواداران سخنرانی میکند، خوک هیپیها نیز برای شرکتکنندگان در فستیوال زندگی حرف بزند.
البته این اقدام ریشه در باورهای جنبش هیپی هم دارد. هیپیها مخالف کشتن حیوانات و تبدیل آنها به هاتداگ هستند؛ ما گیاهخواریم.
سرانجام آقای خوک خوکزاده را به عنوان نامزدمان در انتخابات ریاست جمهوری به لینکن پارک شیکاگو آوردیم. در مسیر، نیروهای پلیس به ما و آقای خوک خوکزاده حمله و هفت تن را همراه او بازداشت کردند. باور میکنید نامزد انتخاباتی ما بازداشت شد؟؟
دوباره بازجویی:
– چرا این خاک را به شیکاگو آوردید؟
– او نامزد انتخاباتی ماست.
– شما با این اقدام به قانون اساسی و مردم آمریکا توهین کردید.
– زمانی که مردم آمریکا یک شیطان بزرگ را به عنوان رئیسجمهور برمیگزیند، چرا ما نباید شانس خود را با یک خوک امتحان کنیم؟
– گفتوگو با شما بیفایده است.
– گفتوگو با شما بیفایده است! ما منطق ذهنی متفاوتی از شما، حامیان خشونتطلب امپریالیسم، داریم. ما از انگارههای ذهنی شما بریدهایم. این خوک واقعاً کاندید ما بود و باید او را هر چه سریعتر آزاد کنید، تا بتواند در انتخابات شرکت کند.
پروژه کاندیداتوری آقای خوک خوکزاده بسیار مؤثرتر از پروژههای قبلی ما برای تشویق مردم به رأی ندادن به کاندیدای حزب دموکرات بود. خوب ما واقعاً نتوانستیم در فضای عمومی جامعه تأثیر عمیق بگذاریم. آن هم در جامعهای که خود را برای رأی دادن به سناتور مککارتی آماده میکرد.»
پلیس با انتقال یک تریلی که هیپیها قصد استفاده از آن به عنوان «سن» را داشتند، به داخل پارک مخالفت کرده و در درگیری و زدوخوردی که روی میدهد، چند نفر را دستگیر میکنند و بقیه را مورد ضرب و شتم قرار میدهند.
ساعت ۱۱ بعدازظهر که ساعت منع عبور و مرور اعلام شده، جمعیت حاضر با یورش نیروهای پلیس پارک را ترک کرده و در محلی بین خیابانهای استکهلم و کلارک تجمع میکنند. پلیس سعی در راندن آنان دارد. بسیاری از مردم و از جمله خبرنگاران و عکاسان مورد حمله پلیس قرار میگیرند؛ و در نهایت، جمعیت به قسمت قدیمی شهر رانده شده و در آن جا نیز نبرد ادامه مییابد.
اعتراض به نژادپرستی را باید بخشی دیگر از عرصه بروز احساسات هیپیها دانست. آنها در جنبش حقوق مدنی نیز شرکت کردند؛ همانطور که برای سربازان ویتنام فعالیت کرده بودند. آنها بر آن بودند تا آرمانشهر خود را در جایی بنا کنند که نژادپرستی، ازار و اذیت نباشد و با گسترش این خواست، اجتماع هیپیها به سراسر آمریکا کشیده شد.
«به تاریخ آمریکا بنگرید، این کشور چگونه ساخته شد؟ مگر نه آنست که بردگان، آمریکا را آمریکا کردند؟ و ما اکنون به میلیونها سیاه پوست/برده بدهکاریم؟
در کتابهای تاریخ مدارس ما، جنایات اجدادمان با واژههای مؤدبانه کاپتالیسم و فئودالیسم ماستمالی شده است. اما واقعیت ورای این لغات شیک و لوکس است. هیپیها خود را متعهد به بازتعریف و یافتن مفاهیم عمیق و حقیقی پشت نامها و صفات میدانند.
…
میتوان درک کرد که چرا سیاهپوستان در گتوهای خود پیمان برادری میخوانند و سلاح گرم حمل میکنند. آنها از روح فاشیسم سیاهستیز هراس دارند. پس به آنها حق بدهید که اگر پلیس به جای حمایت از آنها، از جلادشان حمایت میکند، از آمریکا متنفر باشند.»[۲]
در سال ۱۹۶۹ چهارصد هزار نفر خود را برای گذراندن سه روز گیجآور که به شنیدن موسیقی راک و بلوز، پوشیدن لباسهای متفاوت و خاص یا نپوشیدن(!)، حرف زدن، خواندن و … آماده کردند. این فستیوال در شهر کوچکی به نام Woodstock برگزار شد. این منطقه هر یکشنبه محل گرد آمدن خوانندگان با بانجو و طبلشان بود که در آنجا جشن جوانی میگرفتند.
