ادامه از قسمت سوم …
با وجود آنکه درگیری مستقیم ایالات متحده در جنگ جهانی اول نسبتاً کوتاه بود (سال های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸) و تلفات بسیار کمتری در مقایسه با متحدان و دشمنان اروپایی خود متحمل شد، بسیاری از مورخان، مدت زمان بین دو جنگ جهانی اول و دوم را عصر آسیبهای «متأثر از شرایط زمانی» برای ایالات متحده میدانند. سربازان آمریکایی در حالی به وطن خود بازگشتند که از چنین رویدادی سخت تکان خورده بودند و تغییراتی همیشگی در آنها مشاهده میشد. همچنین سربازانی که از نقاط دور دست آمریکا عازم جنگ شده بودند، نتوانستند با ریشههای قومی خود پیوندی دوباره برقرار کنند. در حقیقت پس از آشنایی با جهان مدرن، بسیاری از آنها زندگی شهری را برای خود برگزیدند. در دوران «شکوفایی اقتصادی بزرگ» پس از جنگ، تجارت رونق گرفت و افراد موفق، بیشتر از آن که بتوانند تصور کنند به موفقیتهای چشمگیری دست یافتند. برای اولین بار بسیاری از آمریکاییها در برنامههای تحصیلات عالی شرکت کردند، به طوری که در دهه ۱۹۲۰، تعداد دانشجویان دانشگاهها دو برابر شد. طبقه متوسط پیشرفت کرد و در این زمان آمریکاییها از بالاترین میانگین درآمد ملی در دنیا برخوردار شدند.
آمریکاییهای «دهه پرهیاهوی ۱۹۲۰»، عاشق سرگرمیهای نو شدند. بیشتر افراد هفتهای یک بار به سینما میرفتند. با آنکه قانون ممنوعیت سراسری فروش مشروبات الکلی از طریق هجدهمین اصلاحیه قانون اساسی آمریکا از سال ۱۹۱۹ تصویب شده بود، بر تعداد محلهایی که مشروب غیرقانونی میفروختند، میکدههای امروزی و کلوپهای شبانه افزوده شد. در این مکانها موسیقی جاز، انواع نوشیدنی و مدهای جسورانه لباس و رقص وجود داشتند.
رقص، به سینما رفتن، گشت زدن با ماشین و گوش دادن به رادیو از جمله سرگرمیهایی بودند که فکر بیشتر افراد را به خود مشغول کرده بود. این تغییرات در زنان آمریکایی که احساس آزادی میکردند، بسیار بیشتر بود. آنها موهای خود را کوتاه میکردند، لباسهای کوتاه میپوشیدند و از داشتن حق رأی که توسط نوزدهمین اصلاحیه قانون اساسی مصوب سال ۱۹۲۰ به آنها داده شده بود، به خود میبالیدند. زنان بدون کمترین ترسی، نظرات خود را بیان میکردند. با وجود همه این کامیابیها، جوانان غربی که در مرحله «گذر» فرهنگی زندگی میکردند، دارای ذهنی پرتلاطم بودند، از جنگ خوششان نمیآمد و نسل قبل از خود را مسئول وقوع آن میدانستند. جالب اینکه شرایط سخت اقتصادی پس از جنگ در اروپا، به آمریکاییهای صاحب دلار و نویسندگانی مانند فیتزجرالد، همینگوی، گرترود استاین و ازرا پاوند فرصتی داد تا در خارج از کشور و با پولی اندک، زندگی شایستهای داشته باشند و جریانات بیداری پس از جنگ به همراه دیگر جریانهای فکری اروپایی، مخصوصاً روانشناسی فروید و تا حد کمتری مارکسیسم را جذب و درک نمایند.
