نامه ۶۳ام جواهر لعل نهرو به دخترش در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان»
تاریخ نامه: ۲۰ ژوئن ۱۹۳۲
«در نامه اخیرم مطالبی درباره تصادماتی که در قرنهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم میان مسیحیت و اسلام روی داد دیدیم. در آن زمان فکر جامعه مسیحیت در اروپا توسعه یافت و از آن وقت آبین مسیح بر سراسر اروپا مسلط گردید. آخرین گروههایی که به آیین مسیح گرویدند، نژاد اسلاو ساکن اروپای شرقی یعنی روسها و دیگران بودند.
داستان جالبتوجهی هست که نمیدانم تا چه اندازه حقیقت دارد. بنا بر این داستان روسها پیش از آنکه مسیحی شوند به مباحثه و گفتگو پرداختند که مذهب خود را تغییر بدهند و آیین جدیدی بپذیرند. دو مذهب جدیدی که مورد بحث و گفتگو بود و در برابر ایشان قرار داشت، یکی مسیحیت بود و دیگری اسلام، به این منظور همانطور که اکنون مرسوم است دو هیأت نمایندگی از روسیه به کشورهایی که این دو مذهب در آنجاها رواج داشت اعزام داشتند تا در این زمینه مطالعه کنند و گزارش بدهند. گفته میشود که این هیأتها بعضی قسمتهای آسیای غربی را که اسلام در آنجا رواج داشت بازدید کردند و بعد به قسطنطنیه رفتند و از آنچه در آن شهر دیدند به حیرت افتادند. زیرا تشریفات مذهب ارتدکس مسیحی که در آنجا رواج داشت بسیار غنی و پرشکوه است و با نغمات موسیقی و آوازهای مذهبی فراوان همراه است. کشیشان و روحانیان با لباسهای عالی و زیبا برای اجرای مراسم مذهبی میآمدند و در آن موقع عطرها و بخورات را میسوزاندند.
این تشریفات عظیم و پرشکوه در نمایندگان ساده و نیمه متمدن که از شمال آمده بودند تأثیر فراوان و عمیقی گذاشت. در مقابل اسلام هیچچیز پر زرقوبرق و باشکوه نداشت. به این جهت آن نمایندگان تصمیم گرفتند که دین مسیحی را برای خود برگزینند و موقعی که به روسیه بازگشتند، گزارشی به نفع مسیحیت به پادشاه خود تقدیم داشتند. به این ترتیب پادشاه و اتباعش دین مسیحی ارتدکس یونانی را پذیرفتند و پیرو کلیسای رم نشدند و از آن پس روسیه هرگز تابعیت پاپ رم را نپذیرفت.
مسیحی شدن روسیه مدتها پیش از جنگهای صلیبی اتفاق افتاد.
گفته میشود که بلغاریها نیز زمانی به یک اندازه متوجه اسلام و مسیحیت گشتند، اما جذبه قسطنطنیه بیشتر و شدیدتر بود. پادشاه بلغارستان با یک شاهزاده خانم بیزانسی ازدواج کرد و به این جهت مسیحی شد. (لابد به خاطر داری که نام قدیمی قسطنطنیه بیزانس یا بیزانسیوم بود) سایر همسایگان اروپایی روسها و بلغاریها هم به همین ترتیب به مسیحیت گرویدند و مسیحی شدند.
اکنون ببینیم در دوران جنگهای صلیبی در اروپا چه اتفاق میافتاد؟
به طوریکه دیدی بعضی از پادشاهان و امپراتوران اروپا به خاطر جنگهای صلیبی به فلسطین سفر کردند و بعضی از آنها در آنجا دچار مشکلاتی گشتند. در این مدت پاپ رم از مقام عالی خود فرمان صادر میکرد و از مؤمنان مسیحی میخواست که به جهاد و «جنگ مقدس بر ضد ترکهای کافر» بپردازند. شاید این زمان دوران اوج اقتدار پاپها بود.
برایت گفتم که چگونه یکی از امپراتوران مغرور آلمان ناچار گشت پای پیاده در میان برف به «کانوسا» برود و مدتی در انتظار بماند تا پاپ او را مورد بخشایش قرار دهد و به حضور بپذیرد. این پاپ که ملقب به گریگوری هفتم است و اسم سابقش « هیلدبراند» بود ترتیب تازهای برای انتخاب پاپها به وجود آورد.
