متن حاضر، سخنرانی روبسپیر در باب اصول اخلاقیات سیاسی است که باید راهنمای کنوانسیون ملی در اداره داخلی امور عمومی قرار گیرد. در این خطابه روبسپیر به نام کمیته امنیت عمومی درست یک ماه پیش از احکام سن ژوست –در ماه ونتوس- تأسیس اصول اخلاقی حکومت فرانسه را به کنوانسیون عرضه میکند. این خطابه علیه احزاب مخالف در هر دو جناح طرح شد: میانهروها به رهبری کامی دمولن و انقلابیون افراطی به رهبری اِبِر.
(۵ فوریه سال ۱۷۹۴ / ۱۸ پلوویوس سال دوم جمهوری)
نمایندگان مردم همشهری، مدتزمانی پیش از این اصول سیاست خارجی خویش را نگاشتیم و امروز اینجاییم تا اصول سیاستگذاری داخلی را طراحی کنیم.
پس از آن که مدتزمانی طولانی بیهدف پیش میرفتیم و متأثر از تحرکات جناحهای مخالف اینسو و آنسو کشیده میشدیم، سرانجام نمایندگان مردم فرانسه شخصیت و حاکمیت خویش را به نمایش درآوردند. تغییری سریع و ناگهانی در سرنوشت ملتمان، تجدید حیات در امر نمایندگی ملت را به اروپا اعلام داشت. اما نباید این نکته از نظر دور بماند که ما تاکنون –حتی در چنین شرایط طوفانی- بیش از آنکه بر یک نظریه دقیق و قواعد مشخص رفتاری تکیه کرده باشیم، چیزی که به هیچ وجه فراغت لازم برای طراحیش را هم نداشتهایم، صرفاً از مجرای عشق به نیکی و همدلی با نیازهای میهن هدایت شدیم.
اکنون وقت آن است که بهروشنی هدف انقلاب را تعیین کنیم و مقصدی که میخواهیم بدان برسیم را اعلام داریم؛ اکنون زمان آن فرارسیده است تا برای خویش، هم موانعی را فهرست کنیم که بین ما و اهداف و مقاصدمان جدایی میاندازد و هم وسایلی را که برای دستیابی به آن اهداف باید به کار ببریم. این مسائل ایدههای ساده اما در عین حال مهمی هستند که به نظر میرسد هیچگاه به آنها اندیشیده نشده است. بهراستی نیز چگونه یک حکومت بزدل و فاسد اصولاً جرأت میکند دست به چنین کاری بزند؟ [بدیهی است که] پادشاه، مجلس سنایی تهیمغز، سزار و امثال کرامول باید بیش از هر چیز نقشههای خویش را زیر پوششی مذهبی پنهان کنند، با تمامی خباثتها کنار آیند، با همه احزاب لاس بزنند، افراد درستکار را نابود کنند و مردم را زیر ستم قرار دهند یا بفریبند، تا بدین وسیله به سرمنزل هوا و هوسهای خائنانهشان نائل شوند.
اگر ما وظیفهای بزرگتر برای انجام نداشتیم، اگر همه مسأله ما منافع یک حزب یا یک آریستوکراسی جدید بود، میتوانستیم باور کنیم –همانند برخی نویسندگان که بیش از آنکه فاسد و منحط باشند، نادانند- که طرح پیش روی انقلاب فرانسه بهروشنی در آثار تاکیتوس و ماکیاولی نوشته شده است و همچنین در پی آن برویم که وظایف نمایندگان مردم را در تاریخچه کارهای آگوستوس، تیبریوس و یا وسپاسین و یا حتی برخی از قانونگذاران فرانسوی بیابیم، چرا که اگر اختلافات جزئی در میزان خیانت و ستمگری را کنار بگذاریم، تمامی خودکامگان و جباران همانند هم هستند.
