«جنگ افکار در اروپای قرن هجدهم»

زمان مطالعه: 16 دقیقه

نامه ۹۵ام نهرو به دخترش در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان»

تاریخ نامه: ۱۹ سپتامبر ۱۹۳۲

«اکنون به اروپا بازمی‌گردیم و سرگذشت متغیر آن را دنبال خواهیم کرد. اروپا در آن زمان در آستانه تغییرات عظیمی قرار داشت که در تاریخ جهان اثر عمیق گذاشتند و جلوه و نمایش فراوان پیدا کردند.

برای فهم این تغییرات ما باید به زیر سطح اشیاء و حوادث بنگریم و بکوشیم آن چه را که در ذهن مردم روی می‌داد و می‌گذشت پیدا کنیم. زیرا عمل و اقدام به آن صورت که ما آن را می‌بینیم، خود نتیجه‌ای از مجموعه افکار و شهوات، تعصبات و خرافات، امیدها و ترس‌ها است و هرگز هیچ اقدام و عملی را نمی‌توان به‌تنهایی و بدون توجه به عللی که به آن عمل منتهی شده است فهمید. این کار آسان نیست و حتی اگر هم می‌توانستم به طور شایسته‌ای درباره علل و محرک‌هایی که حوادث و وقایع ظاهری تاریخ را به وجود می‌آورند بنویسم، در هر حال در این نامه‌ها به این کار نمی‌پرداختم و آن‌ها را کسالت‌انگیزتر و سنگین‌تر ازآنچه هستند نمی‌ساختم.

گاهی اوقات می‌ترسم که در شوق و شوری که برای یک موضوع یا برای بعضی مسائل و نظریه‌ها دارم، بیش ازآن‌چه باید به اعماق فرو روم و نگران می‌شوم. زیرا تو ناچار باید خود را با من همراه سازی. به این جهات است که نباید درباره این علل خیلی عمیق‌تر شویم. اما بسیار ابلهانه خواهد بود که به‌کلی از آن‌ها غافل بمانیم و مسلماً اگر چنین باشد لطف و مفهوم و معنی واقعی تاریخ را از دست خواهیم داد.

ما هیجانات و شورش‌ها و آشفتگی‌هایی را که در قرن شانزدهم و در نیمه اول قرن هفدهم در اروپا وجود داشت از نظر گذراندیم. در اواسط قرن هفدهم «پیمان وستفالی» (در سال ۱۶۴۸) بسته شد و به جنگ‌های مهیب سی‌ساله پایان بخشید. سال بعد جنگ‌های داخلی انگلستان هم پایان یافت و چارلز اول سر خود را از دست داد. سپس یک دوران صلح و آرامش نسبی پیش آمد. قاره اروپا از این جهت نفسی کشید. بازرگانی و دادوستد با آمریکا و جاهای دیگر پول زیادی به اروپا آورد و خود این امر آسایشی فراهم ساخت و اختلافات و تصادمات طبقات مختلف را کم‌تر کرد.

جنگ‌های ۳۰ ساله اروپا در قرن ۱۸
جنگ‌های ۳۰ ساله اروپا در قرن ۱۸

در انگلستان انقلاب آرامی صورت گرفت که جیمس(جیمز) دوم بر اثر آن برکنار گردید و پارلمان (در سال ۱۶۸۸) پیروز شد. در جنگ داخلی میان پارلمان و پادشاه در زمان چارلز اول، پارلمان پیروز گردید و انقلاب آرام و مسالمت‌آمیز سال ۱۶۸۸ در واقع پیروزی‌هایی را که چهل سال پیش با زور و سلاح به دست آمده بود، تأیید کرد.

بدین ترتیب پادشاه در انگلستان عقب نشست و مقام کم‌اهمیتی را احراز کرد، اما در روی قاره اروپا جز در چند منطقه کوچک مانند سوییس و هلند، وضع به شکل دیگری بود و پادشاهان مستبد و مقتدری که هیچ نوع مسئولیتی را هم نمی‌پذیرفتند، هنوز زمام کارها را در دست داشتند. لوئی چهاردهم (گراندمونارک) فرانسه نمونه و سرمشقی برای دیگران بود که سعی می‌کردند خود را به صورت او درآورند و شبیه او بسازند.

