در قسمت پیشین از جغرافیا و فرهنگ و موقعیت استراتژیک کره صحبت کردیم و تا دورهٔ الحاق کره به ژاپن و شروع استبداد این کشور استعمارگر تبیین شد. در این قسمت به ادامه این روند تا رسیدن به انقلاب و جدایی دو بخش شمالی و جنوبی پس از بیرون آمدن از زیر یوغ استبداد و ظلمی دیر سال که به واسطهٔ جنگ بر ملت شبه جزیره روا داشته شد، و نیز پاسخ این سؤال که چگونه پس از استقلال از ژاپن مجدد اجانب برای این سرزمین تصمیم گرفتند، میپردازیم.
شکلگیری نیروهای انقلابی
در این دوره (بین سالهای ۱۹۱۰-۱۹۱۹) ژاپنیها با خشونت تمام با مردم کره رفتار میکردند و تمام سمتهای حکومتی در کره به ژاپنیها تعلق گرفت. در روز اول مارس ۱۹۱۹، مراسم تشییع شاه گوجونگ (آخرین پادشاه از سلسله محبوب چوسان که مرگ مشکوکی نیز داشت و هنوز شائبه ترور در مورد مرگ او وجود دارد[۱]) برگزار شد. کرهایها که آماده انقلاب علیه ژاپنیها بودند، از این مراسم برای رساندن صدای خود به دنیا استفاده کردند. در شرایط خفقان، انقلابیون میبایست از این تجمع بهترین بهره را میبردند. در شرایطی که کوچکترین حرکتها در نطفه خفه میشد، این روز و این تجمع بزرگ بهترین زمان برای قیام بود. اعلامیهای توسط رهبران قیام تنظیم شد و در شهر سئول با صدای بلند برای مردم خوانده شد و مردم معترض با صدای بلند اعتراضشان را اعلام کردند، اما ژاپنیها به سرعت و با بیرحمی تظاهرات را سرکوب کرده و به سوی جمعیت غیر مسلح تیراندازی کردند. در این روز دهها هزار نفر کشته و مجروح شدند.[۲]
پس این اتفاق یک دوره مبارزات مستمر توسط ملیگرایان کرهای کلید میخورد. از انقلابیون مشهورتر افرادی نظیر چو من سیک، سینگمان ری و کیم ایل سونگ را می توان نام برد. مردم به رهبری این افراد پرچم کره (ژاپنیها پرچم کره را در دوران استعمار تغییر داده بودند) را به اهتزاز در میآوردند و پشتیبانی خود را از استقلال فریاد میزدند.
آشنایی با سه انقلابی مطرح در شبه جزیره کره
سینگمان ری- او در تظاهرات ضد حکومت ژاپنی چنان تند و خشمگین عمل میکرد که توسط یکی روزنامههای سئول، «بنیادستیزِ آتشخوار» نامیده میشد. در اواخر دوران نوجوانیش در مدرسه میسیونرهای متدیستِ سئول به تدریج از ادیان بودائیسم و کنفوسیونیسم فاصله گرفت و موی مدل گوجهای که سنت مردان کرهای بود را کوتاه کرد و در حین آموزش دموکراسی غربی، به این نتیجه رسید که ماهیت نظام اجتماعی و سیاسی کشورش قرون وسطایی است و در مدت کوتاهی از یک شرقگرای سنتی به یک شبه غربگرا تبدیل شد.[۳]
چو من سیک با نام مستعار کرهای کودانگ، معروف به گاندی کره، متولد ۱ فوریه ۱۸۸۳ تا احتمالاً اکتبر ۱۹۵۰، فعالِ ملیگرا (ناسیونالیست) در جنبش استقلال کره بود. او در منازعهٔ قدرتی درگیر شد که در ماههای آخر تسلیم ژاپن پس از جنگ جهانی دوم کره را در برگرفت. او در اصل توسط شوروی برای حکومت احتمالی در کره انتخاب شده بود، اما به دلیل مخالفتش با تحتالحمایگی (قیمومیت)، حمایت شوروی را از دست داد و به وسیلهٔ کمونیستهای تحت حمایت شوروی در شمال برکنار شد. وی در ژانویه ۱۹۴۶ تحت بازداشت خانگی قرار گرفت و بعدها در زندانهای کره شمالی ناپدید شد، چنانکه گمان میرود با آغاز جنگ کره اعدام شده باشد. البته به روایتی دیگر در جنگ کره توسط نیروهای آمریکایی کشته شده است. چو من سیک در کودکی در آیین کنفوسیوسی سنتی تحصیل کرد، اما بعدتر به مذهب پروتستان روی آورد و کشیش شد. در ۲۵ سالگی برای تحصیل در رشتهٔ حقوق به ژاپن رفت و در آنجا با اندیشههای گاندی دربارهٔ پرهیز از خشونت و خودکفایی آشنا شد. بعدها ایدهٔ اعتراض مسالمتآمیز را در جریان مقاومت علیه حکومت ژاپن به کار برد. وی در جنبش استقلال کره علیه الحاق کره به ژاپن که از سال ۱۹۱۰ آغاز شده بود، شرکت داشت.
