در این مطلب، نامه ۵۲ام نهرو به فرزندش از مجموعه «نگاهی به تاریخ جهان» آورده شده است. نهرو در این نامه به بررسی تاریخ اروپا در قرون میانه پرداخته و مروری بر تاریخ شکلگیری کشورهای اروپا دارد.
***
تاریخ نامه: ۲۲ ژوئن ۱۹۳۲
« …انقراض و زوال رم به معنی انقراض و زوال تمدن در اروپای غربی بود. در اروپای شرقی جز قسمتی که حکومت دولت قسطنطنیه بود، وضع حتی از اروپای غربی هم بدتر بود. آتیلای هون قسمت عمدهای از قاره اروپا را دستخوش آتش و ویرانی ساخت، اما امپراتوری رم شرقی هر چند که در انحطاط بود، همچنان دوام داشت و حتی گاهبهگاه اتفاقاً جلوههایی از نیرو در آن دیده میشد.
بعد از تکان عظیمی که سقوط رم در غرب به وجود آورد، اوضاع به شکل تازهای استقرار مییافت. البته زمان درازی طول کشید تا چنین استقراری پیدا شد، اما میتوان طرحهای تازهای را که زمینه تحولات آینده میشد مشخص ساخت. مسیحیت در حال توسعه بود، به این ترتیب که گاهی مقدسان و مردان صلح به پیشرفت آن کمک میکردند و زمانی این پیشرفت به زور شمشیر پادشاهان جنگجوی مسیحی صورت میگرفت و دولتها و سلطنتهای تازهای به وجود میآمد.
در فرانسه و بلژیک و قسمتی از آلمان فرانکها (که نباید آنها را با فرانسویان اشتباه کرد) تحت ریاست حکمرانی به نام «کلوویس» حکومتی تشکیل دادند. کلوویس از ۴۸۱ تا ۵۱۱ میلادی حکومت کرد. حکومت او و خانوادهاش به نام حکومت خاندان «مروونژیان» نامیده میشود و این اسم از نام جد بزرگ کلوویس مشتق شده است. حکومت این پادشاهان بهزودی تحتالشعاع یکی از مأموران درباری خودشان که کاخدار پادشاه بود قرار گرفت. این کاخدارها صاحب اقتدار واقعی شدند و مقامشان موروثی گشت. در واقع حکومت در دست آنها بود و آنان که اسماً پادشاه نامیده میشدند، عروسکهایی بیش نبودند.
یکی از همین کاخداران شاهی همان «شارل مارتل» بود که عربهای «ساراسن» را در جنگ بزرگ «تور» در فرانسه در سال ۷۳۲ میلادی شکست داد. او با این پیروزی خود موج فتوحات اعراب را متوقف ساخت و از نظر مسیحیان اروپا را نجات داد. با این واقعه شهرت و حیثیت او خیلی زیاد شد و او را به دیده قهرمان نجاتبخش مسیحیت در برابر دشمن مینگریستند. در آن زمان پاپهای رم با امپراتور قسطنطنیه روابط خوبی نداشتند و به این جهت برای کمک خود متوجه شارل مارتل گشتند.
پسر شارل مارتل که «پپن» نام داشت تصمیم گرفت خودش شاه شود و به این جهت پادشاه را که همچون عروسکی بود برکنار ساخت و خود را شاه خواند و البته پاپ رم هم با کمال مسرت با این کار موافقت کرد.
پسر «پپن» شارلمانی بود. وقتیکه او شاه شد، پاپ رم دوباره گرفتار آشفتگیها و مشکلاتی گردید و از شارلمانی دعوت کرد که به کمکش بیاید. شارل هم این دعوت را پذیرفت و دشمنان پاپ را متفرق ساخت؛ در نتیجه هنگام عید نوئل سال ۸۰۰ میلادی پاپ مراسم عظیمی در کلیسای بزرگ رم برپا ساخت و در آنجا تاج بر سر شارلمانی گذاشت و او را امپراتور رم نامید. از آن زمان «امپراتوری مقدس رم» آغاز میگردد که درباره آن سابقاً مطالبی برایت نوشتم.
