این یادداشت قسمت اول از مجموعه یادداشت با عنوان «سیاست خارجی چین» نوشته خانم فاطمه شاهانی از پژوهشگران تیم دوران است که در سه بخش خدمت مخاطبین عزیز ارائه میشود.
***
چین در زمان امپراطوری منچو:
کشـورهای در حال گسـترش غرب، به دنبال تجارت و سـیطره بر دیگران، از همان ابتدای قرن شـانزدهم میلادی بر درهای چین دقالباب کردند. اما دری به رویشـان باز نشد تا آنکه چین در سال ۱۸۸۴ میلادی در جنگ با بریتانیا شکست خورد. از آن زمان به بعد، هر روز بیش از پیش معلوم شد که چین در مسابقه قدرت با قدرتهای غربی، قادر به پیروزی نیست و ناچار منطقه به منطقه تسلیم شد. …
پس از شکست در اولین جنگ تریاک، استعمار غرب همواره برای تحقق اهداف خود در این کشور تلاش میکرد، در حالی که حکومت بخش اعظم نیروی خود را برای سرکوب مردم به کار میگرفت.
قوای استعماری به سادگی امتیازات کمرشکن اقتصادی و سیاسی را بر پکن تحمیل میکردند. دو شورش بزرگ تایپینگ و بوکسورها که اولی در دهه ۱۸۵۰ و دومی در اواخر قرن ۱۹ بروز کرد، نمونههای جالب توجهای است که ملیگرایان چین در صدد سرنگونی حکومت منچو و اخراج بیگانگان بودند، اما در هر دو مورد دخالت نظامی خارجی به سرکوب، شورش، قتل عام مردم، گوشمالی حکومت و اخذ امتیازات خفتبار دیگری منجر شد. بدین ترتیب به علت ناتوانی حکومت امپراطوری چین در حل مسائل داخلی و هجوم بیگانگان، سلسله منچوچینگ در برابر قدرتهای خارجی تسلیم شد و چین به مناطق نفوذ این قدرتها تقسیم شد.
در استثمار هراسآور ملت به ظاهر مستقل چین، تمام قدرتهای جهانی بریتانیا، فرانسه، ایالت متحده آمریکا، روسیه، آلمان و بعدها ژاپن مشارکت داشتند و حکومت نیز قادر به ابراز وجود در برابر آنها نبود.
این فقدان قدرت خود بد بود، اما شاید فقدان اعتبار بیشتر مایه عذاب و دغدغه خاطر چینیها میشد. چینیها همواره فرهنگ خود را برترین و بالاترین فرهنگ میدانستند و در قرون هفدهم و هجدهم میلادی بسیاری از اروپاییان نیز با آنها همعقیده بودند. اما پس از آشـکار شـدن ضـعف آنها و ورود استعماری غرب به چین، اغلب غربیها چین را کشـوری عقبمانده و حتی شاید بدوی میدیدند.
زمینه برای انقلاب ۱۹۱۱:
مسـتعمره شدن چین توسط قدرتهای سلطهگر، این دغدغه ملی را ایجاد کرد که چگونه از استعمار ابرقدرتها میشود خارج شد و به استقلال رسید. شـکلگیری جریان روشـنفکری و به وجود آمدن نسلی از معتقدان به رفورم ایدئولوژیک در ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، از مهمترین رخدادهای این دوره بود. پاسخ این گروه ازخواص چینی یک نتیجه متناقض با آرمانهای عزتمدارانه و استقلالطلبانه ملی بود: غربی شدن برای مبارزه با غربیها.
این گروه از افراد که با حضور در کشورهای غربی و تحصیل در دانشگاههای آن با مظاهر تکنولوژیک و ابعاد اندیشهای آن آشنا شــده بودند، با برگشــت به وطن خود صــنعت ترجمه را راه انداختند و مبانی فلســفی غرب را شــروع به تدریس کردند و برای پیادهسازی آن تلاش نمودند. در نتیجه تمدن چینی آمادگی پذیرش بخشی از تمدن رقیب شد. در نهایت با انقلاب ۱۹۱۱ در بحبوحه جنگ جهانی اول، حزب کومین تانگ (ناسیونالیستها) امپراطوری این کشور را نابود و نظام جمهوری را در سال ۱۹۱۲ تأسیس نمودند و احساسات ناسیونالیستی ضد استعماری به تشکیل دولتی ملی با سیستم سیاسی مدرن منجر شد. سون یات سن، از رهبران انقلابی مؤسس حزب ناسیونالیست و نخستین رئیس جمهور چین ، بر آن بود که هدف اولیه ناسیونالیسم، نجات و تضمین بقای جین است. اگرچه با این تحول سیاسی مشکلات چین حل نشد، اما بستر مناسبی برای گامهای بعدی فراهم کرد.