پاستور فُلی (Pastor Foley)، فعال اجتماعی در زمینهٔ محرومیتهای مسیحیان در کره، نتیجهٔ تحقیقاتش را در تاریخ کره و بالاخص دربارهٔ چومن سیک چنین مینویسد:
«آقای چو حزب مسیحی را تأسیس کرد و پس از آزادی کره از ژاپن، شوروی پی برد که او چنان محبوب است که هدایت دولت ۵ ایالت شمالی کره، که بعدها کرهٔ شمالی را تشکیل داد، بدون او ممکن نخواهد بود.
مسأله اینجا بود که آقای چو از حمایت از طرح پیشنهادی سازمان ملل یعنی قیمومیت ۵ سالهٔ کرهٔ تقسیم شده خودداری کرد و به این دلیل در توقیف ماند و در سال ۱۹۵۰ فوت کرد. البته نحوهٔ مرگ او مبهم باقی ماند. مردم کرهٔ شمالی پس از به قدرت رسیدن کیم ایل سونگ (و حتی الآن) تصور میکردند آقای چو یک مخالف مرتجع بود که سعی کرده بود کیم ایل سونگ را سرنگون کند. در کرهٔ جنوبی یک موزه به نام چو من سیک وجود دارد. البته تصاویر و وسایل معدودی مربوط به آقای چو در آن موجود است، زیرا وی در کرهٔ شمالی فوت کرده است. در تحقیقات چنین فهمیدم که آقای چو از بازداشت گریخته بود و امکان فرار از کرهٔ شمالی به سئول را داشت، اما ترجیح داد در کنار مردمش بماند.»[۴]
کیم ایل سونگ، هنوز نوجوان بود که به گروه نوجوانانی که حزب کمونیست چین سازماندهی کرده بود پیوست. وی در دهه ۱۹۳۰ یکی از فرماندهان ارتش چریکی ضد ژاپن شد که تبعیدیان کرهای در منچوری سازماندهی کرده بودند. موفقیتهای نظامی کیم ایل سونگ در مقام چریکی رزمنده سبب شهرتش شد و مقامات ژاپنی در صدد شناسایی و حذف او برآمدند و سرانجام کیم در ۱۹۴۰ ناگزیر شد به شوروی بگریزد.[۵]
روند اعتراضات بعد از قیام ۱۹۱۹
حاکمان ژاپنی در اواخر دهه ۱۹۲۰ در یک مقطع کوتاه برای کنترل اعتراضها، فضای باز سیاسی ایجاد میکنند که چاپ نشریات، راهاندازی حزب کمونیست کره و تشکیل گروههای صنفی و مردمی را در پی دارد. این گروهها نیز با سازماندهی تظاهرات و اعتصاب، نارضایتی خود را از نقض استقلال ملی اظهار میکنند. با شروع جنگ دوم بین چین و ژاپن بین سالهای ۱۹۳۱ تا۱۹۳۷، ژاپن مجدداً سیاست سرکوب شدید را در کره اعمال میکند که تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه دارد.
به دنبال سیاست سرکوب، بسیاری از رهبران جنبش اول مارس ناگزیر به فرار و یا توسط حاکمان ژاپنی محکوم به زندگی در تبعید شدند. با این حال جنبش موفق بود، چون روحیهٔ وحدت ملی را به شدت بالا برد. از سویی انقلابیون یک دولت در تبعید که دولت موقت نامیده میشد، در شانگهای تشکیل دادند که به رهبری ملیگرایانی چون سینگمان ری کوشید دولتهای خارجی مانند آمریکا و شوروی را تشویق کند که به کمک مردم کره بیایند. که البته تا برافروخته شدن آتش جنگ جهانی هیچ یک از ابرقدرتهای شرق و غرب علیه جنایات ژاپن موضع نگرفتند.
