این یادداشت به روایت یکی از حوادث مهم تاریخ روسیه، یعنی انقلاب ۱۹۰۵(۱۲ سال قبل از انقلاب شوروی)، از زبان نهرو که در یکی از نامههای او به دخترش در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان» آمده، اختصاص دارد. این یادداشت برگرفته از نامه ۱۴۴ام این کتاب است.
***
تاریخ نامه: ۱۷ مارس ۱۹۳۳
«مارکسیستهای روسی، یعنی حزب سوسیال دموکرات، در سال ۱۹۰۳ با یک بحران مواجه گشتند و ناچار شدند به این سؤال که بالاخره برای هرکس که به بعضی اصول و اعتقادات شخصی پابند است پیش می آید، پاسخ بگویند. در واقع تمام مردان و زنانی که به چنین اصولی اعتقاد دارند، بارها در زندگیشان با چنین بحرانهایی مواجه میشوند.
مسأله این بود که آیا باید کاملاً به اعتقادات خود پابند بمانند و اصولی را که برای خویش برگزیدهاند، کاملاً رعایت کنند و محترم بدارند و خود را برای یک انقلاب اساسی طبقه کارگر آماده سازند، یا این که بتوانند لااقل اندکی با وضع موجود سازش کنند و کنار بیایند و از این راه به تدریج زمینه را برای انقلاب نهایی فراهم آورند.
این سؤال در تمام کشورهای اروپای غربی مطرح شده بود و کمابیش در همهجا سوسیال دموکراتها و احزاب مشابه آنها را ضعیف کرده بود و یک سلسله اختلافات داخلی در میان ایشان برانگیخته بود. در آلمان مارکسیستها هنگام حرف زدن خود را هوادار کامل تمام اصول و نظرهای انقلابی معرفی میکردند، اما در عمل لحنشان را آرامتر میساختند و روش ملایمتری پیش گرفتند. در فرانسه بسیاری از رهبران سوسیالیست از احزاب و اردوگاه خود گریختند تا به مقامهای وزارت برسند و در ایتالیا و بلژیک و جاهای دیگر نیز چنین بود. در انگلستان، مارکسیسم اصولاً ضعیف بود و این سؤال مطرح نمیشد، اما حتی در آنجا هم یک عضو حزب کارگر از صف خود خارج شد تا وزیر شود.
در روسیه وضع خیلی تفاوت داشت، زیرا در آنجا هیچگونه امکانی برای فعالیت پارلمانی نبود. در آنجا اصلاً پارلمانی وجود نداشت. معهذا امکاناتی وجود داشت که از روشهای به اصطلاح «غیر قانونی» برای مبارزه با تزاریسم دست برداشته شود و تا مدتی فقط به تبلیغات آرام درباره تئوریها و جنبههای نظری تغییرات بپردازند.
لنین در این موارد نظرهای روشن و مشخص داشت. او با هیچ نوع ضعف و هیچ نوع سازشی موافق نبود، زیرا میترسید که در غیر این صورت اپورتونیسم (خودخواهی فرصتطلبانه) در حزبشان راه یابد. او دیده بود که چگونه احزاب سوسیالیستی غرب این روشهای سازشکارانه را به کار بسته بودند و از نتایج آن هیچ راضی نبود. همانطور که بعدها در مورد یک امر دیگر نوشته است، به نظر او «تاکتیکها و روشهای پارلمانی به آن صورت که سوسیالیستهای غربی به کار میبردند، موجب تضعیف روحی میگشت و تدریجاً حزب سوسیالیستی را به یک «تامانیهال» کوچک، و به کسانی که در جستجوی موقعیت و مقام هستند، مبدل می ساخت.» (تامانیهال، محلی در نیویورک است و مظهری برای فساد سیاسی میباشد.)
لنین اهمیت نمی داد که چند نفر با او باقی میمانند، حتی موقعی هم تهدید میکرد که یکتنه و تنها راه خود را دنبال خواهد کرد، اما اصرار میورزید کسانی با او بمانند که بخواهند کار را تا آخر برسانند و دنبال کنند و آماده باشند که هر چیز را حتی بدون آنکه مورد قدرشناسی و تمجید عمومی مردم قرار گیرند، در راه هدف خود فدا سازند. لنین میخواست سازمانی از یک عده کارشناسان انقلاب به وجود آورد که بتوانند نهضت را به شکل مؤثری توسعه دهند و پیش ببرند. او نمیخواست فقط با کسانی که هوادار و دوستان دورانهای بیخطر هستند، به کار بپردازد.
