در این نوشته مروری خواهیم داشت به وضعیت روسیه دوره تزاری از زبان جواهر لعل نهرو که در نامه ۱۴۳ام خود به دخترش در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان» آمده است. این نوشته فارغ از زاویه نگاه نهرو و نیز اقتضائات دوره زمانی که نامه نوشته شده، اطلاعات جالبی درباره روسیه دوره تزارها ارائه شده که خواندن آن خالی از لطف نیست.
***
نامه ۱۴۳
تاریخ نامه: ۱۶ مارس ۱۹۳۳
«روسیه امروز یک کشور شوروی است و حکومت آن در دست نمایندگان کارگران و دهقانان قرار دارد.[۱] از بعضی جهات این کشور مترقیترین کشور جهان است. وضع کنونی آن هر چه میخواهد باشد، اصولاً ساختمان حکومت و اجتماع آن بر اصل برابری اجتماع تکیه دارد و بنا شده است. این وضع امروزی آن است اما تا چند سال پیش، در قرن نوزدهم و پیش از آن، روسیه عقب ماندهترین و ارتجاعیترین کشور اروپا بود و کاملترین شکل حکومت مطلقه و استبدادی در آنجا رواج داشت. با وجود انقلابات و تغییراتی که در اروپای غربی روی داده بود، هنوز هم نظریه «حق الهی سلطنت» در مورد تزارهای روسیه اعتبار داشت.
حتی کلیسا و مذهب روسیه هم شاید از جاهای دیگر مستبدانهتر بود. مذهب روسیه، مذهب ارتدوکس قدیمی یونان بود و مسیحیان روسیه نه پیرو کلیسای کاتولیک رم بودند و نه پروتستان. مذهب ستون پشتیبان و ابزار کاری در دست حکومت تزاری بود.
این کشور را «روسیه مقدس» مینامیدند و تزار برای همه کس «پدر سفید کو چک»[۲] بود و کلیسا و مقامات حاکمه این افسانهها را برای گمراه ساختن ذهن مردم به کار می بردند و ایشان را از توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی باز میداشتند. در واقع تقدس مذهبی در جریان تاریخ همراهان شگفتانگیز و عجیبی برای خود پیدا کرده است.
مظهر نمایان این «روسیه مقدس» تزارها در همه جا «کنوت» و اشتغال اساسی و عمده آن هم «پاگرام»ها بود. این دو کلمه را روسیه تزاری به جهان عرضه داشته و آموخته بود. «کنوت» یک نوع شلاق و تازیانه بود که برای مجازات دهقانان اسیر و دیگران به کار میرفت. «پاگرام» هم به معنی از میان برداشتن و زیر فشار منظم و سازمانیافته قرار دادن است و عملاً به معنی قتل عام و مخصوصا کشتار یهودیان بود.
در پشت سر روسیه تزاری هم دشتهای تهی و بیپایان سیبری که «استپ» نامیده میشود، گسترده بود. تنها نام سیبری فکر تبعید و زندان و رنجهای دیگر را با خود همراه داشت. عده بسیار زیادی از محکومان سیاسی به سیبری فرستاده میشدند و در آنجا اردوگاههای بزرگ تبعیدشدگان و زندانهای گوناگون فراوان بود که در نزدیک هر یک هم گورهای متعدد کسانی که خودکشی میکردند، قرار داشت.
تبعیدگاهها و زندانهای طولانی و تنهایی بسیار کسالتانگیز و سخت هستند و تحمل کردن آنها دشوار است. روح بسیاری از اشخاص شجاع و دلیر هم در آنجاها از پا در میآید. جسم نیز در زیر فشارها در هم میشکند.
زندگی کردن جدا از دنیا و دور از دوستان و آشنایان و کسانی که شخص امیدهای خود را با آنها در میان میگذارد و بار سختیها را سبک میکنند، بسیار سخت است. باید قدرت روحی استوار و نیروی معنوی عمیق و آرامشبخش و شهامت فوقالعاده داشت تا بتوان این رنجها را تحمل کرد.