تصویر مرسوم دهه بیست قرن بیستم، که دوران رفاه و تفنن، دوران موسیقی جاز و اساساً دهه طلایی را ترسیم میکرد، زیاد دور از واقعیت نیست: بیکاری کاهش یافته بود. سطح دستمزد عمومی کارگران ارتقاء یافته بود. برخی از دهقانان درآمد بسیار خوبی داشتند. ۴۰ درصد خانوارها که بیش از ۲۰۰۰ دلار درآمد در سال داشتند، اکنون قادر بودند اسباب و لوازم جدید مثل ماشین، رادیو، یخچال و غیره تهیه کنند.
وضعیت زندگی میلیونها نفر بد نبود و میتوانست تصویر بد زندگی بقیه مثلاً سیاهپوستان، دهقانان اجارهنشین و خانوارهای مهاجرینی که در شهرهای بزرگ زندگی میکردند، که یا بیکار بودند و یا درآمدشان برای تأمین نیازهای زندگی ناکافی بود را به حاشیه رانده و کتمان سازد. ولی رفاه و ثروت در رأس هرم متمرکز میشد و از آنجا که ثروتمندان امکانات نشر و توسعه اطلاعات را در اختیار داشتند، چه کسی میتوانست در مورد وضعیت فقرا گزارشدهی کند؟ «مرل کورتی» تاریخشناس در مورد دهه ۲۰ مینویسد: در اصل ده درصد بالایی جمعیت بود افزایش درآمد چشمگیری شامل حالش شد. اما اعتراضاتی که در اثر این گونه واقعیات صورت میگرفت، به طور وسیع و کارا در ادراک مردم رسوخ نمیکرد. علت این امر از یک طرف سیاست کاربردی عظیم مهمترین احزاب سیاسی بود و از طرف دیگر نتیجه این واقعیت که کلیه شاهرگهای اطلاعاتی و ارتباطی تودهای، توسط بنگاههای انتشاراتی بزرگ کنترل میشد. برخی از مؤلفین مانند تئودور درایزر، سینکلر لوئیس و امثالهم کوشش میکردند تا این انحصار را از میان بردارند. اسکات فیتزجرالد طی مقالهای با عنوان «پژواک دوران جاز» نوشت: «در هر صورت آن یک وضعیت گذرا بود که ده درصد بالایی ملت در بیغمی یک خان بزرگ و بیتفاوتی یک دختر هرزه زندگی کند.» او در میان این رفاه، علایم شومی چون میگساری، نارضایتی و خشونت را پیشبینی میکرد: فردی در لانگ آیلاند همسر خود و خود را به قتل رساند. دیگری “سهواً” از لب بام یک آسمانخراش در فیلادلفیا سر خورد و به پایین پرت شد؛ سومی آگاهانه از یک آسمانخراش در نیویورک خود را به پایین پرتاب کرد. یکی دیگر در میخانهای در شیکاگو به قتل رسید و دیگری در میخانهای در نیویورک تا حد مرگ مضروب شد و کشان کشان خود را در پرینستون کلاب به خانه رساند تا در آنجا جان بسپارد. باز فرد دیگری که در تیمارستانی محبوس گردیده بود، جمجمهاش توسط دیوانه دیگری با تبر به دو نیم شد.
سینکلر لوئیس در رمان خود، «بابیت» در قالب شخصیت یک خردهبورژوای از خود راضی، به این احساس کاذب رفاه و این تفنن سطحی با بازیچههای نوین طبقه متوسط پرداخته است: این بهترین ساعت شماطهدار کشور بود که به وفور تولید شده بود و همه نوع ضمایم مدرن، از زنگ شبیه به زنگ کلیسا گرفته تا زنگ مقطع و فاصلهدار و صفحه شبنما و غیره را صاحب بود. بابیت مفتخر بود که توسط یک چنین دستگاه پیچیدهای از خواب بیدار میشود. این ساعت از منظر اجتماعی تقریباً مثل لاستیکهای “کورد” ارزشمند بود. او عبوس و بدخلق به یاد آورد که دیگر راه گریزی موجود نیست، ولی با این حال در رختخواب ماند و از کار خود در معاملات مستغلات متنفر شد و خانوادهاش را تحقیر کرد و خود را تحقیر کرد که خانوادهاش را تحقیر میکند.
