در بخش پیشین این مقاله، بحث به اینجا رسید که جیمز اول پادشاه انگلستان شد و چه او و چه پسرش(چارلز اول) درگیریهای زیادی با پارلمان داشتند.
در زمان چارلز اول پیوریتنها که در پارلمان دوره قبل قدرت زیادی پیدا کرده بودند، به ازدواج چارلز با شاهزاده کاتولیکِ فرانسوی اعتراض کردند و این مسأله بهانهای شد برای تحت فشار قرار دادن پادشاه.
پارلمان اعلام کرد از این به بعد درآمد پادشاه را به صورت یکساله تعیین و پرداخت میکند، اما چارلز که خود را قدرت مطلق میدانست، این مسأله را برنتابید و ثروتمندان را مجبور کرد تا به او قرض بدهند و هر که از این کار سر باز میزد، شاه او را روانه زندان میکرد. با این کار، شاه عملاً قوانین منشور کبیر[۱] را نقض میکرد.
علی ای حال، چارلز مجبور شد مجدداً برای تأمین هزینهها دست به دامان پارلمان شود. پارلمان هم فرصت را مغتنم دانسته و او را مجبور به امضای قانون «درخواست حق[۲]» کرد. طبق این قانون هر گونه وام یا مالیاتی را پارلمان تصویب میکرد. پس از آن اعضای پارلمان که خود را در جایگاه برتری میدیدند، شروع به حمله به کلیسای انگلیکان کردند. در جواب، چارلز بار دیگر پارلمان را منحل کرده و سه تن از اعضای آن را زندانی کرد.
بین سالهای ۱۶۲۹ تا ۱۶۴۰، چارلز بدون پارلمان حکومت کرد و طی این دوران پیوریتنها چنان موجب آزار و بیمهری قرار گرفتند که جمع کثیری از ایشان به آمریکا مهاجرت کردند. اما اوضاع به همین منوال نگذشت و با شورش پرسبیتری[۳]ها در اسکاتلند بر علیه اجبار آنها به پذیرفتن کلیسای انگلیکان، چارلز مجبور شد تا دستور به تشکیل مجدد پارلمان برای تأمین هزینههای جنگ و سرکوب این شورش بدهد. پارلمان هم طبق روالی که از قبل پیش گرفته بود، در شرایط استیصال شاه او را مجبور به پذیرش سیاستهای خود میکرد و این بار نوبت دو تن از مشاوران پادشاه رسیده بود. اِرلِ استرافورد یکی از آنها بود، پارلمان او را فردی صاحب نفوذ روی شاه و تعیین کننده سیاستهای خصمانهاش علیه پارلمان میپنداشت. آنها درخواست اعدام او را به چارلز دادند، اما چارلز به او اطمینان داد که از او حمایت میکند. سرانجام در ماه می ۱۶۴۱ با فشار پارلمان بر شاه، ارل استرافورد اعدام شد و مشاور دیگر او یعنی اسقف لود نیز به زندان افتاد.
در نتیجه اختلافات بین شاه و پارلمان، کار به جنگ داخلی کشیده شد. در ژانویه ۱۶۴۲شاه به همراه ۵۰۰ سرباز وارد مجلس عوام شد و دستور داد که پنج نفر از رهبران آن را دستگیر کنند. اما آنها پیش از رسیدن پادشاه از قصد او مطلع شده و گریخته بودند. استفاده پادشاه از قدرت شمشیر در مقابل پارلمان باعث شد تا مصالحه بین او و پارلمان امری غیرممکن شود؛ شرایط به سمتی رفته بود که جنگ داخلی اجتنابناپذیر بود.
پیوریتنها در لندن قدرت برتر را داشتند و قدرتهای شبهنظامی هم که از رفتار شاه به ستوه آمده بودند، حمایت خود را از پارلمان اعلام کردند. یک هفته بعد شاه به شمال کشور پناه برد و برای مدتی از مهلکه گریخت تا با کمک اشراف و حامیان خود وضعیت را سر و سامان بخشد.
از آنجا که طرفداران پادشاه، شوالیهها و سربازانی کارآزموده بودند، در دو سال ابتدایی جنگ، منازعه به نفع پادشاه پیش میرفت تا اینکه به مرور قدرت مالی پادشاه تحلیل رفت و پارلمان که منابع مالی بیشتری داشت و توانسته بود حمایت پرسبیتریهای اسکاتلند را با قول تساهل در مقابل مذهبشان کسب کند، معادله را برهم زد و با استفاده از دو تن از فرماندهانشان به نامهای الیور کرامول[۴] و توماس فیرفاکس[۵] نیروی جنگاوری را به نام سپاه نوین تشکیل دهد. در سال ۱۶۴۴ سپاه نوین چارلز را در مارستون مور[۶] شکست داد. سال بعد هم در نسبی[۷] ارتش چارلز شکست خورد. با ادامه روند شکستها، چارلز در می ۱۶۴۶ مجبور به تسلیم شد. البته کمی بعد شاه به اسکاتلند گریخت، زیرا میپنداشت هنوز میتواند به عنوان پادشاه اسکاتلند حکومت کند، اما اسکاتلندیها که بر سر ماجرای تحمیل پذیرش کلیسای انگلیکان به پرسبیتریها از او عصبانی بودند، او را به زندان انداختند.