ما امروز اینجا گرد هم آمدهایم تا اسرار سیاسی شما را به جهانیان اطلاع دهیم تا شاید بدین طریق تمامی دوستان میهن به پشتیبانی از ندای خرد و منافع عمومی به پا خیزند؛ تا شاید بدین روی ملت فرانسه و نمایندگان آن در تمامی کشورهای جهان –و هر آنجا که آگاهی از اصول راستین آنان میتواند رخنه کند- برخوردار از احترام شوند؛ و تا شاید بدین طریق توطئهگران پیشین را بگیرند، مطابق اصول و قواعدی محکم و بیچونوچرا اما آسان، محاکمه کنند.
این پیشگیریها باید در زمانی مناسب لحاظ شود تا سرنوشت آزادی در اختیار حقیقتی قرار گیرد که امری است ابدی و نه در دست انسانهایی که دچار تغییر و دگرگونی میشوند. [این اتفاق باید] به طریقی [رخ دهد] که اگر حکومت منافع و علائق مردم را از یاد ببرد و یا آنکه خود حکومت به دست انسانهایی فاسد بیفتد –تحت روال طبیعی چیزها- نور اصول پذیرفته شده چهره خائنان را افشا کند و هر جناح جدید که در اندیشه ارتکاب جرم افتد با آن از میان برود.
خوشبخت آن مردمی که میتوانند بدان مرحله برسند! زیرا چه اتهامات و دشنامهایی درخور و شایسته آن امکانات و مقتضیاتی است که نظمی از امور عرضه نمیکنند که خرد عمومی در مقام ضامن آزادی قرار گیرد!
هدف و مقصود ما چیست؟ تمتع صلحآمیز از آزادی و برابری؛ حاکمیت عدالتی ابدی که قوانین آن حک شده، نه بر سنگ مرمر، که بر قلوب همه انسانها باشد؛ حتی در قلب آن بردهای که آنها را از یاد برده است و آن جباری که آنها انکار میکند.
ما خواستار نظمی از امور هستیم که در آن، قوانین تمامی هوا و هوسهای ظالمانه و حقیرانه را به بند کشد و تمامی شور و شوقهای سودمند و بخشنده را برانگیزد. نظمی که در آن، جاهطلبی میلی باشد به منظور دستیابی به افتخاری شایسته و خدمت به میهن؛ نظمی که در آن تمایزات تنها از خود برابری آفریده شود؛ که در آن شهروندان تابع مقام قضایی باشند، مقاماتی برای مردم و مردمی برای عدالت؛ نظمی که در آن میهن حامی و پشتیبان خوشبختی همه افراد باشد و هر فردی با غرور و فخر در کامیابی و جلال میهن سهیم باشد؛ نظمی که در آن همه جانها از مجرای ارتباط مستدام با عواطف جمهوریخواهانه و نیاز به درخور ارزش مردمی بزرگوار بودن، رشد بیشتری کنند؛ نظمی که در آن هنرها به تزیین و آراستن آن آزادی مشغولند که آنان را تجلیل کرده و ارتقاء میبخشد و بازرگانی و تجارت منابع ثروت برای عموم باشد و نه فقط امری مختص به داراییهای هیولاوار چند خانواده محدود.
ما میخواهیم در کشورمان اخلاق را جایگزین خودخواهی کنیم؛ راستی را جایگزین فخرفروشی؛ اصول را جایگزین کاربردهای [دلبخواهانه]؛ وظایف را جایگزین مایملک؛ قواعد خردورزی را جایگزین خودکامگی رسم و آیین؛ تحقیر خباثت به جای تحقیر بدشانسی؛ غرور به جای بیاحترامی؛ بزرگی روح به جای خودبینی؛ عشق به افتخار به جای عشق به پول؛ مردمی نیک به جای شرکایی خوب؛ شایستگی به جای دسیسهچینی؛ نبوغ بهجای طبع لطیف؛ حقیقت به جای زرنگبازی؛ افسون جذاب خوشبختی به جای کسالت تجملات؛ عظمت بشریت به جای تنگنظری و ناخنخشکی، انسانهای بزرگ، مردمی بلندنظر، قدرتمند و خوشبخت به جای مردمی دوستداشتنی، سبکسر و بدبخت، و به طور خلاصه همه فضیلتها و معجزههای جمهوری به جای تمامی خباثتها و پوچی سلطنت.