قرن هفدهم در قاره اروپا عملاً قرن لوئی چهاردهم است. پادشاهان اروپا بی‌اعتنا به تقدیر و سرنوشتی که در انتظارشان بود و حتی بدون آن‌که از عاقبت شوم چارلز اول انگلستان عبرت بگیرند، با شکوه و جلال فراوان نقش یک صاحب اقتدار مطلق را در میان رفاه و آسایش و به شکل ابلهانه‌ای بازی می‌کردند. آن‌ها تمام قدرت را در دست خود می‌گرفتند و تمامی درآمد و ثروتی را که از زمین به دست می‌آمد، ادعا می‌کردند. در نظر آن‌ها کشورها مثل ملک خصوصی و شخصی ایشان بود.

بیش از ۴۰۰ سال پیش یک محقق و دانشمند معروف هلندی به نام «اراسموس» نوشت:

«در میان تمام پرندگان عقاب در نظر خردمندان از نوع پادشاهان هست که نه زیبا است، نه آواز خوشی دارد، نه می‌تواند خوراکش را فراهم کند. فقط پرنده‌ای درنده و حریص است که همه از او نفرت دارند و همه او را لعنت می‌کنند و با قدرت زیادی که برای آسیب رساندن به دیگران دارد، از همه پرندگان بیش‌تر موجب ناراحتی و آسیب دیگران می‌شود.»

امروز پادشاهان تقریباً از میان رفته‌اند و دورانشان به سر رسیده است. آن‌چه هم که مانده‌اند، بقایای پوسیده‌ای از دوران‌های گذشته هست که قدرت بسیار محدود و ناچیزی دارند. اکنون می‌توان آن‌ها را نادیده گرفت. اما مردم دیگری که خیلی خطرناک‌تر هستند، جای آن‌ها را گرفته‌اند و هنوز هم «عقاب» نشان و علامت مناسبی برای امپریالیست‌های امروزی و پادشاهان آهن و نفت و نقره و طلا هست.

در قرون شانزدهم و هفدهم به طوری‌که دیدیم سلطنت‌های اروپا به صورت دولت‌های مقتدر مرکزی تکامل می‌یافتند. افکار قدیمی فئودالی درباره اشراف فئودال و اشراف کوچک‌تر تابع آن‌ها مرده بود یا در حال مرگ بود. فکر تازه «کشور»، به صورت یک واحد به‌هم‌پیوسته و متحد کم‌کم شکل می‌گرفت و تقویت می‌شد. کشور فرانسه تحت حکومت دو وزیر بسیار کاردان و لایق «ریشیلیو» و «مازارن» رهبر و پیشوای این تحول و تکامل فکری بود. بدین شکل احساس ملیت (ناسیونالیسم) و یک نوع وطن‌پرستی (پاتریوتیسم) رشد می‌یافت. مذهب که تاکنون مهم‌ترین عامل زندگی مردم بود، خود را عقب می‌کشید و به طوری‌که امیدوارم بعداً در همین نامه برایت بگویم، افکار تازه‌ای جای آن را می‌گرفت. از قرن هفدهم از این جهت ممتاز است و اهمیت دارد که علوم جدید در آن بنیان نهاده شد و به‌علاوه در آن قرن یک بازار جهانی به وجود آمد. این بازار وسیع و تازه طبعاً وضع اقتصادی اروپای قدیمی را زیر و رو می‌ساخت و بسیاری از حوادثی که بعداً در اروپا و آسیا و آمریکا روی داد، فقط وقتی می‌تواند فهمیده و درک گردد که وجود این بازار جهانی در نظر گرفته شود. علوم هم بعداً تکامل یافت و لوازم و وسایلی فراهم ساخت که احتیاجات این بازار جهانی را تأمین و تولید کند.

در قرن هجدهم مسابقه برای به دست آوردن مستعمرات و تشکیل امپراتوری مخصوصاً میان فرانسه و انگلستان به جنگ‌هایی منتهی شد که نه فقط در اروپا، بلکه در کانادا و به طوری‌که دیدیم در هند نیز جریان می‌یافت. بعد از این جنگ‌ها که در اواسط قرن روی داد، باز یک دوران آرامش و صلح به وجود آمد.

ظاهر اروپا تقریباً ساکت به نظر می‌رسید. دربارهای متعدد اروپا از خانم‌ها و آقایان بسیار مؤدب و بافرهنگ و ظریف و خوش‌لباس پر بود. اما این آرامش فقط در سطح بود و در زیر این سطح هیجان و حرکت وجود داشت. روح و فکر مردم بر اثر تفکرات و عقاید و آراء تازه، آشفته و تحریک شده بود و جسم مردم، صرف‌نظر از یک گروه معدود درباری و طبقات بالایی، دست‌خوش رنج‌های روزافزونی می‌گشت که نتیجه افزایش فقر عمومی بود.