در ادامهٔ مبارزه، ارتش انقلابی کره گروههایی را تشکیل داد تا به مردم محلی کمک کنند و حمایتهای سیاسی آنها را به دست آورند. در نتیجهٔ این فعالیتها، کمونیستها در نظر کرهایهای ستمدیده قهرمان جلوه کردند و از نظر ژاپنیها تهدیدی علیه چند دهه سلطهشان بر کره بودند.[۶]
نظامیان ژاپنی در هر جنگ برخورد سختی با ساکنان قلمروهای اشغالی داشتند و در مصادرهٔ اموال، کشتن غیرنظامیها و تجاوز به حقوق شهروندی، ملاحظهای نداشتند. این اشغالگران برای کرهایها حق حیات و حق مالکیت قائل نبودند (بخشی از روحیات ملت ژاپن به پیروی از آموزههای آئین شینتو و روح سامورایی و کشتن بیرحمانه برمیگردد و ارزشی برای زندگی قائل نیستند؛ چرا که به قدرت روح ایمان دارند. این از دلایل اصلی است که زمینهٔ برخورد خشونتآمیز را در ژاپنیها ایجاد میکند).
چگونگی رهایی از استعمار ژاپن
ژاپن که جزو دولتهای محور متحدین (اتحادیهٔ آلمان نازی، ایتالیا و ژاپن) بود و در جنگ جهانی دوم علیه متفقین (اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده، جمهوری چین و بریتانیا) وارد جنگ شد. در پی پیروزی متفقین در جنگ جهانی، توکیو در ۱۵ آگوست ۱۹۴۵ تسلیم شد و دوم سپتامبر، ژاپنیها قرارداد تسلیم را روی عرشهٔ ناو سرفرماندهی ناوگان نیروی دریایی آمریکا در خلیج توکیو، امضاء کردند.
به این ترتیب امپراتوری ژاپن پس از قریب ۴۰ سال نقض استقلال ملی و استعمار و استثمار سرزمین کره، در پایان جنگ جهانی دوم تسلیم شد و سایهٔ این استعمارگر از کره برداشته میشود. از این زمان ارتش شوروی در نیمهٔ شمالی و ارتش آمریکا در نیمهٔ جنوبی مستقر میشوند تا برای چگونگی تقسیم منافع مذاکره کنند. البته پیش از این وقتی سران متفقین در سال ۱۹۴۳ در قاهره، پایتخت مصر، گرد هم آمدند، استقلال کره بر باد رفته بود، چرا که آمریکا و شوروی طرح سرپرستی بینالمللی را بر آن تحمیل کردند. در نهایت متفقین در سال ۱۹۴۵ در کنفرانس مسکو تصمیم گرفتند که کره به مدت ۵ سال تحت قیمومیت بینالمللی قرار گیرد و پس از آن با برگزاری انتخابات آزاد، حکومت به کرهایها واگذار شود که در ادامه خواهیم دید چنین نمیشود. دو ابرقدرت در ظاهر نمیخواستند وارد جنگ فیزیکی شوند، اما در پس این ظاهر، «جنگ سرد» آغاز شده بود. در کنفرانس پوتسدام در ژوئیه ۱۹۴۵، یعنی هنوز قبل از پایان جنگ، تقسیم جهان و قدرتنمایی دو ابرقدرت آغاز شده است. مولوتوف مشاور استالین به روایت-کتاب جنگ سرد –[۷] چنین میگوید: «ترومن تصمیم گرفت ما را در پوتسدام غافلگیر کند، در حالی که مرموز به نظر میرسید، استالین مرا به گوشهای کشید و به ما اطلاع داد که آنها یک سلاحِ سرّی به کلی جدید و فوق العاده دارند. استالین گفت: مشکل بتوان گفت که چه فکر میکرد، اما به نظرم رسید که میخواهد ما را به وحشت بیندازد.
اما استالین با آرامش کامل واکنش نشان داد و ترومن گمان برد که او متوجه نشده است. از اصطلاح بمب اتمی سخنی به میان نیامده بود، اما ما بی درنگ حدس زدیم که منظور او چیست».
روسیه دو روز پس از حمله اتمی به هیروشیما، به ژاپن اعلام جنگ کرد تا در غنائم پس از جنگ سهیم باشد و آمریکا سه روز بعد از حمله اتمی به هیروشیما، ناکازاکی را هدف قرار داد و با این کار نشان داد قدرت برتر و تمامکننده جنگ در منطقه است. حال هر دو کشور نگران میزان تصرفات خود بودند. ایالات متحده از یک سو نگران گسترش کمونیسم در جهان و از سوی دیگر شوروی نگران حضور آمریکا در منطقهای بود که خود را در آن ذیحق میدانست.[۸]
کمونیستها علاوه بر شمال، در جنوب شبه جزیرهٔ کره هم طرفدار داشتند و از طرفی آمریکا برای بازسازی ژاپن در جنوب مستقر شده بود. پس هر دو طرف میخواستند در اندک زمانی سهم خود را از این منطقه تصرف کنند، برای همین در زمان سی دقیقه کره را بدون هیچ منطق علمی تقسیم کردند و توزیع منابع و منافع مردم کره اصلاً اهمیتی برای آنان نداشت.
فرمانده جان جِی. مک کلوی – از اعضای کمیتۀ هماهنگ سازی نیروی دریایی- به دو سرهنگ جوان ارتش به نامهای دین راسک[۹] و چارلز اچ. بون استیل فقط سی دقیقه فرصت میدهد تا با بررسی نقشه کشوری که آن دو تاکنون آن را ندیده بودند، تصمیمی بگیرند که نه تنها آیندهٔ ملت و سرزمین کره، بلکه آیندهٔ آسیا را تحتالشعاع قرار دهند.
دین راسک که بعدها در طول دهه ۶۰ در کسوت وزیر دفاع آمریکا یکی از تعیینکنندگان سیاست ایالات متحده در ویتنام بود، علت این تقسیم را اینگونه تشریح میکند:
«مسأله از دیدگاه نظامی برای ما این گونه بود که اگر توان نظامی ما برای تسلط قاطعانه بر منطقه خیلی کمتر از آن باشد که به پیشنهاداتمان برای تسلیم شدنِ دشمن تحقق ببخشد، آنگاه احتمال پذیرش شرایطمان از جانب شوروی نیز بسیار ضعیف میشود. برای همین سرعت عمل برای حل مشکل حیاتی بود، هر چند خط مرزی آنقدر در بخش شمالی واقع بود که در صورت عدم پذیرش شوروی، نیروهای آمریکای عملاً نمیتوانستند به آن برسند. مبنای ما این بود که گنجانده شدنِ مرکز کره یعنی سئول در حوزهٔ مسئولیت نیروهای آمریکایی حائز اهمیت است».[۱۰]
سرانجام آمریکا در سال ۱۹۴۷ از مجمع عمومی سازمان ملل درخواست کرد در کره انتخابات سراسری برگزار کند و این در حالی بود که شوروی اجازهٔ برگزاری این انتخابات به نیمهٔ شمالی را نمیداد. سازمان ملل با این پیشنهاد موافقت کرد که پس از انتخاب دولت ملی تمامی نیروهای خارجی ملزم به ترک کره خواهند بود.
در سال ۱۹۴۸ انتخابات در جنوب کره برگزار شد و بیش از ۹۸ درصد از رأی دهندگانِ ثبت شده در جنوب به نمایندگان مجمع ملیِ جدید رأی دادند و حزب محافظهکار دموکراتیک کره به رهبری سینگمان ری، اکثر کرسیهای مجمع قانونگذاری را به خود اختصاص داد. ریِ هفتاد و پنج ساله، به عنوان نخستین رئیس جمهور جمهوری کره که در غرب به نام کرهٔ جنوبی شناخته شده بود، برگزیده شد. البته این موضوع در کتاب تاریخ جهان نوشته فیلیپه فرناندس آرمستو کاملاً رد شده و نویسنده عنوان میکند که اصلاً انتخاباتی در کار نبوده است.[۱۱]
در طرف مقابل اتحاد شوروی با برگزاری انتخابات مخالفت کرد و به ناظران سازمان ملل نیز اجازهٔ ورود به منطقهٔ تحت نفوذ خود را نداد. کمی بعد با اعلام تأسیس جمهوری دموکراتیک خلق کره، در بخش شمالی کره موافقت کرد و کیم ایل سونگ سی و شش ساله به عنوان نخستین رهبر این جمهوری معرفی شد.