راهی که او نشان میداد، بسیار دشوار و سخت بود و خیلیها فکر میکردند که عاقلانه نیست. با این همه، روی هم رفته پیروزی نصیب لنین گشت.
حزب سوسیال دموکرات به دو قسمت منشعب گردید و دو نام به وجود آمد که از آن پس بسیار شهرت یافت. یکی «بلشویکها» و دیگری «منشویکها». کلمه بلشویک اکنون در نظر بعضیها بسیار مهیب و ترسناک جلوه میکند، اما معنی آن فقط «اکثریت» است و «منشویک» هم به معنی «اقلیت» میباشد.
گروه لنین که پس از تقسیم سال ۱۹۰۳ در حزب سوسیال دموکرات اکثریت داشتند، بلشویکها یعنى حزب اکثریت نامیده شدند. این موضوع جالب توجه و قابل تذکر است که تروتسکی از رهبران مشهور روسیه که در انقلاب بزرگ سال ۱۹۱۷ از دستیاران بزرگ لنین بود، در موقع انشعاب به گروه منشویکها پیوست و در آن زمان جوانی بیست و چهار ساله بود.
تمام این مباحثات و گفتگوها که در میان رهبران حزب سوسیال دموکرات روسیه جریان یافت، هزاران فرسنگ دور از خود روسیه در شهر لندن روی میداد. وضع روسیه طوری بود که کنگره یک حزب روسی ناچار میبایست جلسات خود را در لندن تشکیل دهد، زیرا در روسیه تزاری چنین امکانی وجود نداشت. بیشتر اعضای آن دور از وطن و در خارج از کشور به سر میبردند یا محکومانی بودند که از زندانها و اردوگاههای اسیران سیبری گریخته و به لندن رفته بودند.
در این ضمن، در خود روسیه زمینه آشفتگی و انقلاب فراهم و آماده میگشت، اعتصابهای سیاسی از نشانههای این پختگی بود. اعتصاب سیاسی کارگران، مانند اعتصاب اقتصادی برای بهبود وضع کار یا مثلاً افزایش دستمزدها نیست، بلکه برای اعتراض به بعضی اقدامات سیاسی دولت صورت میگیرد. این قبیل اعتصابات نشانه بیداری و فهم سیاسی کارگران است.
به همین قرار اگر در هند کارگران کارخانهها به علت آنکه گاندی جی بازداشت شده است یا به خاطر فشارهای فوق العادهای که صورت میگیرد، دست از کار بکشند و اعتصاب کنند، یک اعتصاب سیاسی است.
بسیار تعجبآور است که در اروپای غربی با وجود آنکه اتحادیهها و سازمانهای کارگری نیرومند وجود داشت، این قبیل اعتصابات سیاسی کمتر و به ندرت صورت میگرفت. یا شاید این اعتصابات از آن جهت کم بود که رهبران کارگران به خاطر منافع شخصی خودشان مبارزه را ملایم و آرام میساختند و به سازش میپرداختند.
در روسیه، جباریت و ظلم و جور مداوم تزاریسم همیشه جنبههای سیاسی مبارزات را زنده و مقدم نگاه میداشت. در همان سال ۱۹۰۳، اعتصابات سیاسی متعدد خود به خود در جنوب روسیه روی داد و این نهضت در میان تودههای مردم توسعه داشت، اما به علت فقدان رهبران شایسته، این اعتصابات ضعیف و بیاثر میشد.
