نامه ۸۵ام از سری نامههای نهرو به دخترش در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان»
تاریخ نامه: ۲۶ آگوست ۱۹۳۲
«…
در آخرین نامه خودمان دیدیم که جامعه مسیحی در اروپای غربی به دو قسمت تجزیه شد، یکی کاتولیکها و دیگری پروتستانها. مخصوصاً سرزمین آلمان میدان عمده مبارزه و کشمکش میان این دو فرقه مذهب مسیح بود زیرا در آنجا نیروی هر دو طرف کمابیش باهم برابری میکرد. کشورهای دیگر اروپای غربی نیز تا اندازهای به این مبارزات کشیده شدند.
انگلستان خود را از کشمکشهای مذهبی دور نگاه داشت. در زمان سلطنت هانری هشتم انگلستان روابط خود را بدون اینکه کشمکشها و ناراحتیهای داخلی زیادی برایش فراهم شود با کلیسای رم قطع کرد و یک مذهب و آیین مخصوص به خود به وجود آورد که چیزی میانه آیینهای کاتولیکی و پروتستانی بود. هانری اصولاً به مذهب زیاد اهمیت نمیداد. او به اراضی و املاک کلیسا نظر داشت و آنها را به چنگ آورد. همچنین میخواست دوباره زن بگیرد و این کار را نیز کرد. بدین قرار مهمترین نتیجه اصلاح مذهبی مسیح این بود که پادشاهان و شاهزادگان و امرای محلی را که اسیر بندهای رهبری پاپ بودند، آزاد ساخت.
اکنون ببینیم در آن موقع که این نهضتهای رنسانس و اصلاح مذهبی (رفورماسیون) و هیجانات اقتصادی قیافه اروپا را تغییر میداد، وضع زمینههای سیاسی چگونه بود؟ نقشه اروپا در قرون شانزدهم و هفدهم چه شکلی داشت؟ بدیهی است در طول ۲۰۰ سال مدت این دو قرن، نقشه اروپا هم تغییراتی پیدا کرد. پس بهتر است ببینیم در آغاز قرن شانزدهم وضع سیاسی اروپا چگونه بود؟
در جنوب شرقی ترکها قسطنطنیه را در تصرف داشتند و امپراتوری ایشان تا مجارستان پیش میآمد. در گوشه جنوب غربی مسلمانان «ساراسن» که اعقاب فاتحان عرب بودند از «غرناطه» (گرانادا) رانده شده بودند و اسپانیا تحت حکومت مشترک «فردیناند» و «ایزابل» به صورت یک دولت مسیحی درآمده بود. مبارزات چند صدساله مسیحیان و مسلمانان در اسپانیا سبب گردید که اسپانیاییها با شدت و تعصب افراطآمیزی به مذهب مسیحی کاتولیکی چسبیدند. در اسپانیا بود که دستگاه مخوف و هولناک انکیزیسیون به وجود آمد و برقرار گردید. بر اثر کشف آمریکا و جلوه و درخشش ثروتی که این کشف فراهم میساخت، اسپانیا یک نقش عمده و رهبریکننده در سیاستهای اروپا اجرا میکرد.
یکبار دیگر نگاهی به نقشه آن زمان بینداز. میبینیم که در آنوقت انگلستان و فرانسه تقریباً به همین شکل کنونی خود بودند. در مرکز این نقشه امپراتوری مقدس رم قرار داشت و به دولتهای متعدد آلمانی تقسیم شده بود که هر یک از آنها کمابیش مستقل بودند. این دولتها مجموعه شگفتانگیزی از دولتهای کوچک بودند که تحت حکومت امیران، دوکها، اسقفها و اشراف انتخابکننده و نظایر ایشان قرار داشتند. همچنین شهرهای متعددی بود که برای خود امتیازات خاصی به دست آورده بودند. شهرهای بازرگانی شمالی آلمانی با یکدیگر متحد شده و اتحادیهای تشکیل داده بودند.
