بینندگان محترم برنامۀ دوران سلام، همانگونه که میدانید تبارشناسی انقلابهای مهم چند قرن اخیر موضوع این فصل از مجموعه برنامۀ دوران است بررسی انقلاب آمریکا موضوع این جلسۀ نشستهای انقلاب آمریکاست که بههمت پژوهشگران جوان برنامۀ دوران تقدیم محضر شما عزیزان میشود با تیم پژوهشگران جوان این برنامه آشنا میشویم سراغ منابع کتابخانهای رفتیم کتابخانۀ مجلس، کتابخانۀ ملی بهعنوان وقایع و سرفصلهای کلی به ما کمک کردند اما مشخص بود که نکات پژوهشی که ما لازم داریم نیامده بود ما روایتهای تاریخی را از نظر زمانی با یکدیگر تطبیق میدادیم و سعی میکردیم معتبرترین آنها را استفاده کنیم خوبی کار گروهی این است که هر فرد به بخشی از تاریخ احاطه دارد تحلیلها راجع متنها متفاوت است تعداد زیادی کتاب و مقاله برای مطالعه بود اینها تقسیم میشد و راحتتر خوانده میشد قطعاً در تاریخ آمریکا نقاط تاریکی هست وضعیتی که برای بردهها بهوجود آوردند تضییع حقوق زنان که در طول تاریخ آمریکا با آن مواجه هستیم فاصلۀ بین جنگ استقلال تا جنگ هزار و هشتصد و دوازده نظامسازی در آمریکا اتفاق میافتد این جنگ تمام رابطۀ بین انگلیس و آمریکا را بهلحاظ استعماری از بین میبرد و تمام میکند بزرگترین نگرانی ما در مسیر تحقیقات بهدستآوردن معتبرترین منابع بود فیلم و سریال یا مستندهایی که در مورد آمریکا ساخته شدند باز هم به دو بخش تقسیم میشوند تاریخی که با فیلمها ساخته و تاریخی که فقط روایت میشود تاریخ صادقی از آمریکاییها نمیبینیم در حقیقت انقلابی نبوده بیشتر جشن استقلال بوده سرکار خانم یزدانی سرکار خانم انیسی به استودیوی برنامۀ دوران خوشآمدید خوشبختم که دومین جلسه از برنامه انقلاب آمریکا را در خدمت شما هستیم هفتۀ قبل که در خدمت دوستان پژوهشگر تیم شما بودیم روند شکلگیری آمریکا، روزهای نخستین، مهاجرین اولیه مرور شد و اینکه تقریباً یک سابقۀ سیصد قرنِ نادیده گرفته میشود و از ساکنین اصلی این سرزمین حرفی بهمیان نمیآید نهایتاً رقابت میان ابرقدرتهای اروپایی، انگلستان، فرانسه، اسپانیا به اینجا میانجامد که ابرقدرت بریتانیا موفق میشود عمده ساحل شرقی آمریکا را بهچنگ بیاورد و تحتعنوان نیوانگلند در واقع به مستعمرات ملکه بیفزاید الآن در شرایطی هستیم که مهاجرینِ به قارۀ جدید بهدلایل سیاسی، اقتصادی و شاید هم مسائل پشتپردهای که برای ما توضیح خواهید داد طالب استقلالِ از بریتانیا هستند و گروهی از آنها دارند زمزمۀ جداییطلبی میکنند و سال هزار و هفتصد و هفتاد و شش هم که سال نگارش بیانیۀ استقلال آمریکا است حالا البته تا مستقل شدن از انگلستان راه طولانی مانده سؤال مشخص این است که آیا همۀ مهاجرین اولیه طالب استقلال از انگلستان بودند یا وضعیت دیگری است صحبت را با این سؤال شروعکنید … بسماللهالرحمنالرحیم بینندگان عزیز همانطور که اشاره فرمودید جلسۀ قبل تا جنگ استقلال پیش رفتیم این جنگ، واقعهای هست که امروزه مردم آمریکا به آن بهچشم یک انقلاب نگاهمیکنند که از خلالش استقلالشان را از بریتانیا بهدستآوردند اما همانطور که فرمودید از زوایای تحلیلی دیگر این واقعه بیشتر از اینکه شبیه به یک انقلاب باشد شبیه به یک جنگ داخلی بوده چون همۀ مردم در داخل آمریکا موافق آن نبودند یعنی وفادارانی هم به حکومت بریتانیا وجود داشتند … آماری وجود دارد؟ بله اگر دوستان لطفکنند روی ویدئووال جدولی را که میبینید جمعیت آن زمان آمریکا هست بهتفکیک ایالات و همینطور بهتفکیک سفیدپوست و سیاهپوست چهارسال بعد از بیانیۀ استقلال بله در همان حوالی و تخمینی که آمارها میزنند این هست که از مجموع این جمعیت البته بخش سفیدپوست آن حدود بیستدرصد مخالف جدایی از بریتانیا بودند و به حکومت آنجا وفادار بودند البته این رقم یک رقم میانگین است در هر کدام از ایالتها برحسب شرایط متفاوت است مثلاً ایالت نیویورک بهخاطر اینکه فرهنگ اشرافی بیشتری داشته و همینطور اینکه سابقۀ مستعمراتی انگلیس در این ایالت پررنگتر بوده اینها تا پنجاه درصدشان هم مخالف جدایی و وفادار بریتانیا بودند یا مثلاً در ایالت کارولینای جنوبی چون همان موقع درگیر مسئلۀ قیام بردهها و سرکوب نظامی آنها بوده تردید داشتند که به شورشهای جدایی بپیوندند یا نه؟ چون نگران بودند که نکند دچار ناآرامی و بیثباتی بیشتری بشوند در مقابل در ایالتهایی مثل پنسیلوانیا درصد موافقان بیشتری با جدایی داشتند و بهنوعی میتوان گفت که شهر فیلادلفیا که مرکز ایالت پنسیلوانیا محسوب میشود کانون این انقلاب بود پس میشود نتیجهگرفت که بسیاری از افراد، مخالف این ماجرای استقلال هستند و حالا اگر نکتۀ تکمیلی دارید شما خانم انیسی در این باب بفرمایید … بسماللهالرحمنالرحیم من هم سلام و عرض ادب دارم خدمت شما و همۀ بینندگان، جان آدامز دومین رئیسجمهور آمریکا به این اختلاف اشاره میکند و میگوید که یکسوم از مردم مخالف جدایی از بریتانیا هستند عکس یکسوم دقیقتر یکسوم از مردم مخالف جدایی از بریتانیا هستند یکسوم موافق و یکسوم هم بیطرف هستند از این تخمین کلی ایالتی چون فرمودند در ایالتها وضعیت متفاوت بود در یک میانگین یکسوم مخالف جدایی از بریتانیا هستند یکسوم موافقند و یکسوم نظری ندارد دقیقاً همینطور است الکساندر همیلتون یکی از نمایندگان پر نفوذ کنگره و از مشاوران جرج واشنگتن که اولین رئیسجمهور آمریکا بوده در این زمینه اینطور میگوید هموطنهای ما همگی دارای حماقت خر و تنبلی گوسفند هستند … این جمله را میگوید؟ بله دقیقاً عین جملهاش هست … چون این آقا بعداً وزیر خزانهداری آمریکا میشود و چطور چنین جملهای گفته؟ منبع شما کدام کتاب است؟ کتاب بنیانگذاری آمریکا و قانون اساسی آن … بله خب حالا جمله را مجدد بفرمایید چون من یک لحظه شوکه شدم … هموطنان ما همگی دارای حماقت خر و تنبلی گوسفندند آنها تصمیم قاطع گرفتند که آزاد نباشند اگر قرار باشد که ما نجات پیدا کنیم بایستی فرانسه و اسپانیا ما را نجات دهند … عجیب است … خب با این شرایط خیلی از وفاداران به حکومت بریتانیا کشور را ترک میکنند از جملۀ این افراد ما میتوانیم به ویلیام فرانکلین پسر بنجامین فرانکلین و جان سینگلتون کاپلی اشاره کنیم که از نقاشان پرآوازۀ آن زمان بود … ولی در اعتراض به استقلال، آمریکا را ترک میکنند؟ بله دقیقاً خیلی از مهاجرین بعد از استقلال به کشور برمیگردند ولی در بسیاری از ایالتها از داشتن پستهای دولتی محروم شده بودند انگار عزم جدی وجود داشت تا وفاداران به بریتانیا در تاریخ فراموش شوند به خاطر همین بهغیر از مواردی که نام بردیم بقیه افراد گمنامی هستند مشاهیرشان را نمیشناسیم که مخالفین اصلی استقلال از انگلستان چه افرادی هستند؟ در حد همین مواردی که اشاره شد در تاریخ قید شده است پس این گزاره که جنگهای استقلال آمریکا از انگلستان با عزم آحاد مردم مهاجر به سرزمین جدید شکلگرفته ادعای درستی نیست چون تصور قالب این است که این مهاجرین همه همزمان تصمیم گرفتند مستقل باشند و یک انقلاب مردمی شکلگرفت و طی جنگهایی اینها از آمریکا مستقل شدند قاعدتاً حقیقتِ جنگهای استقلال چه بود؟ اگر بخواهیم آنرا عمیقتر بشکافیم … در واقع جنگ استقلال جنگ بین مردم آمریکا و مردم انگلیس نبود حتی بین فرمانداران مستعمرات آمریکا و حکومت انگلستان هم نبود و اینها خودشان در پازلی که گردانندگانشان افراد دیگری بودند قرار داشتند در واقع لایۀ اصلی و عمیق این جنگ در اختلافی بود که بین لژهای تازه تأسیس آمریکا و لژهای قدیمی اروپا بهوجود آمده بود … لژهای ماسونی منظوره … دقیقاً همینطور است … ظاهراً براساس شواهد زیادی که از برنامۀ قبل هم ما داریم این نقش لژهای بنایان آزادی و ماسونها دارد خیلی جدی میشود در شکلگیری سرزمینی که حالا گروهی از آنان به اعتراض، اروپا را ترک کردند گروهی با نیت جدیدی به قارۀ جدید آمدند تعداد این لژها هم کم نیست و حالا تزاحم منافع میان آنها دارد جغرافیای این سرزمین جدید را شکل میدهد و بعداً در تاریخ آمریکا مؤثر است فکر میکنم یک پلیبکی را شما برای نقش لژها در شکلگیری آمریکا آماده کردید بله پلیبکی در این زمینه آماده شده که با هم میبینیم … بسیار خب با شروع قرن هجدهم گروههای پراکندۀ نهانروش توانستند با حمایت خاندانهای پادشاهی اروپا و سایر طبقات با نفوذ بهتدریج خود را در قالب لژها سازماندهی کنند طبق شواهد موجود اولین لژ رسمی، سال هزار و هفتصد و هفده در انگلستان بهعنوان بازوی فکری و سیاسی خاندان هانوفر تأسیس شد بعد از تدوین قانون اساسی ماسونی یا آیین برادری و تعیین نحوۀ تقسیم قدرت این آیین در سراسر اروپا و مستعمرات آمریکایی انتشار پیدا کرد لژ بزرگ انگلستان با حمایت پادشاه بهسرعت در سایر کشورها و مستعمرات بریتانیایی گسترش پیدا کرد سال هزار و هفتصد و سی و یک لژ بزرگ پنسیلوانیا بهعنوان اولین لژ بزرگ در سرزمینی که بعدها ایالات متحده خوانده شد بهوجود آمد و آییننامۀ اساسی خود را تدوین کرد در انتهای همان دهه لژهایی در بلژیک روسیه، ایتالیا، آلمان و سوئیس آغاز بهکار کردند پنج لژ نیز سال هزار و هفتصد و چهل و دو در پاریس بهوجود آمد دو مرکز اولیۀ اشاعۀ ماسونی دو شهر بوستون و فیلادلفیا هستند شهر بوستون در ماساچوست که بهعنوان مادر ماسونی آمریکا در مستعمرات شناخته میشود و قلب تجارتی شرق آمریکاست و فیلادلفیا توسط رعایای کواکر ویلیام پن بنا شد احتمالاً اولین ماسون آمریکایی جاناتان بلچر فرماندار ماساچوست بود که به این سازمان پیوست و موجب سرعت در قدرتگرفتن این انجمن در آمریکا شد بهاینترتیب از سال هزار و هفتصد و سی نخستین لژهای ماسونی در آمریکای شمالی تأسیس شدند با تصمیماتی که در این لژها گرفته میشد ماسونها نقشمهمی را در اتفاقات منجر به اعلام استقلال و نزاع بعدی برای جدایی آمریکائیها از بریتانیا بر عهده داشتند بهعنوان مثال ویلیام برُملی در اثرش خدایان بهشت ادعا میکند که یک لژ ماسونی بهنام لژ سنت اندرو در بوستون پیشنهاددهندۀ اصلی میهمانی چای بوستون در هزار و هفتصد و هفتاد و سه بود و یا مایکل بیجنت که در میراث پلید بیان میدارد بیشتر مردانی که در ساختن ایالات متحدۀ آمریکا نقش داشتند ماسونهای وفادار بودند و اینکه ملت جدید بهعنوان یک ساختار سیاسی طبقه بندی شده مطابق آرمانهای مورد نظر ماسونها شناخته میشد فرانکلین استاد اعظم لژ فیلادلفیا بود و از لژهای انگلستان، اسکاتلند و فرانسه بهطور مداوم بازدید میکرد او منتشرکنندۀ قواعد اساسی ماسونی بود که در دهۀ هزار و هفتصد و بیست تدوین گردید از این زمان به بعد طی دهسال ویرجینیا، رود آیلند و در سالهای بعد مریلند و کنتیکت، کارولینای شمالی، نیوجرسی و دلاور طبق همان آموزهها تأسیس شدند از انقلاب آمریکا بهعنوان جنگ استقلال یاد میشود چرا که با تنش میان سیزده ایالت آمریکای شمالی که مستعمرۀ بریتانیا بودند حکومت انگلستان آغاز شد سال هزار و هفتصد و هفتاد و پنج آغاز درگیریهایی بین ارتش انگلستان و شبه نظامیان بود که در سال هزار و هفتصد و هفتاد و هشت پس از تحریکات بنجامین فرانکلین سفیر وقت آمریکا در فرانسه کمکهای نظامی این کشور وارد آمریکا شده و جنگ استقلال به نبردی میان لژهای قدرتمند ماسونی تبدیل شد پس از کمکهای فرانسه به آمریکا انگلیس در یورکتاون ویرجینیا در سال هزار و هفتصد و هشتاد و یک تسلیم شد جنگهای استقلال در سال هزار و هفتصد و هشتاد و سه با انعقاد قرارداد صلح به پایان رسید و دولت جمهوری ایالات متحدۀ آمریکا پدید آمد اولین حکومت شکلگرفته براساس قوانین ماسونی پلیبک خیلی خوبی بود که همکاران شما آماده کرده بودند و در واقع دیدیم که یک شطرنج پیچیدۀ ماسونی پشت صحنۀ این وقایع وجود دارد و انگار این لژها هستند که جنگهای استقلال را آغاز میکنند و تزاحم منافع آنها خیلی در شکلگیری آمریکا مهم است صرفنظر از این معادلات ماسونی و جنگهایی که درگرفت خارج از میادین جنگ در میان مردم چه مناسبات اجتماعی وجودداشت؟ در دورۀ انقلاب و ساختار آن موقع چهگونه بود در این باب بیشتر برای ما توضیح بدهید اگر بخواهیم با صرفنظر از مسائل پشتِپرده و حالا اتفاقاتی که در جبهۀ نبرد آمریکا با انگلیس داشت اتفاق میافتاد بیاییم ببینیم در داخل آمریکا چه وقایعی رخ میداد یکی از مهمترین اتفاقاتی که در این زمان داریم تدوین قانون اساسی آمریکاست که تا الآن هم دستنخورده باقی مانده در آن زمان کسانیکه اعلامیۀ استقلال را امضا کرده بودند تبدیل به حلقۀ اصلی قدرت در آمریکا شده بودند و اینها از همۀ ایالتها خواستند که دولتهای خودشان را تشکیل بدهند و قانونهای اساسی مورد نظر خودشان را بنویسند و عرضه کنند تا قانون اساسی کل بهنوعی از برآیند اینها شکل بگیرد و این اتفاق در عرض مدت یکسال بعد از اعلامیۀ استقلال رخ میدهد یعنی ایالتها قانون اساسیشان را طراحی میکنند و تحویل میدهند منتها مسئلهای که هست اینه که خب انتظار میرفت قانون اساسی کشور جدیدی بهنام آمریکا با ادعای یک سرزمین آزاد و مستقل یکجورهای بازتابدهندۀ آرمانها و اهداف انقلاب و متفاوت باشد ولی در عمل میبینیم که چیزی بیشتر از همان اصول مستعمراتی که انگلیس داشت با آن در یک قرن پیش بر آمریکا حکومت میکرد، نیست … پس چیزی تغییر نکرد نه بحث در واقع ریشهاش برمیگردد به همان نظریههای روشنفکری انگلیس و فرانسه و همان اصول دوباره بازتاب پیدا میکنند در قانون اساسی آمریکا مثلاً در قانون اساسی که ایالت ویرجینیا مینویسد و الگوی بقیۀ ایالتها هم واقع میشود چند تا اصل داریم مثل انتخابات آزاد، حق حاکمیت مردم و همینطور مثلاً مدت مجاز خدمت در یک پستدولتی علاوه براین چند بند هم داریم مربوط بهمواردی از آزادیهای اساسی مثل آزادی فکر، آزادی مطبوعات حق اکثریت برای تغییر یا اصلاح حکومت و همینطور حق دادرسی سریع به شکایات توسط هیئت منصفه و مجازات خاطی بقیۀ ایالتها نهایتاً چند تا بند به همینها اضافه میکنند مثل حق حمل سلاح و یا فهرست بخش آزادیهای اساسی را یک مقدار گسترش میدهند آنقدر که بحث آزادی بیان را هم در بر بگیرد … اینجا مثل اینکه بیش از هر چیز صحبت از آزادی است از آزادی بیان تا آزادی حق حمل سلاح ممکن است کسانی بگویند که بد نیست یعنی ستونفقرات پیشنویس قانون اساسی آمریکا را عمدتاً مفهوم لیبرتی یا آزادی تشکیل داده است کجای این بد است؟ بله درسته خیلی از آزادی سخنرفته در این متن قانون اساسی ولی مسئله این است که آزادی برای کی باید دید که چه تعریفی از مردم در قانون اساسی ارائه دادند اگر جلوتر برویم میبینیم که انگار یک عدهای از بقیه مردمتر هستند … بله این من را یاد جملهای از قلعۀ حیوانات جرج اورول میاندازد که وقتی حیوانات انقلاب کننده در آن مزرعه یک قانون اساسی برای خودشان مینویسند ابتدا میگویند همۀ حیوانات برابرند بعد متنفذینی میان آنها پیدا میشوند و بهتدریج در این قانون دست میبرند و در نهایت این میشود که همۀ حیوانات برابرند ولی برخی برابرترند حالا اینطور استنباط میشود که در قانون اساسی که هنوز البته نیست پیشنویس قانون اساسی آمریکاست از ابتدا کسانی مردمترند و متناسب با منافع آنها این قانون تنظیم شده نظر شما همین است؟ ظاهراً قانون اساسی برای همین تدوینشده ولی اساسیترین حق انسان یعنی مساوات را تضمین نمیکرد مثلاً مستعمرات جنوب پنسیلوانیا جمعیت بردۀ خودش را از داشتن حقوق انسانی محروم کرده بودند زنها حق سیاسی نداشتند و هیچ ایالتی اجازۀ همهجانبۀ حق رأی به مردها را نمیداد حتی در ایالتی مثل دلاور، کارولینای شمالی، جورجیا و پنسیلوانیا که مالیات دهندهها حق رای داشتند افراد باید در پستهای سیاسی دارای مقدار مشخصی املاک و دارایی میبودند تا بتوانند رأی بدهند طبق تعریفی که از مردم در قانون اساسی است افرادی حق رأی دارند که مرد، سفیدپوست و مالک زمین باشند و بالای بیست و یک سال سن داشته باشند براساس این تعریف از قانون زنها، سرخپوستان، سیاهپوستان و هر کسی که مالک زمین نبود حق رأی نداشت مردم واشنگتن هم تا سال هزار و نهصد و شصت یعنی چیزی حدود دو قرن بعد بهخاطر سکونت در پایتخت سیاسی حق رای نداشتند در واقع خشت کج دیگری که از همان ابتدا در نظام انتخاباتی آمریکا گذاشته شده بود قانون رأی الکترال بود که بهموجب آن بهجای مراجعه به رأی آحاد مردم تلفیقی از تعداد ایالات و نفوس آنها را ملاک قرار داده بود و ظاهراً بهانهای جز همگرایی حداقلی ایالتها و دلیلی جز منافع لژها نداشته همانطور که میبینیم این قانون تا امروز هم ادامه دارد و مشکلات زیادی را هم ایجاد کرده است مثلاً در همین انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا با وجود رأی بالاتر مردمی یک نامزد دیگری بهدلیل همین قانون رأی الکترال چون رأی الکترال بالاتری داشته به ریاستجمهوری انتخاب میشود ولی بههرحال با وجود همۀ این نواقص که بهدرستی اشاره کردید پیشنویس قانون اساسی آمریکا که به آن اصول کنفدراسیون هم میگویند بالاخره در سال هزار و هفتصد و هفتاد و شش توسط جان دیکینسون نوشته میشود و سال هزار و هفتصد و هفتاد و هفت هم کنگره آن را میپذیرد البته این پذیرش اولیه بوده و در روندی که جلوتر به آن اشاره میکنیم طول میکشد تا توسط همۀ ایالتها تأیید، تصویب و اجرایی شود … این چیزی جدا از آن قانون اساسی است که آقای توماس جفرسون بانی آن است؟ چون در قانون اساسی آمریکا جفرسون نقشی ندارد نقش او بیشتر در بیانیۀ استقلال هست؟ بعداً در قانون اساسی هم حداقل در تصویبش همان کسانی که امضاکنندگان اصلی اعلامیۀ استقلال بودند در واقع تصمیمگیرنده بودند در کنفدراسیون که بعداً اشاره میکنیم اینها گرد هم میآیند تا قانون اساسی را نهایی کنند اینجا تصویر نسخۀ اولیۀ قانون اساسی را داریم و همزمان با این گفتگوی ما متن اصلی doranTv بینندگان عزیز میتوانند در سایت برنامه یعنی قانون اساسی آمریکا را بههمراه ترجمۀ فارسی آن ببیند و خودشان قضاوت کنند که چنین قانون اساسی با این نقایص زیربنایی و بنیادی که به آن اشاره کردیم وقتی دولتی براساس آن تشکیل میشود ممکن است به چه ضعفهای زیادی مبتلا باشد مثلاً دولتهای اولیۀ آمریکا فاقد اختیار و قدرت کافی برای اخذ تعرفههای گمرکی، وصول مالیات و همینطور تنظیم قواعد بازرگانی بودند علاوه براین حتی توان کنترل یکپارچۀ مناسبات بینالمللی آمریکا را هم نداشتند بعضی از ایالتها خودشان خودمختار و مستقیم وارد مذاکره با کشورهای خارجی میشدند و حتی بعضی از اینها ارتشهای مخصوص به خودشان را تشکیل داده بودند این وسط نظام آشفتهای هم از چاپ انواع اسکناسهای ایالتی و دولتی بهوجود میآید و همینطور ضرب انواع سکه که خیلی هم سریع همۀ آنها بعد از رایجشدن ارزش خودشان را از دست میدادند یعنی یک وضعیت کاملاً نابسامان … الآن یک آنارشی اجتماعی داریم مراجع تصمیمگیرندۀ چندگانه واحد پول چندگانه ارتشهای چندگانۀ ایالتی و باز مهمترین امری که فعلاً مفقود است همان حق مساواتی است که سرکار خانم انیسی اشاره کردند و اینکه آحاد مردم اصلاً حق رأی ندارند یعنی تا جاییکه من یادم میآید تا سال هزار و نهصد و هجده یعنی چیزی حدود صد و چهل و اندی سال بعد از بیانیۀ استقلال زنان آمریکایی حق رأی ندارند تا قریب حدود صدسال بعد از بیانیۀ استقلال سیاهپوستان حق رأی ندارند همانطور که اشارهفرمودند افرادی که مالک زمین نیستند حق رأی ندارند زیر ۲۱سالهها حق رای ندارند و ظاهراً ما باید یک مشارکت مردمی خیلی پایین داشته باشیم اصلاً مردمی در کار نیست نمایندگان ایالتها براساس توزیع منافعشان دارند این کار را انجام میدهند بالاخره در این فضای بههم ریختۀ اجتماعی که بیشتر منافع متنفذین دارد بردارهای تغییر را جهت میدهد یک قدرت پشتپردهای باید باشد که بتواند یک نظم حداقلی ایجاد کند و حداقل یک سامان موقتی در این جامعه ایجاد کند چون اصل قانون اساسی که تا حدود دوازدهسال بعد از بیانیۀ استقلال تصویب نمیشود دوازدهسال آمریکا آن قانون اساسی اصلی و ملی را ندارد در این دوازدهسال آن قدرت پشت پرده و آن نظم حداقلی طبق چه اصولی ایجاد شده است … درسته در این بازه همانطور که فرمودید قانون اساسی هنوز نهایی نشده و یک حالت لق و خامی قوانین دارند و حکومت مقتدر هم هنوز مستقر نشده در واقع جامعۀ آمریکا آن نظم انگلیسی قبلی را را بههم زده و نظم جدیدی هم جایگزین نکرده و با جامعهای روبرو هستیم که یک جامعۀ متشتت و بخشی از آن هم مسلح هستند که این مسئله قطعاً خیلی به هرج و مرج دامن میزد بنابراین بهنظر میرسد همانطور که شما فرمودید احتمالاً یک مصلحتاندیشی و نوعی کدخدامنشی بین لژها در پشتپرده هست که یک نظم حداقلی به این وضعیت آشفته بدهد اتفاقاً تصویری داریم که دوستان لطف کردند پشت سر ما مشاهده میکنید در این تصویر دقیقاً دستیکه از پشت ابرها آمده دست پنهان را میبینیم و بعد روی این ستونها اسم ایالتهایی را میبینیم که لژهای قویتری داشتند مثل دلاور، پنسیلوانیا، نیوجرسی، جورجیا، کنتیکت و ماساچوست و این تصویر مربوط به بریدهای از یکی از مطبوعات همان ایام هست حول و حوش همان ایام هست … سال هزار و هفتصد و هشتاد و هشت، دقیقاً قید شده است سی ژانویه هزار و هفتصد و هشتاد و هشت دو سال بعد از دوسال نه خیلی بیشتر چیزی حدود ده دوازده سال بعد که قانون اساسی میخواهد تصویب شود … دوازدهسال بعد از بیانیۀ استقلال و سال تصویب قانون اساسی اصلی یک روزنامه آمریکایی دارد به نظم پنهان ماسونی اشاره میکند بله در تصویر هم میبینیم که این شکلی که اینجا ترسیم شده یعنی لژها با همدیگر بده بستان هم داشتند اما حاضر نبودند که با یکدیگر متحد و درهم ادغام شوند و شاید این یک ابزار تحلیلی نویی باشد برای جواب به این سؤال که چرا تا امروز بعد از دویست و چهل و دو سال هنوز ما بهجای اینکه با یک کشور واحد به اسم آمریکا روبرو باشیم با یک سرزمین ناهمگن و موزاییکی به نام ایالات متحده روبرو هستیم چون هستههای اولیۀ شکلگیری این ایالتها همان لژها بودند و آنها هم میخواستند که حدی از استقلال را همیشه برای خودشان حفظ کنند و تا به امروز هم بههرحال وجوددارند و باقی هستند در آن زمان هم یعنی همان مقطع بین معاهدۀ پاریس سال هزار و هفتصد و هشتاد و سه که اتمام جنگ استقلال انگلیس و آمریکا هست تا نگارش نهایی متن قانون اساسی، در این مقطع خیلی متزلزل هست کنار همبودن ایالتها و خود جرج واشنگتن که اولین رئیس جمهور آمریکاست از این تعبیر استفاده میکند که در این زمان ایالتها تنها با ریسمانی از شن به همدیگر متصل بودند مثالهایی وجود دارد از اختلاف بین ایالتها در این مقطع زمانی مثل اینکه دو ایالت مریلند و ویرجینیا سر دریانوردی در رودخانۀ پوتوماک با هم اختلاف داشتند و مسائلی از این دست بههمین خاطر الکساندر همیلتون که گفتند از نمایندگان پر نفوذ کنگره هست باقی نمایندگان را متقاعد میکند که ببینید چقدر مسائل سیاسی و بازرگانی درهم تنیده هستند و از همه ایالتهای میخواهد که نمایندگان خودشان را به فیلادلفیا که مقر کنفدراسیون میباشد اعزام کنند تا حول مسائل اینچنینی بتوانند تصمیم بگیرند اطلاعات بسیار جالبی بود یعنی فکر میکنم اسناد مهمی را تیم پژوهشی شما Founding Fathers پیدا کرده بود برای بنیانگذاران اولیه، چون خودشان تحتعنوان یا پدران بنیانگذار یاد میکنند حالا ماهیت این پدران بنیانگذار ماسون بیشتر مشخص میشود در نهایت این نمایندگانی که در مجلس ایالتی گردِ هم میآیند و تصمیمگیری میکنند چه کسانی هستند و اختلافات میان لژهای خودشان را چهگونه میخواهند رفع کنند این را برای ما بیشتر توضیح دهید … با اعزام نمایندگان در ماه مه هزار و هفتصد و هشتاد و هفت کنوانسیون فدرال در ایالت فیلادلفیا تشکیل میشود قانونگذاران ایالتی باتجربهای که در ادارۀ دولت و مستعمرات داشتند افرادی را که قبلاً در حکومت مستعمره بودند از ارتش و مجلس به این کنگره میفرستند جرج واشنگتن هم بهعنوان عالیترین شهروند و بهخاطر خدماتی که در طول انقلاب انجام داده بود بهسمت ریاست کرسی انتخاب میشود بعد پیش شرطهای حضور نمایندگان در نهادهای قانونگذاری، گذاشته میشود که داشتن ثروت و دارایی یکی از اینها بود مثلاً فرانکلین یا همیلتون که جزو ثروتمندان جامعه یا جرج واشنگتن که جزو زمینداران بودند بعد شرکتکنندهها به نهاییکردن قانون اساسی میپردازند جالب اینجاست که بِرَد یکی از تاریخنویسان آمریکایی به چهارگروه اشاره میکند که در این همایش شرکت نداشتند زنان، مردان فقیر، رعایا و بردگان در نتیجه قانون اساسی منافع این چهار گروه را هم بازتاب نمیدهد در واقع قانون اساسی حافظ منافع و امتیازات شخصی و گروهی سرمایهدارانی است که در حال تدوین آن بودند نه حقوق فردی و آزادیهای انسانی، شاید به خاطر همین است که جرج میسون نویسندۀ اعلامیۀ حقوق هزار و هفتصد و هفتاد و شش ویرجینیا و یکی از سه نمایندۀ اعزامی این ایالت به همایش قانونگذاری بود از امضای سند نهایی خودداری میکند بهخاطر اینکه در آن ذکری از حقوق فردی نشده بود اما الکساندر همیلتون که در زمان جنگ منشی جورج واشنگتن بود او فلسفۀ سیاسی خود را اینطور بیان میکند که هر جامعهای از کمها و زیادها تشکیل شده اولی ثروتمندان و اشرافزادگانند و بقیه مردم نام دارند که رأی گروه دوم را رأی خدا نیز نامیدهاند در ادامه اینطور میگوید اما حقیقتندارد خلق ناآرام و متغیر است و بهندرت تصمیم صحیح میگیرد و روی همین اصل بخش مشخصی از دولت را بهطور دائم در اختیار گروه اول قرار دهید تنها یک ارگان دائمی قادر است سهم داراییهای دموکراسی را کنترل نماید در واقع همیلتون که معمار اقتصاد آمریکاست تعریف واقعی از دموکراسی آمریکایی ارائه میدهد و آن را برخلاف چیزی که در دانشگاهها تدریس میشود تصمیمی میداند که ثروتمندان جامعه برای بقیۀ مردم میگیرند … خب این عجیبه چون ما از این نظام جدید چیز چندانی تا اینجا نمیدانیم و همۀ چیزهایی که در اشرافیت اروپایی بوده عیناً دارد اینجا تقلید میشود مردم همچنان مصدر امر نیستند و قرار است هم که نباشند یعنی الکساندر همیلتون دارد اینگونه میگوید یک اشرافیتی لباس عوض کرده و در واقع دارد بهنام یک نظام جدید صحبت میکند شواهدی برای رد یا تأیید این موضوع داریم؟ بله اتفاقاً همانطور که جلوتر هم اشاره کردیم ساختار سیاسی آمریکا میراثدار همان سنت روشنفکری فرانسوی و انگلیسی است چون همین نمایندگانی که در کنفدراسیون فیلادلفیا گردهم آمده بودند طرفدار نظریۀ توازن قدرت در سیاست مونتسکیو بودند و همینطور با نوشتههای جان لاک هم آشنا بودند که آن نوشتهها و نظریات هم اصل مونتسکیو را حمایت و تأیید میکردند مونتسکیو و جان لاک هم دو متفکر اروپایی حوزۀ فلسفۀ سیاست بودند که در برنامۀ قبلی بهتفصیل معرفی شدند در واقع بهدلیل همین تأثیرگذاریها بوده که نمایندگان به این دیدگاه میرسند که دولت جدید و کلاً حکومت باید شامل سه شاخۀ مجزا ولی همتراز باشد که میتوان اسامی قوۀ مقننه قوۀ مجریه و قوۀ قضاییه را روی آن گذاشت و اینها باید بهنحوی هماهنگ با همدیگر کارکنند که هیچوقت هیچ کدامشان بهتنهایی کنترل همۀ امور را در دست نگیرند در مورد جزئیات هر کدام از این قوا هم مثلاً در مورد قوۀ مقننه نمایندهها به این توافق میرسند که شبیه به همان مجالس مستعمراتی قبلی در ایالتها که آن هم شبیه همان پارلمان انگلستان بود مجلس قانونگذاری آمریکا هم شامل دو تا مجلس باشد یکی مجلس عوام و یکی هم مجلس اعیان و خیلی جالب است که حتی بعضی از سردمداران انقلاب آمریکا که در شورشهای کارگری هم نقش مهمی داشته و انتظار میرود که اینها طرفدار تودۀ مردم باشند حتی آنها هم نگران بودند که نکند تودۀ مردم خرد کافی برای ادارۀ امور خودشان را نداشته باشند و ترجیح میدادند که هیچ شاخهای از دولت مرکزی یا همان فدرال با رأی مستقیم مردم سر کار نیاید البته در مقابل هم کسانی بودند که عقیدۀ آنها این بوده که دولت باید تا جای ممکن براساس انتخاب مردم باشد ولی بههرحال اینها علیرغم این اختلاف بر سر خیلی از مسائل اساسی دیگر مثل همان نقش زنان در سیاست و حق رأیشان یا مسئلۀ التزام قراردادهای کارگری که ضامن حقوق آنها باشد اختلافی نداشتند و بالاخره کنفدراسیون فیلادلفیا بیانیهای را صادر میکند و طبق آن ساختار نظام سیاسی آمریکا را ترسیم میکند شاید بتوان گفت که بخشی از این تعجیلی که اتفاق میافتد بدون اینکه مسائل بنیادی خیلی حل شده باشد بهخاطر یک نیاز عاجلی بوده که آنموقع احساس میشده برای حل و فصل منازعات قدرتی که بوده همان اختلاف قدرت بین ایالتها و دستیابی به توازنی در مورد منافع اقتصاد منطقهای یا رفع مشکلاتی که در مورد نحوۀ تشکیل دادگاهها و تصدی مناصب توسط قضات وجود داشته و اینکه زودتر بتوانند نحوۀ انتخاب رئیس قوۀ مجریه و طول مدت خدمتش را تعیین کنند به این علت تعجیلی در تصویب این ساختار صورت میگیرد بهخصوص که در این زمان یکسری بحرانهای اجتماعی و اقتصادی جامعۀ آمریکا را تهدید میکرده که فکر میکنم خانم انیسی بتوانند مثالهای خوبی از فضای اجتماعی آن موقع در اختیار ما قراربدهند … بله بفرمایید … در اواخر قرن هجده یعنی درست زمانیکه سیاستمدارها مشغول ساختن ساختارهای سیاسی بودند فضای اجتماعی متفاوتی وجود داشت مثلاً تنش مزمنی که گاه و بیگاه بین آمریکاییان فقیر و غنی غلیان پیدا میکرد درست به هنگام جنگ زمانی که اریک فونر مورخ آمریکایی آنرا دوران سودهای کلان برای برخی از استعمارگران وفشارهای هولناک برای دیگران نامگذاری کرده بود تورم در فیلادلفیا به این تحریکات دامن میزد مثلاً در طی یک ماه قیمتها چهل و پنجدرصد افزایش پیدا کرد روزنامهای در فیلادلفیا یادآوری میکند زمانیکه طمع و آز برخی از افراد با احتکارکردن گندم و در اختیارگرفتن بازارها به قحطی نان میانجامد همواره خودشان بهدست خودشان عدالت را اجرا میکنند آنها در سیلوها و انبارها را میشکنند مغازهها را تصاحب میکنند بدون اینکه پولی پرداخت کرده باشند و در برخی از موارد هم خودشان افرادی را که مسبب بینوایی خودشان تشخیص میدادند را به دار مجازات میآویختند … مثالی دارید؟ بله در اکتبر هزار و هفتصد و هفتاد و نه قیام فورد ویلسون اتفاق میافتد عدهای مردان مسلح در مقابل منزل جیمز ویلسون جمع میشوند و دست به تظاهرات میزنند ویلسون وکیلی ثروتمند و از رهبران انقلاب بوده که با قانون تصویب کنترل قیمتها که در سال هزار و هفتصد و هفتاد و شش تصویب شده بود مخالفت داشت این قیام مردان غیر نظامی مسلح، توسط تیپ جوراب ابریشمیها که از شهروندان ثروتمند جامعه بودند سرکوب میشود در حین این اتفاقات جنگ استقلال تمام میشود ما روند این جنگ را تا جنگ بعدی آمریکا با هم در یک پلیبکی میبینیم و به ادامۀ بحث برگردیم به اعتراض مستعمرهنشینان آمریکایی با امضای اعلامیۀ استقلال رسمیت یافت پادشاه بریتانیا پس از آنکه جدیت آمریکا را برای خارجشدن از حاکمیت انگلستان دریافت در اوت هزار و هفتصد و هفتاد و شش به دو بندر بوستون و نیویورک حمله کرد و نیویورک را از جرج واشنگتن گرفت واشنگتن با شکستهای متوالی نبرد را در امتداد رود هادسن ادامه داد تا در نزدیکی فیلادلفیا قوای انگلیس دست از تعقیب او برداشت پس از آن واشنگتن با تجدید روحیۀ چهارهزار سرباز بیانگیزهای که برایش یاقیمانده بود توانست در شب سال نوی میلادی قوای انگلیس را غافلگیر و ضربۀ سختی یه آنها وارد کند پس از این شکست انگلیسیها تصمیم گرفتند به هر قیمتی بر رود هادسن مسلط شوند چراکه این رود ارتباط لجستیک آمریکاییها بین شهرهای نیویورک فیلادلفیا و واشنگتن را برقرار میکرد انگلیسیها براساس این تصمیم از سه جهت به شهر آلبانی در کنار رود هادسن حمله کردند و ژنرال هاو با تلفات بسیار موفق به فتح فیلادلفیا شد اما در ساراتوگا شمال واشنگتن دی سی ارتش انگلیس از آمریکاییها شکست خورد و ژنرال بورگوین انگلیسی همراه سربازانش تسلیم آمریکاییها شد پس از شکست انگلیس در ساراتوگا فرانسه تصمیم گرفت به انتقام شکست در جنگهای هفتساله به استقلالطلبان آمریکایی کمک کند پیش از آن فرانسه با فرستادن افسران ماسونی مانند مارکی دو لافایت به شکلگیری ارتش آمریکا کمک کرده بود اما پس از جنگ ساراتوگا با کمکهای نظامی فرانسه در هزار و هفتصد و هشتاد ارتش آمریکا به نیرویی تبدیل شد که انگلیس نتوانست آن را شکست دهد پس از این واقعه انگلیسیها خواستار صلح شدند زیرا با وجود آنکه حاضر به پذیرش استقلال آمریکا نبودند اما توان ادامۀ نبردی بزرگ در آمریکا را نداشتند از سویی دیگر آمریکاییها به چیزی کمتر از استقلال راضی نبودند سیل وامهای اروپایی جانی دوباره به واحدهای نظامی فقیر آمریکایی بخشید و ورود دهها ژنرال و افسر اروپایی کار را برای انگلیسیها سختتر کرد انگلستان قادر بود نبردهای استقلال را بهشکل بهتری بهپایان ببرد اما بعد مسافت در کنار وسعت خاک آمریکا سبب شد تا جرج سوم پادشاه انگلیس پی ببرد نبرد با ماجراجویان آمریکایی سخت و طولانی است بنابراین در اکتبر هزار و هفتصد و هشتاد و یک پس از دو شکست پایان جنگ را پذیرفت و استقلال آمریکا را از شرق تا رود عظیم میسیسیپی در مرکز آمریکا بهرسمیت شناخت لرد نورث نخستوزیر انگلستان با شنیدن خبر با ناامیدی گفت خدایا همه چیز از دست رفت با وجود پذیرش استقلال آمریکا از سوی بریتانیا