بدین قرار روسیه، هر سری را که بلند میشد در هم میشکست و هر کوششی برای به دست آوردن آزادی را سرکوب میساخت. حتی مسافرت به خارجه را بسیار دشوار کرده بود تا افکار و عقاید آزادیخواهانه از خارج به آن کشور راه نیابد. اما آزادی سرکوب شده به شکل خاصی صاحبان منافع مختلف را به خود ملحق میسازد و موقعی که به صورت نهضتی به حرکت میآید، پیشرفت آن تقریباً به جهشهای بلند شباهت پیدا میکند که گردونه بساط قدیمی را واژگون میسازد.
در نامههای سابق مناظر و جلوههایی از فعالیتها و سیاستهای روسیه تزاری را در نواحی مختلف آسیا و اروپا، در شرق دور در آسیای مرکزی، در ایران و در ترکیه دیدیم. اکنون باید تصویری را که از این کشور دیدیم، کامل کنیم و این فعالیتهای جدا جدا و پراکنده را با موضوع اصلی پیوند دهیم.
وضع و موقعیت جغرافیایی روسیه طوری است که این کشور همیشه دو رو دارد که یکی متوجه غرب است و دیگری متوجه شرق. بر اثر همین موقعیت خاصی که روسیه یک قدرت و دولت «اروپایی-آسیایی» میباشد، تاریخ اخیر آن هم همواره یک نوع نوسان میان حوادث شرقی و غربی بوده است. به طوری که هر وقت که از غرب رانده میشد، متوجه شرق میگشت و هر وقت که در شرق جلو او را میگرفتند، دوباره به سوی غرب متوجه میشد.
سابقاً برایت گفتم که چگونه امپراطوری بزرگ مغول که میراث چنگیزخان بود در هم شکست و چگونه مغولان «قبیله طلایی» سرانجام به وسیله امرای روسی که زیر ریاست و رهبری امیر مسکو بودند، از روسیه رانده شدند. این کار در اواخر قرن چهاردهم انجام گرفت. امیران مسکو تدریجاً قدرت بیشتری به دست آوردند و حکمرانان مختار و مطلق العنان تمامی کشور گشتند و خود را تزار (که همان کلمه سزار و قیصر است) نامیدند. نظریه و رسوم آنها تا اندازه زیادی به همان صورت امرای مغولی بود و میان ایشان و کشورهای اروپای غربی وجه اشتراک زیادی وجود نداشت. کشورهای اروپای غربی روسیه را یک کشور نیمه وحشی میشمردند.
در سال ۱۶۸۹ پادشاهی به نام «پتر» به عنوان تزار به تخت نشست که پتر کبیر لقب یافت. او تصمیم گرفت که روسیه را متوجه غرب سازد و شکل غربی به آن بدهد. به این منظور به سفرهای ممتد در کشورهای اروپایی پرداخت تا اوضاع آنجاها را مطالعه کند. بسیاری چیزها را که در آنجا دید تقلید کرد و افکار خود را برای غربی ساختن کشور به جامعه اشراف جاهل کشور خود که به این تغییرات علاقه و توجهی نداشتند، تحمیل کرد. بدیهی است تودههای مردم روسیه بسیار عقبمانده و تحت فشار بودند و اصولاً در اصلاحات پتر مسأله چگونگی فکر و زندگی آنها مطرح نبود.
پتر میدید که ملتهای بزرگ زمان او در دریاها نیرومند هستند. در نتیجه اهمیت نیروی دریایی را دریافت. اما روسیه با وجود پهناوریش در آن وقت جز در نواحی اقیانوس قطبی شمال دست نداشت که آن هم زیاد مفید نبود. زیرا در مدت درازی از سال یخ بسته بود. به این جهت به سوی دریای بالتیک در شمال غربی و شبه جزیره کریمه در جنوب متوجه گشت.
پتر نتوانست به شبه جزیره کریمه برسد (جانشینانش این کار را انجام دادند) اما توانست پس از شکست دادن سوئد به دریای بالتیک دست پیدا کند. در آنجا یک شهر تازه غربی در ساحل رود «نوا» در کنار خلیج فنلاند بنا نهاد که آن را «سنت پترزبورگ» نامید. این شهر به دریای بالتیک راه داشت. پتر همین شهر را پایتخت خود قرار داد و به این ترتیب کوشید ارتباط و پیوند خود را با سنتهای قدیمی و کهنه که با شهر «مسکو» بستگی داشت، قطع کند. پتر در سال ۱۷۲۵ درگذشت.