بعد از پاپ کاردینالها در جامعه مسیحیان کاتولیک عالیترین مقامات مذهبی را داشتند. طبق ترتیباتی که پاپ گریگوری هفتم داد، برای تعیین پاپ جدید تمام کاردینالها جمع میگشتند و «جامعه مقدس» را تشکیل میدادند و پاپ تازه را از میان خودشان انتخاب میکردند. این ترتیب از سال ۱۱۵۹ میلادی آغاز گشت و هنوز هم شاید با تغییرات و اصلاحات مختصری که در این وضع حاصل شده است ادامه دارد. حتی امروز هم وقتیکه یک پاپ میمیرد بلافاصله «جامعه مقدس» تشکیل میشود و در اتاق قفلشده و دربستهای گرد هم جمع میشوند. تا وقتیکه انتخاب پاپ جدید انجام شود هیچکس حق ندارد که به این اتاق وارد شود یا از آن بیرون برود. گاهی اتفاق میافتد که کاردینالها ساعتهای متمادی در آن اتاق میمانند و نمیتوانند درباره انتخاب پاپ جدید تصمیم بگیرند، با وجود این حق ندارند که از اتاق خارج شوند. به این جهت ناچار میشوند که عاقبت هر طور که هست تصمیم بگیرند و به محض آنکه انتخاب صورت گرفت و قطعی شد، دود سفیدرنگی از لوله بخاری اتاق به خارج فرستاده میشود و تمامی مردمی که در این موقع با بیقراری در انتظار نتیجه انتخاب پاپ جدید هستند، مطلع میشوند که انتخاب به پایان رسیده است.
به همان ترتیب که پاپ برای ریاست روحانی و مذهبی انتخاب میگشت، امپراتور نیز در «امپراتوری مقدس رم» به وسیله انتخاب تعیین میشد، ولی او را امیران و اربابان بزرگ فئودال انتخاب میکردند. این امیران بزرگی فئودال هفت نفر بودند که «شاهزادگان انتخابکننده» لقب داشتند. به این ترتیب و به وسیله این انتخابات ظاهراً مانع آن میشدند که امپراتور همیشه از یک خانواده تعیین شود، اما در عمل اغلب یک خانواده اولویت مییافت و مدت درازی در این انتخابات نفوذ و تسلط خود را حفظ میکرد.
بدین قرار میبینیم که در قرون دوازدهم و سیزدهم خاندان «هوهنشتوفن» بر امپراتوری تسلط داشت. تصور میکنم که هوهنشتوفن نام یک شهر کوچک با یک قریه بزرگ در آلمان است و این خاندان که اصلاً اهل این محل بودند، نام خود را ازآنجا اقتباس کردند.
فردریک اول از خاندان هوهنشتوفن در سال ۱۱۵۲ امپراتور شد. این امپراتور است که به نام فردریک بارباروسا (ریشقرمز) معروف هست و همین شخص بود که در راه سفر به فلسطین برای جنگهای صلیبی در رودخانهای غرق شد. گفته شده است که زمان سلطنت او درخشانترین دوران در تاریخ امپراتوری مقدس رم بوده است.
فردریک بارباروسا تا مدتهای دراز در نظر مردم آلمان بک قهرمان فوقالعاده و یک موجود نیمه خدایی بود که افسانهها و داستانهای فراوانی دربارهاش نقل میشد. حتی گفته میشد که او در یک غار عمیق در یک کوهستان به خواب رفته است و زمانی فرا خواهد رسید که از خواب خود بیدار خواهد شد و ملت خویش را از تیرهروزی نجات خواهد داد.
فردریک بارباروسا به مبارزه بزرگی بر ضد پاپ پرداخت، اما این مبارزه به پیروزی پاپ منتهی گردید و فردریک ناچار شد در برابر او سر تعظیم فرود آورد. فردریک پادشاهی مستبد بود. با وجود این، اشراف فئودال بزرگی که تابعیت او را پذیرفته بودند، دردسر فراوانی برایش فراهم میساختند.