مناقشات دو کشور تمام نشد و منازعات نظامی و سیاسی در زمین و دریا ادامه داشت محدودیتهای تجاری زندانیشدن ملوانان آمریکایی توسط نیروی دریایی بریتانیا و ادامۀ مسائل بعد از استقلال و همچنین حملۀ ایالات متحده به کانادا که مستعمرۀ انگلیس بود و تلاش برای تصرف آن در هجدهم ژوئن هزار و هشتصد و دوازده و آتشزدن شهر تورنتو موجب آغاز جنگی دوباره با بریتانیا شد پیشروی نیروهای آمریکا در کانادا در اواخر سال هزار و هشتصد و دوازده متوقف شد و جنگی فرسایشی بین نیروهای دو طرف ادامه یافت تا اینکه نیروهای انگلیسی در ماه اوت هزار و هشتصد و چهارده در سواحل شرقی آمریکا پیاده شدند بریتانیا در ابتدا سیاست دفاعی در جنگ داشت چراکه قسمتهای اصلی نیروی زمینی و دریایی بریتانیا درگیر جنگهای ناپلئونی بودند و این مسئله باعث تهاجم چندین بارۀ آمریکا به کانادا شد با شکست ناپلئون در ششم آوریل هزار و هشتصد و چهارده بریتانیا سیاست مهاجمانۀ قویتری را در پیشگرفت با پیروزی در نبرد بلادن بورگ در آگوست همان سال بریتانیاییها توانستند واشنگتن را تسخیرکرده و کاخ سفید را به آتش بکشند و سبب فرار رئیس جمهور وقت یعنی مدیسون به ویرجینیا شوند اما پیروزی آمریکاییها در سالهای هزار و هشتصد و پانزده و شانزده به آنها فرصت داد تا هر سه حملۀ بریتانیا به نیویورک، بالتیمور و نیواورلئان را پس بزند این شکست پایان نفوذ رسمی انگلستان بر آمریکا را رقم زد خب ما در این پلیبک با دور دوم جنگهای میان آمریکا و انگلستان آشنا شدیم و اینکه بالاخره آمریکا بههر زحمتی که بود توانست خودش را و هویتش را از زیر سایۀ سنگین انگلستان بیرون بکشد قاعدتاً الان یک سیاست درونگرایانه و انزواگرایانه دارد برای اینکه بتواند مشکلات داخلیش را حل کند و این همه فضای تنشی که داخل ایالتها هست را بتواند مدیریت کند واقعاً چه چیزی مانع شد که این ایالتهای ظاهراً از هم گسسته و با منافع متکثر کنار هم باقی بمانند و بعد از استقلالشان از انگلستان تجزیه نشوند؟ هر کدام تشکیل یک کلونی جدا را ندهند؟ واقعاً به سختی اینها کنار همدیگر قرار گرفته بودند و منازعات قدرت زیادی بین آنها بود هم بین ایالتها که اشاره کردیم قبلاً و هم الآن بین دولتهای ایالتی با دولت فدرال خیلی کشمکش وجود داشت و آن کسانی که پیروزان جنگ استقلال بودند یا همان پدران بنیانگذار آمریکا اینها باید الآن فکری به حال این توازن قدرت بین دولتهای ایالتی و دولت فدرال میکردند ایده آنها هم این بود که در واقع این کار را با همان تکمیل قانون اساسی و اجراییکردنش انجام بدهند ولی هر دو مرحله زمانبر بود یعنی هم تکمیل قانون اساسی بعد از مدتها بحث و تبادل نظر و بررسی در سپتامبر سال هزار و هفتصد و هشتاد و هفت امضا و تکمیل میشود و توسط سی و نه نماینده از چهل و دو نماینده که آنموقع حضور داشتند سال هزار و هفتصد و هشتاد و هشت سال تصویب نهاییش است؟ نه در سال هزار و هفتصد و هشتاد و هفت در واقع ۳۹ نماینده از چهل و دو نماینده حاضر در کنفدراسیون این را امضا میکنند متن نهاییش آن موقع آماده میشود اما برای اجراییشدن نیاز بود که همۀ مجالس ایالتی که نمایندههای خود مردم در آن بودند آنها هم این را تأیید و تصویب کنند تا اجرایی شود و آن باقی میماند برای سال هزار و هفتصد و هشتاد و هشت البته این مسئلۀ تصویب ایالتها راحت اتفاق نمیافتد و خود کنفدراسیون برای اینکه این غائله را تمام کند میگوید حتی اگر از سیزده ایالت نه ایالت هم متن قانون اساسی را امضا کنند ما این را رسمی اعلام میکنیم و این اتفاق تا ابتدای ماه ژوئن سال بعد یعنی هزار هفتصد و هشتاد و هشت میافتد نه ایالت موافقت میکنند منتها دو ایالت مهم و بزرگ یعنی ویرجینیا و نیویورک جزو این نه ایالت نبودند و مردم این تصور را داشتند که نکند وقتی این دو ایالت مهم در واقع حامی قانون اساسی نباشند قانون اساسی که تصویب میشود ارزش لازم را نداشته باشد و از طرف دیگر در مقابل این نگرانی را داشتند که اگر یک دولت مرکزی خیلی قوی شکل بگیرد نکند به آنها ستم کند آنها را زیر بار مالیاتهای سنگین ببرد و یا به جنگهایی که مایل نیستند وادارشان کند مجموعۀ این نگرانیها و این اختلافنظرها منجر به تشکیل دو حزب در آمریکا میشود یکی حزب فدرالیست بهرهبری الکساندر همیلتون که یک بازرگان نیویورکی بود اینها طرفدار شکلگیری یک دولت مرکزی مقتدر بودند و بیشتر طرفدار منافع صنایع بودند در مقابل حزب دیگر حزب ضد نظام فدرال بهرهبری توماس جفرسون هستند که توماس جفرسون هم خودش یک بردهدار ویرجینیایی بود و اینها بیشتر طرفدار منافع روستاییان و زمینداران بودند و خواهان یک همکاری آزاد مسالمتآمیز بین ایالتهای آزاد و میتوان گفت که بعدها هم حدود یکقرن بعد همین تزاحم منافع بردهداری جنوب و کارخانهداری شمال منجر به جنگهای داخلی آمریکا میشود که از موضوعاتی است که در برنامۀ بعد به تفصیل در مورد آن صحبت خواهد شد ولی تا زمانیکه ما داریم صحبت میکنیم جدلهایی بین این دو حزب وجود داشت جدلهایی پرشور و پرتنشی که در مطبوعات آنزمان آمریکا هم انعکاس پیدا کرد و بازتابش نیز در بین نمایندگان مجالس ایالتی دیده میشود مثلاً در ویرجینیا نمایندههایی که ضد نظام فدرال بودند با نقد واژههای ابتدائی متن قانون اساسی به دولت جدید حمله میکنند یعنی چی؟ یعنی اعتراضشان این بوده که چرا در ابتدای متن قانون اساسی از عبارت ما مردم ایالات متحده استفاده شده … همان جملۀ معروف معترض بودند و میگفتند که چرا کلی آوردید و اسم تکتک ایالتها را نیاوردید ممکن است اینطوری ایالتها نتوانند حقوق حاکمیتی خودشان را بهطور کامل داشته باشند در مقابل اینها فدرالیستهایی مثل الکساندر همیلتون جان جی و جیمز مدیسون که انشاءالله جلوتر آنها را بیشتر معرفی میکنیم یک مجموعه رسالاتی را در نشریات نیویورک منتشر کردند در دفاع از نظام فدرالی یعنی آمدند یک سلسله دلایلی را بهنفع یک دولت فدرال مرکزی پرقدرت اقامه کردند و نوید ظهور یک سیستم مطلوبی را دادهاند که در آن با اینکه سه قوۀ مجزا داریم اما هماهنگ با همدیگر کار میکنند و همدیگر را هم مورد نظارت قرارمیدهند که ظاهراً تصویر مطلوبی را ترسیم میکرد و این رسالههایی که گفتیم درج شد خیلی روی نمایندههای ایالت نیویورک تأثیر گذاشت و باعث شد سرانجام کنفدراسیون در بیست و ششم ماه ژوئن سال هزار و هفتصد و هشتاد و هشت قانون اساسی را تصویب کند ما تا اینجا دو نگاه داریم یک نگاه تمامیتخواه که کل کشور را واحد میخواهد که ظاهراً فدرالیستها نمایندۀ این نگاه هستند یک نگاه مستقل ایالت محور که معتقد است منافع ایالتها باید تکتک در این قانون اساسی جدید لحاظ شود و ضد فدرالها هستند در نهایت بعد از این روند طولانی و تصویب نفسگیر قانون اساسی بعد از دوازدهسال حکومت ایالات متحدۀ آمریکا توانست شکل یک حکومت واحد به خودش بگیرد … گفتیم که در آمریکا قدرت حکومتی به سه بخش مقننه، قضاییه و مجریه تقسیم شده که هر کدام از اینها از دو بخش ایالتی و فدرال تشکیل میشوند وظایف و حدود هر کدام از این قوا اگرچه به ظاهر مشخص است ولی مرزهای مبهمی هم بین آنها وجود دارد مثلاً قضات فدرال توسط رئیسجمهور ایالات متحده و با اجازۀ مجلس سنای ایالات منصوب میشوند دستگاه قضایی اگر احکام رئیسجمهوری را مخالف با قانون اساسی تشخیص دهد میتواند آن را ملغی کند از طرف دیگر رئیسجمهور هم میتواند قوانین کنگره را وتو کند کنگره هم میتواند با رأی بالاتر از سد وتو عبور کند در خصوص تعیین نمایندۀ هر ایالت هم اختلافنظر وجود داشت ایالتهای پر جمعیت و عمدتاً جنوبی خواستار تشکیل مجلس بر مبنای تعداد جمعیت هر ایالت بودند در صورتیکه ایالتهای کم جمعیتتر بهدلیل ترس و نگرانی که از اعمال سلطۀ ایالتهای پر جمعیت داشتند از نظریۀ برابری نمایندهها حمایت میکردند مذاکرات فشردهای انجام میشود و در نهایت نمایندهای از مریلند پیشنهاد میدهد که نهاد قانونگذاری از دو مجلس تشکیل شود که نمایندگان مجلس براساس جمعیت هر ایالت انتخاب بشوند و از هر ایالت دو نفر بهصورت مساوی به مجلس سنا راه پیدا کنند اینگونه ایالتهای کمجمعیت به اندازۀ ایالتهای بزرگتر و پرجمعیت میتوانستند بر روند تصمیمگیری مؤثر باشند احتمالاً بهخاطر همۀ این ماجراها بوده که قضیۀ تصویب قانون اساسی