بیش از نیم قرن بعد در سال ۱۷۸۲، یکی دیگر از فرمانروایان روسی برای «غربی کردن» این کشور بسیار کوشید. این شخص یک زن بود و کاترین دوم نام داشت که او نیز «کبیر» لقب یافته است. این زن شخصیتی عجیب و فوقالعاده داشت؛ قوی، سفاک، بیرحم و لایق بود. از نظر زندگی شخصی و خصوصیش شهرت بد و ناپسندی دارد. این زن شوهرش را که تزار بود، کشت و خودش جانشین او شد و تزار مستبد و مطلق العنان تمام روسیه گشت و مدت چهارده سال سلطنت کرد.
کاترین خود را هوادار و سرپرست بزرگ فرهنگی وانمود میساخت و میکوشید با «ولتر»، نویسنده فرانسوی، دوستی برقرار سازد و با او مکاتباتی داشت. آداب و رسوم دربار فرانسه تا اندازهای به وسیله او مورد تقلید قرار گرفت و مقداری اصلاحات در امور آموزشی صورت گرفت. اما تمام این تغییرات در قشرها و طبقات بالای جامعه صورت میگرفت و بیشتر جنبه نمایشی داشت.
فرهنگ و تمدن را نمیتوان ناگهانی تقلید کرد، بلکه برای پیشرفت باید راه خاص خود را طی کند. وقتی که یک ملت عقبمانده فقط به تقلید از ملتهای مترقی بپردازد، مثل آن است که به جای طلا و نقره واقعی، چیزهای درخشنده و زرق و برق دار بدلی را به کار برند.
فرهنگ اروپای غربی بر شرایط و اوضاع خاص فرهنگ غرب تکیه داشت. «پتر » و «کاترین» بدون آن که بکوشند همان شرایط و اوضاع و احوال را به وجود آورند، کوشیدند این ساختمان ظاهری را تقلید کنند. نتیجه آن شد که بار تمام تغییرات بر دوش تودههای مردم افتاد و عملاً سیستم «سرف» بودن دهقانان و قدرت مطلقه و استبداد تزارها تقویت شد و استوارتر گشت.
بدین قرار در روسیه تزاری یک «مثقال» ترقی همراه با یک «خروار» ارتجاع دست به دست میگشت. دهقانان روسی عملاً سرف یعنی در واقع غلام و برده بودند. آنها به زمینی که در روی آن متولد میشدند بستگی داشتند و نمیتوانستند جز با اجازه مخصوص، آن را ترک بگویند. آموزش به یک عده معدود از افسران و روشنفکران محدود بود که همه از طبقه مالکان اراضی بودند. عملاً یک طبقه متوسط وجود نداشت و تودههای مردم به کلی بیسواد و عقبمانده بودند.
در زمانهای گذشته شورشهای متعدد و خونینی از طرف دهقانان روی داده بود. این شورشهای کورکورانه و بیهدف عکسالعمل فشارهای زیادی بود که بر دهقانان وارد میشد و همه آنها هم نابود و سرکوب میگشت. اکنون که مقداری آموزش اروپایی در طبقات بالا راه یافته بود، بعضی افکار متداول در اروپای غربی هم همراه آن به روسیه راه پیدا کرد. اینها افکار دوران انقلاب فرانسه و زمان ناپلئون بود.
به طوری که به خاطر داری، سقوط ناپلئون موجب گشت که ارتجاع بر سراسر اروپا مسلط گردد و تزار «آلکساندر اول» که «اتحادیه مقدس» را از اتحاد امپراطوران روسیه و پروس و اتریش تشکیل داد، قهرمان این ارتجاع بود. جانشین او حتی از خودش هم بدتر بود. در زمان این تزار بود که گروهی از افسران جوان و روشنفکران روسیه با شور و شوق بسیار قیام کردند و در سال ۱۸۲۵ شورشی به وجود آوردند، اما همه آنها از طبقه مالکان اراضی بودند و هیچ تکیهگاهی در میان تودهها یا ارتش نداشتند و در نتیجه قیام آنها سرکوب شد. اینها به نام «دکابریستها» نامیده میشوند، زیرا شورش ایشان در ماه «دکابریا» (دسامبر) سال ۱۸۲۵ روی داد.