در ایتالیا شهرهای بزرگی در حال رشد و توسعه و تکامل بودند و فردریک میکوشید آزادی آنها را از میان ببرد، اما در این منظور توفیق به دست نیاورد. در آلمان نیز شهرهای بزرگی مخصوصاً در سواحل دریا و در کنار رودهای بزرگ در حال رشد و ترقی بودند مانند کلنی، هامبورگ، فرانکفورت و بسیاری شهرهای دیگر. سیاست فردریک در اینجا شکلی دیگر داشت. در اینجا فردریک آزادی شهرها را تقویت میکرد و میخواست بهوسیله آنها از قدرت اشراف بزرگ فئودال بکاهد.
در چندین فرصت برایت گفتهام که در هند قدیم درباره سلطنت و حکومت چگونه فکر میکردند. از دورانهای باستانی و از زمان آمدن آریاییها به هند، تا زمان «آشوکا» و از کتاب «ارتاشاسترا» تا کتاب «نیتیسارا» که «سوکرا چاریا» نوشته است بارها تأکید شده است که پادشاه باید در برابر افکار عمومی سر تعظیم فرود آورد و تابعیت داشته باشد و مردم هستند که ارباب واقعی و نهایی میباشند. هر چند که در عمل پادشاهان هند هم مانند جاهای دیگر اغلب مستبد بودند، اما فکر و نظر هندی چنان بود و میتوان آن را با نظر قدیمی اروپایی مقایسه کرد. بنابر نظر حقوقدانان اروپایی آن زمان امپراتور و پادشاه قدرت مطلقه داشت و میل و اراده او در حکم قانون بود. آنها میگفتند «امپراتور قانون زندهای است که در روی زمین وجود دارد». خود فردریک بارباروسا میگفت: «به مردم مربوط نیست که برای پادشاه قاتون تهیه کنند، بلکه فقط باید اوامر او را اطاعت کنند.»
[…]
به طوریکه دیدیم در اروپا امپراتور عالیترین مقام روی زمین شمرده میشد و از همینجا بود که فکر «حق الهی» پادشاهان به وجود آمد و رشد یافت. البته در عمل پادشاه و امپراتور خیلی کمتر از آن بود که عالیترین قدرت و مقام شمرده شود. حتی اغلب اشراف فئودال که تابعیت او را داشتند اسباب دردسرش میشدند و بعد هم تدریجاً به طوریکه خواهیم دید طبقات تازهای در شهرها رشد یافتند که مدعی سهمی از قدرت و حکومت گشتند. از سوی دیگر پاپ نیز مدعی بود که عالیترین مقام روی زمین میباشد و طبعاً در جایی که دو نفر در مقام اعلى باشند، ناراحتیها و آشفتگیها به وجود میآید.
نواده «فردریک بارباروسا» نیز فردریک نام داشت. او در اوان جوانی امپراتور گشت و فردریک دوم نامیده شد و همین شخص بود که به او لقب لاتینی «استوپورموندی» یعنی «اعجوبه جهان» دادند و برای جنگ صلیبی به فلسطین رفت، اما به جای جنگ به مذاکرات دوستانه با سلطان مصر پرداخت. او نیز مانند پدربزرگش با پاپ زمان خود مخالفت ورزید و از فرمان او سرپیچی کرد. پاپ هم به مقابله پرداخت و او را مرتد و بیدین اعلام کرد. این اقدام سلاح قدیمی و عمده پاپها بود، اما دیگر اثر و نفوذی نداشت و زنگزده و ازکار افتاده شده بود.
فردریک دوم به خشم پاپ اهمیتی نداد؛ و مقتضیات دنیا هم دیگر تغییر یافته بود. فردریک نامههای مفصلی برای تمام پادشاهان و حکمرانان اروپا نوشت و متذکر گردید که پاپ حق دخالت در کار پادشاهان را ندارد. پاپ فقط باید مراقب وضع مذهبی و روحی مردم باشد و دخالت او در سیاست بیجا و بیمورد است. در این نامهها فردریک فساد روحانیان مسیحی را نیز تشریح کرد.
استدلالات فردریک بر ضد پاپها خیلی مستندتر و قویتر از حرفهای پاپ بر ضد او بود. نامههای او بسیار جالب توجه است، زیرا نخستین نشانههای طرز تفکر و روحیه جدیدی است که در مبارزه قدیمی میان امپراتوران و پاپها پیداشده بود.