آرامش نیمه دوم قرن هجدهم در اروپا خیلی فریب‌آمیز و مشتبه‌کننده و در واقع مقدمه یک طوفان بزرگ بود. در ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ این طوفان در پایتخت بزرگ‌ترین سلطنت اروپا یعنی در پاریس، آغاز گشت و این سلطنت و هزاران رسم و عادت پوسیده و امتیازات بی‌جا را از میان برداشت.

این طوفان و تغییرات بعدی، از مدت‌ها پیش با انتشار و رواج افکار تازه در فرانسه و تا اندازه‌ای هم در کشورهای دیگر تهیه می‌شد. در اواسط قرون وسطی مهم‌ترین عامل زندگی اجتماعی اروپا مذهب بود. حتی از آن پس نیز در دوران اصلاح مذهبی «رفورماسیون» باز نفوذ مذهب ادامه داشت، هر مسأله چه سیاسی و چه اقتصادی، از نظر مذهب مورد ملاحظه و سنجش قرار می‌گرفت. مذهب هم به وسیله نظریات پاپ و مقامات عالی‌رتبه کلیسا سازمان می‌یافت و اصولاً به معنی نظر آن‌ها بود.

در قرون وسطی سازمان اجتماع بیش‌تر به «کاست»ها و طبقات جامعه هندو شباهت داشت. اصولاً ریشه فکر کاست‌ها تقسیم مردم و اجتماع بنا بر شغل و کار و پیشه‌شان بوده است. در جامعه قرون وسطای اروپا نیز همین فکر تقسیم طبقات اجتماع بنا بر مشاغلشان، اساس افکار اجتماعی بود. در داخل یک طبقه مانند داخل یک کاست در هند، برابری وجود داشت، ولی در میان طبقات مختلف برابری نبود. همین عدم برابری اساس تمام سازمان اجتماعی شمرده می‌شد و هیچ‌کس نمی‌توانست آن را تغییر دهد یا تهدید کند.

به کسانی که از چنین وضعی رنج می‌بردند گفته می‌شد که «در بهشت به ایشان پاداش داده خواهد شد». از این راه مذهب می‌کوشید که نظم ظالمانه و ناحق اجتماعی را محفوظ نگاه دارد و سعی داشت که فکر مردم را با صحبت درباره «دنیای دیگر» از آن وضع منحرف سازد و مشغول دارد.

هم‌چنین مذهب نظریه به‌اصطلاح قیمومیت و امانت‌داری را موعظه می‌کرد. یعنی می‌گفت ثروتمندان در واقع قیم و امانت‌دار فقیران هستند و مالک اراضی، زمین را به «امانت» برای دهقانانش نگاهداری می‌کند. این روشی بود که کلیسا برای توجیه آن وضع زشت و ناپسند به کار می‌برد. بدیهی است این موعظه‌ها برای ثروتمندان تفاوتی به وجود نمی‌آورد و برای دهقانان هم آسایش و رفاهی فراهم نمی‌ساخت. توضیحات و توجیهات هرقدر هم روشن و خردمندانه باشند، نمی‌توانند جای غذا را در شکم‌گرسنه پرکنند.

جنگ‌های سخت میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها و تعصبات و خشونت‌های کاتولیک‌ها و کالوینیست‌ها (پروتستان‌ها) و عملیات مخوف انکیزیسیون (بازرسی عقاید)، همه نتایج این نظریات خشک و شدید مذهبی بود.

خوب تصور کن! گفته می‌شود که صدها هزار نفر زنان را در اروپا به نام «جادوگر» در آتش سوزاندند و بیش‌تر «پوریتان»‌ها (پیوریتن‌ها) این کار را می‌کردند. افکار تازه درباره علوم ممنوع و سرکوب می‌شد، زیرا آن‌ها را مخالف نظر کلیسا و مذهب درباره عالم و اشیاء می‌شمردند و می‌دانستند. درباره زندگی یک نظریه ثابت و تغییرناپذیر وجود داشت و هیچ نوع پیشرفت و ترقی در آن مطرح نبود.