این امپراتوری چیزی شگفتانگیز بود و تاریخ آن از خودش هم عجیبتر بود، زیرا به تدریج رو به زوال رفت و مانند گربه «چشایر» در قصه «آلیس» در پشت تبسم آن هیچ اثر جسمی باقی نماند، اما این سرنوشت بعدها روی داد و ما احتیاجی نداریم که به استقبال آینده بشتابیم.
این امپراتوری مقدس رم، دنباله و ادامه امپراتوری قدیمی رم غربی نبود، بلکه چیز دیگری بود. این حکومت خودش را یک امپراتوری میشمرد و گمان میکرد که شاید جز پاپ، بر هر کس دیگر در جهان تسلط و فرمانروایی دارد. چندین قرن میان این امپراتوران و پاپها منازعه و رقابتی بود تا معلوم شود کدام یک از آنها اهمیت بیشتر و اولویت دارند، اما این رقابت و منازعه هم بعدها شروع شد. آنچه جالب توجه و قابل ذکر است، این است که تصور میشد این امپراتوری در واقع احیای همان امپراتوری قدیمی رم در زمان عظمتش و در دورانی که رم ملکه و فرمانروای جهان شمرده میشد، میباشد. به علاوه یک نگرش جدید هم به این تصور قدیمی افزوده میشد و آن مسیحیت و جامعه مسیحی بود و به این جهت امپراتوری «مقدس» نام داشت.
تصور میشد که امپراتور نایبالسلطنه خداوند در روی زمین است و درباره پاپ هم همین فکر وجود داشت، منتها یکی از این نایبالسلطنهها با کارهای سیاسی سروکار داشت و دیگری با کارهای روحی و معنوی. در هر صورت چنین فکری اساس تصور آن زمان بود و خیال میکنم که «حق الهی» سلطنت هم که در اروپا رشد و رواج یافت، از همین فکر و همینجا به وجود آمد. امپراتور مدافع اعتقاد و ایمان مذهبی هم بود. برایت جالب توجه است که بدانی پادشاه انگلستان هنوز هم «مدافع ایمان» لقب دارد.
بدیهی است که امپراتور قسطنطنیه ابداً این وضع جدید و این «امپراتوری مقدس رم» را که در غرب پیدا شده بود تأیید نمیکرد. در همان زمان که شارلمانی تاجگذاری کرد، زنی به نام «ایرن» امپراتوریس قسطنطنیه شد. این زن کسی بود که پسر خودش را کشت تا بتواند امپراتوریس بشود. در زمان او امپراتوری رم شرقی وضع بسیار بدی داشت. خود این امر هم یکی از دلایلی بود که پاپ رم را برمیانگیخت تا به وسیله تاجگذاری کردن برای شارلمانی روابط خود را با قسطنطنیه بهکلی قطع کند.
شارلمانی معاصر هارونالرشید بود که در بغداد خلافت داشت و با او مکاتبه میکرد و -مخصوصاً به این موضوع توجه داشته باش- عملاً به او پیشنهاد میکرد که اتحادی میان ایشان برقرار گردد تا متفقاً بر ضد امپراتوری رم شرقی و عربهای «ساراسن»اسپانیا بجنگند. چنانچه به نظر میرسد از این پیشنهاد هیچ اثری ظاهر نگشت، اما با وجود این، همین پیشنهاد ما را درباره طرز فکر پادشاهان و سیاستمداران بسیار روشن میسازد. تصورش را بکن که چگونه امپراتور «مقدس» که در رأس جامعه مسیحیت بود با خلیفه بغداد مسلمان دست به دست هم میدادند تا به اتفاق هم بر ضد یک قدرت مسیحی و یک قدرت عربی مسلمان بجنگند.
به خاطر داری که عربهای ساراسن اسپانیا خلافت عباسیان را در بغداد به رسمیت نشناختند. آنها برای خود حکومت مستقلی به وجود آوردند و بغداد با آنها مخالفت و دشمنی میکرد، اما آنها دورتر از آن بودند که بتوانند با هم تصادمی داشته باشند، میان قسطنطنیه و حکومت شارلمانی هم تفاهمی وجود نداشت و در اینجا هم بعد مسافت و دوری دو قلمرو حکومتی آنها مانع تصادم و برخوردشان بود. به این جهت بود که این مسیحیان و اعراب به یکدیگر پیشنهاد میکردند که باهم متفق شوند تا بر ضد یک قدرت و دولت مسیحی و عربی دیگر که رقیب ایشان شمرده میشد و در برابرشان قرار میگرفت، بجنگند.