پایهریزی حزب کمونیست چین:
در سال ۱۹۱۹ حزب کمونیست چین با حمایت و تشویق شوروی تأسیس شد و حزب نیز به پیروان دکتر سون پیوست. از آغاز دهه ۱۹۲۰، مائو با ایفای نقشی فعـال در تأسیس حـزب کمونیسـت، رهبـری حرکت انقلابی علیه حکومت وقت را آغاز کـرد. مـائو کـارگران، دهقانـان و دانشجویان انقلابی را برای اتحاد و تشکیل سازمانی انقلابی فراخواند؛ به ویـژه از دهقانـان خواسـت دراین انقلاب پیشگام شوند. مائو، در اواسط دهه ۱۹۲۰، طی مسافرت به ایالتهای مختلـف تلاش میکرد مردم را با اصول سه گانه حقوق ملت که سون یات سن آنها را بـه عنـوان قانون اساسی به تصویب کنگره حزب ملی انقلابی رسانده، اما در عمل نقض شده بود، آشنا کند. این اصول عبارت بودند از:
۱-برابری نژادی و حق آزادی چینیها از یوغ تسلط بیگانگان؛
۲-احترام به حق انتخاب، حق عزل، حق انشای قوانین و حق اعـلام آرای عمـومی بـرای ملت چین؛
۳- تقسیم برابر و صحیح ثروت بین مردم. توضیح اینکه سون یـات سـن ایـده توزیع برابر و صحیح ثروت را نه از مارکس، بلکه از تعالیم کنفوسیوس اخذ کرده بود. مائو بر آن بود که راستگرایان حزب ملی (کومین تانگ) برای اجرای این اصول، به ویژه تحقق منافع دهقانان، صـلاحیت ندارنـد و در ایـن زمینـه بایـد حـزب کمونیسـت فعـال شـود.
با مرگ سون یات سن در سال ۱۹۲۵، چیان کای شک به قدرت رسید. پس از رانده شدن جناح چپ کومین تانگ از صحنه سیاست، موج جدیدی از آشفتگی و اغتشاش چین را فرا گرفت. با توجه به اینکه نفوذ کمونیستها در حکومت جدید به حداقل رسیده بود، مائو فاز جدیدی از فعالیتهای انقلابی را برای برقراری حکومت تودهای با دیکتاتوری پرولتاریا آغاز کرد. از آنجا که اتحاد شوروی نیز مخالف ثبات و رشد دولت چیان بود، دشمنی و فشار این دولت علیه کمونیستها شدت گرفت. چیان تلاش میکرد حمایت دول غربی را به خود جلب کند. در مقابل، کمونیستهای چین به سرعت رشد کردند و قدرتمندتر شدند.
رهبری جنبش کمونیستی، مائو زدونگ[۱] در تمام این سالها فعالیتهای گستردهای را برای به قدرت رسیدن حزب کمونیسـت انجام داد. مهمترین این فعالیتها که برگرفته از «علم مبارزه کمونیسـم» بود، تشـکیل ارتش سرخ با محوریت دهقانان و گروههای چریکی متشـکل از جوانان را در پی داشت. نقطه عطف فعالیتهای نظامی کمونیستها، راهپیمایی طولانی جنوب به شـمال بود؛ اقدامی که بیش از یک سـال به طول انجامید و منجر به درگیریهای گستردهای بین دو حزب ملیگرا (پوزیسیون) و کمونیست (اپوزیسیون) شد و افراد زیادی در این زدوخوردها جان خود را از دست دادند.
به قدرت رسیدن جمهوری خلق چین:
کش و قوسها با چریکهای حزب کمونیسـت ادامه داشـت تا اینکه در سـال ۱۹۴۹ مائو زدونگ رهبر این حزب توانست چیان کای شک را از قدرت کنار بزند و رهبری چین را به عهده بگیرد. با در اختیار گرفتن قدرت توسط مائو، وی جمهوری خلق چین را مبتنی بر رادیکالترین اندیشــههای کمونیســتی پایهگذاری کرد و تنها راه رســیدن به آینده مطلوب را «شــاهراه طلایی سوسیالیسم» تعریف کرد. مائو معتقد بود چین فقط در صورتی میتواند فقر را پشت سر بگذارد و به شاهراه طلایی سوسیالیسم برسد که مردم تمام توانایی، فکر و اقدامات خود را در راستای اهداف جمعی قرار دهند. پیروزی انقلاب کمونیستها شکست عظیمی برای متحدان غربی چیان، بهویژه آمریکا بود.