در این برهه انگلستان شرایط باثباتی را سپری نمیکند. کارگران حقوق معوقه خود را مطالبه میکردند، اسکاتلندیها به دنبال آزادی مذهبی خودشان بودند، و … . پارلمان با گروههای مستقل بر سر بازگرداندن پادشاه به قدرت دچار اختلاف شد. از سوی دیگر سربازان ارتش اسکاتلند و شاه و پارلمان هنوز با هم درگیر بودند. در این شرایط کرامول فرمانده ارتش پیوریتنها با سپاهش به شمال رفت تا مناقشات را پایان دهد، اما سربازانش که از درگیری با اقوام و هموطنان خود خسته شده بودند، در نیمه سال ۱۶۴۷ از جنگ دست کشیدند. در این میان چارلز نیز که از زندان گریخته، به جزیره وایت در سواحل جنوبی انگلستان میرود.
هنگامی که نبرد متوقف شد، وضعیت برای کودتای نظامی آماده بود؛ زیرا قدرت دست هیچکدام از طرفین منازعه نبود. پارلمان صلاح دید تا مجدداً چارلز را به قدرت بازگرداند، اما فرماندهان ارتش پارلمان از انتقام پادشاه میترسیدند؛ در نتیجه کنترل پارلمان را به دست گرفته و تنها به پیوریتنها اجازه ورود دادند. آنها در ششم دسامبر ۱۶۴۸ از ورود اعضای سلطنتطلب و پرسبیتریها جلوگیری کرده و از ۵۰۰ عضو قبلی مجلس فقط ۵۶ نفر ( به روایتی ۶۰ نفر) را قابل اعتماد دانستند. این پارلمان و اعضایش پارلمان دنباله یا تهمانده[۸] نامیده شدند. به دستور کرامول، دستیارش درخواستی را بر این مبنا آماده کرد که شاه محاکمه شده و حکومت جمهوری اعلام شود. پارلمان دنباله با اختلاف شش رأی شاه را به خیانت متهم کرده و فرمان محاکمه او را صادر کرد.
کمیسیونی برای محاکمه شاه تشکیل شد، اما فرماندهان ارتش برای جلوگیری از شاهکُشی، مجموعه شرایطی را برای محدود کردن قدرت پادشاه و حفاظت از ارتش در مقابل او پیشنهاد کردند. چارلز این پیشنهاد و تمام پیشنهادات مشروط دیگر را نپذیرفت. سرانجام مردمی که سالها پادشاه را در حد خدا احترام میکردند و انگلیکانهایی که در زمان پادشاهی الیزابت سوگند وفاداری بی چون و چرا به پادشاه را یاد کرده بودند، چارلز اول را به جرم خیانت به کشور محکوم و در ۳۰ ژانویه ۱۶۴۹ گردن زدند.
تاریخدانان کرامول را باعث و بانی شاهکُشی میدانند. او که رسماً حکومتی دیکتاتورمآبانه را بنا نهاده بود، به پشتگرمی سپاهش الباقی اعضای پارلمان تهمانده را هم اخراج کرد و مستبدانه سرپرستی سرزمینهای مشترکالمنافع انگلستان را به دست گرفت. انگلیسیها که از قوانین خشک و متعصبانه پیوریتنها خسته شده بودند، خیلی زود دریافتند که پادشاهی را بر این به ظاهر جمهوری ترجیح میدهند!
هنگامی که کرامول در سال ۱۶۵۸ درگذشت، به مانند حکومت پادشاهی (که موروثی بود) ، پسرش ریچارد به قدرت رسید . او قدرت و درایت پدر را نداشت و این باعث شد قدرت به دست ژنرالهای رقیب بیفتد و چیزی نمانده بود که کشور در معرض تجزیه قرار بگیرد. ژنرالی به نام جورج مانک متوجه این خطر شد و با نیروهایش لندن را اشغال کرد. او پارلمانی تأسیس کرد و پسر چارلز را از تبعید بازگرداند تا پادشاه انگلستان شود. در ماه می ۱۶۶۰ چارلز دوم به دوور رسید، بیشتر بخشهای کشور دوباره متحد شد و انگلستان بار دیگر با نظام پادشاهی اداره شد.