سال بعد آشفتگی و اضطرابات شرق دور پیش آمد. در یکی از نامههای سابقم برایت گفتم که چگونه راهآهن طولانی سیبری در سراسر استپهای شمالی آسیا کشیده شد و تا سواحل اقیانوس آرام رسید و چگونه روسیه از سال ۱۸۹۴ به بعد با ژاپن تماس و تصادم پیدا کرد و بالاخره چگونه جنگ سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۵ میان روسیه و ژاپن روی داد که به شکست روسیه منتهی شده و همچنین از «یکشنبه سرخ» برایت گفتم که یکشنبه ۲۲ ژانویه سال ۱۹۰۵ بود و در آن روز سربازان تزار بر روی مردمی که تحت رهبری یک کشیش به تظاهرات مسالمتآمیز دست برده بودند و به علت گرسنگی برای درخواست نان به دربار «پدر کوچک و مقدس» روی نهادند، شلیک کردند. پس از این واقعه یک موج وحشت سراسر کشور را فراگرفت و اعتصابات سیاسی متعددی روی داد و عاقبت یک اعتصاب عمومی در سراسر روسیه آغاز گشت. به این ترتیب در واقع نوع جدید انقلاب، یعنی انقلاب مارکسیستی آغاز شده بود.
کارگرانی که به اعتصاب پرداختند، مخصوصاً در مراکز بزرگ کارگری مانند پترزبورگ و مسکو، سازمانهای تازهای به وجود آوردند که «سوویت» (شورا) نام داشت. این «سوویت»ها در ابتدا فقط یک کمیته برای اداره کردن و رهبری اعتصاب بود. در پترزبورگ تروتسکی رهبر سوویت شهر بود.
حکومت تزار در مقابل این اعتصابات کاملاً عقب نشست و تا اندازهای تسلیم گشت. وعده داد که یک مجمع به وجود آورد و به شکلی دموکراتیک به همهکس حق رأی و انتخاب کردن بدهد. دژ مستحکم حکومت مطلقه و استبدادی ظاهراً سقوط میکرد. آنچه شورشهای دهقانی گذشته نتوانسته بود انجام دهد، آنچه بمبهای تروریستها نتوانسته بود به وجود آورد، و آنچه لیبرالهای اعتدالی و هوادار اقدامات قانونی با درخواستهای معتدلشان از انجامش عاجز مانده بودند، اکنون کارگران با اعتصاب عمومیشان انجام میدادند.
نخستین بار بود که قدرت تزاری در برابر نیروی مردم عادی به زانو درآمد. این پیروزی بعدها اثر خود را از دست داد و چیزی میان تهی گردید، اما باز هم خاطره آن برای کارگران همچون یک برج نورافکن و راهنما باقی بود.
تزار وعده داد که یک مجمع قانونگذاری به وجود آورد که «دوما» نامیده میشد. «دوما» به معنی «محل تفکر» بود و نه مانند «پارلمان» (که از کلمه «پارله» فرانسوی به معنی حرف زدن اقتباس شده است) محلی برای پرگویی و پرحرفی. همین وعده تزار حرارت و تندی لیبرالهای اعتدالی را فرو نشاند و آنها با همین وعده دلخوش شدند. این قبیل لیبرالها همیشه خیلی زود راضی و خوشنود میشوند. مالکان زمین که از انقلاب میترسیدند، با مقداری اصلاحات ارضی که دهقانان ثروتمند از آن سود میبردند، موافقت کردند. پس از این مقدمات، حکومت تزاری متوجه انقلابیهای واقعی گشت و چون یقین کرد که آن ها ضعیف شدهاند، به اقدام بر ضد آنها پرداخت.
در یک سو دهقانان گرسنه قرار داشتند که بیش از قانون اساسی و پیروزیهای سیاسیخواهان نان و مزد بیشتری بودند، دهقانان فقیر که در زیر شعار «به ما زمین بدهید» قیام کرده بودند نیز در کنار آنها قرار میگرفتند. در سوی دیگر انقلابیهای سیاسی بودند که به جنبههای سیاسی اعتصابات بیشتر توجه داشتند و امیدوار بودند با این وسیله یک حکومت پارلمانی مانند کشورهای اروپای غربی به دست آورند و به درخواستهای واقعی تودههای مردم توجهی نداشتند یا اصولاً آنها را احساس نمیکردند.
بسیاری از کارگران ماهر که قشر ممتازتری از کارگران بودند و در اتحادیههای کارگری متشکل شده بودند، به علت آنکه به هدفهای سیاسی توجه داشتند به انقلاب پیوستند، اما تودههای کارگران و دهقانان در شهرها و روستاها راجع به این امور لاقید و بیعلاقه بودند.
