اصول دوگانه سیاست خارجه آمریکا در پیام مونرو ، رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۸۲۳ به کنگره اعلام شد. این دو اصل این است: ۱٫ تشکیل مستعمرات جدید ۲٫ دخالت سیاسی دولتهای اروپایی در قاره آمریکا ممنوع است. اعلام دکترین به سبب دو مسأله بود، یکی آنکه دولت روسیه کشتیهای غیر روسی را از رفت وآمد در کرانههای شمال غربی آمریکای شمالی باز داشته بود (در آن زمان روسیه آلاسکا را در دست داشت)، و دیگری ترس از اتحاد دولتهای اروپایی(پروس، اتریش و روسیه) که ممکن بود به کمک اسپانیا بشتابند و کشورهای تازه آزاد شده آمریکای لاتین را بار دیگر زیر فرمان خود درآورند.
این ماجرا چگونه آغاز شد؟
زمانی که اروپاییان در رقابتهای استعماری خود در حال جنگهای خونین بودند و انقلابهای درونی آنها برای برقراری حکومتهای مدرنتر و دموکراتتر به اوج خود میرسید، و اروپا آبستن به دنیا آمدن دولت-ملتهای جدید بود، ایالات متحده آمریکا فضا را به خوبی درک کرد و خود را از مخاصمات اروپایی دور نگه داشت و همچنین مناطق نفوذ خود را در قاره آمریکا (آمریکای لاتین) مشخص نمود که این امر باعث شد انرژی خود را متمرکزتر برای افزایش قدرت و ثروت در اختیار داشته و کمترین صدمه را دریافت کند.
اما این تصمیم و روش چه بود؟
جیمز مونرو[۱] (۱۷۵۸ – ۱۸۳۱) پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده، دوم دسامبر ۱۸۲۳ ضمن نطق سالانه خود در نشست مشترک دو مجلس قانونگذاری این کشور اعلام کرد: ما در قبال اختلافات اروپاییان با یکدیگر بیطرف خواهیم بود، ولی هر تلاش تازه از جانب اروپاییان به مداخله و استعمار[۲] سرزمینهای قاره آمریکا، در شمال و یا در جنوب این قاره، را تعرض نظامی به ایالات متحده و حالت جنگ تلقی خواهیم کرد و دست به دفاع مسلحانه و حمله متقابل خواهیم زد. این اخطار مربوط به آینده است و دولت ایالات متحده در وضعیت موجود قاره آمریکا (امور مستعمرات وقت اروپاییان در این قاره) مداخله نخواهد کرد.
این دکترین که اصلی از اصول سیاست خارجی ایالات متحده شده است، در جریان بهپاخیزی لاتینهای قاره آمریکا برای کسب استقلال اعلام شد. در آن سالها جز در پرو، کوبا و پورتوریکو، در نقاط دیگر آمریکای لاتین اعلام استقلال شده بود و بیم آن میرفت که اسپانیا و پرتغال برای سرکوب استقلالجویان نیروی تازهنفس بفرستند.
علت اساسی این تصمیم را در چند موضوع میتوان دید:
- آمریکا هنوز دارای یک قدرت ملی تأثیرگذار خارجی نبود.
- در آن زمان اروپا میدان جنگهای داخلی بود که چندان منافعی برای آمریکای تازه تأسیس نداشت.
- ایالات متحده هنوز از یک امنیت داخلی باثبات بهرهمند نبود، که این امر بعدها در جنگهای انفصال آشکار شد.
- آمریکا از مداخله اروپاییها در قاره آمریکا واهمه داشت.
در پی انتشار دکترین مونرو، تزار روسیه که آلاسکا را در کنترل و در شمال غربی قاره آمریکا تا نزدیکی سانفرانسیسکو مهاجرنشین ایجادکرده بود اعلامیه مشابهی صادر و ورود کشتی های ممالک دیگر را به آبهای این منطقه ممنوع ساخت. البته این قانون تزار دوام چندانی نداشته و در سال ۱۸۶۷ تزار، در اثر مشکلات اقتصادی، این منطقه وسیع را به قیمت ناچیزی (هفت میلیون و دویست هزار دلار- یعنی هر ۷۲٫۴ کیلومتر مربع یک دلار) به آمریکا میفروشد.