چهار روز پس از ورود شاه به لندن حدود ۱۲۰ هزار نفر از مردم شهر با پرچمهای برافراشته به او خوش امد گفتند. اما پیش از مراسم تاجگذاری اعضای پارلمان برای چگونگی تقسیم قدرت با پادشاه ملاقات کردند. جنگهای داخلی و اعدام پادشاه پیشین سبب شد دو طرف کاملاً شفاف نقشها را تعیین کرده و با نام توافق بازگشت آن را ثبت کنند. طبق قانون بازگشت، نقش پارلمان به پیش از پارلمان پیوریتنها اعاده شد و نظام انتخاب نمایندگان احیا شده و مجلس اعیان به سمت خود بازگردانده شد. علاوه بر این پارلمان موظف شد مجدداً اسقفهای عضو مجلس اعیان را بر جایگاه قبلیشان بگمارد. در مقابل نقش شاه هم بازتعریف شد، بدین صورت که نمیتوانست از دادگاههای ویژه برای بازداشت و مجازات دشمنان خود بهره ببرد و بدون تصویب پارلمان حق وضع مالیات نداشت و نمیتوانست با استفاده از حق سلطنتی قانون جدیدی وضع کند. او حق وتوی برخی قوانین پارلمان را داشت، فرمانده میلیشیا بود و جز در امور مالی بر دیگر امور کشور اعمال قدرت می کرد. این توافقات کلیسای انگلیکان را با تمام اسقفها و کشیشهایش احیا کرد.
وجد و سرور مردم خیلی زود جای خود را به واقعیت سپرد، آتش دشمنیهای دیرینه شعلهور شد. وکلای انگلیکان و رویالیست ها(سلطنت طلب ها) که دیگر نمیخواستند به رقبای پیوریتن خود باج دهند، قوانینی را بین سالهای ۱۶۶۱ تا ۱۶۶۵ وضع کردند که به قوانین کلرندن[۹] مشهور شد. طبق یکی از بندهای این قوانین چهارگانه (در برخی منابع ۶ قانون ذکر شده است)، تمام افرادی که انجمن و میثاق مقدس را انکار کنند یا سوگند وفاداری به پادشاه را بیان نکنند، از کلیه سمتهای دولتی عزل میشوند.
علاوه بر این طبق این قوانین باید صاحبمنصبان قسم یاد میکردند که کاتولیک نیستند یا از این مذهب خارج شدهاند. این قانون شامل پادشاه نمی شد، اما برادرش جیمز که وارث تاج و تخت او بود، طبق این قانون از این سمت برکنار میشد. جیمز با صراحت اعلام کرد که کاتولیک است و پارلمان هم لایحه محرومیت او را از پادشاهی تصویب کرد، این اقدام موجب شد تا چارلز دوم نیز به مانند پدرش پارلمان را منحل کند. بار دیگر کشور دستخوش اختلاف شد و این موجب پدید آمدن اولین احزاب سیاسی در انگلستان گردید. طرفداران پادشاه و برادرش را توری(اصطلاحی که به راهزنان ایرلندی اطلاق میشد.) نامیدند. در عوض توریها هم حزب مقابل را ویگ نامیدند که نام گروهی از شورشیان اسکاتلندی بود.
بین سالهای ۱۶۶۰ تا ۱۶۸۸ سرمایهگذاری و بازرگانی دو برابر شد و از زمینداری که منبع اصلی درآمد اشراف بود، اهمیت بیشتری پیدا کرد. کارآفرینان و بازرگانان در نیویورک، نیوجرسی، پنسیلوانیا، کارولینا، کانادا، آفریقای شرقی و …، مهاجرنشینهایی به وجود آوردند. کمپانیهایی نظیر هند شرقی محصول این دوران است. حق تجارت در هندوستان برای طبقه متوسط درآمد کلانی را به دنبال داشت. این ثروتمندان جدیدِ لندنی صاحب طلا بودند که بانکهایی با وام هشت درصد بهره و سود سپردهای معادل شش درصد تأسیس کردند. چارلز که هنوز بدهکار بود از این بانکها وام میگرفت.
لندن در این دوران چند حادث تلخ را تجربه کرد. اولی طاعون سال ۱۶۶۵ بود. گفته میشود موشهای آلوده که با کشتی از بنادر بیگانه آمده بودند، کَک ناقل این بیماری را در شهر پخش کردند و بدین طریق طاعون خیارکی شیوع پیدا کرد. طبق برآوردی حدود ۶۸ هزار نفر در لندن جان باختند. لندنیها هنوز به طور کامل از شر طاعون خلاص نشده بودند که در دوم سپتامبر ۱۶۶۶ آتشسوزی مهیبی اتفاق افتاد و به سرعت در شهر گسترش پیدا کرد. خانههای قدیمیِ ساخته شده از گچ و چوب به راحتی طعمه آتش شدند و تندباد هم به گسترش آتش کمک کرد. دو روز بعد در چهارم سپتامبر آتش خاموش شد، ولی بخش عمدهای از لندن نابود شده بود.