به طوری‌که دیدیم از قرن شانزدهم به بعد این افکار کم‌کم تغییر می‌پذیرند. علوم جدید آغاز می‌گردند و تسلط کلیسا بر همه‌چیز به‌تدریج ضعیف‌تر و کم‌تر می‌شود و سیاست و اقتصاد از مذهب جدا می‌گردد. گفته می‌شود قرون هفدهم و هجدهم دوران رشد «راسیونالیسم » می‌باشد. یعنی عقل و خرد در مقابل اعتقاد کورکورانه قرار می‌گیرد. قرن هجدهم را دوران برقراری و پیروزی آزادی عقاید مذهبی و مدارا نسبت به عقاید مختلف می‌شمارند و این حرف تا اندازه‌ای صحیح است.

اما حقیقت این پیروزی در آن بود که مردم دیگر به اندازه سابق به مذهب خودشان اهمیت نمی‌دادند. مدارای مذهبی بیش‌تر به بی‌اعتنایی و لاقیدی مذهبی نزدیک بود، وقتی‌که مردم به‌شدت به چیزی اهمیت می‌دهند، هیچ نوع مخالفت و ناسازگاری مختصر را هم درباره آن تحمل نمی‌کنند. فقط وقتی‌که به چیزی اهمیت زیاد نمی‌دهند، با لطف مخصوص اعلام می‌دارند که همه‌چیز را تحمل می‌کنند و با همه‌چیز مدارا دارند.

با ظهور و رواج صنایع جدید و پیدا شدن ماشین‌های بزرگ، بی‌اعتنایی به مذهب باز هم بیش‌تر شد. علوم جدید بنیان‌های اعتقادات قدیمی اروپا را متزلزل ساخت. صنایع و اقتصاد تازه مسائل تازه‌ای را مطرح می‌ساخت که فکر مردم را پر می‌کرد و به خود مشغول می‌داشت. به این ترتیب مردم اروپا دیگر از کوبیدن سر یک‌دیگر به خاطر مسائل یا دستورات مذهبی دست کشیدند (البته نه کاملاً) و به جای آن بر سر مسائل اقتصادی و اجتماعی به جان هم افتادند.

این موضوع بسیار جالب توجه و آموزنده است که آن دوران اروپا را با امروز هند مقایسه کنیم. هند را اغلب چه در موقع تمجید و ستایش و چه به عنوان خرده‌گیری و عیب‌جویی، به کشور مذهبی و روحانی می‌نامند و آن را نقطه مقابل اروپا که اکنون دیگر لامذهب شده است و خیلی زیاد در لذات مادی زندگی غرق‌گشته است، قرار می‌دهند.

اما حقیقت این است که این «هند مذهبی» با عقاید و نظریات مذهبی خود فوق‌العاده به اروپای قرن شانزدهم شباهت دارد. بدیهی است که نمی‌توان این مقایسه را خیلی تعمیم داد. اما بسیار روشن است که ما هم با تأکیدات زیاد و بی‌موردی که درباره عقاید و دستورات مذهبی به کار می‌بریم و با مخلوط کردن مسائل سیاسی و اقتصادی با منافع و مصالح گروه‌های مذهبی، با اختلافات فرقوی و مذهبی و این قبیل چیزهایمان، به وضعی که در اروپای قرون وسطی وجود داشت شباهت داریم.

در واقع صحبت از یک غرب مادی و یک شرق روحانی یا غیره صحیح نیست. تفاوت واقعی میان آن‌ها این است که غرب صنعتی و ماشینی شده، با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش با شرق که هنوز زراعتی است و مراحل قبل از صنعتی شدن را می‌گذراند، تفاوت نمایان دارد.

رشد بردباری مذهبی و راسیونالیسم (رواج خرد و منطق) در اروپا جریان کندی داشت. کتاب‌ها در اوایل کار نمی‌توانستند به این کار کمک دهند، زیرا مردم تا مدتی می‌ترسیدند انتشارات کلیسا و مسیحیت را مورد انتقاد قرار دهند. چنین کاری عملاً مفهومش زندانی شدن یا تحمل کیفرهای شدید دیگر بود. یکی از فیلسوفان آلمانی از «پروس» تبعید گردید، زیرا از عقاید «کنفوسیوس» چینی زیاد تمجید کرده بود و این کار به عنوان انتقاد و توهینی نسبت به مسیحیت تلقی گردید. مع‌هذا در قرن هجدهم، به همان نسبت که افکار تازه روشن‌تر و عمومی‌تر گشت، کتاب‌های بیش‌تری هم درباره این موضوع‌ها تهیه و منتشر گردید.

