در بخشهای قبل این یاداشت، داستان تغییر و تحولات قرون ۱۶ و ۱۷ انگلستان تا انتخاب جیمز دوم به پادشاهی، مرور شد. در این قسمت نیز مروری اجمالی داریم بر وقایع دوران جیمز دوم که منتهی به انقلاب اصطلاحاً باشکوه انگلستان شد.
جیمز دوم با اینکه کاتولیک بود، در ابتدای پادشاهی خود، در سخنرانی غرای خود خطاب به شورای مشورتی، این اطمینان را داد که از کلیسا و کشور محافظت میکند. اما به زودی با کاتولیکها همنشین شد و رویه دیگر پادشاهان خاندان استورات را در پیش گرفت. او زندانیانی را که به علت رعایت نکردن قوانین کلرندن در حبس بودند، رها و هزاران کاتولیک و ۱۲۰۰ کوئیکر و بسیاری از مخالفان را از زندان آزاد کرد. این اقدام موجب رضایت مردم از پادشاه شد، زیرا با زندانیان همدردی میکردند.
به نظر برخی تاریخدانان آغاز انقلاب باشکوه از زمانی بود که توریها با درخواست پادشاه مبنی بر لغو قانون آزمون (یعنی پیروی از شعائر کلیسای انگلیکان) و درخواست بودجه برای ارتش پادشاه را مخالفت کردند. جیمز باید تصمیم میگرفت که یا تمام قوانین را زیر پا بگذارد و یا با اعضای پارلمان مصالحه کند. جیمز راه نخست را برگزید، زیرا فکر میکرد که پدرش(چارلز اول) به سبب دادن امتیاز به پارلمان، سلطنت و پس از آن جانش را از دست داده بود. کمکم این موضوع عنوان شد که گویا جیمز قصد دارد نقشه کاتولیک کردن انگلستان را عملی کند. برای پیشگیری از این اتفاق دو نظامی اسکاتلندی(آرچیبالد کمپبل و ارل آرگیل) نخستین شورش را برپا کردند. ارتشِ ارل آرگیل در ماه می در جزایر غربی اسکاتلند پیاده شد، اما ارتش جیمز دوم در ژوئن ۱۶۸۵ آنها را شکست داد و او را در ۳۰ ژوئن اعدام کرد. دوک مون ماوث، پسر چالز دوم، با کمک پرنس ویلیام اورانژ شورش بعدی را علم کرد، اما آنها هم از ارتش جیمز دوم شکست خوردند. دوک مون ماوث گریخت و از عمویش تقاضای عفو کرد، اما جیمز دستور داد او را گردن بزنند. جیمز حامیان دوک مون ماوث را در دادگاهِ کمیسیون عالی به ریاست جورج جفریز بازخواست کرد و طبق رأی دادگاه ۴۰۰ نفر به دار آویخته شده و ۸۰۰ نفر برای کار اجباری به هند غربی تبعید شدند. این دادگاه به محاکمات خونین مشهور شد.
جیمز دوم در ادامه راه تصمیم گرفت که برای کمبود بودجه خود با لویی چهاردهم متحد شده و با دریافت طلا از فرانسه، مشکلات مالی خود را سر و سامان دهد، اما در قبال این امر، سفیر فرانسه او را تحت فشار گذاشت که باید در ترویج آیین کاتولیک اقدامات مؤثرتری انجام دهد. در راستای این امر، جیمز در آگوست ۱۶۸۷ اعلامیه تساهلات را منتشر کرد. اعلامیه او قوانین تازهای برای رواداری مذهبی در خود داشت. جیمز قوانین پارلمان در دوره چارلز دوم، مبنی بر منع ورود کاتولیکها به سمتهای دولتی را لغو کرد. این کار الباقی قوانین را تحتالشعاع قرار میداد و نقض علنی قوانین پارلمان و به نوعی اعلام جنگ با آن بود. او قانون آزمون را کنار گذاشت و کاتولیکها را بر مسند قدرت نشاند. حتی کمیتهای به نام کمیته روحانیت تشکیل داد تا توریها و انگلیکانها را مجازات کند.
جیمز دوم در سال ۱۶۸۸ مجدداً اعلامیه تساهلات را منتشر کرد و دستور داد تا در تمامی کلیساها قرائت شود. اسقفها بین دو راهی مانده بودند، از یک سو در موعظههایشان به مردم گفته بودند اطاعت از پادشاه یکی از اصول کلیسای انگلیکان است و از سوی دیگر اعلامیه شاه نقض قانون بود. ویلیام سانکرافت، اسقف اعظم کانتربری، تقاضای پس گرفتن اعلامیه را به پادشاه داد. شاه به خشم آمد و اسقفها را به شورش علیه خود متهم کرد. در لندن تنها چهار کشیش اعلامیه را خواندند، در صورتی که ۹۶ تن از این کار سر باز زدند. این سرپیچی به کل کشور تسری یافت. در مجموع هفت اسقف در کل کشور به دستور جیمز به دادگاه فراخوانده شدند. آنها از حضور در دادگاه خودداری کردند و جیمز دستور بازداشت و انتقالشان به برج لندن را داد.