این شورش نخستین نشانه نمایان از بیداری سیاسی روسیه بود. پیش از شروع قیام، اجتماعات و سازمانهای مخفی و زیرزمینی در روسیه به وجود آمده بود، زیرا حکومت تزار هر گونه فعالیت سیاسی را ممنوع ساخته بود. این سازمانها و انجمنهای مخفی و افکار انقلابی کمکم توسعه یافتند و مخصوصاً روشنفکران و دانشجویان دانشگاه را به خود جذب میکردند.
پس از آن که روسیه در جنگ کریمه در برابر ارتشهای انگلیسی و فرانسوی که به کمک ترکیه آمده بودند، شکست یافت، اصلاحاتی در روسیه آغاز گشت. در سال ۱۸۶۱ سرف بودن دهقانان ملغی گردید. این امر برای دهقانان اهمیت بسیار داشت، معهذا بهبود مؤثری در وضع ایشان به وجود نیاورد، زیرا دهقانان و سرفهای آزاد شده به اندازه کافی زمین به دست نمیآوردند که بتوانند آزادانه کار کنند و زندگیشان بهتر شود.
در این ضمن، بسط و توسعه افکار انقلابی در میان طبقه درسخوانده و فشار تضییقات حکومت تزار نسبت به آنها پا به پای یکدیگر پیش میرفت. میان این طبقه تحصیلکرده مترقی و دهقانان هیچ رابطه و قدر مشترکی وجود نداشت. در سالهای ۱۸۷۰ به بعد دانشجویانی که تمایلات سوسیالیستی داشتند (و همه آنها افکارشان مبهم بود و بیشتر ایدهآلیست بودند)، تصمیم گرفتند در داخل دهقانان به تبلیغات بپردازند. هزاران نفر از دانشجویان به سوی دهکدهها رفتند.
دهقانان این دانشجویان را نمیشناختند. حرفهای آنها را باور نداشتند و نسبت به ایشان مظنون و بدگمان بودند و تصور میکردند که میخواهند باز اصول سرف بودن را احیا کنند. عملاً هم این دهقانان بسیاری از آن دانشجویان را که به قیمت به خطر انداختن جانشان برای کمک به آنها آمده بودند، بازداشت کردند و به پلیس تزاری تحویل دادند! این یک نمونه فوقالعاده از کار و فعالیتی است که بدون بنیان صحیح و به خاطر تصورات خیالی و بدون تماس با توده های مردم صورت میگیرد.
این عدم موفقیت در تماس با دهقانان در دانشجویان و روشنفکران اثری ناگوار و عمیق به وجود آورد و بر اثر ناامیدی و حرمان به کاری متوسل شدند که «تروریسم» نامیده میشود، یعنی با پرتاب بمب و نار نجک و اقدامات دیگر کوشیدند از راه کشتن و تهدید کردن مقامات مؤثر دولتی، اثری به وجود آورند.
به این ترتیب بود که موج «تروریسم» در روسیه شروع شد و پرتاب نارنجک مورد توجه و ستایش قرار گرفت و فعالیتهای انقلابی شکل تازهای پیدا کرد. این نارنجکاندازان خودشان را «لیبرالهای بمبدار» مینامیدند و سازمان تروریستی ایشان «اراده مردم» نامیده میشد. این ادعا خیلی زیادی و مبالغهآمیز بود، زیرا مردمی که چنین ارادهای داشتند، در واقع گروههای نسبتاً معدودی بیش نبودند.
به این شکل مبارزه و پیکار میان این دستههای مردان و زنان جوان و مصمم از یک سو و حکومت تزاری از سوی دیگر آغاز گشت. نیروهای انقلابی با پیوستن مردمی از نژادهای تابع و اقلیتهای ملی روسیه تقویت میشدند، زیرا تمام این نژادها و اقلیتها از طرف حکومت تزاری تحت فشار قرار میگرفتند. آنها اجازه نداشتند که زبان خودشان را به کار ببرند و از جهات بسیار تحت تضییقات و فشارهای گوناگون بودند.
لهستان که از نظر صنعتی از روسیه خیلی مترقیتر بود، به یک ایالت روسیه مبدل شده بود. و حتی نام لهستان هم از میان رفته بود. زبان لهستانی ممنوع بود. وقتی که با لهستان مترقی این طور رفتار میشد، طبعاً اقلیتها و ملیتهای دیگر مورد بدرفتاری بیشتر و شدیدتر قرار میگرفتند. در سال های ۱۸۶۰ به بعد در لهستان شورشی روی داد که با قساوت و بیرحمی بسیار سرکوب گردید و ۵۰۰۰۰ لهستانی به سیبری فرستاده شدند. یهودیها هم همیشه در خطر پاگرامها یعنی کشتارهای مهیب و دستهجمعی بودند و بسیاری از ایشان به کشورهای دیگر مهاجرت میکردند.