هم این همه طول کشیده یعنی بیشتر از ده سال بعد از صدور اعلامیۀ استقلال در سال هزار و هفتصد و هفتاد و شش زمان میبرد و تازه اینها در ماه مارس سال هزار و هفتصد و هشتاد و نه میتوانند آن ترتیب و نحوۀ انتخابات ریاستجمهوری و نحوۀ انتخاب رئیس قوۀ مجریه را تعیین بکنند تا مجمع نمایندگان بتواند رئیسجمهور را انتخاب کند مجمع نمایندگان در واقع هستۀ اصلی کنفدراسیون است که اعضای پر نفوذ هر ایالتی محسوب میشدند و اغلب هم از کسانی بودند که اعلامیۀ استقلال را امضا کرده بودند اینها در یک جلسه غیر علنی جرج واشنگتن را بهعنوان اولین رئیسجمهور آمریکا انتخاب میکنند و بعد از این انتخاب کنگره هم بهسرعت وزارتخانههای مختلف را تشکیل میدهد مثلاً وزارت امور خارجه را بهریاست توماس جفرسون و وزارت خزانهداری را به ریاست الکساندر همیلتون تشکیل میدهد و همینطور وزارتخانههایی مثل جنگ یا دادستانی را تعیین میکنند و به اینترتیب کابینۀ اولین دولت آمریکا شکل میگیرد نکتۀ جالب این است که در این کابینه ما از هر دو طیف فدرالیست و ضد نظام فدرال عضو داریم بهنظر میرسد که دعوای این دو حزب دعوای زرگری است برای اینکه بتوانند سهم خودشان را از قدرت ببرند و آن مناصب دولتی را بین خودشان تقسیم بکنند وگرنه بهخاطر تزاحم منافع لژهایی که قبلاً به آن اشاره کردیم هیچ کدام آنها واقعاً خواستار اینکه ایالات متحده کشوری واحد بشود نبودند تنها فرقشان در این بوده که در توازن قدرت مثلاً وزن بیشتری را به دولتهای ایالتی بدهند یا به دولت فدرال بدهند ولی در واقع از نظر اهداف دولت این دو حزب که ما بهازای امروزی آنها دو حزب و جناح دموکرات و جمهوریخواه محسوب میشوند اشتراک نظر داشتند و اختلافی نداشتند بالاخره در این نظام پیچیدۀ قدرت که از ابتدا شکل گرفته یک دولت ائتلافی و احزابی که بهنوعی قدرت را میان خود تقسیم کردند مردم کجا هستند؟ جایگاه مردم چیست و نسبت آنها با حاکمان جدید جامعه چه هست؟ آیا مردم این نظام را پذیرفتند؟ با این توصیفی که ما از روند انتخابات بهخصوص انتخاب رئیسجمهور در آمریکا کردیم مشخص میشود که مردم نقش چندان واضحی در این فرآیند ندارند و نهتنها در آن زمان بلکه بعدها هم بهخاطر همان قضیۀ کالج الکترال که اشاره کردند رأی مردم رأی چندان نافذی هم نبوده و بهخاطر همین اغلب مشارکت آنها هم پایین است حالا اگر دوستان لطف کنند و نموداری را مربوط بهمیزان مشارکت مردم آمریکا در انتخابات ریاستجمهوری به ما نشان بدهند در واقع از همان ابتدا داریم تا … از هزار و هفتصد و هشتاد و هشت داریم تا سال دو هزار و دوازده … که میبینیم ابتدا بیشتر از یک درصد جمعیت کل کشور نبوده و این خیلی جالبه انگار دارند صحه میگذارند روی اینکه جرج واشنگتن، حداقل اولین رئیسجمهور را کسی غیر از همان خواص کنگره انتخاب نکردند یکجور لویی جرگهس که به ایشان رأی دادند … بله اکثر جمعیت کشور اساساً جزو تعریف مردم محسوب نمیشدند که بخواهند حق رأی داشته باشند در دهههای بعدی که افرادی مانند سیاهپوستان یا زنان حق رأی پیدا میکنند و میزان مشارکت مردم بالاتر میرود بازهم هیچوقت از پنجاهدرصد تجاوز نمیکند … ظاهراً بیشترین میزان مشارکت مردمی در تاریخ انتخابات آمریکا زیر شصتدرصد است یعنی ما مشارکت بالای شصتدرصد نداریم … بله آنهم با توجه به شرایط و تغییرات قانونی که مثلاً شرکتکنندهها شرایط متفاوتی داشتند بهطور خاص بعضی جاها بیشتر میشود ولی بهطور کلی نقش مردم مستقیم نیست و این برمیگردد بههمین که در قانون اساسی محدودیت قانونی برای شرکت مردم در انتخابات و واجد شرایط بودن آنها وضع شده است ریشۀ این مسئله و دموکراسی ناقصی که در قانون اساسی بازتاب پیدا کرده است برمیگردد به مسائلی عمیقتر از این قانون مثل نوع نگاهی که جامعۀ آمریکایی را به فقیر و غنی تقسیم میکند در واقع تصور کنید که در یک جامعهای بخش قلیلی از مردم بخش اعظم ثروت را در دست داشته باشند و علاوه بر آن، نفوذ گستردهای هم داشته باشند طوریکه علاوه بر داشتن پول و زمین حتی کلیسا و سیستم فرهنگی آمریکا هم دستشان باشد در چنین شرایطی هر چقدر هم انتخابات مردمی و فراگیر باشد بازهم مردم عادی و تودۀ مردم نمیتوانند درمقابل قدرت به آن متمرکزی و چگالی خواص و ثروتمندان عرض اندام کنند خود سردمداران آمریکا هم مانند امثال همیلتون تصور و باورشان این بود که برای شکلگیری یک حکومت مرکزی مقتدر باید با عناصر ثروتمند جامعه پیمان مودت ببندند برای همین هم همیلتون قانونهایی را به کنگره پیشنهاد میدهد که به نفع سرمایهداران جامعه باشد مثل قانون وضع تعرفههای گمرکی بهنحوی که به کارخانهدارهای داخل آمریکا که سرمایهدار بودند کمک شود و یک پیشنهاد دیگر هم قانون مالیات بر ویسکی است که فشار این روی خردهکشاورزانی وارد میشده که به کشت غله مشغول بودند چون آن زمان مصرف عمدۀ غله برای تولید ویسکی بوده البته اینها هم ساکت ننشستند در سال هزار و هفتصد و نود و چهار کشاورزهای غرب پنسیلوانیا قیامی را برعلیه مالیات اجباری انجام میدهند دست به اسلحه هم میبرند منتها همیلتون که گفتیم وزیر خزانهداری بود به کمک ارتش آنها را سرکوب میکند … بله ظاهراً بهماجرای مشهوری هم تبدیل میشود به شورش ویسکی THE WHISKEY REBELLION بهنام THOMAS P. SLAUGHTER که آقای اجرای قوانین آیا میان این دو حزب فدرالیست و ضد فدرال تفاوتی وجود داشت یا روششان از هم متفاوت بود … بهطور کلی در سالهای اولیه برخی قوانین مربوط به آزادیهای اجتماعی و اقتصادی که بیشتر جنبۀ تبلیغاتی داشت سرسری گرفته میشد برخی قوانین هم مثل قوانین مربوط به مالیات با قدرت هرچه تمامتر بهاجرا درمیآمد اما در دهۀ هزار و هفتصد و نود کشمکش عمیقی بین اعضای ضد نظام فدرال و فدرالیستها بر سر تأسیس بانک ملی صورت میگیرد جفرسون مخالف لایحۀ همیلتون برای تأسیس بانک ملی بود او اینطور استدلال میکرد که قانون اساسی صریحاً تمامی قدرتهای مربوط به دولت فدرال را برشمرده و بقیۀ قدرتها را به ایالات سپرده در هیچ جایی به دولت فدرال این اجازه را نداده که بانک تأسیس کند اما استدلال همیلتون این بود که قانون اساسی به دولت فدرال این اجازه را داده که مالیات وضع، وام قبول یا پرداخت کند و این امری است که در عمل توسط یک بانک ملی میتواند بهنحو مؤثری انجام شود اما در حقیقت بانک ذخیرۀ فدرال یا فدرال رزرو یک بانک خصوصی بوده که مستقل از دولت و کنگره عمل میکرده در واقع بانک بانکداران آمریکا بوده تا بانک مردم کشور نمایندۀ کنگره لوئیس مک فادن که ریاست کمیتۀ ارز بانکداری را در پروندۀ خودش دارد در زمینۀ بانک مرکزی ایالات متحده مینویسد که برخی از مردم فکر میکنند بانکهای مرکزی از نهادهای دولتی در ایالات متحده بهشمار میآیند در صورتیکه چیزی جز امتیازاتی انحصاری و منفعتطلبانه برای شکار مردم ایالات و مشتریهای خارجی نیستند آنها دلالان، کلاهبرداران و وامدهندگانی ثروتمند و درندهاند فکر میکنم بد نباشد که اینجا یه پلیبکی ببینیم در مورد بعضی از دولتمردان آمریکا که اسمشان برده شد تا بیشتر با سیاستهای دولت آمریکا آشنا بشویم و همینطور با این افرادی که از تأثیرگذاران انقلاب آمریکا بودند بهنوعی میگوییم که بنیانگذاران آمریکای نوین هستند و این پلیبک کمک میکند که ارتباط این افراد با کانونهای ماسونی قدرت را هم بهتر متوجه شویم بسیار خب، پلیبک شما را میبینیم پدران بنیانگذار آمریکا هستۀ اصلی گروهی بودند که بعد از نوشتن اعلامیۀ استقلال جنگهای استقلال آمریکا از انگلستان را هدایت کردند جرج واشنگتن یکی از پدران بنیانگذار سال هزار و هفتصد و سی و دو در خانوادهای ملاک در ویرجینیا متولد شد پس از ازدواج با بیوهای ثروتمند به متمولترین مرد ویرجینیا تبدیل شد این سیاستمدار سال هزار و هفتصد و پنجاه و دو در بیستسالگی وارد لژ فردریک برک شد و دوسال بعد بهعنوان سرهنگ دوم به ارتش بریتانیا راه یافت واشنگتن یکی از کسانی بود که اولین گامهای تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی را برداشت کالج انتخاباتی در رأیگیری غیرعلنی جرج واشنگتن را بهعنوان نخستین رئیسجمهوری ایالات متحدۀ آمریکا برگزید سران انقلاب آمریکا از بیم آنکه اولین رئیسجمهور قدرت حکومتی را موروثی نکند جرج واشنگتن را که فرزندی نداشت