در قسمت جنوبیتر «سوییس» واقع شده بود که عملاً آزاد و مستقل بود، اما استقلال و آزادیش هنوز به رسمیت شناخته نمیشد. به علاوه «جمهوری ونیز» و جمهوریهای شهرهای شمالی ایتالیا نیز در آن حدود بودند.
سرزمینی که در اطراف حدود رم بود و به پاپ تعلق داشت، «دولت پاپ» نامیده میشد. در جنوب این دولت حکومت ناپل و سیسیل سلطنت میکرد.
در شرق اروپا، لهستان در فاصله قلمرو امپراتوری مرکزی و روسیه قرارگرفته بود. سلطنت مجارستان نیز در مجاور آن بود که ترکهای عثمانی از شرق بر آن سایه میافکندند.
در قسمت شرقیتر، روسیه قرار داشت که بهتازگی و پس از غلبه بر مغولهای «قبیله طلایی» به شکل دولت نیرومندی درآمده بود. در شمال و مغرب اروپا چند دولت دیگر هم وجود داشتند.
چنین بود نقشه اروپا در اوایل قرن شانزدهم.
در سال ۱۵۲۰ کارل پنجم (شارل پنجم) امپراتور شد که از خانواده هابسبورگ بود و بهطوریکه دیدیم توانست سلطنتهای اسپانیا و ناپل و سیسیل و هلند را هم به ارث به دست آورد. خیلی عجیب و شگفتانگیز است که کشورها و مردم اروپا به خاطر یک ازدواج سلطنتی ارباب و رئیس و دولتشان عوض میشد. میلیونها نفر مردم با سرزمینهای بسیار پهناور و کشورهای متعدد از راه ارث به دیگران منتقل میگشتند و گاهی اوقات مردم و کشورها بهعنوان جهیزیه به عروس به دیگری واگذار و منتقل میشدند.
به اینترتیب بود که فیالمثل جزیره بمبئی که در ساحل غربی هند بود و در تصرف پادشاه پرتغال قرار داشت، بهعنوان جهیزیه «کاترین براگانزا» شاهزاده خانم پرتغالی، به تعلق چارلز دوم پادشاه انگلستان درآمد، زیرا آن شاهزاده خانم همسر او شده بود.
به همین ترتیب خاندان سلطنتی هابسبورگ از راه ازدواجهای بسیار حسابشده امپراتوری وسیعی به دست آوردند که کارل پنجم امپراتور آن شد و در رأس آن قرار گرفت. این مرد یک شخص بسیار عادی بود که فقط در پرخوری لیاقت داشت. با وجود این، مستملکات وسیع و امپراتوری پهناورش سبب گردید که او در اروپا مردی عظیم جلوه کند.
در همان سال که کارل امپراتور شد، سلطان سلیمان هم در رأس امپراتوری عثمانی قرار گرفت. در زمان سلطنت او امپراتوری عثمانی در جهات مختلف و مخصوصاً در اروپای شرقی توسعه یافت. ترکها حتی تا پشت دروازههای شهر وین هم رسیدند، اما نتوانستند این شهر زیبا و قدیمی را متصرف شوند. معهذا هابسبورگها سخت به وحشت افتادند و حتی در فکر آن بودند سفیرانی پیش ترکها بفرستند و به وسیله پرداخت مبالغی بهصورت خراج، آنها را متوقف سازند.
تصور کن که امپراتوری مقدس رم حاضر شده بود به سلطان ترک خراج بدهد. سلطان سلیمان به نام «سلیمان مجلل» معروف شده است. او نیز خودش را امپراتور خواند و جانشین و نماینده قیصرهای رمی و امپراتوران قدیم بیزانس میشمرد.
در دوران سلطان سلیمان یک فعالیت دامنهدار ساختمانی در قسطنطنیه آغاز گشت و بسیاری از مساجد زیبا در آن زمان ساخته شد. انگار که رنسانس هنری ایتالیا در شرق هم چیزی مشابه خود داشت، زیرا نه فقط در قسطنطنیه فعالیتهای هنری دامنهداری به وجود آمده بود، بلکه در ایران و در خراسان و در آسیای مرکزی نیز نقاشیهای زیبا و آثار هنری نفیس تهیه میشد.