فردریک دوم از نظر مذهبی بردباری فراوانی داشت و از تعصب به دور بود. فیلسوفان عرب و یهودی به دربار او میآمدند. گفته میشود که به وسیله او بود که ارقام مربی و علم جبر (لابد به خاطر داری اصلاً از هند آمده است) به اروپا راه یافت. همچنین او بود که دانشگاه ناپل را بنیان نهاد و در دانشگاه قدیمی «سالرنو» یک مدرسه بزرگ دایر کرد.
فردریک دوم از ۱۲۱۲ تا ۱۲۵۰ حکومت داشت و با مرگ او دوران حکومت و تسلط خاندان «هوهنشتوفن» بر امپراتوری مقدس رم پایان یافت.
در واقع دوران خود امپراتوری هم عملاً پایان پذیرفت. زیرا ایتالیا از آن جدا گشت. آلمان به قطعات مختلف تجزیه شد و تا سالهای دراز آشفتگی و بینظمی شدید و فراوانی برقرار بود. شوالیههای راهزن و سرکشان گوناگون به غارت و کشتار و چپاول پرداختند و هیچکس نبود که با آنها به مقابله پردازد و ایشان را بهجای خود بنشاند. بار «امپراتوری مقدس رم» سنگینتر از آن بود که حکومت آلمان بتواند آن را تحمل کند.
در فرانسه و انگلستان پادشاهان تدریجاً موقعیت خودشان را مستحکم میساختند و از قدرت و نفوذ اشراف بزرگ فئودال که تابع ایشان بودند ولی اغلب موجب اخلال و آشفتگی میگشتند، کم میکردند.
در آلمان پادشاه لقب امپراتور را داشت، ولی آن قدر سرگرم مبارزه با پاپ و با شهرهای ایتالیا بود که نمیتوانست اشراف فئودال خود را تحت تسلط و نفوذ خویش درآورد. آلمان به خود مغرور بود که مقام امپراتوری مقدس رم را به عهده دارد، اما این افتخار غرورآمیز به قیمت آشفتگی و ضعف و تجزیه داخلی تمام میشد. در نتیجه خیلی پیش از آنکه آلمان بتواند حتی بهصورت کشور واحد و متحدی درآید، فرانسه و انگلستان ملتهای واحد و نیرومندی شدند. در آلمان تا چند صد سال بعد هم شاهزادگان کوچک و متعددی باقی ماندند و فقط در حدود شصت سال پیش بود که آلمان توانست متحد شود و حتی در آن زمان هم باز عدهای پادشاهان و شاهزادگان کوچک باقی ماندند تا اینکه بالاخره جنگ بزرگ سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ این عده را از میان برداشت و به آن وضع پایان بخشید.
بعد از فردریک دوم آلمان چنان دستخوش آشفتگی گشت که تا مدت بیست و سه سال هیچ امپراتوری انتخاب نشد، در سال ۱۲۷۳ «رودلف» که کنت ناحیه هابسبورگ بود، به عنوان امپراتور انتخاب گشت. و به این ترتیب یک خانواده تازه یعنی خاندان «هابسبورگ» به روی صحنه آمد، و این خاندان تا آخر دوران امپراتوری این مقام را حفظ کرد. حکومت این خانواده هم در دوران جنگ بزرگ جهانی پایان پذیرفت.
[…]
آنچه درباره امپراتوری مقدس رم گفتیم کافی است. در سمت مغرب این امپراتوری فرانسه و انگلستان قرار داشتند که اغلب با هم در حال جنگ بودند. پادشاهان این کشورها بیشتر از این جنگها به جنگ با اشراف بزرگ فئودال کشورهای خودشان اشتغال داشتند. پادشاهان این دو کشور توانستند خیلی بیشتر و بهتر از امپراتور یا پادشاه آلمان بر اشراف فئودال کشورشان غلبه کنند و در نتیجه فرانسه و انگلستان هرکدام برای خود به صورت کشور متحد و واحدی درآمدند و همین وحدت موجب قدرت ایشان گشت.
در انگلستان در همین اوان اتفاقی افتاد که احتمال دارد درباره آن مطالبی خوانده باشی. این واقعه امضای «ماگناچارتا» (منشور کبیر) از طرف «کینگ جان» در سال ۱۲۱۵ میلادی بود. «جان» بهجای برادرش «ریچارد شیردل» به سلطنت نشست. او مردی بسیار پرتوقع و حریم و در عین حال ضعیف بود و همهکس را تحریک میکرد و ناراحت میساخت. اشراف انگلستان او را مجبور ساختند که به جزیره «رنیمد» در رود «تیمز» پناهنده شود و در آنجا تقریباً به زور شمشیر او را به امضای «ماگناچارتا»» واداشتند.
