«رم در تاریکی فرو می‌رود»

زمان مطالعه: 13 دقیقه

مطلب حاضر برگرفته از نامه ۴۷ام نهرو به دخترش است. نهرو در این نامه به بررسی دوران زوال امپراتوری رم و آغاز دوران قرون میانه در اروپا پرداخته است.

***

تاریخ نامه: ۱۹ می ۱۹۳۲

« …به عقب برگردیم و نگاه دیگری به اروپا بیفکنیم.

به خاطر داری که کنستانتین (قسطنطین) امپراتور رم، شهر قسطنطنیه را در محلی که سابقاً «بیزانتیوم» بود، در سواحل تنگه بسفوروس (بسفر) بنا نهاد و پایتخت خود را از شهر رم قدیمی به این شهر که رم جدید می‌نامیده منتقل ساخت. به‌زودی پس از این واقعه امپراتوری رم به دو قسمت شد: «رم غربی» که شهر «رم» پایتختش بود و «رم شرقی» که مقر و مرکزش شهر قسطنطنیه شد. امپراتوری رم شرقی ناچار گردید با مشکلات بزرگ و دشمنان متعدد مقابله کند. با وجود این توانست قرن‌ها ادامه یابد و ۱۱۰۰ سال دوام داشته باشد تا این‌که عاقبت ترک‌ها به زندگی آن پایان دادند.

امپراتوری رم غربی این‌قدرها عمر نداشت و با وجود حیثیت و اعتبار فراوان نام خود و موقعیت شهر ممتاز و سلطنتی رم که روزگار درازی بر دنیای غرب تسلط داشت، با سرعت نمایانی منقرض گردید. رم غربی نتوانست در برابر حملات هیچ‌یک از قبایل شمالی ایستادگی کند. «آلاریک» از رؤسای قبایل «گت» به ایتالیا حمله برد و در سال ۴۱۰ میلادی رم را محاصره کرد. سپس «واندال‌ها» آمدند و رم را غارت کردند. واندال‌ها یکی از قبایل ژرمنی بودند که از فرانسه و اسپانیا عبور کردند و به آفریقا وارد شدند و در محل ویرانه‌های کارتاژ سلطنتی به وجود آوردند. آن‌ها در محل کارتاژ باستانی از دریا گذشتند و شهر رم را محاصره کردند. گویی آن‌ها انتقام دیررسمی برای پیروزی رم در جنگ‌های پونیک بودند.

جنگ‌های پونیک (Punic Wars)
جنگ‌های پونیک (Punic Wars)

در حدود همین زمان هون‌ها که اصلاً از آسیای مرکزی یا مغولستان آمده بودند، نیرومند می‌شدند. هون‌ها مردمی دام‌پرور و صحراگرد بودند که در سواحل شرقی دانوب و نواحی شمال و مغرب امپراتوری رم شرقی مستقر گشتند. در موقعی که آتیلا ریاست هون‌ها را عهده‌دار گشت آن‌ها بسیار نیرومند و متجاوز شدند و امپراتور قسطنطنیه و دولت رم شرقی در حال وحشت دائمی از آن‌ها بسر می‌بردند. آتیلا هر دوی آن‌ها را تهدید می‌کرد، به طوری‌که ناچار گشتند مبالغ هنگفتی به او بپردازند. پس از آن‌که آتیلا به این ‌ترتیب دولت رم شرقی را به اندازه کافی مورد تهدید و توهین قرارداد، تصمیم گرفت به رم غربی حمله برد. به این جهت ابتدا به «گل» یورش برد و شهرهای متعددی را در جنوب فرانسه ویران ساخت. نیروی امپراتوری رم غربی به تنهایی نمی‌توانست با هون‌ها مقابله کند. اما قبایل ژرمنی که رومی‌ها آن‌ها را «باربار» و وحشی می‌شمردند نیز از تجاوز هون‌ها به وحشت افتادند و به این جهت «فرانک‌ها» و «گت‌ها» با نیروی امپراتوری رم متحد گشتند و متفقاً با هون‌ها که تحت رهبری آتیلا بودند، جنگیدند. در محل «ترویس» جنگ عظیمی میان آن‌ها درگرفت. گفته شده است که بیش از ۱۵۰۰۰۰ نفر در این جنگ کشته شدند. آتیلا شکست یافت و هون‌های مغولی ناچار عقب نشستند. این جنگ در سال ۴۵۱ میلادی اتفاق افتاد. اما آتیلا هر چند که شکست بافته بود، هنوز نیروی جنگی عظیمی داشت، که با آن به ایتالیا تاخت و بسیاری از شهرهای شمالی آنجا را سوزاند و تاراج کرد و کمی بعد درگذشت و شهرت فوق‌العاده‌ای از بی‌رحمی و خشونت خویش به‌جا گذاشت.