مقامات شوروی نظامیان خود را تا پایان سال ۱۹۴۸ از بخش شمالی کره خارج کردند و نیروهای آمریکایی نیز پس از آنها عازم کشور خود شدند. البته به استثنای گروهی متشکل از ۵۰۰ افسر که در مقام گروه مشاوران نظامی ایالات متحده (KMAG) در جمهوری کره خدمت میکردند.[۱۲] تا به امروز هم نظامیان آمریکایی در قالب ناوگان هفتم نیروی دریایی به عنوان حفاظت از دولتهای متحدشان در خاور دور، در این منطقه حضور دارند.[۱۳]
در سال ۱۹۵۰ کرهٔ شمالی که قصد بیرون راندن قوای آمریکا از قسمتی از سرزمین خود و الحاق قسمت جنوبی را به کرهٔ شمالی را داشت، به کرهٔ جنوبی حمله کرد. در ابتدا کرهٔ شمالی پیروز میدان بود و بخش عظیمی از کشور را از نیروهای آمریکایی باز پس گرفت، اما با دخالت نیروی هوایی آمریکا و کشتار وحشیانه مردم غیر مسلح و بازماندن خرابیهای بسیار، سرنوشت جنگ به گونهای دیگر رقم خورد و نهایتاً در سال ۱۹۵۳ آتشبس بین دو کره اعلام شد. کرهایها به این جنگ اقدام ۱۹۵۰ (اتفاق) میگویند و آن را اقدام برای الحاق سرزمین جدا شده به کشور اصلیشان میدانند و روی این تأکید دارند که از لفظ جنگ استفاده نکنند.[۱۴]
نویسنده: مریم اسدزاده
پینوشت
[۱] کره شمالی-نویسنده : دبرا ای . میلر- مترجم : مهدی حقیقت خواه- انتشارات ققنوس-۱۳۹۴٫
[۲] همان کتاب-ص ۳۶٫
[۳] جنگ کره- نویسنده : مایکل وی .آزکان.
[۴] http://dotheword.org/2014/07/28/the-true-dear-leader-of-north-koreaaka-the-gandhi-of-korea/
[۵] کتاب کره شمالی-ص۴۶ نویسنده : دبرا ای . میلر- مترجم : مهدی حقیقت خواه- انتشارات ققنوس-۱۳۹۴.
[۶] کتاب کره شمالی –ص ۳۷ نویسنده : دبرا ای . میلر- مترجم : مهدی حقیقت خواه- انتشارات ققنوس-۱۳۹۴.
[۷] کتاب جنگ سرد–نویسنده : بریتا بجورنلوند-مترجم : مهدی حقیقت خواه-ص۳۲.
[۸] کتاب جنگ سرد–نویسنده : بریتا بجورنلوند-مترجم : مهدی حقیقت خواه-ص۳۳.
[۹] دین راسک بعدها در سال ۱۹۶۱ به سمت وزیر امور خارجه ایالات متحده منصوب شد.
[۱۰] کتاب جنگ سرد–نویسنده : بریتا بجورنلوند-مترجم : مهدی حقیقت خواه-ص۳۳.
[۱۱] تاریخ جهان-نویسنده : فیلیپه فرناندس آرمستو-مترجم :شهربانو صارمی-ص۸۶۰.
[۱۲] کتاب جنگ کره-نویسنده : مایکل وی .آزکان-مترجم : سهیل سُمی-ص۴۷.
[۱۳] ناوگان هفتم نیروی دریایی آمریکا در یوکوسوکا در استان کاناگاوای ژاپن مستقر است. این ناوگان بزرگترین واحد دریایی اعزامی به خارج از آبهای آمریکا است و بین ۵۰ تا ۷۰ کشتی و زیردریایی، صدها هواپیما و بیش از ۳۰ هزار پرسنل دارد.
[۱۴] مرتضی سلطانپور، کارشناس ارشد شبه جزیره.