به عبارتی، ما میخواهیم آرزوهای طبیعت را محقق سازیم؛ میخواهیم سرنوشت بشریت را پیش ببریم؛ وعدههای فیلسوفان را پاسداری کنیم و مشیت الهی را مبری بداریم از سلطنت طولانی جنایت و خودکامگی. فرانسهای که در میان کشورهای زیر رنج بردگی زبانزد همگان بود، میتواند شکوه همه مردمان آزادی را که تاکنون وجود داشتهاند، تحتالشعاع خویش قرار دهد و به الگویی برای همه ملتها بدل شود؛ مایه رعب سرکوبگران، عامل تسلی ستمدیدگان و زیور و زینت عالم وجود. با مهر تائید زدن به کارمان با خون خویش، ممکن است شاهد طلوع درخشان سعادت جهانی باشیم. این آرزو و هدف ماست.
چه نوع حکومتی میتواند چنین شگفتیهایی حاصل کند؟ تنها و تنها حکومتی دموکراتیک و یا جمهوریخواه. علیرغم استفادههای نادرست زبان روزمره، این دو اصطلاح مترادف هم هستند، زیرا آریستوکراسی تنها با سلطنت قرابت دارد و نه جمهوری. دموکراسی دولتی نیست که در آن مردم، که بهصورت مداوم دور هم جمع میشوند، همه امور عمومی را اداره کنند؛ چه رسد به اینکه در آن بخشی صدها هزار نفری از مردم از خلال اقدامات متفرق، عجولانه و متناقض سرنوشت کل جامعه را در دست داشته باشند؛ چنین نوع حکومتی هیچگاه وجود نداشته است و تنها دلیل وجودش میتواند این باشد که مردم را به وضعیت استبداد بازگرداند. دموکراسی دولتی است که در آن مردم حاکم –که قوانینی ساخته خود آنها هدایتشان میکند- هر آنچه را شایسته و مناسب است، خود انجام میدهند و هر آنچه را خود نمیتوانند، از طریق نمایندگانشان پیش میبرند. بنابراین شما باید بر اساس اصول حکومت دموکراتیک، قواعد رفتار سیاسی خویش را پی بگیرید.
اما جهت بنیان نهادن و تحکیم دموکراسی برای خویش و دستیابی به حکمرانی صلحآمیز قانون اساسی، باید نخست جنگ آزادیبخش علیه استبداد را به پایان برسانیم و با موفقیت طوفان انقلاب را پشت سر بگذاریم. این است هدف آن نظام انقلابی که شما آن را پذیرفتهاید. بر این اساس کماکان باید رفتار خویش را با توجه به شرایط و اوضاع طوفانی که جمهوری را احاطه کرده است، تنظیم کنید و برنامه شما برای اداره امور باید محصول روح حکومت انقلابی و متکی بر اصول کلی دموکراسی باشد. حال باید پرسید اصل بنیادین حکومت دموکراتیک و یا مردمی و تکیهگاه عمده و اساسی که حامی آن است و آن را پیش میبرد، چیست؟ پاسخ این است: فضیلت. من درباره فضیلت عمومی سخن میگویم، آن چیزی که باید شگفتیهای بس بیشتری در جمهوری فرانسه ایجاد کند؛ همان فضیلتی که چیزی نیست مگر عشق به میهن و قوانین آن.
اما از آنجاکه جوهر جمهوری یا دموکراسی برابری است، پس طبعاً عشق به میهن ضرورتاً عشق به برابری را نیز دربرمیگیرد.
