میتوان گفت که انقلاب صنعتی در ایالات متحده با انتقال تکنولوژی چرخ نخریسی توسط یک تکنسین انگلیسی، وارد آمریکا شد و با اختراع ماشین پنبه پاککنی ادامه یافت. مبتکر ماشین نخریسی در آمریکا، ساموئل اسلاتر[۱]، کارگری انگلیسی بود که از نوجوانی با دستگاههای صنعتی و چرخ نخریسی کار کرده بود. او تا حدی با این وسیله آشنا بود که قادر به بازسازی تمام اجزا و ترکیب آنها با یکدیگر بود.
اسلاتر در انتهای قرن ۱۸ وارد آمریکا شد و توانست با ساخت اولین نمونه چرخ نخریسی موجود در خاک ایالات متحده، عنوان پدر انقلاب صنعتی آمریکا را از آن خود سازد. این عنوان اولین بار توسط اندرو جکسون[۲] به کار برده شد. البته در انگلستان او را با نام اسلاتر خائن میشناختند، زیرا او تکنولوژی چرخ نخریسی را از انگلیس به آمریکا برد و این وسیله را برای استفاده در آمریکا بهبود بخشید. او وقتی در ۲۱ سالگی انگلیس را به مقصد سرزمین جدید ترک میکرد، به خوبی از قوانین سفت و سخت محرمانه نگهداشتن اطلاعات و طرحهای تکنولوژیک آگاه بود. بنابراین همه اجزا و نحوه کارکرد کامل دستگاههای نخریسی و نساجی را به خاطر سپرد و طرح را در ذهن خود از خاک بریتانیا خارج کرد. وی به همراه خود یک تجربه هشت ساله را نیز داشت، زیرا از ۱۳ سالگی برای کار با دستگاههای نخریسی آموزش دیده بود.
اسلاتر، بعدها کارخانجات زنجیرهای نخریسی و بافندگی تأسیس کرد و تعداد زیادی کارخانه، مزارع وابسته به کارخانهها و شهرهای مربوط به کارگاهها و کارخانهها را از خود به جا گذاشت. وی وقتی کارخانه نخریسی خود را راه انداخت، ابتدا از کودکان ۷ تا ۱۲ ساله برای کار خود استفاده کرد. بعدها او در اطراف کارخانههای خود مغازهها و خانهها و حتی مدارسی ساخت که گرچه به ظاهر همگی برای رفاه حال کارگران بودند، اما در واقع سود اصلی را به جیب صاحب خود واریز میکردند و کنترل هر اتفاقی در این محدوده، در دست صاحب آنها، یعنی اسلاتر بود. او به همراه دو همکار خود براون[۳] و آلمی[۴]، شرکت خود را توسعه داد.
در سال ۱۷۹۳، و با اختراع ماشین پنبه پاککنی صنعت نساجی هم دچار تحولاتی شد. پیرو قدرت گرفتن صنعت نساجی، پنبه بدل به یک محصول فراگیر شد و کشتزارها و پلانژهای پنبه به سرعت گسترش یافت.
پنبه و بردهداری دو بازوی انقلاب صنعتی در آمریکا
گامهای اولیه انقلاب صنعتی در ایالات متحده، در صنایع مرتبط با پنبه برداشته شد. کارخانجات نساجی اولین کارخانجاتی بودند که راهاندازی شدند. این کارخانجات ابتدا با نیروی جریان آب کار میکردند و سپس به تکنولوژی استفاده از نیروی بخار مجهز شدند. بعد از تجهیز کارخانجات به بخار، نیاز این صنایع به پنبه که ماده اولیه نساجی محسوب میشد، روزبهروز رو به افزایش بود. مواد خام این کارگاهها تقریباً به طور کامل توسط بردگان تولید میشد. در واقع کارخانجات بزرگی که در طول رودخانه نیوانگلند[۵] ایجاد شدند و شمار زیادی از کارگران مزدبگیر در آنها به کار مشغول بودند، بدون تأمین دائمی و رو به افزایش پنبه خام قابل تصور نبود. از این رو، این کارخانجات و مالکان آنها (صرف نظر از دیدگاهشان نسبت به بردهداری) از دسترسپذیری پنبه ارزان و تولیدی بردگان منتفع میشدند.