هون‌ها (Huns)
هون‌ها (Huns)

حتی امروز هم آتیلای هون مظهر خشونت و بی‌رحمی و ویرانی به شمار می‌رود. پس از مرگ آتیلا هون‌ها آرام شدند و در اراضی محل سکونت خود مستقر گشتند و با بسیاری از اهالی دیگر در هم آمیختند.

…چهل سال بعد یک نفر از گت ها به نام «تئودوریک» پادشاه رم شد و به این ترتیب، تقریباً کار امپراتوری رم غربی به پایان رسید. کمی بعد یکی از امپراتوران رم شرقی به نام «ژوستی نیان» کوشید که رم غربی را به امپراتوری خود ضمیمه کند و توانست هم ایتالیا و هم جزیره سیسیل را مسخر سازد، اما هر دوی آن‌ها به‌زودی از رم شرقی جدا گشتند و این دولت هم آن قدرگرفتاری برای خود داشت که ناچار بود بیش‌تر در فکر دفاع از خودش باشد.

آیا تعجب‌آور نیست که شهر سلطنتی رم و امپراتوریش با این سرعت و به این آسانی تقریباً در برابر هر قبیله‌ای که هوس می‌کرد به آن حمله ببرد شکست می‌خورد و از پای درمی‌آمد؟ ممکن است تصور شود که این ضعف و سستی از آن جهت بود که رم تقسیم‌شده بود یا به خاطر آن بود که در واقع هم‌چون یک صدف خالی و میان‌تهی بود. شاید واقعاً این نظرها صحیح باشد.

قدرت رم تا روزگار دراز در حیثیت و اعتبار و شهرتش بود. تاریخ گذشته‌اش سبب شده بود که بسیاری از مردم، رم را رهبر جهان می‌شمردند و نسبت به آن با احترام و حتی تقریباً با یک نوع ترس خرافاتی رفتار می‌کردند. به این ترتیب رم به زندگی خود ادامه می‌داد، اما در حالی‌که ظاهراً صورت یک امپراتوری نیرومند را داشت، درواقع قدرت و نیرویی در پشت نام پر ابهت او نبود. ظاهر رم آرام بود، در تئاترها و میدان‌های ورزش و بازارهای آن جماعات انبوهی به چشم می‌خوردند، اما آن وضع به شکل اجتناب‌ناپذیری محکوم به انقراض بود، زیرا نه فقط در واقع یک دولت ضعیف بود، بلکه مخصوصاً از آن جهت که یک تمدن اشرافی داشت که بر اساس فقر و غلامی توده‌ها بناشده بود، ناچار اساسش فرومی‌ریخت.

دریکی از نامه‌های سابقم درباره شورش‌های فقیران و هم‌چنین از شورش بزرگ غلامان که با خشونت و بی‌رحمی سرکوب شد، مطالبی برایت گفتم. این شورش‌ها به ما نشان می‌دهد که سازمان اجتماعی رم تا چه اندازه فاسد و خراب بود.

جامعه رم خودبه‌خود به سوی انقراض و تجزیه می‌رفت. آمدن قبایل شمالی، گت‌ها، واندال‌ها و دیگران به جریان این سقوط و انقراض، کمک داد و به این جهت بود که این قبایل در رم با مقاومت و مخالفت مهمی روبه‌رو می‌شدند. دهقانان رم چنان تیره‌روز بودند که از هر تغییر وضعی استقبال می‌کردند. وضع زحمت‌کشان فقیر و غلامان از دهقانان هم خیلی بدتر بود.