حکومت و پلیس تزاری کوشید که روش مخصوص و مرسوم تمام دولتهای جابر و استبدادی را به کار بندد و به این منظور به ایجاد تفرقه در صفوف اعتصابیها پرداخت. تودههای مردم گرسنه را بر ضد بعضی از گروههای انقلابی برانگیخت. در همهجا دودستگی و تفرقه را دامن میزد. یهودیهای بدبخت به دست روسها کشته میشدند. تاتارها، ارمنیها را میکشتند، حتی میان دانشجویان انقلابی و کارگران فقیرتر تصادم روی داد.
وقتی که به این ترتیب پشت اعتصاب عمومی و سرتاسری، در چند جای کشور در هم شکست، حمله دولت به دو مرکز عمده انقلاب یعنی پترزبورگ و مسکو آغاز گشت. سوویت پترزبورگ به آسانی سرکوب شد، اما در مسکو نظامیان با انقلابیها همراه گشتند و پیش از آن که سوویت این شهر منکوب گردد، یک جنگ شدید پنج روزه روی داد. سپس دوران انتقام حکومت فرارسید. گفته میشود که در مسکو حکومت تزاری بیش از ۱۰۰۰ نفر را بدون هیچ محاکمهای اعدام کرد و ۷۰۰۰۰ نفر را به زندان افکند. در سراسر کشور در اثر این قیامهای مختلف بیش از ۱۴۰۰۰ نفر کشته شدند.
به این ترتیب انقلاب سال ۱۹۰۵ روسیه در هم شکست و ناکام شد. این انقلاب را مقدمه و سرآغازی برای انقلاب سال ۱۹۱۷ که به پیروزی رسید، مینامند. سران انقلاب میگفتند تودههای مردم پیش از آن که فهمشان رشد پیدا کند و بتوانند به اقدامات بزرگی بپردازند و به پیروزی برسند، «احتیاج دارند که در مکتب حوادث بزرگ درس و تجربه بیاموزند». حوادث سال ۱۹۰۵ هر چند به قیمت گزافی پایان یافت، اما برای تودههای مردم روسیه یک چنین مکتب آموزش و آزمایش بود.
مجلس «دوما» انتخاب گردید و در ماه می سال ۱۹۰۶ تشکیل جلسه داد. این مجلس به هیچوجه تند و انقلابی نبود. معهذا تمایلات آزادیخواهانهاش بیش از اندازه دلخواه تزار بود، به این جهت تزار پس از دو ماه و نیم آن را منحل ساخت و نمایندگان آن را به خانههایشان فرستاد. چون انقلاب سرکوب شده بود، تزار دیگر به خشم و نارضایی دوما هم اهمیتی نمیداد.
نمایندگان معزول دومای منحل شده که لیبرالهایی از طبقات متوسط بودند و از حکومت قانون هواداری میکردند، به فنلاند رفتند که به پترزبورگ خیلی نزدیک بود و در آن زمان یک کشور نیمه مستقل و تحت تابعیت اسمی تزار بود و از آنجا از مردم روسیه درخواست کردند که به عنوان اعتراض به انحلال دوما از پرداخت مالیات و پیوستن به صفوف ارتش و نیروهای دریایی حکومت تزاری خودداری کنند. اما این نمایندگان با تودههای مردم تماسی نداشتند و در نتیجه مردم به دعوت و درخواست ایشان پاسخ مثبت و مساعدی ندادند.
یک سال بعد در ۱۹۰۷ یک دومای دیگر انتخاب شد. پلیس تزاری کوشید نگذارد نامزدهای عناصر اصلاحطلب و آزادیخواه انتخاب شوند و انواع مشکلات را در راه ایشان ایجاد میکرد و گاهی اوقات در کمال سادگی نامزدها را توقیف و زندانی میساخت. با وجود این اقدامات باز هم دوما به آن صورتی که تزار میل داشت نشد و باز هم پس از سه ماه منحل گردید. در این موقع حکومت تزاری به اقدام جدی پرداخت و قانون انتخابات را به شکلی تغییر داد که به اصطلاح هیچگونه عنصر نامطلوب نتواند به دوما راه یابد. به این ترتیب موفق گشت مجلسی موافق دلخواه خود به وجود آورد و این بار یک مجلس بسیار محترم و محافظهکار تشکیل شد که مدت درازی هم عمر کرد …»
منبع: نگاهی به تاریخ جهان، نوشته جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر، جلد دوم.