هوگ کاپه (۹۹۶-۹۸۷)، روبر پارسا (۱۰۳۱-۹۹۶)، هانری اول( ۱۰۶۰-۱۰۳۱) و فیلیپ اول (۱۱۰۸-۱۰۶۰)، اولین پادشاهان دودمان کاپسین، به دلیل فقدان اسناد مکتوب در آن دوره، کاملاً شناخته شده نبوده و از شهرت برخوردار نیستند. این پادشاهان، به رغم اینکه به ظاهر بر قلمرو وسیعی حکومت میکردند که از کنتنشین فلاندر تا کنتنشین بارسلون و نیز از اقیانوس اطلس تا ساحل سمت راست رودهای سائون و رُن امتداد داشت، اما در حقیقت قدرت اندکی داشتند و حتی دارای پایتخت ثابتی نبودند. از شهر اُرلئان بیشتر از سایر نواحی به عنوان اقامتگاه استفاده میشد. قدرت حاکمان برخی از ایالات بیشتر از پادشاه فرانکها بود. نظیر دوکنشین نورماندی که درگذشته نیز بهخوبی اداره میشد و تحت تسلط دوک گیوم قرار داشت و یا کنتنشین فلاندر که سرزمین بسیار حاصلخیزی بود و کنت آن که همزمان به امپراتور روم و به پادشاه فرانسه ابراز سرسپردگی کرده بود، بهعنوان واسال، از حمایت مضاعفی بهره میبرد. این امر در مورد سایر ایالات نظیر کنتنشینهای بِلوآ، شارتر، آنژو و شامپانی نیز صادق است و همچنین دوکنشین وسیع آکیتن که دوک آن شاه ناحیه میدی -البته با قدرت محدود- محسوب میشد. اولین پادشاهان دودمان کاپسین برای برقراری نظم در سراسر قلمرو خود و تحت سلطه درآوردن تعدادی اسقفنشین، دیر و یک قلمرو پادشاهی محدود، با زحمت و دردسر روبهرو بودند. این قلمرو واقع در ناحیهای آباد بین کومپینی و ارلئان، هفت هزار کیلومترمربع وسعت داشت، اما متشکل از زمینهای بسیار حاصلخیز بود. مالیات عمومی اخذ نمیشد. پادشاهان درآمد خود را تنها به واسطه بهرهبرداری وسیع از اراضی، (که تازه همه زمینهای این اراضی متعلق به آنها نبود) جنگلها و معادن سرزمین پادشاهی به دست میآوردند؛ یعنی از طریق بهرهبرداریهای ملکی از انواع دیگر مالیاتها تأمین میکردند. گرچه تا سال ۱۱۷۹، پادشاه رسماً انتخاب میشد، اما عملاً حکومت پادشاهی به صورت موروثی درآمده بود. اولین پادشاهان دودمان کاپسین در زمان حیات، پسر ارشد خود را به جانشینی انتخاب میکردند و تاج پادشاهی بر سر وی مینهادند؛ بدین ترتیب، موفق به تقویت ریشههای دودمان خود شدند، اما برخورداری از یک وارث مذکر آنچنان در اولویت قرارگرفته بود که گاهی اوقات پادشاهان ناگزیر به جدایی از همسرانی بودند که فرزند پسر به دنیا نمیآوردند (برای مثال روبر پارسا در سالهای ۹۹۲ و ۱۰۰۳ و لویی هفتم در سال ۱۱۵۲، همسران خود را بدون رضایت آنها طلاق دادند). مرگ مقتدرترین امپراتور ژرمنی، اوتون سوم، و گسترش قلمرو نورمانها، نه به طرف مرکز فرانسه، بلکه به سوی ایتالیای جنوبی و سپس بهسوی انگلستان (گیوم فاتح[۱] پادشاه انگلستان در سال ۱۰۶۶) ازجمله عواملی بودند که به قدرت این پادشاهی ضعیف اندکی کمک کردند. با این وجود، در سال ۱۰۲۳، روبر پارسا نتوانست مانع تسخیر شامپانی و بِری توسط کنت اود شارتر[۲] شود. در سال ۱۰۵۴، هانری اول (ملقب به پادشاه آنسوی دریا) از دوک نورماندی (که بعدها گیوم فاتح نامیده شد) شکست خورد. در سال ۱۰۷۱، فیلیپ اول در کوه کاسل مغلوب کنت فلاندر شد. محافظهکاری پادشاهان در اداره قلمرو خودشان، آنها را از هرگونه ولخرجی بر حذر میداشت. سرزمین پادشاهی که تنها منبع درآمد حکومت به شمار میآمد، در قرن یازدهم، اندکی گسترش یافت. روبر پارسا بر ناحیه دِرو تسلط پیدا کرد و هانری اول کنتنشین سان را به قلمرو خویش ضمیمه نمود. فیلیپ اول در سال ۱۰۷۷، مناطق گاتینه و وِکسَن را تصرف کرد و ویکُنتنشین بورژ را خریداری نمود.(ریویر، ۱۳۹۰: ۸۹-۹۱)
در قرن دوازدهم، قدرت پادشاهی با وجود لویی ششم، موسوم به لویی فربه (۱۱۰۸ تا ۱۱۳۷) و لویی هفتم (۱۱۳۷ تا ۱۱۸۰) اندکی تقویت شد. لویی ششم موفق شد عدهای از قلعهداران مستقل و غارتگر نظیر مالکان مناطق پونیزه و کوسی را از قلمرو سلطنت خود بیرون کند. امنیت به جاده پاریس-ارلئان بازگشت. در سال ۱۱۲۴، در حالیکه یک لشکرکشی به فرماندهی امپراتور ژرمنی، هانری پنجم، قلمرو پادشاهی را تهدید میکرد، لویی ششم تعداد زیادی از بارونهای فرانسه شمالی را گرد خود جمع کرد. این امر نشانگر این بود که از این پس پادشاهان اطمینان خاطر و قدرت بیشتری یافتند تا در خارج از قلمرو سلطنت، به منظور تحمیل اراده و نظرات خود مداخله و ورود کنند (در ناحیه اووَرنی در سال ۱۱۲۶). (همان: ۹۱ و ۹۲)
لویی هفتم در سال ۱۱۳۷، سعی داشت به واسطه ازدواج با اَلینور[۳]، تنها وارث قلمرو وسیع دوکنشین آکیتن، نفوذ دودمان کاپسین را به سمت جنوب غربی گسترش دهد، اما در انجام این کار توفیقی نیافت و امیدش به ناامیدی مبدل شد.(همان: ۹۲)
لویی هفتم که بخش اعظمی از اشراف فرانسه از وی حمایت میکردند، همراه با امپراتور کنراد سوم از سال ۱۱۴۷ تا سال ۱۱۴۹ در دومین جنگ صلیبی که تا سوریه ادامه یافت، شرکت کرد.(همان)
سوژر، راهب صومعه سن-دُنی (وفات در سال ۱۱۵۱) و مشاور لویی ششم موسوم به لویی فربه و همچنین لویی هفتم، ساختار اداری قلمرو را که تا آن زمان بسیار ابتدایی بود، تقویت کرد. وی همچنین در جریان دومین جنگ صلیبی نیابت سلطنت را تضمین نمود و آن را تحکیم بخشید.(همان: ۹۲ و ۹۳)
حکومت از خزانه و بایگانی اسناد برخوردار شد. از این پس، مراسم و آیینهای مربوط به سلطنت، نظم و نسقی پیدا کرد. پادشاه در ریم تاجگذاری میکرد، به بدن وی روغن مقدس میمالیدند و بدین ترتیب از وی شخصیتی تقریباً آسمانی میساختند که قادر به انجام معجزه بود. از اواسط قرن یازدهم، پادشاه را بهعنوان شفادهنده مرض خنازیر (نوعی بیماری سل) میشناختند. لویی هفتم را در صومعه سن-دُنی به خاک سپردند.(ریویر، ۱۳۹۰: ۹۳)