مشهورترین نویسنده این زمان‌که به موضوعات راسیونالیستی (منطقی) و سایر مباحث می‌پرداخت، یک نفر فرانسوی به نام «ولتر» بود که مدتی به همین جهت زندانی گردید و تبعید شد و بالاخره در «فرنی» نزدیک «ژنو» سکونت گزید. مدتی که «ولتر» در زندان بود، به او کاغذ و مرکب نمی‌دادند و او اشعارش را با یک نوع سرب شبیه مدادهای کنونی در فاصله خطوط کتاب‌ها می‌نوشت. ولتر هنوز خیلی جوان بود که بسیار مشهور گشت؛ در واقع ده‌ساله بود که لیاقت و نبوغ ذاتیش جلوه کرد. او از بی‌عدالتی و تعصب نفرت داشت و به جنگ با آن‌ها پرداخت. کلام معروف او آن بود که «زشتی و پستی را نابود سازید و از میان بردارید.»

ولتر

ولتر عمر درازی کرد.(از ۱۶۹۴ تا ۱۷۷۸) و تعداد بسیاری کتاب نوشت و از آن جهت که از مسیحیت انتقاد می‌کرد، مورد نفرت مسیحیان معتقد و متعصب قرار گرفت. در یکی از کتاب‌هایش می‌گوید: شخصی که مذهبی را بدون سنجش و آزمایش قبول می‌کند، هم‌چون گاوی است که خودش را به زیر بار می‌دهد.» نوشته‌های ولتر در جلب توجه مردم به منطق و راسیونالیسم و افکار تازه نفوذ فراوان داشت. منزل قدیمی او در «فرنی» نزدیک ژنو هنوز باقی است و بسیاری مردم برای دیدن آن می‌روند.

یک نویسنده بزرگ دیگر معاصر ولتر، ژان ژاک روسو بود که از ولتر جوان‌تر بود. او در ژنو متولد شد و شهر ژنو به وجود او افتخار دارد. آیا مجسمه او را که در آن شهر دیدیم به خاطر داری؟

نوشته‌های روسو درباره مذهب و سیاست سروصدای فراوانی به وجود آورد. داستان‌های او و بیش از آن‌ها نظریه‌های گستاخانه اجتماعی و سیاسیش، در افکار بسیاری از مردم آتشی برافروخت و راه‌حل‌های تازه‌ای به وجود آورد.

اکنون بسیاری از نظریات سیاسی روسو کهنه و قدیمی شده‌اند. اما در آن زمان آن افکار و نظریه‌ها اهمیت فراوان داشت و در تهیه و تدارک مردم فرانسه برای انقلاب نقش مؤثری داشت. روسو انقلاب را توصیه نمی‌کرد و احتمال دارد که حتی انتظار آن را هم نداشت. اما کتاب‌های او و افکار او بذرهایی در اذهان مردم کاشت که به صورت انقلاب ثمر داد. معروف‌ترین کتاب او قرارداد اجتماعی است و این کتاب با جمله معروفی آغاز می‌گردد که من آن را از حافظه‌ام نقل می‌کنم که باید چنین باشد: «انسان آزاد به دنیا می‌آید، اما در همه‌جا به زنجیر کشیده شده است.»

روسو ازنظر آموزش و پرورش نیز شخصیت بزرگ و ممتازی بود و بسیاری ازنظرهایی که او درباره آموزش پیشنهاد کرده بود، امروز در مدارس و آموزشگاه‌ها عملی می‌شود.

ژان ژاک روسو
ژان ژاک روسو

غیر از ولتر و روسو در قرن هجدهم عده زیادی نویسندگان و متفکران دیگر هم در فرانسه بودند، اما من فقط یک نام دیگر را هم متذکر می‌شوم و آن «منتسکیو» است که علاوه بر کتاب‌های متعدد دیگر، کتاب «روح قوانین» را نوشت. در حدود همین اوقات یک «آنسیکلوپدیا» (دائره‌المعارف) هم در پاریس به چاپ رسید که مقالات متعددی به قلم «دیدرو» و نویسندگان لایق و شایسته دیگری درباره مسائل سیاسی و اجتماعی داشت.