این موضوع از یک طرف و ابداع ماشین پنبه پاککنی که میتوانست غوزه پنبه را از الیاف جدا کند و سرعت عملی پنجاه برابر انسان داشت، از طرف دیگر، باعث شد مزارع کوچک پنبه به سرعت به کشتزارهای وسیع بدل شوند. هر برده در روز میتوانست نیم کیلو پنبه را پاک و آماده استفاده کند. اما ماشین پنبه پاککنی میتوانست در یک روز بیست و پنج کیلو پنبه را پاک کند که بعدها با اصلاح این دستگاه به ۵۰۰ کیلو در روز رسید. این توان بالای دستگاه در آمادهسازی محصول، نیازمند تأمین هزاران کارگر برای کار در مزارع بود. این موضوع تجارت برده را رونق بخشید.
در پس تقویت بردهداری توسط دولت ایالات متحده آمریکا، یک علت عملی بسیار پرقدرت نهفته بود. در سال ۱۷۹۰ جنوب کشور سالانه ۱۰۰۰ تن پنبه تولید میکرد. در سال ۱۸۶۰ حجم تولیدات پنبه به یک میلیون تن رسید. در عرض همین مدت تعداد بردگان از ۵۰۰ هزار نفر به ۴ میلیون نفر افزایش یافت. ( داستان مردم آمریکا، ج۱، ص ۲۵۶) این در حالی است که جمعیت کل سفیدپوستان کشور آمریکا در آن زمان ۲۰ میلیون نفر بود. از طرف دیگر علاوه بر افزایش تعداد بردهها، تعداد سفیدپوستان به علت مهاجرت به غرب رو به کاهش بود، از این رو تعداد بردهها در میسیسیپی[۶] و کارولیای جنوبی[۷] از سفیدان آزاد هم بیشتر بود.
بردهها از سپیده صبح شروع به کار میکردند و بیشتر اوقات تا پیش از غروب از کار دست نمیکشیدند. آنها زندگی دردناک و سختی داشتند. تعداد زیادی از بردگان بر اثر کار سخت و تحت فشار، یا بر اثر بیماری ناشی از کمتوجهی اربابان به وضع سلامتی آنها، یا بر اثر سوء تغذیه جان خود را از دست میدادند.
در دفترچه ثبت یک پلانتاژ که اکنون در آرشیو دانشگاه کارولینای شمالی موجود است، لیستی در مورد مرگ و میر بردگان وجود دارد که سن و علت مرگ کسانی را که در بین سالهای۱۸۵۰ تا ۱۸۵۵در این پلانتاژ فوت کرده بودند، را ثبت کرده است. در بین کلیه کسانی که در طی این سالها فوت کرده بودند، تنها چهار نفر ۶۰ سال، چهار نفر ۵۰ سال، هفت نفر ۴۰ تا ۵۰ سال، هفت نفر ۲۰ تا ۴۰ سال و ۹ نفر کمتر از ۹ سال عمر کردهاند. (داستان مردم آمریکا، ج۱، صفحه ۲۵۸)
بیش از نیمی از صادرات ایالات متحده در شش دهه نخست قرن نوزدهم، از پنبه خامی تشکیل میشد که تمامی آن توسط بردگان به تولید رسیده بود. والتر جانسون[۸] در کتاب مهم خود تحت عنوان “رودخانه رؤیاهای تاریک: بردهداری و امپراتوری در سرزمین پنبه[۹]” گزارش کرده است که استفاده از موتور بخار در رودخانه میسیسیپی بسیار رایجتر از روستاهای نیوانگلند بود؛ امری که شاهدی برای فرآیند بردهداری است. زیرا میسیسیپی به مزارع پنبه جنوبی نزدیکتر بود و آنها نیز تنها با نیروی کار بردگان میچرخیدند.
در دهه ۱۸۳۰، یک میلیون آمریکایی که بیشتر آنها برده بودند، به کشت پنبه میپرداختند. پنبه خام مهمترین ماده صادراتی ایالات متحده بود و در جریان مالی و سازوکارِ در حال ظهور کسبوکار این کشور نقشی کلیدی ایفا میکرد. جان براون، بردهای فراری، در خاطرات خود نقل میکند: «پس از افزایش قیمت پنبه در بازار انگلستان، بردگان بیچاره بلافاصله تأثیر آن را احساس کردند، فشار کاری افزایش پیدا کرد و شلاق بیشتری در کار آمد.»(بردهداری و سرمایهداری، اسون بکرت)
با گسترش تولید ماشینی، پارچه پنبهای در بریتانیا و اروپای قارهای، منابع سنتی پنبه خام، به ویژه در امپراتوری عثمانی، آفریقا و آسیا ناکافی شد. ناتوانی بازرگانان اروپایی در افزایش سطح تولید سنتی در این مناطق و تغییر الگوی کشاورزی دهقانی باعث شد که در ابتدا به هند غربی و برزیل و در ادامه از دهه ۱۷۹۰ به ایالات متحده روی آورند.