……
ابی هافمن از رهبران جنبش هیپیها، پس از برگزاری فستیوال زندگی، دستگیر شد و در دادگاهی که بعدها تحت عنوان «دادگاه هفت متهم شیکاگو» شناخته شد، محکوم و محبوس شد. متن زیر بخشی از متن دفاعیه اوست که مطالبات و اهداف هیپیها را بیان میکند:
یکم. جنگ ویتنام سریعتر خاتمه یابد و مظاهر نظامیگری از سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا برای همیشه پاک شوند. این نوسازی دیپلماتیک، میتواند با برچیدن تمامی پایگاه های نظامی آمریکا در خارج از مرزها و لغو قراردادهای استعماری نظامی-تجاری آغاز شود.
دوم. تمام سیاهپوستانی که به واسطه روحیات نژادپرستانه قضات در زندان به سر میبرند، باید هر چه سریعتر آزاد شوند. آزادی هیو نیوتن از رهبران گروه پلنگهای سیاه در اولویت قرار دارد. باید به سیاهان اجازه داده شود که در محلات خود شورای محلی تشکیل دهند، شورایی که بتواند به سلطه فرهنگی-اقتصادی سفیدپوستان بر اقلیتها و گروههای حاشیهای پایان دهد. دولت فدرال باید هر چه سریعتر اجازه تشکیل این شوراها را صادر کند.
سوم. جواز استفاده از ماری جوانا و سایر مواد مخدر باید هر چه زودتر به صورت قانون و رسمی به تمامی نهادهای اجرایی ابلاغ شود و تمام کسانی که به دلیل توزیع یا استفاده از این مواد در زندان هستند، باید بدون قید و شرط آزاد شوند.
چهارم. جایگزینی برنامههای بازپروری و توانبخشی در زندانها به جای نظام خشن و ضد انسانی تنبیه و مجازات موجود، دیگر اولویت ماست.
پنجم. «خلع سلاح عمومی» باید ابتدا از نیروهای وحشی پلیس و به ویژه پلیس فدرال آغاز شود. در این طرح به غیر از سلاحهای گرم باید تمامی سگهای وحشی، باتومهای برقی، گازهای اشکآور، شلاقها، دستبندهای زمخت و … که از ادوات اصلی نیروهای پلیس آمریکا هستند، توقیف و جمعآوری شوند.
ششم. اگر هیأت حاکمه مدعی پیشرفت اقتصادی و توسعه زیرساختهای آمریکاست، چرا کشور ما با رشد مداوم بیکاری مواجه هست؟ شهروندان جامعه آمریکا باید بتوانند در انتخاب شغل آزاد باشند. حکومت باید برای کارگرانی که در مشاغل سخت و زیانآور و یکنواخت مشغول به کارند، امتیازات ویژه قائل شود. حکومت آمریکا باید فرق بین انسان و ماشین را بفهمد. حق خسته شدن از کار زیاد و نفرت از شغل یکنواخت و ملالآور را به رسمیت بشناسد.
هفتم. برنامهریزان و مدیران ارشد دولت مرکزی باید بر اساس الگوی جغرافیایی و محیط زیستی هر ایالت، طرحی را به عنوان تمرکززدایی از شهرهای بزرگ تدوین کنند. همچنین دولت مرکزی باید رسانههایی را که سبک زندگی روستایی را مسخره میکنند، مجازات کند.
هشتم. شهروندان آمریکا باید از حق سقط جنین برخوردار شوند. همانطور که حق تولید مثل برای هر شهروند آمریکایی وجود دارد، حق سقط جنین هم باید به رسمیت شناخته شود.
نهم. نظام آموزش و پرورش آمریکا باید دگرگون و بر اساس حق انتخاب دانشآموزان و برای برگزیدن رشته مورد علاقه تحصیلی، دوباره تدوین شود. همچنین دانشجویان و دانشآموزان آمریکایی باید بتوانند در فرآیند برنامهریزیهای آموزشی مشارکت داشته باشند. این نظام باید طوری طراحی شود که در آن شکاف موجود بین مدرسه و جامعه و به یک معنا شکاف خیال و واقعیت، از بین برود. این حق هر دانشجو و دانشآموز آمریکایی است که در زمان تحصیل با واقعیتهای زندگی آیندهاش آشنا شود و نظام آموزشی نباید او را در قرنطینهای از خوشباوری نسبت به آینده موهوم نگه دارد.
دهم. همه افکار و اندیشهها باید به طور مساوی از حق استفاده از رسانههای آزاد برخوردار شوند. ما خواهان گسترش و رفع موانع تشکیل شبکههای کابلی به عنوان نسل جدید از رسانههای گروهی هستیم که بر اساس آن قدرت انتخاب شهروندان و مخاطبان افزایش مییابد.
یازدهم. ممنوعیت سانسور، شاید اصلیترین مطالبه ماست. در رسانههای سرگرمیساز آمریکا به راحتی هر نوع خشونت و بیرحمی نسبت به انسان نمایش و ترویج داده میشود، حال آنکه همین رسانهها بدیهیترین روابط عاطفی و جنسی نوع بشر را به بهانه حفاظت از کیان خانواده سانسور میکند.