محرک واقعی فکر پادشاهان آن بود که هرکدام میخواستند برای خودشان قدرت و ثروت بیشتری فراهم سازند، اما اغلب مذهب یک جامه خوشنما بود که برای پنهان ساختن این فکر به کار میرفت.
در همهجا وضع چنین بوده است. در هند نیز میبینیم که محمود غزنوی به نام مذهب به جنگ میپردازد و به این وسیله غنائم فراوان به چنگ میآورد. در واقع سروصدایی که به خاطر مذهب برمیخاسته اغلب به قیمتهای بسیار گزاف تمام میشده است.
اما باید در نظر گرفت که فکر مردم به مرور زمان و در دورانهای مختلف تغییر میکند و برای ما بسیار دشوار است که بتوانیم اندیشه مردمی را که در آن زمانهای سابق بودهاند قضاوت کنیم. ما باید این حقیقت را همیشه به خاطر داشته باشیم. بسیاری چیزها که امروز برای ما آشکار و عادی است برای آنها بسیار عجیب و شگفتانگیز بوده است و عادات و طرز فکر آنها به نظر ما عجیب و شگفتانگیز میباشد.
در آن موقع که مردم از ایده آلهای عالی، از امپراتوری مقدس، از نایب السلطنه خداوند، و از پاپ به عنوان جانشین و قائممقام مسیح حرف میزدند، اوضاع غرب در بدترین صورت ممکن بود.
به زودی پس از سلطنت شارلمانی، ایتالیا و رم به وضع ناگواری گرفتار شدند. یک مشت مردان و زنان منفور هر چه میخواستند میکردند و پاپها بازیچه دست آنها بودند.
در واقع به علت آشفتگی و عدم انتظامی که پس از سقوط رم در اروپای غربی پیش آمده بود، بسیاری مردم فکر میکردند که اگر امپراتوری از نو به وجود آید و احیا گردد ممکن است اوضاع بهتر شود. به این قرار، داشتن یک امپراتور برای خیلیها یک موضوع اعتبار و حیثیت شده بود. یکی از نویسندگان قدیمی همان ایام میگوید شارلمانی را امپراتور ساختند زیرا «اگر نام امپراتور در میان مسیحیان نمیبود، کافران و مرتدان مسیحیان را مورد توهین و دشنام قرار میدادند.»
امپراتوری شارلمانی تمام فرانسه و بلژیک و هلند و سوییس و نیمی از آلمان و نیمی از ایتالیا را در بر میگرفت. در جنوب غربی آن اسپانیا بود که تحت حکومت عربها قرار داشت. در شمال شرق آن اسلاوها و قبایل دیگر بودند. در شمال آن دانمارکیها و قبایل شمالی زندگی میکردند. در جنوب شرقی آن بلغارها و عربها بودند و در پشت سر آنها امپراتوری رم شرقی بود که زیر حکومت قسطنطنیه قرار داشت.
شارلمانی در سال ۸۱۴ مرد و به زودی آشفتگیها و ناراحتیهایی برای تقسیم و تجزیه این امپراتوری پهناور آغاز گشت. اولادان او به نام سلسله کارولنژین نامیده میشدند و نام آنها از اسم شارلمانی اقتباس گردید.
جانشینان شارلمانی آن طور که از لقبهایشان پیداست، اشخاصی شایسته و قابل نبودند و القابی از قبیل فربه، ساده، پرهیزکار و نظایر اینها داشتند.