هفت اسقف در ژوئن ۱۶۸۸ به صورت علنی در وستمینستر هال محاکمه شدند و روز بعد هیأت منصفه برائت آنها را اعلام کرد. مردم در خیابانها آتش به پا کرده و جشن گرفتند، و جلوی پنجره خانههایشان هفت شمع، به نشانه هفت اسقف روشن کردند. حتی سربازان پادشاه هم در این شادی و سرور سهیم بودند. قدرت و محبوبیت شاه زیر سؤال رفته بود و این اخبار آرامش را از او سلب کرده بود تا جایی که تصمیم گرفت علیرغم حکم برائت، اسقفها را مجازات کند. او میدانست این اقدام به منزله اعلام جنگ به تمام کلیسای انگلستان است، بنابراین کمی دست نگه داشت.
سه هفته پیش از دادگاه اسقفها، ماری مادینایی، همسر دوم جیمز، پسری به دنیا آورده بود و جیمز اکنون وارثی کاتولیک داشت (دو دختر دیگر جیمز، یعنی ماری و آن پروتستان بودند). اینکه جیمز پس از سالها صاحب پسری شده بود، برای کاتولیکها یک معجزه از سوی خداوند بود، اما پروتستانها میپنداشتنند که کشیشان یسوعی نوزادی را مخفیانه وارد ماجرا کردهاند تا حکومت جانشینی کاتولیک داشته باشد. رهبران پروتستان که بعد از تولد نوزاد احساس خطر کرده بودند، از ویلیام اورانژ هلندی که همسر ماری و داماد جیمز هم بود، برای حکومت بر انگلستان دعوت کرده و خواستار لشکرکشی او به سمت انگلستان شدند. سرعت عمل در این برهه بسیار مهم بود، زیرا مردم بعد از ماجرای اسقفها، از نظر احساسی آماده پذیرش تغییر پادشاه بودند و از سویی دیگر جیمز داشت با سربازان کاتولیکِ ایرلندی، ارتش خود را تقویت میکرد.
ویلیام به همراه حدود نه هزار ملوان با نیروی دریایی خود به سمت انگلستان حرکت کرد. رهبران پارلمان حرکات نظامی پادشاه را رصد میکردند تا با اخبار جعلی او را گمراه کنند و ورود ویلیام به خاک انگلستان را تسریع و تسهیل کنند. آنها نمیدانستند ویلیام در کدام منطقه پا به خاک انگلستان میگذارد و یا نیروهای هوادار پادشاه در کدام منطقه ضعف بیشتری دارند.
ناوگانی مرکب از ۴۸ کشتی انگلیسی در جنوب غربی دارت ماوث لنگر انداخته بودند و عبور ویلیام از دریای مانش طی ماههای سپتامبر و نخستین هفته از اکتبر به تعویق افتاد. سرانجام در نوزدهم اکتبر ناوگان ویلیام با ۵۰ کشتی جنگی، ۵۰۰ کشتی نفربر، ۵۰۰ سرباز سوارهنظام و یازده هزار سرباز پیاده، بادبانها را برای عزیمت به سرزمین جدید و جنگ احتمالی برافراشت. اما پس از ورود ناوگان به دریای مانش، طوفانی غیرمنتظره آنها را غافلگیر کرد و نیروها مجبور به بازگشت شدند. تعدادی از اسبها از دست رفته ولی تلفات انسانی وجود نداشت. ویلیام دستور فراهم آوردن اسبهای دیگری را داد و برای جنگ مصمم بود. اول نوامبر ویلیام به دریاسالار هربرت اجازه حرکت مجدد را داد، ولی بعدازظهر دوم نوامبر به علت شرایط بد جوی ناوگان در یورک لنگر انداخت. ویلیام دستور تغییر مسیر داد و در نهایت به تنگه دوور رسیدند. مردم برای دیدن ناوگان عظیم هلندی جمع شده بودند و ویلیام پرچمی با این عنوان بر افراشته بود «به خاطر مذهب پروتستان و آزادی».
ویگها و توریها با هم متحد شده و تدارک حرکت ویلیام به سمت لندن را دیدند. آنها منشوری برای محدود کردن قدرت پادشاه تدارک دیدند و ویلیام و ماری را موظف به امضای آن کردند.
جیمز که پس از ناکامی در فرماندهی لشکر خود در ۲۶ نوامبر به لندن بازگشته بود، متوجه شد دختر دیگرش «آن» هم او را ترک کرده است. او که شرایط وخیم خود را به خوبی درک کرده بود، سه تن از نجبا یعنی اِرلِ هالیفاکس، ارلِ گادولفین و ارلِ ناتینگهام را برای مذاکره در مورد انتخابات و فراخوان یک پارلمان آزاد، نزد ویلیام فرستاد، اما ویلیام نپذیرفت و این طرح را چیزی جز یک پرده دود ننامید.