چنین به نظر می‌رسید که فرانسه پر از فیلسوفان و متفکران است و آن‌چه مهم‌تر بود عده زیادی از مردم کتاب‌های آن‌ها را می‌خواندند و به این جهت توده‌های مردم عادی هم مثل آن‌ها فکر می‌کردند و درباره نظریه‌های ایشان به بحث و گفتگو می‌پرداختند. به این ترتیب بود که در فرانسه گروه بسیار نیرومندی پیدا شدند که با تعصبات و مزاحمت‌های مذهبی و امتیازات اجتماعی مخالف بودند. یک میل مبهم برای آزادی در مردم به وجود آمده بوده و با این همه عجیب است که نه فیلسوفان و نه مردم می‌خواستند که شاه و سلطنت را از میان بردارند. فکر جمهوری در آن وقت هنوز رواج و عمومیت نداشت و مردم هنوز امید داشتند که بتوانند یک پادشاه ایده‌آلی از نوع پادشاهان فیلسوف که افلاطون در کتاب جمهوری خود گفته است، داشته باشند که بار آن‌ها را سبک سازد و عدالت و آزادی را برقرار سازد. در هر حال فیلسوفان چنین می‌نوشتند، اما نمی‌توان تصور کرد که توده‌های رنجبر مردم چگونه می‌توانستند شاه فرانسه را دوست بدارند.

در انگلستان افکار عمومی تا این اندازه و مانند فرانسه تکامل نیافته بود. گفته می‌شود که «اصولاً مرد انگلیسی یک حیوان سیاسی نیست، درصورتی‌که فرانسوی هست.» اما صرف نظر از این تفاوت، انقلاب آرام انگلستان در سال ۱۶۸۸ تا اندازه‌ای ناراحتی راکم ساخته بود. مع‌هذا هنوز هم بعضی طبقات از امتیازات فراوانی که برای خود داشتند، بهره‌مند می‌شدند. توسعه تازه‌ای که در امور اقتصادی پیدا شده و درباره آن به زودی در نامه دیگری برایت مطالبی خواهم گفت، و بازرگانی و دادوستد و گرفتاری‌های گوناگون در آمریکا و در هند، افکار انگلیسیان را مشغول می‌داشت. به علاوه موقعی که در انگلستان کشمکش‌های اجتماعی شدت می‌یافت، یک سازش موقتی و صرف‌نظر کردن از بعضی امتیازات، خطر در هم شکستن و انفجار شدید را دور می‌ساخت؛ در صورتی‌که در فرانسه جایی برای چنین سازش‌ها و توافق‌ها وجود نداشت و به این جهت انقلابات بزرگ روی داد.

این مطلب را هم باید بنویسم که داستان‌نویسی جدید در اواسط قرن هجدهم در انگلستان توسعه و تکامل یافت. همان‌طور که قبلاً هم برایت گفتم «سفرهای گالیور» و «رابینسون کروزو» در اوایل قرن هجدهم منتشر شدند. به دنبال آن‌ها داستان‌ها و نووِل‌های واقعی و کاملی ظاهر گشتند و در انگلستان آن زمان یک گروه قابل توجه مردم کتاب‌خوان پیدا شدند.

هم‌چنین در قرن هیجدهم بود که یک نفر انگلیسی به نام «گیبون» کتاب مشهور «انحطاط و سقوط امپراتوری رم» را نوشت. سابقاً در نامه‌هایی که درباره امپراتوری رم برایت نوشتم، به این کتاب اشاره کرده‌ام.»

منبع: نگاهی به تاریخ جهان، نوشته جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر، جلد اول.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
5 سال قبل

با سلام و تشکر از برنامه بسیار مفید و تحقیقات وسیعی که صورت گرفته

مناسب است که در ارائه‌ها و گفت‌وگوهای کارشناسان، دقت شود که از عبارت‌های فارسی استفاده شود و یا اگر عبارت‌های انگلیسی استفاده می‌شود، حتماً عبارت فارسی آن هم ذکر شود. به عنوان مثال، در قسمت سوم انقلاب فرانسه، به دفعات از عبارت کلونی استفاده شد معنای ملموس آن برای بیننده، عبارت مستعمره هست.

با تشکر

محمد عامری پور
5 سال قبل

ظاهرا ولتر و روسو هم با هم دیگه خیلی بد بودند و سایه هم رو با تیر میزدند. ولتر به روسو میگفت این کتاب هایی که مینویسه یه مشت اراجیفه چون راجع به فرهنگ خانواده است در حالیکه خودش بی فرهنگترین خانواده رو داره! از اون ور هم روسو تیر میانداخت! کلا کارد و پنیر بودن.