خیلی طبیعی بود که این یهودیان و دیگران که از فشارهای تزاری نسبت به نژادهای خودشان سخت خشمگین بودند، به تروریستهای روسی ملحق شوند. این «تروریسم» که «نیهیلیسم» نامیده میشد، رشد یافت و طبعاً با تضییقات و فشارهای خونین مواجه میگشت. قطارهای مملو از بازداشتشدگان و زندانیان به سوی استپهای سیبری اعزام میگشت و بسیاری هم اعدام میشدند.
حکومت تزاری برای مقابله با این خطر روشی را به کار بست که فوق العاده طولانی بود. حکومت تزار مأموران فتنهانگیز (عمال پرووکاتور) خود را به داخل صفوف تروریستها و انقلابیها میفرستاد و این عمال فتنهانگیز عملاً تروریستها را به افکندن بمب تحریک میکردند. گاهی هم خودشان مستقیماً به این کار میپرداختند تا بتوانند دیگران را گرفتار سازند.
یکی از معروفترین فتنهانگیزان روسیه «آزف» بود که یکی از رهبران نارنجکاندازان انقلابی بوده و در عین حال یکی از رؤسای پلیس مخفی تزاری هم بود. موارد مشهور و متعدد دیگری هم هست که مأموران عالیرتبه پلیس مخفی تزاری، به صورت عمال مخفی به صفوف تروریستها و بمبافکنان میپیوستند تا موجب گرفتاری و دردسر دیگران شوند!
در حالی که تمام این جریانها روی میداد، قدرت روسیه به طور مداوم به سوی شرق بسط و گسترش مییافت و به طوری که برایت گفتم، به سواحل اقیانوس آرام رسید. روسها در آسیای مرکزی تا مرزهای افغانستان پیش آمدند و در سمت جنوب مرزهای ترکیه را به عقب میراندند.
یک موضوع دیگر که از حدود ۱۸۶۰ به بعد اهمیت یافت، توسعه صنایع غربی در روسیه بود. این صنایع فقط به چند نقطه مانند حومه و حوالی پترزبورگ و مسکو منحصر گشت. کشور روسیه به طور کلی یک کشور کشاورزی باقی ماند. اما کارخانههایی که در روسیه ساخته شد و به وجود آمد، از تازهترین انواع خود بود و بیشتر هم زیر اداره مهندسان و کارشناسان انگلیسی قرار داشت. از این کار دو نتیجه حاصل گشت. یکی اینکه در این مناطق معدود صنعتی، سرمایهداری روسی به سرعت تکامل و توسعه یافت و دیگر این که طبعاً یک طبقه کارگر با همان سرشت پیدا شد و رشد پیدا کرد.
در روسیه هم مانند اوایل دوران صنایع و تأسیس کارخانههای بزرگ در انگلستان، کارگران به شدت مورد استثمار واقع میشدند و مجبور بودند که تقریباً روز و شب کار کنند. در صورتی که اکنون یک فرق بزرگ نسبت به آن زمان به وجود آمده بود. زیرا اکنون افکاری تازه، افکاری درباره سوسیالیسم و کمونیسم و این قبیل چیزها در همهجا بسط داشت. کارگران روسیه هم ذهن و فکر تازه و آمادهای داشتند و این افکار را به خوبی میپذیرفتند. ولی کارگران انگلیسی که سنتهای ممتد و طولانی در پشت سر خود داشتند، محافظهکار شده بودند و افکار کهنه و قدیمی دست و پای ایشان را میبست.
کمکم این افکار تازه اجتماعی در روسیه شکل گرفت و یک «حزب سوسیال دمکرات کارگران» تشکیل شد. این حزب بر فلسفه مارکسیستی تکیه داشت. این مارکسیستها خود را مخالف تروریسم اعلان داشتند. بنا به نظریه کارل مارکس میبایست تمام طبقه کارگر به اقدام و عمل کشیده شود و فقط با یک چنین اقدام و از راه عمل توده کارگران میتوان به هدف رسید. کشتن افراد به وسیله تروریسم طبقه کارگر را برای یک چنین اقدام اساسی آماده نخواهد ساخت، زیرا هدف اصلی واژگون ساختن تروریسم و حکومت تزاری بود، نه کشتن خود تزار یا وزیرانش.