در کنار صاحبمنصبان سنتی نظیر دیوانسالار، افسر سوارهنظام، قاضیالقضات، خزانهدار، شرابدار و غیره، مباشران حکومتی نیز وارد صحنه شدند (احتمالاً در اواخر قرن یازدهم). این افراد سرپرستی و اداره زمینهای حاصلخیز یک قلمرو پادشاهی در حال گسترش را به عهده داشتند، اما به اجرای عدالت و برقراری نظم نیز مبادرت میکردند. در سال ۱۱۲۵، ۲۵ مباشر حکومتی وجود داشت و تعداد آنها در سال ۱۲۰۲، بالغ بر ۵۶ نفر بود. در قرن دوازدهم، به اغلب این مباشران مزرعهای اجاره داده میشد. آنان پیشاپیش به طور تخمینی درآمد زمین را به پادشاه میپرداختند، اما سود بسیار زیاد حاصل از مزرعه، این هزینه را جبران میکرد. در سال ۱۹۷۹، احتمالاً زمین بیش از ۲۲۰ هزار لیور برای پادشاه عواید داشته است. تعدد اسناد نگاشته شده توسط دیوان دربار حاکی از آن است که حکومت کاپسین در امور سرزمین پادشاهی دخالت فزایندهای میکرد. در این دوره، پادشاه شروع به قانونگذاری کرد و در این امر از نظرات شورا بهره میبرد. (ریویر، ۱۳۹۰: ۹۳)
دربار پادشاهی که در گذشته متشکل از شوالیههای سلطنتی بود، در زمان حکومت لویی هفتم، اربابان بزرگ را به خدمت گرفت. (ریویر، ۱۳۹۰: ۹۳)
خطر دودمان پلانتاژنه
گسترش قدرت پادشاهی محدود بود. شاه با ارتشی که در قرن دوازدهم تعداد شوالیههای آن بیتردید از ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر تجاوز نمیکرد، نمیتوانست همیشه دیگران را وادار به اطاعت کند. بدین ترتیب، لویی ششم در سال ۱۱۲۷، موفق نشد فرد منتخب خود را در رأس کنتنشین فلاندر قرار دهد. کنتنشین بارسلون از قلمرو پادشاهی جدا شد. ایالات قدرتمند و ثروتمندی نظیر کنتنشینهای فلاندر، آنژو و نورماندی در همان دوره به منظور اداره و سازماندهی سرزمین خود تلاش مشابه و یا حتی بیشتری میکردند. خطر اتحاد آنگلو- نورمان افزایش یافت. از سال ۱۰۶۶، اتحاد پادشاهی انگلستان و دوکنشین نورماندی و تشکیل یک حکومت مقتدر، باعث بروز مشکل حساسی شد تا جایی که پادشاه آنگلو- نورمان بسیار قدرتمندتر از پادشاه کاپسین به نظر میرسید و این امر در شرایطی صورت گرفت که دوک نورماندی واسال پادشاه فرانکها به شمار میآمد.(ریویر، ۱۳۹۰: ۹۴)
لویی ششم در دو نوبت (از سال ۱۱۰۹ تا سال ۱۱۱۳ و از سال ۱۱۲۳ تا سال ۱۱۳۵) با هانری اول بوکلِرک، پادشاه قدرتمند آنگلو- نورمان درگیری پیدا کرد. پادشاه کاپسین با امکانات اندک خویش توانست مقاومت کند.(ریویر، ۱۳۹۰: ۹۴)
با مرگ هانری اول بوکلرک در سال ۱۱۳۵، یک دوره هرجومرج در انگلستان آغاز شد. تهدید آنگلو-نورمان بهظاهر از بین رفته بود، اما متأسفانه، عدم تفاهم دائمی میان پادشاه و ملکه فرانسه، لویی هفتم و الینور، دوباره سبب تشدید مشکلات شد. در سال ۱۱۵۲، لویی هفتم الینور را طلاق داد و پس از این مسأله، الینور بلافاصله با کنت آنژو و دوک نورماندی، هانری پلانتاژنه، ازدواج کرد. پلانتاژنه در سال ۱۱۵۴، به پادشاهی انگلستان دستیافت. بدین ترتیب، در غرب اروپا سرزمین وسیع جدیدی که بااقتدار اداره میشد، پدیدار گشت.(ریویر، ۱۳۹۰: ۹۵)