این منشور مقرر میداشت که شاه بعضی آزادیها را برای اشراف و مردم انگلیس محترم بشمارد. این نخستین قدم بزرگی بود که در راه طولانی و دراز مبارزه به خاطر آزادیهای سیاسی در انگلستان برداشته شد. مخصوصاً در این منشور قید و تصریح شده بود که شاه نمیتواند در اموال و آزادی هیچ یک از اتباع انگلستان بدون موافقت مردم دخالت کند. از همینجا سیستم هیأت منصفه و هیأت داوری به وجود آمد که نماینده قضاوت عمومی شمرده میشود.
بدین قرار میبینیم که در انگلستان قدرت پادشاه خیلی زود محدود گشت. فرضیه تفوق و اولویت مسلم حکمران و پادشاه که در «امپراتوری مقدس رم» رواج داشت، حتی در آن زمان در انگلستان مورد قبول قرار نگرفت.
جالب توجه و قابل تذکر است که این قانونی که بیش از ۷۰۰ سال است در انگلستان محترم شمرده میشود و اجرا میگردد، حتی در سال ۱۹۳۲ (زمان تحریر این نامه در هند) که تحت حکومت بریتانیا قرار دارد، محترم شمرده نمیشود و اجرا نمیگردد. اکنون در هند یک فرد به نام «نایبالسلطنه» قدرت دارد تا هر فرمانی بخواهد صادر کند، هر قانونی بخواهد به وجود آورد و مردم را از آزادی و اموالشان محروم سازد.
کمی بعد از امضای «ماگناچارتا» یک واقعه قابل تذکر دیگر در انگلستان اتفاق افتاد. تدریجاً یک شورای ملی به وجود آمد که شوالیهها و اتباع انگلستان از نواحی مختلف و شهرهای مختلف به آنجا اعزام میگشتند. همین شورا در واقع آغاز کار پارلمان انگلستان هست. شوالیهها و اتباع عادی که به این شورا میآمدند، «کامنس هاوس» (مجلس عوام) را تشکیل میدادند؛ اشراف و رؤسای بزرگ روحانی هم «لردس هاوس» (مجلس لردان) را به وجود میآوردند.
این پارلمان در آغاز کار قدرت فراوانی نداشت، اما تدریجاً اهمیت و اقتدارش افزایش یافت و عاقبت کار به جایی رسید که میبایست معلوم شود که از شاه و پارلمان کدامشان مقام عالیتری هست و مهمتر شمرده میشوند. در این مبارزه یکی از پادشاهان انگلستان سر خود را از دست داد و پارلمان ارباب و حاکم بدون رقیب گردید. اما این پیروزی نهایی تقریباً ۴۰ سال بعد و در قرن هفدهم حاصل گشت که شرح آن را در نامههای بعدی خواهیم دید.
در فرانسه نیز یک شورا تشکیل شد که آن را شورای طبقات سهگانه مینامیدند. این سه طبقه عبارت بودند از: اشراف، روحانیان و عامه مردم. این شورا گاهبهگاه و هر وقت پادشاه میل داشت تشکیل جلسه میداد و انعقاد مییافت، اما جلسات آن در دوران تشکیل آن خیلی کم و کوتاه بود و نتوانست قدرتی را که پارلمان انگلستان حاصل کرده بود، به دست آورد. اما در فرانسه نیز پیش از آنکه سلطنت بهکلی از میان برود، یک پادشاه سر خود را از دست داد و شرح آن را نیز در حوادث انقلاب بزرگ فرانسه خواهیم دید.
در شرق اروپا در این زمان امپراتوری رم شرقی هنوز ادامه داشت. این امپراتوری از نخستین روزهای به وجود آمدنش همیشه از یک سو در جنگ بود و اغلب مواردی پیش میآمد که به نظر میرسید دوران عمرش به پایان رسیده است و معهذا باز هم از پا درنمیآمد و ادامه مییافت. در ابتدا قبایل نیمه وحشی شمالی به آن حمله میبردند و بعد با حملات مسلمانان روبهرو گردید. از تمام حملاتی که از جانب روسها یا بلغاریها یا عربها با ترکهای سلجوقی بر این امپراتوری صورت گرفت، مرگبارتر و بدتر، هجوم و حمله صلیبیها بود. این سواران و شوالیههای مسیحی بیش از تمام کافران به قسطنطنیه مسیحی زیان رساندند. امپراتوری قسطنطنیه و خود شهر قسطنطنیه هرگز نتوانست ضایعه این خسارات هنگفتی را که از طرف مبارزان مسیحی صلیبی بر آن وارد گشت، جبران کند.