بهعنوان اولین رئیسجمهور آمریکا انتخاب کردند واشنگتن پیش از ریاستجمهوری عمر خود را در راه تصرف زمینهای سرخپوستان و ثروتاندوزی گذراند برمبنای همین تجربه زمینۀ تصویب قانون کوچ اجباری سرخپوستان را فراهم کرد اولین رئیسجمهور ایالات متحدۀ آمریکا در شرایطی نخستین سنگ بنای ساختمان کنگرۀ آمریکا را گذاشت که پیشبند ماسونی بسته بود او در بخشی از یادداشتهای خود مینویسد هدف رسیدن به یک جامعۀ لیبرال است و این هدف در سایۀ یک جامعۀ ماسونی محقق میشود با وجود آن که جرج واشنگتن یک ماسون عالی رتبه بود مسیح آمریکایی خوانده میشد در اولین دورۀ کاری جرج واشنگتن سیاست تلرانس دینی در آمریکا اجرا شد و درخواست او مبنی بر تشکیل یک ملت واحد فارغ از هر دین مطرح گردید توماس جفرسون یکی از متفکرین اصلی و بنیانگذاران آمریکا نویسندۀ اصلی اعلامیۀ استقلال و سومین رئیسجمهور آمریکا است او در پیشنویس اعلامیه از کتب اهل عتیق و کوروشنامه یا (Cyropaedia) بهقلم گزنفون مورخ یونانی کمک گرفته است امروزه دو نسخه از این کتاب در اختیار کتابخانۀ کنگرۀ آمریکا است که نشان میدهد جفرسون آنرا سطر به سطر خوانده و حتی روی بعضی جملهها خط کشیده است براساس خاطرات و مستندات، بیشتر بنیانگذاران ایالات متحده نسخهای Cyropaedia از کتاب را در اختیار داشتهاند توماس جفرسون در سال هزار و هفتصد و هشتاد و پنج و پس از بنجامین فرانکلین سفیر آمریکا در فرانسه شد جفرسون در کابینۀ جرج واشنگتن وزیر امور خارجه بود اما همدلیاش با انقلاب کبیر فرانسه به اختلاف با الکساندر همیلتون منجر شد در همین زمان دو حزب فدرالیستها و جمهوریخواهان دمکرات در حال شکلگیری بودند جفرسون بهتدریج رهبری جمهوریخواهان را که با آرمانهای انقلابی در فرانسه همدلی میکردند بر عهده گرفت او به سیاستهای فدرالیستها حمله میکرد و با دولت مرکزی مقتدر مخالف بود یکی از مهمترین وقایع در طول ریاستجمهوری وی خرید ایالت لوئیزیانا در هزار و هشتصد و سه از فرانسه بود جفرسون درحالی دور دوم ریاستجمهوری خود را در سال هزار و هشتصد و نه به پایان رساند که تلاش میکرد کشورش را از درگیر شدن در جنگهای ناپلئون در اروپا برحذر دارد جفرسون خود معتقد بود که مسیحی است ولی انجیل را به تمامیت آن قبول نداشت او با حذف بخشهایی از انجیل که آنرا قبول نداشت انجیل جفرسون را تدوین کرد و هرجا که لازم بود به این انجیل قسم میخورد مراسم خاکسپاری ماسونی او در دو گراند لژ کارولینای جنوبی و لوئیزیانا برگزار شد بنجامین فرانکلین ضلع سوم بنیانگذاران آمریکا در خانوادهای فقیر در بوستون متولد شد او در پانزدهسالگی گرسنه و بیپول به شهر فیلادلفیا رفته و با پولی که بدون دلیل مشخصی از فرماندار پنسیلوانیا میگیرد به انگلستان میرود و با کمک دوستان و خانوادۀ قدرتمند فرماندار در لندن چاپخانهای دایر میکند و در همین زمان با لژهای ماسونی انگلستان آشنا شده و با ثروتی فراوان در بیستسالگی به آمریکا باز میگردد بنجامین فرانکین بیست و یکساله در سال هزار و هفتصد و بیست و هفت کمی پس از بازگشت از لندن (Junto) انجمنی بهنام جونتو چرمی نیز میگفتند در سال هزار و هفتصد و چهل و سه این محفل به انجمن فلسفی آمریکا بدل شد فرانکلین در اواخر سال هزار و هفتصد و سی بهعضویت لژِ سنت جان در فیلادلفیا درآمد و چهارسال بعد زمانی که تنها ۲۸سال داشت در سمت استاد اعظم گراند لژ پنسیلوانیا جای گرفت و در اکتبر همین سال کتاب قانون اساسی ماسونی را منتشر کرد که بهعنوان اولین کتاب ماسونی منتشر شده در قارۀ آمریکا شناخته میشود او وظیفۀ تدوین اعلامیۀ استقلال را بهعهده داشت و در ۳ سپتامبر هزار و هفتصد و هشتاد و سه پیمان صلح برای پایان جنگ استقلال را با انگلستان امضا نمود دیوید هربرت لارنس شاعر انگلیسی فرانکلین را تبلور زشتترین خصال جامعۀ آمریکایی میدانست فرانکلین سال هزار و هفتصد و هفتاد و شش در فرانسه بهعنوان استاد بزرگ به لژ ناین موزز(nine Muses) پیوست و پس از نهسال به آمریکا بازگشت و و در هزار و هفتصد و هشتاد و پنج به عضویت هیئتی درآمد که تدوین قانون اساسی ایالات متحدۀ آمریکا را بر عهده داشت در سالهای اخیر پیداشدن استخوان چندین زن و مرد و کودک در خانۀ فرانکلین در لندن به موضوع مورد مناقشهای میان لندن و واشنگتن تبدیل شده است این سؤال جدی مطرح هست که وجود این استخوانها در میان راهروهای زیرزمینیِ خانۀ فرانکین در لندن به چه دلیلی میتواند باشد بسیار خب بعد از صحبت دربارۀ ساختار سیاسی آمریکا که در پلیبک شما هم بهخوبی به آن اشاره شد بهتر است از سیاست خارجی این کشور نوظهور بگوییم که امهات سیاست خارجیش چیست؟ بهموازات اتفاقاتی که در داخل آمریکا داشتیم در سیاست خارجی هم رخدادهای مهمی را داریم ازجمله عهدنامهای که با فرانسه امضا میکند فرانسهای که خیلی به جداشدن آمریکا از بریتانیا کمک کرده بود طبق این عهدنامه آمریکا و فرانسه دو کشوری محسوب میشدند که دوست همیشگی بودند و آمریکا باید کمک میکرده به فرانسه اگر یکوقت بههر حال این کشور مورد هجوم یا تهدید جنگی قرار میگرفته و این اتفاق دقیقاً چند سال بعد میافتد یعنی عهدنامه مربوط بهسال هزار و هفتصد و هفتاد و هشت هست در سال هزار و هفتصد و نود و سه لویی شانزدهم که اعدام میشود فرانسه علاوه بر یک بحران داخلی با یک بحران خارجی هم روبرو میشود در این فاصله انقلاب کبیر فرانسه در سال هزار و هفتصد و هشتاد و نه اتفاق افتاده و لویی چند سالی در زندان است و سرانجام به گیوتین سپرده میشود و حالا همه چیز بههم میریزد در شانزدهم ماه ژانویه هزار و هشتصد و نود و سه اعدام میشود و از این فرصت چند تا از قدرتهای اروپایی استفاده میکنند یعنی اسپانیا هلند و بریتانیا وارد جنگ با فرانسه میشوند البته نه در خود خاک اروپا بلکه در مستعمرۀ هند و انتظار میرفت که الآن آمریکا وارد بشود و به فرانسه کمک کند منتها مسئله این بوده که آمریکا هنوز در این زمان کشوریست که از نظر اقتصادی و نظامی بسیار ضعیف است آن اندک بنیهای هم که داشته در جنگهای استقلالش تحلیل رفته و اصلاً در موقعیتی نیست که توان ورود به یک جنگ با قدرتهای اروپایی را داشته باشد بههمین خاطر یکطرفه از عهدنامۀ نظامی تخطی میکند و نسبت به همۀ دولتهای متخاصم اعلام بیطرفی و دوستی میکند و اینگونه استقلالش هم پر رنگتر میشود ولی در مقابل روابطش با فرانسه تیره و تار میشود و این در حالی بوده که مناسباتش با بریتانیا هم وضعیت رضایتبخشی نداشته چون هنوز یک عدهای از سربازان انگلیسی درخاک آمریکا بودند و نیروی دریایی انگلیس کشتیهای آمریکایی را که بهسمت بنادر فرانسوی میرفتند را توقیف و مصادره میکند بههمین علت انگار آمریکا در این برهه از زمان با یک بحران مواجه میشود و جرج واشنگتن رئیسجمهور تصمیم میگیرد که برای حل این معضل نمایندۀ ویژهای به لندن اعزام کند و این نمایندۀ ویژه همان جان جی فدرالیستی بود که به آن اشاره کردیم و الآن هم یک منصب جدید دارد که بهعنوان اولین قاضی اعظم دیوان عالی کشور در آمریکا انتخاب شده بود جان جی به لندن میرود و با انگلیسیها مذاکره میکند در مورد عقد یک عهدنامهای که در واقع در آن بتواند خروج سربازان انگلیسی از خاک امریکا را داشته باشند و همینطور انگلیس در مورد کشتیهایی که توقیف کرده بود غرامت پرداخت کند منتها پرداخت این غرامت و حتی نهایتاً آزاد کردن کشتیهای توقیفشده بهمعنای آزادشدن تجارت آمریکا با کشورهای جهان نمیشود بهخصوص مستعمرات انگلیس که انگلیس همیشه تمایل داشت خودش واسطۀ تجارت با آنها باشد مثلاً در این عهدنامه که جان جی میبندد اتفاقاً محدودیتهای خیلی زیادی در مورد داد و ستد با هند غربی بر آمریکا تحمیل میشود و آن قضیۀ خروج سربازان انگلیسی هم باز در عمل بهطور کامل محقق نمیشود شاید اینجا بتوان این تحلیل را کرد که از همین جاست که آمریکا دارد از پدر استعمارگرش یاد میگیرد که بعدها چطور در کشورهای دیگر پایگاههای نظامی داشته باشد بههرحال نتیجهای که میتوان گرفت این است که برخلاف ظاهر عهدنامه جی باطنش براساس بعضی تحلیلها نشان دهندۀ موقعیت ضعف آمریکا بود … خب این عهدنامۀ آقای جان جی چه تأثیری داخل آمریکا میگذارند تاثیراتش رو برنامه و افکار عمومی چیست؟ در داخل آمریکا هم خیلی موجب اختلاف میشود حتی در خود دولت هم بر سر آن موافقان و مخالفانی شکل میگیرد مثلاً فدرالیستها چون طرفدار بریتانیا بودند بهدلیل اینکه منافع بازرگانی آنها از ارتباط با بریتانیا تأمین میشده موافق عهدنامۀ جی بودند اما در مقابل ضد نظام فدرالها چون اساساً یک گرایش ایدئولوژیکی بهسمت فرانسه داشتند و بهخاطر همان تحلیلی که گفتیم این عهدنامۀ جی را بهنفع بریتانیا و به ضرر آمریکا تلقی میکردند مخالفش بودند با وجود همۀ این جدلها بالاخره سنا این عهدنامه را تصویب میکند و متقابلاً قابل پیشبینی است که فرانسه خیلی خشمگین میشود و درصدد تلافی برمیآید از جمله اینکه کلیۀ روابط دیپلماتیک خود را با آمریکا قطع میکند و انگار حالا نوبت فرانسه است که به بهانۀ ارتباط انگلیس و آمریکا کشتیهایی که حامل آذوقه، کالا و مهمات جنگی بودند و بهسمت بندرهای آمریکا میرفتند را توقیف و جلب کند بهطوری که تا سال هزار و هفتصد و نود و هفت تعداد این کشتیهای آمریکایی توقیفشده توسط نیروی دریایی فرانسه به سیصد عدد هم میرسد که رقم قابلتوجهی است علاوه براین فرانسه آن عهدنامۀ نظامی که با آمریکا داشت در سال هزار و هفتصد و هفتاد و هشت که آمریکا یک طرفه از او تخطی کرده بود آن را هم خود فرانسه در سال هزار و هشتصد طی مذاکراتی که با کنفدراسیون آمریکا دارد رسماً لغو میکند خوب این دو متحد قدیمی آمریکا و فرانسه که رابطهشان بههم میریزد وضعیت روابط ایالات متحدۀ آمریکا و انگلستان در این مقطع زمانی به چه صورت است؟ بعد از جنگ استقلال، آمریکا دیگر مستعمرۀ بریتانیا نبود ولی بریتانیا تلاش میکرد تا سایۀ استعماری خودش را در آمریکا نگهدارد و از آنجایی که آمریکا هنوز تبدیل به قدرت اقتصادی نشده بود از اهرم اقتصاد برای اعمال قدرت در آمریکا میخواست استفاده کند در مقابل آمریکا هم انگلیس را تحریم میکند در این تحریم امریکا کلیۀ روابطش را با تمام کشورها قطع میکند یعنی هر نوع صادرات و وارداتی را جفرسون سومین رئیس جمهور آمریکا به امید اینکه تحریم اقتصادی بریتانیا را مجبور به تغییر منش سیاسی کند قانون تحریم را وضع کرده بود با افزایش مشکلات اقتصادی و نارضایتی مردم در اوایل سال هزار و هشتصد و نه این قانون را تعدیل میکند که به موجب آن دوباره اجازۀ داد و ستد و امور بازرگانی با کلیۀ کشورها برقرار میشود البته به جز بریتانیا، فرانسه و متحدانشان در همین سال جیمز مدیسون رقیب فدرالیست جفرسون به ریاست جمهوری انتخاب میشود او گزارش مفصلی را در اختیار کنگره قرار میدهد که نشان میداد بریتانیا شهروندان آمریکایی را به خدمت خودش گرفته است بنابراین روابط بین آمریکا و بریتانیا وخیمتر میشود و هر دو کشور بهسرعت بهسمت جنگ با همدیگر پیش میروند رابرت فارلی استاد مدرسۀ دیپلماسی و بازرگانی بینالمللی پاترسون دانشگاه کنتاکی در پایگاه تی ان آی مینویسد که بسیاری از سیاستمداران آمریکایی آن زمان این جنگ را بهمثابه فرصتی برای پایاندادن به مسئلۀ کانادا بهعنوان یک مسئلۀ تمام نشدۀ جنگ استقلال میدیدند … بسیار خب رسیدیم به دورۀ دوم جنگهای ایالات متحدۀ آمریکا و امپراتوری انگلستان این جنگ چهگونه پیش رفت و فرجام آن چه بود؟ ایالات متحده در حالی آمادۀ جنگ با بریتانیا میشد که از دو دستگیهای درونی رنج میبرد در حالیکه ایالات جنوب غربی موافق با جنگ بودند نیویورک و کلاً نیواینگلند مخالف جنگ بودند بهخاطر اینکه داد و ستد و امور بازرگانی آنها مختل میشد بنابراین اعلان جنگ با عدم آمادگی کامل نظامی صورت میگیرد حدود هفت هزار سرباز معمولی به نقاط و دژهای نزدیک سواحل مرز کانادا و نقاط دورافتاده اعزام میشوند در حالیکه اینها باید توسط نیروهای تعلیم ندیدۀ ایالات مختلف پشتیبانی میشدند نیروی دریایی آمریکا اگرچه توانستهبود موفقیتهایی را بهدست بیاورد و حدود پانصد ناوچۀ انگلیسی را ضبط کند اما همانطوری که در پلیبک باهم دیدیم آمریکا با وجود پیشرفتهای اولیه نهتنها موفق به فتح کانادا نشد بلکه واشنگتن هم به اشغال انگلیس درمیآید و کاخ سفید به آتش کشیده میشود … اتفاق عجیبی است تنها باری که واشنگتن اشغال میشود و کاخ سفید را انگلیسیها به آتش میکشند و تنها مقاومت بالتیمور در سال هزار و هشتصد و پانزده توانست جلوی حملات بیشتر نیروهای انگلیسی را بگیرد خیلی از کارشناسان دهههای اخیر معتقدند که پیمان گِنت به جنگی خاتمه داد که از نظر نظامی هیچ پایانی برای آن نبود اما عدۀ دیگری از تاریخشناسان معتقدند که پایان این جنگ با پیروزی انگلیسیها و شکست آمریکاییها همراه بود بهخاطر اینکه بریتانیا به اهداف خودش در جنگ هزار و هشتصد و دوازده دست پیدا کرده در حالیکه آمریکا حتی از تصرف بخشی از خاک کانادا هم ناکام مانده بود آن چیزی که بهطور قطع ما میتوانیم در مورد پایان این جنگ بگوییم این است که بازندگان حقیقی این جنگ سرخپوستهایی بودند که توسط انگلیسیها مورد سواستفاده واقع شدند و نهایتاً در مقابل آمریکا رها میشوند … و آخرین جمعبندی ما در این قسمت از برنامه مروری کردیم بر یک مقطع حدوداً چهل ساله از تاریخ آمریکا یعنی از زمان صدور اعلامیۀ استقلال در سال هزار و هفتصد و هفتاد و شش تا زمان سری دوم جنگهای انگلیس و آمریکا یعنی جنگهایی هزار و هشتصد و دوازده تا هزار و هشتصد و شانزده که منجر میشود به اینکه کانادا برای انگلیس باقی میماند اما در عوض انگلیس برای همیشه از داشتن آمریکا قطع امید میکند و آمریکا استقلال کامل و نهایی خود را بهدست میآورد این مقطع زمانی از این جهت خیلی حائز اهمیت هست که مصادف با شکلگیری نظام کشوری است که ما امروزه به اسم ایالات متحده میشناسیم در همین بازۀ زمانی هست که قانون اساسی آمریکا تصویب و ساختار سیاسی آنها هم ترسیم میشود که ما روند هر دو را بهتفصیل بررسی کردیم چیزی که در واقع در این روند و بررسی بهنظر میآید … رسیدیم به آن تایملاین معروفِ پایانِ برنامه تیم شما بفرمائید بله اگر این روندی که طی شده ما بخواهیم یک نتیجهگیری از آن داشته باشیم شاید دو نکته بیشتر برای ما جالب توجه باشد یکی دموکراسی آمریکایی برخلاف آن معنای متداول و متعارفی که ممکن است از دموکراسی در اذهان باشد اصلاً فرآیند سر راست و شفافی نبود که به مردم اجازۀ انتخاب مستقیم بدهد بلکه یک سیستم خیلی پیچیده و مبهم هست که بهصورت یک حلقۀ بستۀ قدرت بین خواص سیاسی و اقتصادی آمریکا دست به دست میشود و تا امروز هم همینطور است یعنی رئیس جمهورهای آمریکا باید از یکی از دو حزب جمهوریخواه یا دموکرات انتخاب بشوند و هیچ وقت فرد مستقلی نمیتواند بالا بیاد نکته دوم هم این هست که در همین لایۀ حاکمیت هم اختلافهای زیادی وجود داشته حالا چه بین ایالتها با همدیگر و چه بین دولتهای ایالتی با دولت فدرال و این کشمکش قدرت و نزاع به قدری زیاد میشود و بهقدری اینها سخت کنار همدیگر حفظ شده بودند که بالاخره در نیمۀ دوم قرن نوزدهم منجر به جنگهای داخلی میشود یعنی جنگهای هزار و هشتصد و شصت و یک تا شصت و پنج که خونبارترین جنگ تاریخ آمریکاست و اینها در واقع نتوانسته بودند به روشهای دیپلماتیک این منازعه بین ایالتها را حل کنند و مجبور میشوند متوسل به این جنگ بشوند برای اینکه ایالتها را کنار همدیگر نگهدارند در مورد سیاست خارجی آمریکا هم میتوانیم این نتیجهگیری را داشته باشیم که در این مقطع چهلساله گویی آمریکا بهنوعی دارد مشق استعمار میکند یعنی در کنار استقلال و شکلدهی ساختار خودش کم کم دارد راه و رسم شرارتهای بینالمللی و دستدرازی به خاک کشورهای دیگر را یاد میگیرد که یک نمونهاش همان تجاوز به کانادا بود که ناکام ماند اما بعد از استقلال کاملش اولین جنگی که دارد با مکزیک هست و در این جنگ بخشهای عظیمی از این سرزمین را تصاحب میکند و به قلمرو خودش ملحق میکند که این موضوع هم در کنار موضوع جنگهای داخلی آمریکا در برنامۀ آینده انشاءالله به تفصیل بررسی خواهد شد … انشاءالله ما به پایان وقت این برنامه رسیدیم از شما تشکر میکنم که میهمان ما در این قسمت بودید و یک مقطع چهلساله از تاریخ آمریکا برای ما بیان کردید به اتفاق شما از بینندگان محترم برنامۀ دوران خداحافظی میکنم، خدانگهدار
فصل 1
قسمت 5
انقلاب آمریکا ۲
مدت زمان : 85 دقیقه
ببسیار مطالب خوب و قابل استفاده ای بودند از تمام تیم تحقیقاتی ممنونیم