در هند به طوریکه دیدیم «بابر» مغول از شمال غربی به سوی هند سرازیر گشت و یک سلسله پادشاهان جدید را به وجود آورد. این واقعه هم در سال ۱۵۲۶ یعنی در همان زمانکه کارل پنجم در اروپا امپراتور بود و سلطان سلیمان در قسطنطنیه سلطنت میکرد، اتفاق افتاد. درباره «بابر» و سلطنت درخشان اولادان او بعداً مطالب بیشتری خواهم گفت. معهذا اکنون باید متذکر گشت که «بابر» خودش پادشاهی از نوع امرای زمان «رنسانس» اروپا بود که بر پادشاهان اروپایی همنوع خود مزیت داشت. او هم مانند آنها یک مرد ماجراجو بود، اما در عین حال جوانمرد و قهرمان بود و به هنر و ادبیات علاقه فراوان داشت.
در ایتالیای آن زمان نیز پادشاهان و شاهزادگان و امرایی بودند که هم ذوق ماجرا داشتند و هم مشتاق ادبیات و هنر بودند و دربارهای کوچک ایشان درخشندگی و جلوه نمایانی داشت.
خاندان «مدیسی» در فلورانس و «بورژیا»ها در آن زمان مشهور بودند. اما این شاهزادگان ایتالیایی و بسیاری از پادشاهان و شاهزادگان و امرای دیگر اروپا، در آن دوران در واقع پیروان وفادار «ماکیاولی» بودند که به اصول اخلاق و شرافت اعتنایی نداشتند و با تحریکات و نیرنگها و دستهبندیها و زورگوییها حکومت میکردند و از به کار بردن جامهای زهر و دشنههای مسموم آدمکشان برای از میان برداشتن مخالفانشان پروا نداشتند.
[…]
اروپا در قرن شانزدهم میان امیران و پادشاهان کاتولیک و پروتستان تقسیم گشت. پادشاهان و امیران در آنوقت مردم کشورشان را به حساب نمیآوردند. ایتالیا، اتریش، فرانسه و اسپانیا کاتولیک بودند، آلمان نیمه کاتولیک و نیمه پروتستان بود و انگلستان فقط از آن جهت که پادشاهش میخواست پروتستان باشد، این مذهب را پذیرفت و چون انگلستان پروتستان گشت، ایرلند کاتولیک ماند. زیرا انگلستان میکوشید ایرلند را مسخر سازد و ایرلند هم برای مقابله با آن کشور مذهب جداگانهای را پذیرفت. البته صحیح نخواهد بود اگر بگوییم که مذهب همه مردم اهمیت نداشت و بهحساب نمیآمد. زیرا بالاخره اعتقادات آنها حساب بود و بسیاری از جنگها و انقلابات به خاطر همین اعتقادات صورت میگرفت.
طبعاً بسیار دشوار است که جنبههای مذهبی مسائل را از جنبههای سیاسی و اقتصادی جدا کنیم. خیال میکنم سابقاً برایت گفتم که شورش پروتستانها بر ضد رم، مخصوصاً در جاهایی صورت گرفت که طبقه بازرگان جدید نیرومند شده بود. بدین قرار میبینیم که میان مذهب و بازرگانی و اقتصاد ارتباطی وجود داشت. در عین حال بسیاری از پادشاهان و امیران از اصلاح مذهبی میترسیدند، زیرا فکر میکردند در زیر این عنوان ممکن است انقلابات داخلی صورت گیرد و ارکان قدرت و حکومت ایشان را واژگون سازد. وقتیکه کسی خود را آماده ساخته بود که قدرت مذهبی پاپ را تهدید کند، طبعاً ممکن بود در مقابل قدرت سیاسی پادشاه یا امیر حکمران خود نیز قیام کند و آن را هم به خطر اندازد. چنین نظریهای برای پادشاهان خطرناک میبود. آنها هنوز به «حق الهی» خویش برای سلطنت و حکومت پر مردم چسبیده بودند؛ حتی پادشاهان و امیران پروتستانهم حاضر نبودند از این حرف دست بردارند.