در سالهای پس از ۱۸۸۰، جوانی که بعدها در سراسر جهان به نام «لنین» مشهور گشت، در حالی که هنوز یک دانشجو بود، به فعالیتهای انقلابی پیوست. در سال ۱۸۸۷ که هفده ساله بود با ضربت مهمی مواجه گشت، زیرا برادر بزرگترش که الکساندر نام داشت و لنین خیلی به او علاقمند بود، به اتهام شرکت در یک سوءقصد تروریستی نسبت به جان تزار، اعدام شد.
با وجود این ضربت هولناک، لنین حتی در همان وقت میگفت که آزادی با روشهای تروریستی به دست نمیآید، بلکه تنها راه صحیح آن کشاندن تودههای مردم به اقدام و عمل است. این مرد جوان با چهره گرفته و دندانهای به هم فشرده، کارهای تحصیلیش را ادامه داد، خودش را برای امتحانات آماده ساخت و آنها را با موفقیتی درخشان گذراند. چنین بود قماشی که رهبر و سازنده انقلاب بزرگ سی سال بعد، از آن بافته شده بود.
کارل مارکس تصور میکرد که انقلاب طبقه کارگر که او آن را پیشبینی کرده بود، در کشوری که از لحاظ صنعتی خیلی پیش رفته و تکامل یافته باشد، مانند آلمان، و در جایی که کارگران سازمان بزرگ و کاملی داشته باشند، روی خواهد نمود. به نظر مارکس احتمال چنین انقلابی در روسیه به علت عقبماندگی صنعتی و وضع قرون وسطاییش، از هر جای دیگر کمتر بود. اما کارل مارکس در روسیه هواداران معتقدی برای خود از میان جوانان به دست آورد که تعلیمات و فلسفه او را با شور و شوق فراوان آموختند و راه آن را پیدا کردند که چگونه به وضع تحملناپذیر خودشان پایان دهند.
خود این واقعیت که در روسیه تزاری راه هیچ نوع فعالیت علنی و روشهای قانونی به روی این جوانان باز نبود، آنها را بیشتر به این مطالعات میکشاند و ناچار میساخت که در میان خودشان به مباحثه و گفتگو بپردازند. بسیاری از آنها به زندانها فرستاده شدند، به سیبری تبعید گشتند و یا از کشور بیرون رفتند. اما در هر جا که بودند، مطالعاتشان را درباره مارکسیسم دنبال میکردند و خود را برای روز اقدام و عمل آماده میساختند.»
منبع: نگاهی به تاریخ جهان، نوشته جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر، جلد دوم.
پینوشت:
[۱] تاریخ نامه مربوط به ۱۹۳۳ است که در آن زمان اتحاد جماهیر شوروی برقرار بوده است.
[۲] این عبارت تعبیری است از جانشین مسیح و نماینده خدا همچنان که در ایران پادشاه را «ظلالله فی الارض» یا سایه خدا در زمین مینامیدند. (مترجم)
سلام و خداقوت برنامه رودان بسیار عالی است
اگر محتوای برنامه ها به شکل مکتوب هم در سایت بارگذاری شود خیلی خوب است
سلام
از زحمات دکتر شاه حسینی و همه تیم های پژوهشی نهایت قدردانی و تشکر را دارم
فرصت دادن به جوانان در عرصه پژوهش مخصوصا در قالب مجموعه های فکری و اراٰئه آن از کارهای بسیار زیبا و روش جدیدی در این حوزه هست
زیبایی دیگر این کارها حضور خانم های جوان است
بنده همه برنامه ها و محتواهای پژوهشی و آرشیو ها را بدقت ضبط و مطالعه میکنم
امید وارم کارهایتان را با قدرت ادامه دهید و انشا اله روزی برنامه هایتان به زبا نهای دیگر پخش گردد
خواهش دارم به انقلاب اسلامی ایران از جنبه های مختلف پرداخته تا انشا اله دراختیار نسل جدید و همه نسل های آینده قرار گیرد