اکنون میبینیم که از تقسیم امپراتوری شارلمانی کشورهای فرانسه و آلمان شکل میگیرند. تصور میشود که آلمان از سال ۸۴۳ میلادی بهصورت ملت مشخص درآمده است و گفته میشود که امپراتور «اوتو»ی کبیر که از ۹۶۲ تا ۹۷۳ سلطنت کرد آلمان را کمابیش به صورت ملت واحدی درآورد. در آن زمان فرانسه قسمتی از امپراتوری «اوتو» میشود. در سال ۹۸۷ «هوگ کاپه» در فرانسه پادشاه ضعیف و ناتوان کارولنژین را برکنار ساخت و اختیار فرانسه را به دست خود گرفت. در واقع او هم حکومت فرانسه را در دست نداشت، زیرا فرانسه به نواحی متعددی تقسیم شده بود که هرکدام تحت حکومت مستقل و خودمختار یکی از اشراف قرار داشت و آنها اغلب با یکدیگر میجنگیدند. اما همه آنها از امپراتور و از پاپ بیش از خودشان میترسیدند و به این جهت با یکدیگر متحد گشتند و به مقابله در برابر قدرت آنها پرداختند.
با سلطنت هوگ کاپه فرانسه به صورت یک ملت درمیآید و حتی میتوانیم ببینیم که از همان اوان رقابتی میان آلمان و فرانسه به وجود آمد که یک هزار سال دوام یافته است و تا زمان ما هم ادامه پیدا کرده است. واقعاً عجیب است که در کشور همسایه و مردمی تا این اندازه بافرهنگ مثل دو ملت فرانسه و آلمان، این فکر قدیمی و کهنه را نسل اندر نسل در خود حفظ کردهاند. شاید هم گناه از خود آنها نیست بلکه گناه از روش و شکل اجتماعی و حکومتی که آنها در آن زندگی کردهاند میباشد که به این کینهها و دشمنیهای قدیمی دامن میزند.
در حدود همین زمانها روسیه نیز به روی صحنه تاریخ ظاهر میگردد. گفته میشود که مردی از اهالی شمال به نام «روریک» در سال ۸۵۰ میلادی دولت روسیه را بنیان نهاد.
در جنوب شرقی اروپا هم بلغاریها مستقر گشتند و حکومتی فعال و متجاوز تشکیل دادند و به همین قرار صربها نیز برای خود استمرار یافتند. مجارها یا هنگریها(هانگریها) و لهستانیها نیز کمکم در قسمت فاصله میان امپراتوری مقدس رم و روسیه جدید دولتهایی به وجود آوردند. در این ضمن از نواحی شمالی اروپا مردمانی با کشتیهای خود به سوی کشورهای غربی و جنوبی سرازیر گشتند و به آتش زدن و کشتار و غارت پرداختند. درباره دانمارکیها و قبایل دیگر شمالی که به انگلستان رفتند و به قتل و غارت و کشتار پرداختند، مطالبی خواندهای. این قبایل شمالی که بعدها «نورمانها» نامیده شدند تا حدودی مدیترانه هم رسیدند و با کشتیهای خود در داخل رودهای بزرگ پیش میرفتند و به هر جا که میرفتند ویرانی و کشتار و غارت را با خود میبردند. در ایتالیا هرج و مرج و آشفتگی وجود داشت و رم هم در وضع ناگواری بود. نورمانها رم را غارت کردند، حتی قسطنطنیه را نیز تحت فشار قرار دادند. این راهزنان و آدمکشان ناحیه شمال غربی فرانسه را که امروز نورماندی میباشد، متصرف شدند. همچنین جنوب ایتالیا و سیسیل را نیز به تصرف خود درآوردند و به تدریج در اینجاها مستقر و ساکن گشتند و همانطور که دزدان و راهزنان وقتی زندگی مرفهی پیدا کردند، به صورت مالکان بزرگ و اشراف درمیآیند؛ آنها هم صاحبان اراضی و مالکان عمده و اشراف آن نواحی گشتند.
همین نورمانهای ناحیه نورماندی فرانسه بودند که در سال ۱۰۶۶ تحت ریاست و رهبری ویلیام که به نام «فاتح» مشهور است به انگلستان رفتند و آنجا را مسخر ساختند. بدین قرار میبینیم که انگلستان نیز شکل میگیرد.»
منبع: نگاهی به تاریخ جهان، نوشته جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر، جلد اول.