با وجود نهضت رفورماسیون و اصلاح مذهبی، پادشاهان اروپا صاحباختیار و دارای قدرت مطلقه بودند. آنها پیش از آن چنین قدرتی نداشتند. سابقاً اشراف بزرگ فئودال قدرت آنها را محدود میساختند و حتی مورد تهدید قرار میدادند، اما طبقه بازرگان و بورژوازی مثل این اشراف نبودند و پادشاهان هم دیگر به سابق شباهت نداشتند. به این جهت پادشاه با کمک طبقه بازرگان و طبقه دهقان، قدرت اشراف را تضعیف کرد و از میان برداشت و خود صاحب اقتدار مطلق گشت.
بورژوازی هر چند که اهمیت و قدرتش زیاد شده بود، هنوز آنقدر نیرو نداشت که پادشاه را محدود سازد، اما به زودی طبقات متوسط به مخالفت با بسیاری از کارهای شاه پرداختند. مخصوصاً با برقراری مالیاتهای گوناگون و سنگین و با مداخله شاه در کارهای مذهبی مخالفت میکردند. پادشاه هم این مخالفت مردم را دوست نمیداشت و از اینکه اشخاص در مقابل هر کار او مقاومت و مخالفت نشان میدادند ناراحت میشد و به این جهت آنها را به زندان میافکند یا به ترتیب دیگر ایشان را تنبیه میکرد. مردم به دستور شاه بدون هیچ قانونی زندانی میشدند، همچنانکه امروز در هند مردم را از آن جهت که نمیخواهند زیر تسلط دولت بریتانیا باشند، زندانی میکنند.
پادشاهان در امور دادوستد و بازرگانی هم دخالت میکردند. تمام این چیزها وضع را دشوارتر میساخت و موجب میگشت که مقاومت در برابر میل پادشاهان افزایش یابد. این مبارزه بورژوازی برای به دست آوردن قدرت در مقابل قدرت مطلقه پادشاهان، چند صدسال طول کشید و تا همین زمانهای اخیر هم ادامه یافت. پیش از آنکه حق الهی سلطنت از میان برود و پادشاهان بهجای خودشان بنشینند، سر چند پادشاه قطع گردید. در بعضی کشورها پیروزی زودتر به دست آمد و در بعضی دیرتر. چگونگی و نتایج این مبارزات را در نامههای آینده دنبال خواهیم کرد.
در قرن شانزدهم تقریباً در همهجای اروپا پادشاهان قدرت مطلقه داشتند. گفتم تقریباً در همهجای اروپا، زیرا در همهجا چنین نبود. به خاطر داری که در سوییس، دهقانان فقیر کوهستانها جرئت کردند به مقابله با پادشاه مقتدر سلسله هابسبورگ بپردازند و آزادی خود را هم به دست آوردند. به این قرار در اروپا که همچون دریایی از قدرت مطلقه پادشاهان بود، جمهوری کوچک دهقانان در سوییس همچون جزیرهای بود که پادشاهان در آن مقام و منزلتی نداشتند.
به زودی وضع در یک کشور دیگر یعنی هلند نیز تحول یافت. در آنجا به خاطر آزادی مردم و آزادی مذهبی مبارزه شدیدی درگرفت که پیروز گردید. هلند کشور کوچکی است اما به مبارزه عظیمی بر ضد بزرگترین دولت آن روز اروپا که اسپانیا بود پرداخت.