جیمز مجبور شد همسر و پسرش را به فرانسه بفرستد و خودش نیز در دوازدهم دسامبر از یک در مخفی در کاخ وایت هال بگریزد. ارل دارت ماوث، فرمانده نیروی دریایی، وقتی خبر فرار پادشاه را شنید، ناوگان را تسلیم ویلیام کرد و بدین ترتیب انقلاب(!) بدون خونریزی اتفاق افتاد و انقلاب باشکوه نام گرفت.
البته سرنوشت جیمز در اینجا به پایان نمیرسد و تلاشهای او برای بازگشت به قدرت ادامه دارد. جیمز با پشتیبانی فرانسه هنوز هم خطری جدی برای ویلیام بود. او با سپاهی فرانسوی به ایرلند رفت. ایرلندیها طرفدار او بودند زیرا در حالی که آنها از سوی پروتستانها در رنج و تبعیض بودند، جیمز هوادار مذهب ایشان بود. پارلمان ایرلند تلاش کرد تا اراضی پروتستانها را ضبط کند و ایرلندیها در این منازعه طرف جیمز را گرفتند. جیمز در سال ۱۶۸۹ رهبری ایرلندیها را بر عهده گرفت و علاوه بر سربازان فرانسوی، پول هم به ایرلند آورد. تمام ایرلند به جز لندندری(Londonderry) و انیسکیلن(Enniskillen) که در محاصره بودند، جیمز را به پادشاهی پذیرفتند. ویلیام و سربازانش در ۱۶۹۰ وارد ایرلند شدند و در جولای همان سال جیمز را در نبردی که به نبرد بوین(Boyne) معروف شد، شکست دادند. این پیروزی به دوازدهمین افتخار برای خاندان اورانژ که اعضای لژی به همین نام بودند(Orange lodge)، تبدیل شد. جیمز گریخت و کاتولیکها را در جنگ تنها گذاشت تا اینکه بالاخره لیمیریک(Limerick)، آخرین دژ ایرلندیها، در سال ۱۶۹۱ تسخیر شد. جیمز نیز که به فرانسه گریخته بود، تا پایان عمر در این کشور ماند و در سال ۱۷۰۱ از دنیا رفت.
نویسنده: مریم اسدزاده
منابع:
- تاریخ تمدن – ویل و آریل دورانت
- انقلاب باشکوه – نوشته کلاریس سویشر – ترجمه مهدی حقیقت خواه
- تاریخ انگلستان–نوشته هارولد جی . شولتز- ترجمه عباسقلی غفاری فرد
- تاریخ جهان-نوشته فیلیپه فرناندس آرمستو-ترجمه شهربانو صارمی
- تاریخی تطبیقی هنر، جلد دوم – نوشته مرتضی گودرزی(دیباج)
- انگلستان، نوشته ویلیام و. هیس، ترجمه فاطمه شاداب
مطلب جالبی بود! این جیمز دوم همچین هم که میگفتند خیلی صلح طلب نبوده؛ درسته یه سری کاتولیک ها رو آزاد کرده ولی از متن معلومه که خونریزی و جنگ هم زیاد داشته!
سلام
یک مطلب عرض کنم در پاسخ دیدگاهتون، البته هدف دفاع از هیچ شاهی یا حکومتی نیست، کلی گویی عرض میکنم، چرا فکر میکنیم ریختن خون کم یا زیاد بوده یا باشه اهمیتی داره؟
اصلا اصولا کدوم حکومت تونسته بدون خونریزی کاری از پیش ببره، بلکه اونچه در مقابل خونریزی حکام اهمیت داره، دانایی مردمه که حاکمی سرکار بیاورند که در دنیا خونریزی کمتر براه بیندازه وگرنه اگر دست برقضا حاکمی یا بزرگی یا وزیری یا رئیس جمهوری برای خود تعیین کردند، که از وزیر یا حاکم قبلی خونریز تره لزوما بد بودن اون رو نمیرسونه، البته این مطلب رو اضافه کنم که بعدا خواننده گمان نکنه من موافق خونریزی ام، بلکه خونریزی جزو لاینفک جهان بوده و هست و اگر زمانی همه بدون خونریزی بتونن دور هم جمع بشن در قاموس هیچ دین و مکتبی بد نیست، اما همیشه حکام کشورها برای اهداف شخصی اشان خون بپا میکنند و کشور بدون حاکم هم امکان نداره و حاکم بدون خونریزی هم امکان نداره، مگر شاید ، شاید بعید است فعلا، که آیندگان دور گرد سازمانی به حقیقت بین المللی گرد هم جمع شدند که تا حالا ممکن نشده.
اما اینکه شانس یک حاکمی در دوران او خونریزی بیشتر بوده دلیل فاسد بودن اون نیست. بلکه عوامل احتساب فاسد بودن شخصی بسیارند
کاش به پیامد های این انقلاب هم میپرداختید