دوازدهم. ما بر این باوریم که مردم آزادند با هر کس و هر کجا که خواستند، رابطه داشته باشند و این حق آنهاست که کنترل روابط و احساساتشان را خود در دست بگیرند. آنچه که ما میخواهیم یک برنامه تدوین شده نیست، بلکه تجربهای ساده و بدیهی از نهاد انسان و برگرفته از شناخت همان نسبت به جامعه پیرامون است.
سیزدهم. ساختار قدرت و نظام سیاسی برآمده از آن باید حق همه شهروندان را بدون در نظر گرفتن تفاوتهای جنسی، قومی، نژاد، رنگ، زبان و… رعایت کند و خود را در برابر تمامی آنها پاسخگو بداند؛ بدون آنکه با نگاهی تبعیضآمیز، گروهی را به گروهی دیگر برتری دهد.
قدرت سیاسی باید از دست چپ آهنگران خارج شده، در فرآیند دموکراتیک و با حضور تمامی دیدگاههایی که تاکنون در اقلیت بودهاند، بازسازی شود.
نظام سیاسی آمریکا باید به سمت فدرالیسم مطلق حرکت کند تا شهروندان هر حالت بتوانند با شرکت در رفراندوم یا انتخابات آزاد هر نوع حاکم یا حکومتی را که خواستند، برگزیند. این تنها راهی است که میتوان شکاف موجود میان قدرت و مردم را پر کرد و اعتبار از دست رفته دولت آمریکا را بدان بازگرداند.
چهاردهم. ما خواهان تدوین طرحی با عنوان «ترویج و تشویق هنرمندان گمنام» هستیم. این مطالبه یک خیالبافی کودکانه نیست. ما میدانیم که همه افراد جامعه نمیتوانند هنرمند باشند، اما میتوان شرایطی را به وجود آورد که استعدادهای پنهان در زمینههای مختلف بتوانند شکوفا شوند.
پانزدهم. هر فرد مختار است هر آنچه را که میخواهد و میپسندد، آزادانه برگزیند.
فهرستی که در بالا آمد ما را بر آن داشت تا امروز به شیکاگو و محل میتینگهای انتخاباتی احزاب دموکرات و جمهوریخواه بیاییم و برای تحقق آنها مبارزه کنیم.
نویسنده: محدثه پالیزگیر
پینوشت:
[۱] سخنرانی جری روبین، از رهبران هیپیها، در دانشگاه برکلی در جمع دانشجویان.
[۲] همان.
۱-این وود اشتُک ملعون غیر از ۱۹۶۹ چندین دوره برگزار شد اگه اشتباه نکنم!
۲-البته در کنار موسیقی “پاپ” هیپی ها روی “بلوز”، “راک” و “راکند رول” هم (شاید حتی بیشتر از پاپ) تاکید داشتن و خیلی مهم بود براشون. باب دیلن که البته فکر کنم سبک “فولک” و “کانتری” کار میکرد بیشتر.
۳-هیپی ها علاوه بر آمریکا جاهای دیگه هم بودن. مثلا در فیلم in the name of the father خود “دنیل دی لوییس” نقش یه ایرلندی فراری خیابونی رو داره که میره انگلیس و با هیپی های اونجا زندگی میکنه که نشون میده بعدا با همون گروه هیپی ها به جرم اینکه با شورشی های تجزیه طلب ایرلندی همکاری کردن به زندان سلطنتی میفتن اما چندین سال بعد یک وکیل با بازی “اما تامپسون” پرونده رو دوباره باز میکنه و در پی رسوایی چند مامور دستگاه سلطنتی منجر به آزادی این هیپی ها از زندان میشه.
۴- “جیمی هندریکس” و “جیم موریسون” هر دو در سن ۲۳ سالگی از مصرف مواد اوور دوز میکنن و میمیرن. جالبه که از این انسان های توخالی بی هویت، هیپی ها بت درست میکنن و مزارشون میشه بتکده! عکس هاشون به وفور این مطلب رو نشون میده. البته جیم موریسون فکر کنم قبرش تو اروپاست، سنگ قبرش پر یادگاری و ادای احترام به استاده! …
۵-گروه رادیکال black panthers یا پلنگان سیاه هم در این دوره ها و بعد از جنگ ویتنام تشکیل شد.
۶-در نهایت هیپی ها جزو جنبش های پوزیشن و اوپوزیشن هستند و کاملا مترسک وار در مشت دست های پشت پرده هستند و برای مهندسی اجتماعی دهه ۶۰ به بعد (که بعدا تبدیل به مکتب دهه ۷۰ نیویورکی میشه) بوجود اومدن. مهمترین ابزارشون هم رسانه موسیقی و سینما هست.
۷-جالبه که این مدل مهندسی اجتماعی هنوز هم کاربرد داده و در دهه حاضر اوپوزیشنی به اسم SJW یا Social Justice Warrior بوجود آمده که در کنار فمنسیت های موج جدید و جنبش ترنس ها و گروه های مخبط دیگر به مراتب از بشر هیپی اون دهه رادیکال تر و بی منطق تر هستن!