سپس نوبت مبارزه برای آزادی در انگلستان فرارسید که سبب شد یک پادشاه سر خود را در راه آن نهاد و موجب پیروزی پارلمان آن زمان گردید. بدین ترتیب هلند و انگلستان در مبارزه بورژوازی بر ضد قدرت مطلقه پادشاهان پیشرو دیگران شدند. و چون در این کشورها بورژوازی پیروز گشت، توانستند که اوضاع تازهای به وجود آورند و به تسخیر زمینها و کشورهای دیگر بپردازند. این هر دو کشور بعدها نیروی دریایی بزرگی به وجود آوردند و هر دوی آنها دادوستد و بازرگانی با کشورهای دوردست را توسعه دادند و هر دو بنیان امپراتوری و استعمار را در آسیا برای خود بنا نهادند.
در این نامههای خودمان درباره انگلستان مطالب زیادی نگفتهام. در واقع مطلب گفتنی زیاد هم نبود، زیرا تا آنوقت انگلستان در اروپا کشور مهم و معتبری به شمار نمیرفت. اما اکنون تغییری صورت میگرفت و بهطوریکه خواهیم دید انگلستان بهسرعت پیش میآمد.
در یکی از نامههای خود به «ماگناچارتا» (منشورکبیر) و ابتدای کار پارلمان انگلستان و به اغتشاشهای دهقانان و جنگهای داخلی میان خاندانهای مختلف اشراف انگلستان بر سر قدرت و سلطنت اشاره کردیم.
در دوران این جنگها قتل و کشتار از جانب پادشاهان کاری عادی و رایج بود. عده زیادی از اشراف فئودال در این جنگها کشته شدند و بدین ترتیب طبقه آنها قدرت خود را از دست داد. یک خاندان جدید به نام «تودورها» به تخت شاهی نشست و با قدرت مطلقه حکومت کرد. هانری هشتم که با پاپ به مخالفت پرداخت و همچنین دخترش الیزابت ملکه مشهور انگلستان از همین خاندان «تودور» بودند.
در اروپای مرکزی بعد از امپراتور کارل پنجم امپراتوری مقدس رم تجزیه شد.
اسپانیا و هلند به پسرش فیلیپ دوم رسید. در آن زمان اسپانیا بهصورت مقتدرترین سلطنت اروپا خودنمایی داشت.
به خاطر داری که اسپانیا سرزمینهای «پرو» و «مکزیکو» را در آمریکا به دست آورده بود و ازآنجاها سیل طلا بهطرف اسپانیا سرازیر گردید. اما با وجود «کولومبوس» و «کورتس» و «پیزارو» اسپانیا نتوانست از موقعیت تازه خود بهخوبی استفاده کند، زیرا به بازرگانی و دادوستد علاقهای نداشت و به مهمترین چیزی که علاقه نشان میداد مذهب بود، آن هم با تعصب و قساوت و بیرحمی فوقالعاده.
در سراسر اسپانیا «انکیزیسیون» رواج داشت و به مردمی که بهاصطلاح مرتد و بیدین اعلام میگشتند، هولناکترین شکنجهها تحمیل میگشت. گاهبهگاه جشنهای عمومی و بزرگی ترتیب داده میشد که در آنها گروهی از این زنان و مردان بهاصطلاح «مرتد» را دستهجمعی در آتشهای بزرگ و انبوه میسوزاندند و این کار در حضور پادشاه و خانواده سلطنتی و سفیران کشورهای دیگر و هزاران نفر از مردم صورت میگرفت. این سوزاندن انسانها «اوتوس-دا-فه» یا (عمل اعتقاد) نامیده میشد. تمام تاریخ اروپا در این زمان بهطوری از خشونتها و جنایات هولناک و بیرحمیهای وحشیانه و تعصب مذهبی پر است که تقریباً باورناکردنی به نظر میآید.
امپراتوری اسپانیا مدت درازی نپایید. مبارزات دلیرانه کشور کوچک هلند، ارکان این امپراتوری را متزلزل ساخت. کمی بعد در سال ۱۵۸۸ کوشش اسپانیا برای تسخیر انگلستان با شکست بسیار سختی مواجه گشت و نیروی دریایی «شکستناپذیر» اسپانیا که سربازان اسپانیایی را به سوی انگلستان میبرد، حتی به آن کشور نرسید و در پهنه دریا در هم شکست. این امر به هیچ وجه حیرتانگیز نبود، زیراکسی که فرماندهی این نیرو را به عهده داشت هیچچیز از کشتی و دریا نمیدانست.