در نتیجه توان اروپا در صنعتی شدن در ابتدا به طور کامل بر کنترل زمینهای تصاحبشده و کاربرد بردگان در آمریکا تکیه داشت. این امر به اروپا امکان میداد تا با کنترل فزاینده و اغلب خشن شبکه تجارت جهانی، در کنار کنترل محدوههای وسیعی در آمریکا بر محدودیتهای موجود در تولید منابع غلبه کند(پنبه در اروپا کشت نمیشد.) در هشتاد سال نخست انقلاب صنعتی، پنبه خام وارداتی به صنایع اروپایی تقریباً به طور کامل توسط بردگان و نه مزارع پنبه هندوستان یا چین تولید میشد.
توانایی تأمین پنبه ارزان، تولیدکنندگان اروپایی و آمریکای شمالی را قادر ساخت که میزان تولید نخ و پارچه را افزایش دهند و این امر نیز به نوبه خود بازارهای سنتی پنبه در آسیا، آفریقا و سایر مناطق را تحت تسلط آنها درآورد و از این بخشها صنعتزدایی نمود.
بدون نیروی کار بردگان (که برای ارباب به صورت رایگان محسوب میشد، چون حقوقی به بردگان نمیپرداختند) ایالات متحده توان تولید پنبه ارزان را نداشت و مزیت خود را در تولید پنبه از دست میداد، بنابراین بردهداری برای ایالات متحده بسیار حیاتی و استراتژیک بود. بردههای بیشتری به کار گرفته شدند تا محصول ارزانتر و سریعتر به دست بیاید. در واقع میتوان گفت توسعه صنعت نساجی و کشت پنبه بیشترین تأثیر را بر توسعه بردهداری گذاشت.
نویسنده: زینب حاتمپور
منابع:
- تاریخ کامل ایالات متحده ، منتشر شده توسط کنگره آمریکا
- هاوارد زین، داستان مردم آمریکا، خ. طاهری ،م. هادی ، دوره سه جلدی، تارنگاشت عدالت ،۱۳۹۲
- هاروی واسرمن، تاریخ مردمی آمریکا، محمد قاضی ، نشر آروین ۱۳۷۳
- کلود ژولین ، رؤیا و تاریخ( امریکا در دو قرن ) ، مرتضی کلانتریان ،انتشارات آگاه ۱۳۵۷
پینوشت:
[۱] Samuel Slater
[۲] Andrew Jackson
[۳] Brown
[۴] Almi
[۵] New England River
[۶] Mississippi
[۷] South Carolina
[۸] Walter Johnson
[۹] River of Dark Dreams: Slavery and Empire in the Cotton Kingdom / Harvard University Press, 2013
جالب اینجاست که در فیلم های آمریکایی که برای قرن ۱۹ ساخته میشه دائما در حال ساخت هستند؛ در همه قاب های فیلم از ساخت راه آهن و تکنولوژی (تکنو-لوژی) و صنعت صحبت میشه. مثل اینکه ظرفیت رسانه سینما رو درک کردن “داخل فیلماشون همش میسازن، فقط میسازن” .
اصلا به عواقب این ساخت و سازها هم پرداخته نمیشه مگه اینکه به یه سری ردنک redneck جنوبی پیله کنند که اون ها رو هم البته با عنصر position و opposition آخرش تطهیر میکنند (میگن این جنوبی ها تقصیری نداشتن کلا زممونه بد بوده!).
برخلاف این استفاده آمریکای ملعون از رسانه سینما در جهت نشان دادن تکنولوژی و جامعه صنعتی و ترغیب جامعه به ساخت و ساز و پیشرفت؛ متاسفانه مییبینیم “در کشورهای دوردست” در فیلم های سینمای خود که از قدیم صحبت میکنه مردم و جامعه رو بیکار، معتاد و ضعیف نشون میده, در حقیقت در سینمای این کشور دور دست که نیمی از آن در نظمیه است و نیمی دیگر در قبرستان، متاسفانه سیاه نمایی بیسار زیاد است.
کشوری موفق است که از ظرفیت سینما از آرزوها، جلال، کار و تلاش صحبت کند و از مثبت اندیشی و رویاهای بلند پروازانه سخن بگوید و پی ساخت و ساز و آبادانی باشد.