بین سالهای ۱۶۷۹ تا ۱۶۸۱ چارلز و پارلمان بر سر موضوع محرومیت کاتولیکها به شدت اختلاف داشتند. مناقشات به دشمنی تبدیل شد و برای تعیین تکلیف مسأله جانشینی ذیل موضوع کاتولیکها به شدت با ویگها درگیر شد. از طرفی توریها هم به مخالفت با ویگها قد علم کرده و سه طرف مناقشه وضعیت کشور را شبیه به پیش از جنگ داخلی در سال ۱۶۴۰ کردند.
انتخابات محلی بر سر موضوع ملی جانشینی برگزار شد. ویگها دوکِ مون ماوث، پسر نامشروع چارلز و توریها جیمز، برادر چارلز را حمایت میکردند. کار به حدی بالا گرفت که مردم فکر میکردند که جنگ داخلی دیگری در راه است. در این برهه وضعیت لندن به حدی متشنج شد که پارلمان به آکسفورد انتقال یافت.
این اتفاقات باعث از بین رفتن محبوبیت ویگها شد. آنها آنچنان علیه شاه مخالفت میکردند که احساس همدردی با شاه پدید آمد. در این دوره بسیاری از آنها تحت پیگرد قرار گرفتند و یا اعدام شدند و الباقی نیز به هلند گریختند. پس از شکست ویگها، شاه با انحلال پارلمان آکسفورد، قدرت خویش را تثبت کرد. او در فوریه ۱۶۸۵ درگذشت و برادرش جیمز دوم به جای او برتخت نشست. جیمز برخلاف سه پادشاه پیش از خود، هنگام پذیرش پادشاهی، کاتولیکی مؤمن بود. الباقی خاندان استوارت ابتدا خود را مطیع کلیسای انگلیکان معرفی کرده و در نهایت به دفاع از کاتولیکها پرداخته بودند.
ادامه دارد …
نویسنده: مریم اسدزاده
منابع:
- تاریخ تمدن – ویل و آریل دورانت
- انقلاب باشکوه – نوشته کلاریس سویشر – ترجمه مهدی حقیقت خواه
- تاریخ انگلستان–نوشته هارولد جی . شولتز- ترجمه عباسقلی غفاری فرد
- تاریخ جهان-نوشته فیلیپه فرناندس آرمستو-ترجمه شهربانو صارمی
- تاریخی تطبیقی هنر، جلد دوم – نوشته مرتضی گودرزی(دیباج)
پینوشت:
[۱] Magna Carta
[۲] Petition of Right
[۳] Presbyterian
[۴] Cromwell
[۵] Fairfax
[۶] Marston Moor
[۷] Naseby
[۸] Rump Parliament
[۹] Clarendon
۱-دلیل اعدام استرافورد نامه ای هست که مینویسه و در اون دستور به دستگیری عده ای از سران پیوریتن پارلمان از جمله جان هامپتون و اولیور کرامول رو میده. این یکی از دلایل شکل گرفتن قیام پیوریتن های بورژوا علیه شاه هستش و جرقه رو میزنه چون بوی دخلت ریچارد هم در این قضیه میاد.
۲-اگه اشتباه نکنم چارلز اول سه بار پارلمان رو منحل کرد؛ اولین بار ۱۶۲۲ دومین بار ۱۶۴۰-۱۶۲۹ همونطور که ذکر شد. سومین بار هم که در سال ۱۶۴۲ (همونطور که در متن ذکر شد) بود که به شورش انجامید و نهایتا در سال ۱۶۴۹ به اعدام ریچارد اول ختم شد.
۳-جاهایی در تاریخ که ماسون هایی مثل ریچارد اول و آدولف هیتلر خط قرمز های لوژی رو رد کردن و خارج از میز و قوائد بازی میکنند سریع حذف میشن (ریچارد به اسکاتلند گریخت ولی تحویاش دادن و پشتش رو خالی کردن)؛ جالبه حتی هرمان گورینگ در دادگاه نورنبرگ انتظار تبرئه داشت؛ فقط بعد از اینکه حکمشو صادر کردند و دید که ماسون ها پشتشو خالی کردن سیانور خورد و قبل اعدام خودکشی کرد.
۴-یکی از دلایلی که ریچارد دوم و بعد از اون جیمز دوم به کاتولیسیسم گرایش داشتند (جدا از منافع درونی و بیرونی) تاثیر مادرشون هم میتونه باشه چون یک پرنسس کاتولیک فرانسوی متعصب بود که بعد از مرگ ریچارد اول (پدر این دو) سرپرستیشون رو به عهده گرفت.