به قراری که نقل میکنند این فرمانده پیش از این جنگ شخصاً پیش فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا رفت و با کمال فروتنی درخواست کرد که اعلیحضرت او را از آن مقام معاف دارند زیرا هیچچیز از قوانین جنگهای دریایی نمیداند و حتی بک ملاح خوب هم نیست. اما اعلیحضرت در جواب او گفت که نیروی دریایی باید زیر فرمان خود او بانی بماند.
بدین قرار امپراتوری اسپانیا تدریجاً رو به انقراض نهاد. در دوران کارل پنجم گفته میشد که خورشید هرگز در امپراتوری او غروب نمیکند و این حرف اغلب درباره یک امپراتوری مغرور و متکبر امروزی نیز تکرار میشود.»
منبع: نگاهی به تاریخ جهان، نوشته جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر، جلد اول.
۱-البته واژه “ساراسن” که نهرو به کار برده بیشتر به عنوان یک نوع تحقیر و توهین از اشراف اروپایی (و شوالیه های معبد فرانسه) نسبت به مسلمانان، اعراب، سیاه پوستان و ترک ها به کار برده میشه.
۲-نهرو نبرد تاتارها و روس ها رو ذکر کرد؛ از داستان های جالب اروپای انقلاب صنعتی و روسیه قرن ۱۹ داستان “میشل استروگوفه” که جالبه. میتونید به منابع مطالعاتی اضافه کنید.
۳-نهرو میگوید “خیلی عجیب و شگفتانگیز است که کشورها و مردم اروپا به خاطر یک ازدواج سلطنتی ارباب و رئیس و دولتشان عوض میشد” اگر از دید سیر معمولی تاریخی به این جریانات نگاه شود بله؛ گیج کننده است. اما اگر زاویه دید عوض شود، این صفحه شطرنج جریانات پشت پرده را به وضوح نشان میدهد.
۴-جالبه انگلیس و فرانسه که خودشون پروتسنان هستند بیشتر (انگلیس پیوریتن البته) در صادر کردن دین از کاتولیسیم (راستی Cthulu اسم خدای کتابای HP lovecraft هست) استفاده میکردند؛ مثلا استفاده آن در ایرلند که مستعمره آنهاست.
۵-نهرو یه جا گفت “بسیاری از جنگها و انقلابات به خاطر همین اعتقادات صورت میگرفت” اما اکثر جنگ های اروپایی از قرن ۹ به بعد دلایل سیاسی، اقتصادی، استعماری و لوژی داره و در محدوده تمایلات ملی و مذهبی نمیگنجه (لا اقل در باطن).
اضافه کنم که نهرو میگوید “در این نامههای خودمان درباره انگلستان مطالب زیادی نگفتهام. در واقع مطلب گفتنی زیاد هم نبود، زیرا تا آنوقت انگلستان در اروپا کشور مهم و معتبری به شمار نمیرفت.” این امر صحت ندارد، زیرا در قرن ۹ خاندان های انگلیسی در تجهیز مالی-سیاسی و ایدئولوژیکی جنگ های صلیبی نقش داشتند.
اولین شاه انگلوساکسون ها آلفرد کبیر است و اولین پادشاه انگلیس ها یعنی ادوارد کبیر نیز در سال ۸۹۹ به عنوان پادشاه انگلیس تاجگذاری میکند. اولین شاه بریتانیا united kingdoms هم ریچارد کبیر است که در سال ۱۸۸۹ تاجگذاری میکند. پس میبینیم اون طور که تاریخ نگار ها نقل میکنند انگلیس در قرون وسطی پیشین و پسین هم بی تاثیر نبوده و نقش مهمی داشته.