نبرد با گوت‌ها (Goths)
نبرد با گوت‌ها (Goths)

به طوری که می‌بینیم با پایان یافتن دوران امپراتوری رم غربی مردم جدیدی مانند گت‌ها، فرانک‌ها و دیگران که نمی‌خواهم با ذکر نام آن‌ها تو را به دردسر بیندازم، در غرب روآمدند. این مردمان تازه اجداد ملت‌های اروپای غربی امروز یعنی آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها و دیگران می‌باشند. کم‌کم خواهیم دید که این کشورها در اروپا شکل می‌گیرند و می‌بینیم که در آن زمان تمدن آن‌ها در سطح بسیار پایین و پستی بود. پایان امپراتوری رم غربی در عین حال پایان دوران جلال و شکوه و عظمت رم بود و تمدن ظاهری و سطحی که در رم به وجود آمده بود تقریباً در ظرف یک روز از میان رفت، زیرا سرچشمه‌های آن از مدت‌ها قبل خشک شده بود.

بدین قرار ما یکی از دوران‌های شگفت‌انگیز تاریخ را می‌بینیم که بشریت به شکل نمایانی به عقب می‌رود. چنین وضعی در هند، در مصر، در چین، در یونان، در رم وجاهای دیگر هم به چشم می‌خورد.

پس از آن که دانش و تجربه با زحمت و کوشش و در طول قرن‌های دراز جمع شد و تمدن و فرهنگی ایجاد گشت، یک نوع حالت توقفی پیش آمد. حتی فقط توقف و سکون نبود، بلکه بازگشتی به عقب بود. گویی نقابی بر چهره گذشته کشیده شد؛ به‌طوری‌که اگرچه، گاه‌به‌گاه و برحسب اتفاق جلوه‌هایی از آن به نظر می‌رسید، بشریت ناچار بود که از نو و قدم‌به‌قدم بر کوهستان دانش و آزمایش بالا رود. شاید هم بشر در هر دوران، کمی بالاتر می‌رود و راه صعود بعدی آسان‌تر می‌گردد.

بدین قرار می‌بینیم که اروپا دستخوش تیرگی می‌شود، قرون تاریکی آغاز می‌گردد و زندگی صورتی خشن و سخت و تهی پیدا می‌کند. تقریباً هیچ نوع تعلیم و تربیتی وجود ندارد و چنین به نظر می‌رسد که جنگ و نزاع تنها وسیله مشغولیت و سرگرمی است. طبعاً دوران سقراط و افلاطون دیگر خیلی دور شده است.

چنین بود وضع دنیای غرب.

اکنون نگاهی هم به امپراتوری رم شرقی بیفکنیم. به طوری‌که به یاد داری کنستانتین (قسطنطین) دین مسیح را مذهب رسمی قرار داد. یکی از جانشینان او، امپراتور «ژولین» از قبول مسیحیت سرباز زد. او می‌خواست که به دوران قدیم بازگردد و ستایش و پرستش خدایان قدیمی را تجدید کند، اما نتوانست توفیقی به دست آورد. زیرا دوران خدایان قدیمی سپری‌شده بود و مسیحیت نسبت به آن‌ها خیلی نیرومندتر بود. مسیحیان امپراتور ژولین را بی‌دین «مرتد» نامیدند و او در تاریخ با همین لقب مشهور است.

امپراتور ژولین (Julian)
امپراتور ژولین (Julian)

پس از ژولین به زودی امپراتور دیگری آمد که با او هیچ شباهتی نداشت. نام این امپراتور تئودوسیوس بود و او را به لقب «کبیر» هم نامیدند. تصور می‌کنم بزرگی او ازآن جهت بود که معابد قدیمی را ویران ساخت و مجسمه‌های خدایان باستانی را نابود کرد! او نه فقط با کسانی که مسیحی نبودند، به‌شدت مخالف بود بلکه به همین اندازه هم با مسیحیانی که ارتدکس بودند و عقاید او را نداشتند، مخالفت می‌کرد. او برای هیچ عقیده و مذهبی که خودش آن را تأیید نمی‌کرد تحمل و بردباری نداشت.