دنیای مغرب اروپا به کلی از امپراتوری رم شرقی بیاطلاع بود و به هیچ وجه به آن اهمیت نمیداد. غرب اصولاً این امپراتوری را در زمره جامعه مسیحی به شمار نمیآورد. زبان این امپراتوری یونانی بود درحالیکه زبان علمی اروپای غربی لاتین بود. در حقیقت فعالیت ادبی و علم و دانش در قسطنطنیه حتی در دوران انحطاطش خیلی بیش از اروپای غربی بود. اما این علم و دانش یک فرهنگ کهنه و پوسیده قدیمی بود که دیگر قدرت و خلاقیتی در خود نداشت، در صورتیکه در مغرب اروپا هر چند دانش و فرهنگ در سطح پایینتری قرار داشت، اما جوان بود و نیروی آفرینش و خلاقیت را در خود داشت و به زودی این نیرو در آفرینش آثار هنری زیبا جلوهگری کرد.
در امپراتوری رم شرقی مانند رم میان کلیسا و امپراتور اختلافی وجود نداشت. در آنجا امپراتور مقام اعلى داشت و با استبداد و قدرت مطلقه حکومت میکرد. اصولاً هیچ نوع آزادی مطرح نبود. هرکس قویتر یا رذلتر و مزورتر بود به تخت سلطنت مینشست. اشخاص به وسیله قتل و نیرنگ و توطئه و تفتین و در میان جنایت و خون، تاج سلطنت را به دست میآوردند و مردم هم گوسفندوار از آنها اطاعت میکردند. مثل این بود که برای آنها هیچ فرقی نداشت که چه کسی بر ایشان حکومت میکرد.
امپراتوری رم شرقی همچون قراول و نگهبانی در مقابل دروازه اروپا بود که آن را از هجومهای آسیایی محافظت میکرد و توانست مدت چندین صد سال این مقام را با موفقیت حفظ کند. عربها نتوانستند قسطنطنیه را متصرف شوند. ترکهای سلجوقی نیز هر چند به آن بسیار نزدیک گشتند، نتوانستند شهر قسطنطنیه را مسخر سازند. مغولها از آن عبور کردند و بهسوی شمال و سرزمین روسیه رفتند. ولی عاقبت ترکهای عثمانی فرارسیدند و در سال ۱۴۵۳ میلادی شهر سلطنتی قسطنطنیه را تسخیر کردند و با سقوط این شهر امپراتوری رم شرقی نیز پایان پذیرفت.»
منبع: نگاهی به تاریخ جهان، نوشته جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر، جلد اول.
با سلام
مقالات تهیه شده بسیار مختصر و پر محتوا هستند.
لطفا تدبیری اتخاذ گردد که بتوان مقالات را به صورت pdf دانلود کرد.
با تشکر
سلام
ممنون از لطف شما و پیشنهادی که مطرح کردید. در مواردی این کار انجام گرفته. سعی میکنیم در موارد دیگر نیز، بسته به شرایط نوشته این کار را انجام دهیم.
البته سیستم انتخاب امپراتور در “امپراتوری رم مقدس” (متشکل از آلمان،غرب لهستان،ایتالیای شمالی،فرانسه غربی،اتریش و مجارستان) بصورت الکتورال بود یعنی نمایندگان پاپ و کنت ها و دوک ها (اشراف فئودال) به تناسب نفوذ،نفوس و قدرت حق الکتورال (انتخابی) داشتند؛ در نهایت پس از انتخاب امپراتور پاپ (که او را نماینده خدا میدانستند) تاج را بر سر پادشاه منتخب (نایب السلطنه خدا از نظر آنها) میگذاشت؛ چیزی شبیه آنچه برای کارل کبیر (معروف به شارلمانی یا کارلوس مگنس) اتفاق افتاد، البته این بار با توافق و رای گیری.