همه آثار ادبی آمریکائی، کمابیش در ارتباط با رؤیای آمریکایی است. اما نام «اف. اسکات فیتزجرالد»، شاعر این اسطوره که با خلق دنیای آزاد و زیر سؤال بردن ارزشهای سنتی، انقلاب فرهنگی دهه شصت را نوید داد، با آن عجین شده است. وی همچنین وقایعنگار عصر جاز و توصیفکننده امیدهای از دست رفته آمریکاست. شهرت او از طریق تصویرکردن سقوط مفهوم رؤیای آمریکایی به وجود آمده و تداوم یافته است. آثار او تفسیری بر آمریکا، فلسفه وجودی آن و ارزیابی از شکست این رؤیاست. پس شکست قهرمانهای فیتزجرالد شخصی نبوده، بلکه اجتماعی و سیاسی است. رمان «این سوی بهشت» در بازگویی حس عدم اطمینان به آینده و چگونگی زندگی در زمان حال که بخشی از زندگی آمریکایی در سالهای بعد از جنگ جهانی اول بود. «این سوی بهشت» یک رمان پرورشی است که بلوغ ایموری بلین را در قالب زندگی و تجربه ترسیم میکند.
«زیبای ملعون» رمان دیگری از فیتزجرالد است که در سال ۱۹۲۲ منتشر شد. رمان درباره حرکت از امید در جوانی به سوی شکست نهایی است. این رمان ناامیدی و از دست دادن ارزشها را در دنیای مدرن پس از جنگ مینمایاند. فیتزجرالد این نکته را به صورت حس یک جریان درونی مبتنی بر خشونت و خطر در آمریکای پرجنب و جوش اوایل دهه بیست بیان میکند. جامعهای فاقد راه یا هدف، از نظر اخلاقی پریشان و اصولاً خشن.
رمان دیگر این نویسنده یعنی «گتبسی بزرگ»، درسال ۱۹۲۴ نوشته شد. راز موفقیت این رمان در فرم آن، به خصوص فرم روایتی است. گتبسی بزرگ از فساد و بینظمی اخلاقی آن دوره انتقاد میکند. این آمریکاست که زندگی را فقط با معیارهای صرفاً مادی میسنجد، این جامعه آمریکایی است که رؤیای آمریکایی را به داستانی موفق تبدیل کرده است. گتبسی فقط مثالی است از روند فسادی که خود شخصاً در آن مقصر نیست. برداشت او از ایدهآل بیشتر یا کمتر از آن چیزی نیست که جامعهاش به وی میبخشد. اگر گتبسی شخصاً رستگار میشود، تنها به واسطه رؤیایی است که به آن چنگ میزند. البته باید گفت که وجود یک ایده آل برای نجات واقعیت ضروری است. اگر واقعیت را به اصل ناتورالیستی آن بازگردانیم، چیزی بیش از تپهای خاک، وحشتآور و غریب نیست. تنها رؤیا یا ایدهآل -هرقدر هم که وهمآمیز باشد- میتواند واقعیت را وارونه کند یا آن را تغییر شکل دهد.
به طور کلی، دستمایه اصلی آثار فیتزجرالد، امیدهای از دست رفته، آرزوهای شکست خورده، گذر زمان، امیدها و شکستهای عشقی، معنی آمریکا و آرزوهای دست نایافته آن و مبارزه بین زندگی و هنر و مسائل و روابط زندگی آمریکایی است، اما این موضوعات به ندرت به طور مستقیم مورد تجزیه و تحلیل و یا تفسیر واقع میشوند. هنر رماننویسی فیتزجرالد است که به او اجازه پیروزی بر زندگی میدهد و ابدیتی، گرچه کوچک، به ارمغان میآورد.
ادامه دارد …
نویسندگان: هدی حاجیان و قدسیه پائینی