تئودوسیوس مدت کوتاهی امپراتوری‌های رم غربی و شرقی را متحد ساخت و امپراتور مشترک هر دو دولت بود. این وضع در سال ۳۹۲ میلادی و پیش از هجوم قبایل مختلف باربار به رم غربی به وجود آمده و مسیحیت هم‌چنان توسعه و بسط می‌یافت. اکنون دیگر مبارزه میان مسیحیان و غیرمسیحیان نبود، بلکه در میان فرقه‌های مختلف مسیحی مبارزات وسیعی درگرفت و هر دسته بر ضد دسته دیگر عمل می‌کرد و عدم تحملی که نسبت به یک‌دیگر نشان می‌دادند، واقعاً حیرت‌انگیز است. سراسر آفریقای شمالی و آسیای غربی و اروپا به صورت میدان‌های نبردی درآمده بود که در آن‌ها مسیحیان می‌کوشیدند سایر برادران مسیحی خودشان را به ضرب چوب و چماق و نظایر این قبیل وسایل عالی و نجیبانه (!) به حقیقتی که خودشان معتقد بودند مؤمن سازند.

از سال ۵۲۷ تا ۵۶۵ میلادی، «ژوستی نیان» در قسطنطنیه امپراتور بود. همان‌طور که قبلاً هم برایت گفتم او، گت‌ها را از ایتالیا دور ساخت و تا مدتی ایتالیا و جزیره سیسیل قسمتی از امپراتوری رم شرقی  به شمار می‌رفت. اما چندی بعد «گت‌ها» دوباره بر ایتالیا مسلط شدند.

«ژوستی نیان» کلیسای بزرگ و زیبای «سانتاسوفیا» را در قسطنطنیه بنا نهاد که هنوز هم یکی از زیباترین کلیساهای بیزانسی به شمار می‌رود. هم‌چنین تمام قوانینی را که تا آن زمان وجود داشت به وسیله حقوق‌دانان شایسته‌ای جمع‌آوری و تنظیم کرد.

 کلیسای سانتا سوفیا (مسجد ایاصوفیه)
کلیسای سانتا سوفیا (مسجد ایاصوفیه)

هرچند ژوستینیان در قسطنطنیه یک دانشگاه تأسیس کرد، اما «آکادمی» یا مکتب‌های فلسفی قدیم یونان را که به وسیله «افلاطون» بنیان‌گذاری شده بود و در حدود ۱۰۰۰ سال ادامه یافته بود، تعطیل کرد و بست. برای هر مذهبی که بر مفاهیم خشک و دستورات جامد متکی باشد و مردم را به قبول بی‌چون‌وچرای هر مطلب وادار سازد، فلسفه چیزی بسیار خطرناک است، زیرا مردم را به تفکر و اندیشه وامی‌دارد.

بدین شکل به حدود قرن ششم میلادی می‌رسیم. به‌طوری‌که می‌بینیم رم و قسطنطنیه به‌تدریج از هم دورتر می‌شوند. رم تحت تسلط قبایل ژرمنی شمالی درمی‌آید و قسطنطنیه هر چند که نام رم را حفظ می‌کند، مرکز یک امپراتوری یونانی می‌شود. امپراتوری رم قطعه‌قطعه می‌گردد و در تمدن قبایلی که بر آن مسلط شده‌اند و سطحی پست و پایین داشت غرق می‌شود، همان قبایلی که رم در دوران عظمت و افتخارش آن‌ها را «باربار» و وحشی می‌نامید.

قسطنطنیه هم درحالی‌که سنت‌های قدیمی را از جهتی حفظ می‌کرد، به مراحل پست‌تری از تمدن پایین می‌رفت. فرقه‌های مختلف مسیحی هر یک با دیگری بر سر اولویت و آقایی می‌جنگیدند و مسیحیت شرقی که تا حدود ترکستان و چین و حبشه توسعه یافته بود، ارتباطش، هم با قسطنطنیه و هم با رم، قطع‌شده بود.