همچنین این امر حقیقت دارد که این عواطف والا [عشق به میهن] تقدم و اولویت علائق و منافع عمومی را بر علایق و منافع فردی مسلم میگیرد؛ امری دال بر اینکه عشق به میهن همه فضایل را پیشفرض خود دارد و یا خود مولد آنهاست. این فضایل چیستند؟ جز قسمی قدرت روحی که مردم را قادر به چنین ایثار و فداکاریهایی میکند؟ و چگونه یک برده حرص و شهوت، بر فرض مثال، میتواند معبود خویش را فدای میهن بکند؟ نهتنها روح دموکراسی فضیلت است، بلکه بهراستی فضیلت خود نیز تنها در این شکل از حکومت میتواند وجود داشته باشد. تحت حاکمیت سلطنت، تنها یک نفر را میشناسم که میتواند میهن را دوست بدارد –کسی که نیازمند آن نیست برای این عشق، برخوردار از هیچگونه فضیلتی باشد- و او کسی نیست مگر پادشاه. زیرا در قیاس با تمامی ساکنان آن سرزمین، پادشاه تنها کسی است که میهنی از آن خویش دارد. حداقل آیا این او نیست که در عمل تنها حاکم امور است؟ آیا او نیست که در جایگاه مردم قرارگرفته است؟ و میهن چیست، اگر جایی نباشد که فرد در آن شهروند و عضوی از قدرت حاکم بهحساب آید؟
بر اساس این اصول [باید گفت] در دولت آریستوکراتیک واژه میهن تنها برای خانوادههای اشرافی میتواند معنا داشته باشد که حاکمیت را تصرف کردهاند.
تنها در دموکراسی است که دولت حقیقتاً میهن همه افراد است و بر این اساس از آنجا که افراد شهروندان آن محسوب میشوند، میتوان روی ایشان به عنوان مدافعان علاقمند و دلبسته اهداف آن حساب کرد. این امر میتواند چرایی برتری مردم آزاد بر دیگران را توضیح دهد. آتن و اسپارت بر جباران آسیا تفوق یافتند و سوئیس نیز بر خودکامگان اسپانیا و اتریش؛ در این باره به جستجوی علل دیگر این وقایع نیاز چندانی نیست.
اما فرانسویان اولین مردمی در جهان هستند که از رهگذر دعوت و خطاب قرار دادن همگان به [برقراری و پاسداشت] برابری و گسترهای از حقوق شهروندان، دموکراسی راستین را تأسیس کردند و به عقیده من همین امر علت درهمشکسته شدن و هزیمت همه جبارانی خواهد شد که علیه جمهوری متحد شدهاند…
منبع: ترور علیه تروریسم: آزادی یا مرگ در انقلاب فرانسه/ سوفی وانیچ/ ترجمه فواد حبیبی/ نشر نی/ ۱۳۹۷
تشکر مطلب جالبی بود. این هم یه مهره پیاده دیگه که سنگ بنای نظریه “ترمیدور” (سه نسل انقلاب) شد. مطالب برنامه دوران (هم سایت و هم خود برنامه تلویزیونی) خیلی روشنگر بود. دست تیم فرانسه درد نکنه؛ خدا قوت!
چیزی که از سخنان این مرد پیداست اینست که فرانسوی ها بشدت در مقابل خارجی ها نژادپرست پرست هستند؛ و وقتی صحبت از لیبرال مسلکی و جمهوری و دموکراسی به میان میاد منظور فقط خودشان هستند. جنگ را بد میدانند منتها جنگ برای صدور انقلابشان را واجب میشمارند. تمام اخلاقیات و دین و مذهب و انسانیت را زیر پا میگذارند و از انسان دوستی و برابری و اخلاقیات سخن میگویند. براستی که همین صحبت های روبسپیر بهترین نمایانگر تزویر و نژادپرستی افراطی فرهنگ و ملت فرانسوی است!