حقوق بینالمللی هرگز این دکترین را به رسمیت نشناخت؛ با این حال ایالات متحد آمریکا بارها (از جمله در مسأله نظارت بر کانال پاناما) به نام آن دست به کار شده است. بر اساس این دکترین، آمریکا نیز یکجانبه تا جنگ جهانی دوم از دخالت در امور اروپا خودداری میکرد و در جامعه ملل نیز شرکت نکرد. اما پیدایش گرایشهای امپریالیستی در ایالات متحده آمریکا، دولتهای آمریکای لاتین را نسبت به کاربست دکترین مونرو ، به عنوان وسیلهای برای حفظ چیرگی آمریکا بدبین کرد. در سال ۱۹۰۲ آلمان، ایتالیا، و انگلیس ، ونزوئلا را محاصره کردند تا آن را وادار به پرداخت بدهیهایش کنند. در نتیجه تئودور روزولت[۳] (رئیس جمهور وقت آمریکا) تفسیر گستردهای از دکترین مونرو ارائه داد و اعلام کرد که آمریکا در برابر دستیازی دولتهای اروپایی به قاره آمریکا، حتی بر ضد یک دولت بدرفتار آمریکایی، میتواند از جانب خود دخالت کند. علاوه بر تئودور روزولت، جان اف. کندی (در جریان بحران موشکی کوبا) و رونالد ریگان (در جریان بحران گرانادا و مسأله نیکاراگوئه) نیز به دکترین مونرو استناد کردهاند.
آمریکا تاکنون در توجیه کارهای خود در دریای کارائیب (از جمله در مسأله کوبا)، از این دکترین یاد کرده است. جان فاستر دالس[۴] (وزیر خارجه ایالات متحده در سال ۱۹۵۴)، تشکیل یک دولت کمونیست را در آمریکای لاتین، اگر چه با رأی مردم انتخاب شده باشد، مخالف دکترین اعلام کرد؛ زیرا به نظر او چنین دولتی «بنا به طبیعت خود، زیر نفوذ خارجی است.»
با این حال به تدریج نفوذ خارجی آمریکا کم شد؛ به صورتی که اورتگا[۵] (رئیس جمهور نیکاراگوئه) در اجلاس سلاک[۶]، مرگ دکترین مونرو را اعلام کرد. در این نشست هوگو چاوز[۷] (رئیس جمهور وقت ونزوئلا) برگزاری این اجلاس را نقطه عطفی برای توسعه منطقه خواند و خواستار پایان دادن به سلطهگری آمریکا در منطقه شد.
چاوز در آغاز اجلاس جامعه کشورهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب خطاب به «زنان و مردانی که مدتها برای یکپارچگی این منطقه مبارزه کردهاند»، گفت: آمریکای لاتین با توان بالقوه برای تجارت و توسعه، سرزمین زنان و مردان بزرگ است. وی همچنین از رهبران سیاسی از جمله فیدل کاسترو [۸](رهبر سابق کوبا)، نستور کرچنر[۹] (رئیس جمهور سابق آرژانتین) و لوییس ایناسیو لولا دا سیلوا[۱۰] (رییس جمهوری وقت برزیل) که در ایجاد منطقهای به دور از مداخله خارجی نقش داشتند، قدردانی کرد و از کشورهای عضو سلاک خواست بر اختلافات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی فائق آیند و به اهداف این اتحادیه تازه تأسیس دست یابند.
مشارکت اکثریت قریب به اتفاق کشورها در اجلاس سلاک، در حالی که دو نماینده شمالی این قاره در آن حضور نداشتند، گام مهمی برای رسیدن به اتحاد در بین کشورهای جنوبی این قاره بود. دانیل اورتگا این نشست را فرصتی برای تقویت مبارزه با توسعهطلبی ایالت متحده دانست و افزود از ۲ دسامبر ۱۸۸۳، آمریکا با طرح دکترین مونرو، سعی در منبسط کردن فضای منطقه داشت و آن را حیاط خلوت خود خواند، اما امروز با برگزاری این اجلاس در ۲ دسامبر ۲۰۱۱، حکم مرگ این دکترین را صادر کردهایم.
فلیپه کالدرون[۱۱] (رییس جمهور مکزیک) نیز برگزاری این اجلاس را نمونهای از ادغام و اتحاد کشورهای برادر و دوست منطقه آمریکای لاتین و کارائیب دانست و بیان کرد که ایده سیمون بولیوار[۱۲]، مبارز و آزادیخواه آمریکای لاتین، در خصوص یکپارچه شدن و متحد شدن همه ملل این منطقه، هنوز زنده و برای کشورهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب قابل قبول است.
نویسنده: قدسیه پائینی
پینوشت:
[۱] James Monroe
[۲] colonize
[۳] Theodore Roosevelt
[۴] John Foster Dulles
[۵] Daniel Ortega
[۶] CELAC (Community of Latin American and Caribbean States)
[۷] Hugo Chavez
[۸] Fidel Castro
[۹] Kirchner
[۱۰] Lula da Silva
[۱۱] Felipe Calderon
[۱۲] Simon Bolivar