هانری دوم پلانتاژنه، امپراتوری سواحل اقیانوس اطلس را که شامل قلمرو وسیع و طویلی بود، تحت سلطه خود درآورد (یک ماه و نیم زمان لازم بود تا بتوان از شمال به جنوب امپراتوری سفر کرد). این قلمرو امپراتوری متشکل از انگلیس، نورماندی، بریتانی(که از سال ۱۹۵۸ به آن ضمیمهشده بود)، آنژو، مِن[۴] و اراضی متعلق به الینور بود.(ریویر، ۱۳۹۰: ۹۵)
بدین ترتیب وی بر بیش از نیمی از قلمرو پادشاهی فرانسه حکومت میکرد و به این دلیل، به عنوان واسال لویی هفتم در مراسم تحلیف واسال، مراتب وفاداری خود را نسبت به وی ابراز نمود. با این وجود، این امپراتوری دارای وحدت و انسجام لازم نبود، اما در همان زمان، قدرت هراسانگیزی را به پلانتاژنه بخشیده بود. وانگهی، هانری دوم به دلیل اقامت بیشتر در قاره نسبت به انگلستان، به تصرف سایر سرزمینهای قاره تمایل داشت. لویی هفتم که غافلگیر شده بود، چارهای نداشت جز آن که بدون فوت وقت، حقوق خود را به عنوان حاکم به اثبات برساند.(ریویر، ۱۳۹۰: ۹۵ و ۹۶)
جنگ با وجود قدرت هانری پلانتاژنه دیری نپایید. در سال ۱۱۵۹، لویی هفتم به کنت تولوز که در وضعیت دشواری قرار داشت، یاری رساند. پادشاه انگلستان عقبنشینی کرد، اما در سال ۱۱۶۲، ناحیه وِکسَن را از پادشاه کاپسین باز پس گرفت. لویی هفتم شعلههای نزاع و درگیری را برافروخت و این امر به سرعت سبب ازهمپاشیدگی دربار و دودمان پلانتاژنه شد. وی به توماس بِکِت، اسقف اعظم کلیسای کانتربری و مخالف هانری دوم، پناه داد و در سال ۱۹۷۹، با پسر ارشد پلانتاژنه که علیه پدرش اقدام به شورش کرده بود، پیمان اتحاد بست. با مرگ پادشاه فرانکها در سال ۱۱۸۰، اساس و پایه قدرت دودمان کاپسین همچنان محفوظ ماند.(ریویر، ۱۳۹۰: ۹۶)
منبع:
- ریویر، دانیل (۱۳۹۰). تاریخ فرانسه: از آغاز تا رنسانس، ترجمه شهناز سلامی، تهران: اطلاعات.
پینوشت:
[۱] (Guillaume le Conquerant) ویلیام اول (۱۰۲۸ تا ۱۰۸۷) ملقب به گیوم فاتح، اولین پادشاه دودمان نورمان بوده و از سال ۱۰۳۵ به عنوان دوک نورماندی و از سال ۱۰۶۶ تا زمان مرگش به عنوان پادشاه انگلستان شناخته میشد. وی در سال ۱۰۶۶، به انگلستان حمله کرد و آخرین پادشاه آنگلوساکسون را شکست داد.
[۲] Eudes de Chartres
[۳] «Alienore» همسر دو پادشاه (پادشاه فرانسه، لویی هفتم و پادشاه انگلستان، هانری دوم پلانتاژه) و زنی بسیار فعال بود که در عصر خود تأثیر بسزایی داشت.
[۴] Maine
راجع به دوکنشین گیوم یه سریال کار شده بود به اسم “گیوم تل”. تا اونجایی که یادمه دهه ۷۰ که دبستانی بودیم پخش میشد!