پس از استقرار حزب کمونیست در رأس قدرت، مشکلات فروانی پیش روی حاکمان و رهبران چینی قرار داشت؛ مشکلاتی که ناشی از هشت سال جنگ با ژاپن (طی جنگ جهانی دوم،) چهار سال جنگ داخلی، حضور نیروهای استعمارگر خارجی در مناطق گستردهای از کشور و همچنین نظام اقتصادی مبتنی بر فئودالیسم که حاکمیت ارباب رعیتی را برای سالهای زیادی رقم زده بود، از چین یک کشور نیمه استعماری – نیمه فئودالی به وجود آورده بود.
سیاست خارجی چین از زمان انقلاب ۱۹۴۹ میلادی فراز و نشیبهای بسیاری داشت. مرزهای طولانی این کشور باعث شد مائو برای داشتن حکومتی قدرتمند و جلوگیری از تهاجمات، درگیریهایی در مرزها داشته باشد.
منازعات و اختلافات مرزی:
بعد از استقرار جمهوری خلق چین، همسایگی این کشور با کشورهای متعدد در بروز اختلافات مرزی مؤثر بود. طبیعـی بود کـه چـین در همسایگی حدود ۲۴ کشور، پتانسیل زیادی برای دعاوی سرزمینی و مناقشات مرزی داشـته باشد. چین کمونیست از همان ابتدا سعی کرد مقام و موقعیت خود را در آسیای شرقی مشخص سازد، خواه در مقابل اتحاد شوروی یا در مقابل آمریکا، خواه نسبت به ژاپن ، هندوستان یا کره و کشورهای آسیایی جنوب شرقی. از زمان استقرار جمهوری خلق تا امروز، دولت چـین سعی کرده در کنـار اعـاده حاکمیت بر بخشهایی شامل تبت، هنگ کنگ، تایوان ، ماکائو و …، بسیاری از اختلافات مرزی با کشورهای همسایه را به نحوی مسالمتآمیز حل و فصل کند. البته در برخی موارد از جمله در تعامل با اتحاد شوروی، هند، ویتنام و ژاپن، اختلافها به رویارویی خصمانه سوق یافته است.
این سیاست در زمان مائو اغتشاشات متعددی به بار آورد و قسمت شایان توجهی از انرژی کشور در این مناقشهها صرف شد. در زمان مائو چین غالباً از خود تصویر کشوری ستیزهجو و توسعهطلب عرضه کرد و سیاست مرزی چین را گاهی به بنبستهای واقعی دیپلماتیک کشاند. در بیشتر موارد آشوبهای مرزی قبل از آنکه برای کشور چین نتیجهبخش باشد، هزینه در بر داشت.
کشمکشهای مرزی یکی از مفروضات همیشگی سیاست خارجی چین بوده که در تمام موارد چین یا قبول کرده و یا اعلام آمادگی کرده است که مذاکراتی بر مبنای این قراردادهای نابرابر که حاصل قراردادهایی هستند که قدرتهای استعماری در نیمه دوم قرن ۱۹ به این کشور تحمیل کردهاند، انجام دهند. بنابراین کامیابیها و ناکامیهای سیاست منطقهای چین، غالباً بر نقش جهانی و جهتگیری استراتژی کلی آن کشور تأثیر داشت. سیاست خارجی پکن از آسیا ریشه گرفت و این کشور را در جهت تعامل با ابرقدرتها سوق داد. چین سیاست مرزی خود را نه به قصد اصلی افزایش سطح قلمرو خود، و نه حتی به قصد به دست آوردن قلمرو از دست رفته هدایت کرد، بلکه اساساً این سیاست را بر مبنای اهداف کلی سیاست خارجی پی گرفت. در حقیقت حل و فصل یک کشمکش مرزی به نظر این کشور هم یک عامل عدم انعطاف و هم یک عامل ثبات در روابط خارجیش تلقی میشود.
پینوشت:
[۱] این تلفظ نیز برای مائو مرسوم بوده، اگرچه بیشتر شاهد استفاده از «مائو تسه تونگ» در متون فارسی هستیم.
قسمت بعد: سیاست خارجی چین – بخش دوم