به این ترتیب قرون تاریکی آغاز گردید. تا این زمان آموزش و تعلیم عبارت از آموزش کلاسیک یعنی آموزش زبان‌های یونانی و لاتین قدیمی بود که از تعلیمات یونان باستان الهام می‌گرفت. اما کتاب‌های قدیمی یونانی که با داستان‌های خدایان باستانی و با فلسفه سروکار داشتند، به نظر مسیحیان مؤمن و متعصب آن زمان کتاب‌های مناسبی برای آموزش و تعلیم نبودند و به این جهت تعلیم و آموزش آن‌ها تشویق نمی‌شد. در نتیجه آموزش و تعلیم دچار مضیقه و خسران شد و هم‌چنین بسیاری از اشکال هنر نیز به این جهت زیان دید.

مع‌هذا مسیحیت تا اندازه‌ای هم آموزش و دانش و هنر را حفظ کرد. صومعه‌های مسیحی مانند «سنگهه» های بودایی به سرعت در همه‌جا تأسیس گشتند. در این صومعه‌ها گاهی اوقات آموزش و تعلیمات قدیمی برای خود جایی پیدا می‌کرد. و هم‌چنین در اینجاها بود که نطفه‌های یک هنر جدید به وجود آمد که چندین قرن بعد با منتهای زیبایی و جلوه به نام رنسانس شکفت.

این صومعه‌ها توانستند مشعل دانش و هنر را به حالت نیمه افروخته‌ای روشن نگاهدارند. درواقع آن‌ها خدمتی انجام دادند که نگذاشتند این مشعل به‌کلی خاموش شود. اما در هر حال روشنی آن به یک محیط بسیار کوچک محدود بود و در خارج تاریکی و ظلمت مطلق بر همه‌جا تسلط داشت.

در آن نخستین دوران مسیحیت یک تمایل شگفت‌انگیز دیگر هم وجود داشت. بسیاری اشخاص که تحت تأثیر شدید احساسات مذهبی قرارگرفته بودند، به صحراها و نقاط دوردست و به کنج انزوا پناه بردند که از تماس با مردم دور بمانند. آن‌ها در آن‌جاها در یک حالت نیمه وحشی زندگی می‌کردند. خودشان را ریاضت می‌دادند، به‌هیچ‌وجه بدنشان را نمی‌شستند و معمولاً سعی داشتند که هر قدر بشود بیش‌تر خودشان را رنج بدهند. مخصوصاً در مصر چنین وضعی رواج داشت و در آن‌جا عده زیادی از این قبیل مرتاضان در صحرا و بیابان زندگی می‌کردند.

ظاهراً آن‌ها فکر می‌کردند که هر چه بیش‌تر ریاضت بکشند و کم‌تر خودشان را بشویند، مقدس‌تر خواهند شد. به طوری‌که گفته می‌شود یکی از این مرتاضان مدت چندین سال در بالای یک ستون نشسته بود!

این روش ریاضت‌کشی تدریجاً از میان رفت، اما تا مدت‌های دراز بسیاری از مسیحیان مؤمن و معتقد لذت بردن از هر چیز و شادمانی کردن را تقریباً گناه می‌شمردند. این اندیشه ریاضت‌کشی به طرز تفکر مسیحیت رنگ خاصی بخشیده اما امروز در اروپا دیگر اثر زیادی از این فکر باقی نیست، بلکه چنین به نظر می‌رسد که در آن‌جا هر کس با شتاب فراوان سعی دارد به دیوانگی بپردازد و به اصطلاح هر طور هست وقت خود را به خوشی بگذراند و معمولاً این شتاب‌زدگی اغلب با فرسودگی و بی‌زاری نمایان می‌پذیرد و نه با خوشی و شادمانی…»

منبع: نگاهی به تاریخ جهان، نوشته جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر، جلد اول.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها